جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

آیا اسلام ایدئولوژیک با لیبرال دموکراسی سازگار است؟


آیا اسلام ایدئولوژیک با لیبرال دموکراسی سازگار است؟
● پیشگفتار
هدف این اثر کمک به صلح و آشتی و فهم متقابل بین اسلام و غرب است. همان طور که مولفان این اثر اذعان میکنند صحبت راجع به غرب به معنی توصیف یک سنت فکری یکدست و یکپارچه نیست. غرب بین خودکامگی و دموکراسی و بین خودکامگی و لیبرالیسم درگیر بوده است. در قرون گذشته زمانهایی وجود داشته که پیروزی دموکراسی و لیبرالیسم به هیچ وجه قطعی به نظر نمیرسید. حتی اگر ما در تاریخ غرب بیشتر به عقب برگردیم میبینیم که خود مسیحیت در قرون شانزدهم و هفدهم شدیداً به دو فرقه کاتولیک و پروتستان تقسیم شده بود.
با این حال اگر به لرد آکتون باور داشته باشیم، این منازعه به مردم آموخت که «آزادیهای دیگران را مانند آزادیهای خود گرامی بدارند، و از آنها به خاطر عشق به عدالت و نیکاندیشی، بیشتر از صرف مطالبه حق دفاع کنند». به تعبیر سیاسی، نیاکان ما آموخته بودند که تنها از طریق محدود کردن قدرت حکومت میتوان آزادی مذهبی را تضمین کرد.
قرار این شد که تمام فرقههای مذهبی به اطاعت و پیروی از قانون کشور خود گردن نهند به این معنای ضمنی که هیچکس نباید در صدد برآید تا از قدرت دولت برای مورد اذیت و آزار قرار دادن مخالفان یا تنبیه افراد همکیشی که قصد ترک مذهب خود را دارند استفاده کند. زمانی که این وفاداری بنیادی به کشور مورد پذیرش قرار گرفت مردم تمام مذاهب آزاد شدند تا زندگی خود را بر اساس ایدهآلهایی که بیشتر ارج مینهادند به پیش ببرند. اگر تنها یک باور اساسی وجود داشت آن این بود که عقل انسانی و خودلگامی، امور شکنندهای هستند. به همین دلیل به هیچ کس نباید قدرت بیش از حد سپرد، به خصوص کسانی که فکر میکنند دارای حق الهی حکمرانی هستند یا آنهایی که معتقدند افکار آنها از اصولی مقدس و تغییرناپذیر اقتباس شده است. در عوض لیبرالیسم عقیده خود را نه بر نسبیگرایی – که عبارت است از مسخ و تحریف این ایده که عقل انسان جایزالخطا است – بلکه بر این باور که ما میتوانیم به کمک فرایند فراگیری متقابل از طریق تبادل نظر و گفتگوی عمومی و داشتن سعه صدر در برابر مخالفت به حقیقت نزدیکتر شویم.
این آرمان مستلزم این بود که مذاهب، انتقاد را به این امید که بتوانند از مخالفان خود چیزی بیاموزند، تحمل کنند. و بدین معنی بود که هیچ کس نباید پرسش از باورهای بنیادی خود را «توهین» تلقی کند. در نظر لیبرالها، تمام باورها باید در برابر پرسش مفتوح باشند. گرایشی در میان برخی رهبران مسلمان وجود دارد که هرگونه انتقاد از اسلام را به «اسلامهراسی» نسبت میدهند. این تلقی هیچ تمایزی بین انتقاد مشروع از اسلام و پیشداوری صرف قائل نمیشود. در یک جامعه لیبرال ما همه باید یاد بگیریم قوی و بردبار باشیم، تا نکند احساساتمان ما را از درک حقیقت باز دارد. اسلامگرایی، نامی که مولفان این اثر و نویسندگان دیگر به بنیادگرایی اسلامی دادهاند کاملاً با لیبرال دموکراسی غرب مغایر است. اسلامگرایی گونهای استبداد و خودکامگی است که در یک متن مقدس ریشه دارد – همان ایدهای که در قرن هفدهم بعد از سالهای متمادی جنگ و خونریزی طرد شد. مولفان این اثر با تمایز قائل شدن آشکار بین اسلامگرایی و جریان اصلی اسلام امیدوارند که از ناخشنود کردن مسلمانان میانهرو اجتناب ورزند. اما آنها در بیان موضوعات حساس یا اشاره به تفاوتهای اساسی کوتاهی نمیکنند. لیبرالیسم دقیقاً ظهور یافت تا چهارچوبی سیاسی فراهم آورد که تحت آن مردم شدیداً ناهماندیش بتوانند همدلانه در کنار هم زندگی کنند. به یک مساله مهم دیگر نیز باید اشاره شود. این اثر از برخی از نویسندگان نقل قول میکند که خواهان رفورم اسلامی هستند. زمانی که همکیشان مسلمانی چون طریق علی از لزوم تغییرات حمایت کردهاند، ناخشنودی به اندازه کافی وجود داشته است، از سوی دیگر زمانی که غیر مسلمانان پرسشهایی را در باب ماهیت اسلام مطرح میکنند این امر میتواند خصومت را تشدید کند.
بنابراین این نکته بسیار مهم است که هر پرسش اینچنینی که مطرح میشود نه به خاطر احساس خودپسندانه ناشی از برتری غرب بلکه به خاطر روح واقعی لیبرال دموکراسی است. بعلاوه گفتن این مطلب فقط یک اعتراف ظاهری نیست که غرب از حیث اقتصادی و تکنولوژیکی موفق بوده است اما فرهنگ غرب موضوع جر و بحثهای اعتراضی داغی است. نرخ بالای جرم و جنایت و فروپاشی نهاد خانواده، و سطح بالای رفتار ضد اجتماعی نگرانیهای گستردهای را موجب شده است. بریتانیا در میان اتحادیه اروپا دارای بالاترین میزان بارداری در دوران نوجوانی، مصرف مواد الکلی و مواد مخدر در میان جوانان است. بسیاری از اندیشمندان مسائل اجتماعی ما ۴۰ سال گذشته را صرف لکهدار کردن دستاوردهای غرب و به تحلیل بردن اصل خودلگامی اخلاقی که تمدن لیبرال به آن متکی است، کردهاند. حتی مدافعان آزادی، اعتماد لازم برای ارائه یک آرمان اجتماعی الهامبخش برای نسل بعدی را که از آن دنبالهروی کنند از دست دادهاند. بنابراین مولفان این اثر با نیت حمایت مغرورانه از فرهنگ خود نمینویسند، چه اینکه آنها میدانند رویدادهای در حال تغییر موجب دگرگونی مستمر تمام فرهنگها میشوند، هم احیای بهترینها در میراث خود آنها و هم در عین حال تقلیل نفوذ آموزههایی که دیگر معقول نیستند. به خصوص امید ما این است که این اثر موجب بحث و گفتگوی عمومی در باب این موضوع شود که چگونه به بهترین وجه از منازعه مذهبی مجدد درون یک چهارچوب قانونی لیبرال که آزادی مذهبی را ممکن میسازد اجتناب ورزیم. دیوید می.گرین
▪ مقدمه: مقایسه جهان بینیهای «غربی» و «اسلامی»
▪ تعریفها و تمایزها از زمان حادثه یازده سپتامبر ۲۰۰۱ تقریباً هر روزنامهای را که هر روز باز میکنید تیترهای پرهیجانی با مضمون «جنگ علیه تروریسم» مشاهده میکنید که فعالیتهای اسلامی یا اسلامگرایان را مورد توجه قرار میدهند.
در آن صبح مصیبت بار، غرب متوجه پدیده اسلامگرایی ستیزه جو و خشونت طلب شد که تقریباً در بسیاری از دیگر نقاط جهان از جمله فیلیپین، پاکستان، اندونزی، سودان و نیجریه همچنین خاورمیانه فعال شده بود. اما وجه دیگری از اسلام نیز وجود دارد که بعد از حادثه یازده سپتامبر در رسانههای جمعی آنقدرها به آن پرداخته نشده است. بیش از یک میلیارد مسلمان در جهان به سر میبرند که به طور مسالمتآمیز با همسایگان خود که شامل مردم مذاهب دیگر نیز میشوند زندگی میکنند. در بسیاری از کشورها و فرهنگها آنها به خاطرمهماننوازی، سخاوت و رافتشان مورد احترام قرار دارند. بعلاوه برخی کشورها، نظیر اندونزی – بزرگترین کشور اسلامی جهان با بیش از دویست میلیون نفر جمعیت که اکثریت قاطع آن مسلمان هستند – اصول تکثرگرایی فرهنگی و مدارای مذهبی را در قوانین اساسی خود ارج نهادهاند. عبارت «وحدت در کثرت» بر روی نشان ملی کشور اندونزی درج شده است. مطلب دیگر اینکه در کشورهایی چون نیجریه و سودان روابط بین مسلمانان و مردم مذاهب دیگر نظیر مسیحیان و معتقدان به آداب و سنن گذشته برای مدتهای طولانی مسالمتآمیز و همراه با احترام متقابل، دوستانه و با مشارکت مشترک در رویدادهای جامعه نظیر جشنهای ازدواج بوده است. اما در سالهای اخیر شاهد گسترش جنبشهای بیشتر خشونتگرا، همراه با منازعه، جنگ، مرگ و ویرانی شدید بوده است. در سودان میزان خسارات انسانی امروزه در جهان از همه جا بیشتر است. با بیش از دو میلیون کشته و بیش از پنج میلیون بیخانمان میزان خسارات انسانی در این کشور از مجموع خسارات انسانی کشورهای سومالی، رواندا و یوگسلاوی سابق بر روی هم بیشتر است. بنابراین سعی در فهم این تحولات حائز اهمیت است.
آنهایی که از امتیاز زندگی آزادانه برخوردار هستند باید پیامدهای تهدیدات نسبت به آزادی را در جوامع خود و رنج و عذابی که به قربانیان بیگناه در هر جای جهان تحمیل میشود، مورد توجه قرار دهند. آنهایی که خود را درگیر این منازعات در کشورهایی نظیر سودان یا نیجریه میبینند باید آن نیروهایی که در این باره دخیل هستند را بشناسند تا بتوانند واکنشهای مناسب و درخوری از خود نشان دهند. ما همچنین امیدواریم که این مباحث فهم متقابل بین مسلمانان و غیر مسلمانان را افزایش دهد و بدین طریق به توسعه روابط مسالمتآمیز، بر اساس تاکید بر ارزشها و بینشهای مشترک با توجه به تفاوت جهانبینیهای خاص هر یک یاری رساند. این نوشتار سعی دارد تا برخی از جنبههای وضعیت حال حاضر را تحلیل کند. این نوشتار بر اصول فلسفی و معرفت شناختی که نهادهای سیاسی و اجتماعی جوامع «غربی» و «اسلامی» را پشتیبانی و شکل میدهند، تمرکز دارد. ما قصد داریم هرچه زودتر در این زمینه پژوهش مفصلتری منتشر کنیم. واژههای «غربی» و «اسلامی» مظهر مقولات بسیار گسترده و ناهمگنی هستند. هر مقایسهای به طور اجتنابناپذیر مستلزم سادهسازی است اما تعاریف و تمایزهای زیر احتمالاً سودمند خواهند بود.
▪ جوامع «غربی» مدرن اصول فلسفی،
نهادهای سیاسی و ساختارهای فرهنگی خود را بر ارزشهای لیبرال دموکراسی استوار کردهاند. این اصول از حیث تاریخی در یونان باستان ریشه داشته و توسط اقوامی که در درجه اول تحت تاثیر سنتهای یهودی-مسیحی بودند، توسعه یافت. اصطلاح «غرب» از حیث جغرافیایی دیگر مناسب نیست، اما ما این واژه را همانطور که به طور وسیع برای اشاره به مجموع جوامعی به کار میرود که ممکن است در بسیاری از جنبهها با هم متفاوت باشند اما به طور کلی دارای ویژگیهای فلسفی، سیاسی و اجتمای مشترک هستند، به کار میبریم. ویژگیهای تعیینکننده «لیبرال دموکراسی» عبارت است از تعهد به آزادیهای بنیادی در چهارچوب قوانینی که برای جلوگیری از سوء کاربرد آنها تعبیه شده است، نظیر آزادی انجام اعمال مذهبی، آزادی بیان، آزادی اجتماع، آزادی نشر، برابری در برابر قانون. مردم جوامع غرب در بسیاری از جهات بسیار ناهمگن هستند از جمله در نژاد، مذهب (یا فقدان تعهد مذهبی)، فرهنگ، میزان ثروت و سبک زندگی، با این حال آنها توسط نظامهای حقوقی کشورهایی که در آنها سکونت دارند وابسته و از این رو از جهتی پایبند ارزشهای همبسته و الزامات رفتاری آنها هستند. بعلاوه در نظامهای حقوقی و نهادهای سیاسی، مقرراتی برای شفافیت و پاسخگویی وجود دارد، اگر چه هیچ سیستمی خطاناپذیر نیست، اما مکانیزمهای نهادینه شدهای برای رویههایی که مردم و سازمانها را به حساب میآورند، وجود دارد. بنابراین، علیرغم ناهمگنی بسیار زیاد بین و درون جوامع غربی مدرن، نشان دادن ویژگیهای تعیینکننده که برخی تعمیمها را ممکن میسازند امکانپذیر است. به این مطلب نیز باید اذعان کرد که نمونههای تازهای از جوامع و افراد در درون مجموعه وسیع جوامع غربی وجود دارند که از اصول تعیینکننده مرکزی پایبندی و تعهد به آزادیهای بنیادی و ارزشهای همبسته تساهل و احترام به تنوع فرهنگی کجروی میکنند. گسترش ناسیونال سوسیالیسم در آلمان نازی یکی از این نمونههاست. عدم تساهل مذهبی و سیاسی گروههای مسیحی بنیادگرای خاص، حتی در قبال دیگر مسیحیان میتواند نمونههایی را در سطح باورها و اعمال فردی نشان دهد.
▪ جوامع «اسلامی»
دستهبندی جوامع «اسلامی» مدرن به دلایل زیادی مشکلتر است. این واژه معمولاً برای اشاره به یک مجموعه بسیار نامتجانس از جوامع، فرهنگها و مردم مورد استفاده قرار میگیرد. برای مثال دستهای از جوامع اسلامی وجود دارند که تعهدات آشکاری نسبت به برخی ارزشهایی که مربوط به جوامع غربی شناخته شدهاند داشتهاند. بسیاری از این جوامع از تلاشهای متعدد در جهت توسعه مفاهیم اسلام سنتی برای ایجاد هماهنگی و توجه به تغییرات در جوامع غربی ناشی میشود، که منجر به مدرنسازی شده است. این امر شامل ظهور اسلام «مدرنیست» در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و تحولات مربوط به اسلام «لیبرال» که عمدتاً در نیمه دوم قرن بیستم رخ نمود را میشود. پیامدهای عملی عبارت هستند از پذیرش قوانین اساسی سکولار همراه با تعهد و پایبندی به نظامهای حقوقی سکولار و حفاظت از آزادیهای فردی نظیر آزادی انتخاب مذهب، آزادی بیان، نشر و برابری نزد قانون. نمونههای جوامع دارای جمعیت عمدتاً مسلمان که چنین اصولی را پذیرفتهاند عبارت هستند از ترکیه در دهه ۱۹۲۰، اندونزی بعد از ۱۹۴۵ و نیجریه بعد از استقلال در سال ۱۹۶۰. در مقابل جوامعی نیز وجود دارند که الیت حاکم در آنها متعهد به حفظ نهادهای اسلامی «سنتی» و ارزشهای همبسته آنها هستند. این جوامع ممکن است دارای ظهورات متفاوتی باشند. برای مثال عربستان سعودی مدعی تبعیت کامل و بیچون و چرا از قوانین شریعت و بسیاری از سنن رفتاری همبسته آن است - و آزادیهایی نظیر آزادی انجام اعمال مذهبی طرفداران مذاهب دیگر یا برابری در نزد قانون بین مرد و زن، مسلمان و غیر مسلمان را محدود میکند.
سودان نمونه دیگری است که غیر از ۱۰ سال از زمان استقلال در سال ۱۹۵۶ از جنگ داخلی رنج برده است. یکی از علل اصلی این منازعه مصیبت بار اختلافات عمیق بین باورها و ارزشها در میان فرقههای مختلف جمعیت متنوع و ناهمگون آن بوده است. در سال۱۹۸۹ جبهه ملی اسلامی از طریق کوتای نظامی قدرت را به دست گرفت. این جبهه نماینده بیش از ۵ درصد کل جمعیت سودان نیست و عده زیادی از مسلمانان عرب و آفریقایی همچنین مسیحیان و معتقدان به آداب و سنن گذشته مخالف آن هستند.
یکی از علل اصلی مخالفت، تعهد و پایبندی جبهه ملی اسلامی به تحمیل قوانین شریعت است. اگرچه جبهه ملی اسلامی استدلال میکند که این قوانین فقط در مورد مسلمانان اعمال میشود اما بسیاری از مسلمانان چنین نظام حقوقی را بر نمیتابند و بسیاری از مسیحیان استدلالی میکنند که این امر بر آنها اثر خواهد گذاشت، حتی اگر آنها رسماً تابع یک نظام حقوقی سکولار باشند. بنابراین روشن است که اصطلاح «جوامع اسلامی» دارای همان ویژگیهای کلی تعیینکنندهای که اصطلاح جوامع غربی از آن برخوردار است، نیست و از این رو تعمیمسازی در مورد کشورهایی که دارای اکثریت شهروندان مسلمان هستند بسیار مشکل است. هرگونه تلاش برای انجام چنین تعمیمسازیای نیز با اختلاف نظرهای موجود در باب تعریف واژه «اسلام» و روابط آن با هویت فردی پیروانش مختل میشود.
با این حال تلاشهایی برای ارائه برخی تعاریف و تمایزها صورت گرفته است. با عنایت به پیچیدگی مساله از سادهسازی گریزی نیست و این میتواند به عنوان یک مبنا به تحلیلی که ضروری بحث است و سعی در جهت فهم تحولات تاریخی و وضعیت حال حاضر به ما کند. ما تعاریفی را که روثوِن (Ruthven) پیشنهاد کرده از میان همه تعاریف دارای بیشترین سودمندی یافتیم. او بین «اسلام» به عنوان یک هویت و «اسلام» به عنوان یک مذهب، «اسلام» به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی و «اسلامگرایی» تفاوت میگذارد. «اسلام» به عنوان هویت اشاره دارد به فردی که پدر او مسلمان است و کسی که هویت اسمی مسلمانی را میپذیرد بدون اینکه خود را متعبد و پایبند باورها و اعمال خاص اسلامی کند.
به همین سیاق در جوامع غربی نیز شهروندان ممکن است یک هویت اسمی مسیحی یا یهودی را بپذیرند بدون اینکه هرگونه قید و شرط خاص برگرفته از مسیحیت یا یهودیت را بپذیرند. «اسلام» به عنوان مذهب: اسلام واژهای است عربی به معنی تسلیم شدن یا تسلیم خود در برابر خداوند آن طور که در پیام و زندگی پیامبر اسلام آمده است. بسیاری از مسلمانانِ عمیقاً متعهد ممکن است اصالت و اعتبار مسلمانان «اسمی» یا «سکولار» را به چالش بکشند. «اسلام» به عنوان ایدئولوژی سیاسی احتمالاً اشاره دارد به باورها و اعمال آن دسته از مسلمانانی که در جستجوی استقرار حکومت اسلامی به منظور اجرای احکام اسلام یا شریعت برگرفته از قرآن و رفتار و گفتار پیامبر اسلام هستند. روشها بر اساس شرایط سیاسی متفاوت فرق میکند. اردن و اندونزی برخی از متعهدان به این پیشنویس را در پارلمانهای خود در قلب حکومت ملی دارند. در حالی که بر عکس در الجزایر آنها درگیر جنگ مسلحانه با دولت هستند. در سودان رژیم جبهه ملی اسلامی قدرت را با نیروی نظامی به دست آورد و حفظ میکند. در نیجریه در حال حاضر یازده ایالت وجود دارد که قانون شریعت را به روشهایی که در برخی مواقع منجر به منازعه خشونتآمیز با جوامع محلی مسیحی شده است تحمیل میکنند.
برخی از مسلمانان ادعا میکنند که این فرایند بخشی از یک برنامه کاری برای تغییر قانون اساسی و تبدیل نیجریه به یک کشور اسلامی است. در بعضی موارد حامیان «اسلام سیاسی» در چهارچوب نهادهای دموکراتیک عمل میکنند، از دموکراسی و آزادیهای مورد تجلیل آن در نهایت به منظور براندازی دموکراسی و آزادیهای همبسته با آن و جایگزینی حاکمیت خداوند آن طور که در شریعت آمده استفاده میکنند.
«اسلامگرایی» و «اسلامگرا» واژههایی هستند که اکنون به طور گسترده برای اشاره به گونههای رادیکال، ایدئولوژیکِ ستیزه جو از اسلام به کار میروند، آن طور که توسط عاملان آن تفسیر میشود و در آن از اقدامات خشونتآمیز نظیر تروریسم، بمبگذاری انتحاری یا انقلابات به طور آشکار از طریق کاربرد واژگان مذهبی دفاع، انجام و توجیه میشود. پیشوند عربی که اشاره به مذهب «اسلام» دارد در پیوند با پسوند لاتین است که حکایت از سیاسیسازی جنبههایی از مذهب دارد. دگرسانی مشابهی از عبارات و مفاهیم در «کمونیسم»، «فاشیسم» و «سوسیالیسم» نیز مشاهده میشود. در هر سه این موارد، عبارات اساساً خنثی از حیث سیاسی، بعدها دارای بار معنایی ایدئولوژیکی اغلب آکنده از دلالتهایی برای خشونت یا اقدام سیاسی انقلابی شدند. به طور کلی اصطلاح «جوامع اسلامی» از کشورهایی با قوانین اساسی سکولار که در آنها اکثریت شهروندان خود را مسلمان میدانند مانند اندونزی گرفته تا کشورهایی که الیت حاکم در آنها طرفدار شکل سیاسیتر اسلام یا اسلامگرایی هستند نظیر سودان را در بر میگیرد.
عربستان سعودی که مکه و مدینه مهمترین مکانهای مقدس مسلمانان در آن قرار دارد، یک مورد ویژه و منحصر به فرد است. ما در تحلیل خود معمولاً از واژههای «اسلام» و «جوامع اسلامی» استفاده میکنیم با تاکید بر این مساله که این یک دستهبندی بسیار گسترده و نادقیق است، که در برگیرنده یک گروه نامتجانس از انواع بسیار متفاوت جوامع و مردم با شیوههای بسیار متفاوت زندگی است. ما سعی خواهیم کرد تفاوتهای مهم تعیینکننده را به نحو شایسته و در خور برجسته کنیم. ما برای نشان دادن تحول آموزههای اسلامی از قرن هفتم تا قرن نوزدهم به «اسلام سنتی» اشاره خواهیم کرد. اسلامگرایان اغلب در نوشتهها و اظهارات خود به این آموزهها اشاره میکنند. از این رو گاهی مواقع ضروری است که اصول اسلام سنتی را پشت سر اصول اسلامگرایان مورد مداقه قرار دهیم زیرا این همان کاری است که آنها خود انجام میدهند. مسلمانان مدرنیست و لیبرال ـ در کشورهایی که در آنها مسلمانان اکثریت یا اقلیت هستند – تلاش کردهاند تا این آموزههای سنتی را با در نظر گرفتن موقعیتهای متفاوت در طی دوران از اوایل قرن نوزدهم تا کنون توسعه، جرح و تعدیل یا مجدداً تفسیر کنند. ما تمایزی را بین واژههای «جوامع اسلامی» و «اسلامگرایی» قائل هستیم به دلیل اینکه این امر وضعیت بالفعل حال حاضر را نشان میدهد که در آن گروههای ستیزهجویِ اسلامگرا دارند ایدئولوژی سنتی را اقتباس و آن را با تاکتیکهای تروریسم برای پیگیری برنامهکاری خود پیوند میزنند. جلوگیری از رشد اسلامهراسی ما معتقدیم که تاکید بر این تمایز به منظور جلوگیری از توسعه و گسترش اسلامهراسی بسیار حائز اهمیت است. اکثریت بزرگ مسلمانان در سراسر جهان شهروندانی صلحجو، و تابع قانون هستند.
با این حال خطر بزرگ واکنش شدید علیه این مسلمانان صلحجو در پاسخ به اقدامات تروریستی برخی اسلامگرایان وجود دارد. برای اینکه اقدامات تروریستی موجب ترس، و ترس نابخردی میآفریند. ترسِ غیر عقلانی تمایزگر نیست و بنابراین واکنش خصومتآمیز نسبت به اقدامات تروریستی اسلامگرایان میتواند سریعاً به خصومت علیه همه مسلمانان گسترش یابد. همانطور که ما برآنیم، سعی در جلوگیری از این اسلامهراسی از بیشترین اهمیت برخوردار است. امید و قصد ما از نگارش این اثر نیز همین است، اینکه غیرمسلمانان فهم بهتری از سیمای اسلام به دست آورند تا بتوانند روابط آگاهانهتری با مسلمانان برقرار ساخته و در برابر موقعیت پیچیده امروز پاسخهای مناسب و درخوری فراهم نمایند. ما به عنوان غیر مسلمانانی که صمیمانه در پی ترویج صلح و احترام متقابل بین مردم مذاهب و فرهنگهای مختلف هستیم، مینویسیم. یک مثال که تعهد ما را نسبت به این هدف نشان میدهد عبارت است از حضورمان در تاسیس سازمان بین المللی اسلام-مسیحیت برای آشتی و بازسازی. رئیس جمهور سابق اندونزی عبدالرحمان وحید، پذیرفته که به عنوان رئیس افتخاری آن خدمت کند و مسلمانان و مسیحیان دیگر از حامیان و پشتیبانان آن هستند.
هدف اصلی آن حمایت و پشتیبانی از تعهدات و تلاشهای مسلمانان و مسیحیان صلحجوی میانهروی درگیر در منازعه فرقهای برای برقراری مجدد صلح، بازسازی زندگیها و جوامع متلاشی شده و استقرار روابط مسالمت‌آمیز است.ما همچنین امیدواریم که تحلیل ما و پرسشهایی که مطرح میکند، بتواند به مسلمانان کمک کند تا به این مسائل بپردازند به نحوی که بتواند آنها را قادر سازد تا به غیرمسلمانان در فهم بهتر اسلام یاری رسانند. تنها از طریق فهم متقابل است که احترام افزایش مییابد و مبنایی را نه تنها برای همزیستی مسالمتآمیز بلکه رابطه در حال رشد و مبتنی بر منافع متقابل بین بزرگترین نظامهای ایمانی جهان یعنی «جوامع غربی» لیبرال دموکراتیک و مجموعه وسیع جوامعی که ما آنها را به طور کلی «جوامع اسلامی» در نظر میگیریم، فراهم مینماید. ما میدانیم که بخش زیادی از تحلیل ما ممکن است انتقادآمیز به نظر آید اما قصد ما رویارویی و مواجهه نیست بلکه این تحلیل از تعمق جدی در مسائل مربوطه و خواست واقعی برای فهم پاسخ مسلمانان به آنها ناشی شده است. با عنایت به ناهمگنی «جهان اسلام» و تفاوتهای موجود میان آنهایی که خود را مسلمان میدانند، ما توقع نداریم که برای پرسشهایی که مطرح میکنیم تنها یک پاسخ واحد یا ساده وجود داشته باشد. اما میدواریم که آنها واکنشهای خصومتآمیزی را موجب نخواهند شد، زیرا ما در پی خصومتورزی نبوده بلکه خواهان فهم نقطه نظرات مسلمانان هستیم. ما معتقدیم بسیاری از مردم در «جوامع غربی» در بسیاری از این ملاحظات یا مسائلی که آنها منعکس میکنند مشترک هستند. از این رو اگر بشود آنها را در یک گفتگوی سازنده وارد کرد کمک بزرگی خواهد بود. یکی از مسائل بسیار مبرم این پرسش است که آیا تمایز بین اسلام و اسلامگرایی امری نهادی است. یا اینکه آیا اسلام صلحجو ممکن است توسط باورها و اعمال اسلامگرایان رادیکال که قصد دارند برنامهکاری خود را بر همکیشان خود تحمیل کنند به مخاطره بیفتد.
این مساله شاید امروز بزرگترین چالش روبروی اسلام باشد، همچنین مسالهای که در خور توجه احترازناپذیر بقیه جهان است. اگر ما در ایجاد این تمایز یا دیگر تمایزهای ضروری شکست خوردهایم از خود مسلمانان بخواهیم این تمایزها را روشن کنند و بدین ترتیب ما و دیگر غیرمسلمانان را قادر به فهم خود سازند. متدولوژی: کاربرد «نمونۀ آرمانی» برای مقایسه جوامع «غربی» و جوامع «ایدئولوژیک» مفهوم «نمونۀ آرمانی» که ابتدا توسط ماکس وبر مطرح شد، میتواند برای مقایسه جوامع غربی، اسلام سنتی و جوامع اسلامگرا مورد استفاده قرار گیرد. این دو تای آخری میتواند با عناصر جوهری خاصی که ورود آنها را در مقوله وسیعتر جوامع «ایدئولوژیک» ممکن میسازد، مشخص شوند. مفهوم «نمونۀ آرمانی» اشاره دارد به مجموعهای از ویژگیها که به طور کلی با یک دستۀ خاصی از نهادهای اجتماعی در پیوندند. این اجزاء ممکن است به طرز قابل توجهی در جزئیات متفاوت باشند اما دارای جنبههای بنیادی کافی هستند که آنها را در یک طبقه به عنوان یک «نوع» قرار دهد تا مبنایی برای مقایسه با مجموعههای دیگر نهادهای اجتماعی فراهم آید. جوامع ایدئولوژیکی عمده قرن گذشته آنهایی بودند که بر مبنای فاشیسم قرار داشتند – نظیر ناسیونال سوسیالیسم آلمان (۱۹۴۵-۱۹۳۳) – و آنهایی که بر مبنای کمونیسم مارکسیست استوار بودند – نظیر اتحاد شوروی (۱۹۹۱-۱۹۱۷) و اقمارش در اروپای شرقی و مرکزی و مستعمرات آن نظیر کوبا و موزامبیک، و چین کمونیست (از ۱۹۴۹ تا کنون).
هم فاشیسم و هم کمونیسم عملاً تهدیدهای مرگباری برای جوامع غربی ایجاد کردند. فاشیسم نازی بعد از یک جنگ جهانی ۶ ساله که جان میلیونها نفر را گرفت از جمله ۶ میلیون یهودی که به خاطر دلایل ایدئولوژیکی در اردوگاههای مرگ در دهه ۱۹۴۰ کشته شدند، شکست خورد. شکست مارکسیسم به درازا کشید و قربانیان بیشتری گرفت – طبق خوشبینانهترین برآوردها بیش از ۶۰ میلیون نفر یا بیشتر، از جمله کسانی که در هزاران اردوگاه زندانیان سیاسی در سیبری و جاهای دیگر باز هم به خاطر دلایل ایدئولوژیکی کشته شدند. اما این نبرد ایدئولوژیکی طولانی مدت جنگ سرد و تلاشهای گسترده مارکسیستها برای فروپاشی و در نتیجه سیطره بر جوامع غربی از درون بود که برای شهروندان این جوامع درک آن و در نتیجه مقاومت موثر در برابر آن بسیار مشکل بود. در قرن حاضر اسلامگرایی به عنوان یک تهدید مشابه خطرناک برای جوامع غربی قد علم کرده است. مانند مارکسیستها در گذشته، اسلامگرایان از ارزشهای بنیادی و آزادیها در جوامع غربی برای حمله به خود آنها استفاده میکنند و در پی نابودی آنها هستند. تفاوت عمده در این است که اسلامگرایان با یک شور مذهبی که کشتار جمعی و عملیات انتحاری را توجیه میکند به آنچه انجام میدهند باور دارند، همان طور که ما مکرراً در خاورمیانه شاهد آن هستیم و در نیویورک در یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ دیدیم. اما تقریباً هیچ کس در اتحاد شوروی امروز یا هر جای دیگر تا بدان حد به مارکسیسم باور ندارد که حاضر باشد خودش را به خاطر آن بکشد. این یکی از تفاوتهای اساسی بین مارکسیسم و اسلامگرایی است.
این دومی در آموزههای اساسی خود تحت عنوان «جهاد»، مرگ در راه ایمان را توجیه میکند هر چند در قرآن صراحتاً خودکشی منع شده است. عملیات انتحاری در مرکز تجارت جهانی و پنتاگون نمونههایی از این پدیده هستند. عملیات به خوبی طراحی، پستیبانی مالی و به دقت انجام شد. به طرزی مشابه آن عملیاتهایی که توسط نوجوانان در طی انتفاضه فلسطین در اسرائیل صورت میگرفت، نشان میدهد که این توجیه مذهبی و حمایت اجتماعی است که به عاملان عملیاتهای انتحاری انگیزه میدهد. آنها کاملاً از اصول اسلامگرایی پیروی میکنند و به همین خاطر آشکارا در بیشتر رسانهها در بسیاری از کشورهای اسلامی موجه جلوه داده میشوند. آنها سازماندهی، برنامهریزی، از حیث ایدئولوژیکی توجیه و طبق نقشه و تصمیم قبلی انجام میشوند. این امور مستلزم سرمایهگذاری بسیار زیاد منابع مادی طی سالهای زیاد است و یک برنامه آموزشی/تبلیغی که اغلب از دوران بچگی از سن هشت سالگی آغاز میشود. در اردوگاههای تابستانی فلسطینی کودکان از سنین ۸ تا ۱۲ سالگی آموزشهایی را میبینند که برخی از آنها به عاملان عملیاتهای انتحاری تبدیل میشوند. آنها به طرزی روشمند گزینش و آموزش داده میشوند. ماموریتهای آنها طرحریزی میشود و دارای پشتوانه نهادی است.
شهادت آنها جشن گرفته میشود و از خانواده آنها حمایت مالی میشود. «خانواده عامل عملیات انتحاری و سازمان بانی، شهادت او را با جشن و سرور، گویی که مراسم عروسی است جشن میگیرند. صدها مهمان در منزل او گرد میآیند تا تبریک بگویند. میزبانان میوه و شیرینیهایی را توزیع میکنند که خود این مرد جوان در وصیت نامه خود آنها را برای این امر اختصاص داده است. در اغلب موارد مادر شهید به خاطر افتخاری که خداوند به خانواده اعطا کرده با هلهله ابراز شادمانی میکند». این عاملان عملیاتهای انتحاری آن گونه که در غرب توصیف میشوند در بیشتر نقاط جهان اسلام توصیف نمیشوند – آنها شهیدانی مقدس در جهادی اسلامی هستند و از این رو ورود مستقیماً آنها به «بهشت» وعده داده شده و تمام افتخارات به خاطر چنین شهدای جهادی است.(به بحث جهاد در فصل دوم رجوع کنید).
این اثر جوامع غربی را با جوامع ایدئولوژیکی در دو سطح با یکدیگر مقایسه میکند. سطح اساسیتر شامل مفاهیم دانش و حقیقت میشود – اینکه چطور آنها به دست میآیند و حفظ میشوند، و چه قسم ارزشها و نهادهایی بدین منظور لازم هستند. جوامع غربی و جوامع ایدئولوژیکی پاسخهای کاملاً متفاوت به این پرسشهای شناختشناسانه میدهند. این تفاوتها در ارزشها و اصول بنیادین، ساختارهای اجتماعی و سیاسی بسیار متفاوتی را حمایت و صورتبندی میکنند. هدف تحلیل ما تلاش برای شناخت و ثبت این تفاوتها است به این امید که فهم بیشتر بتواند موجب گسترش تعهد و پایبندی بیشتر به همزیستی مسالمتآمیز و همکاری متقابل شود. هدف فرعی اینکه در صورت به طور ناخواسته افزایش خصومت، فهم بیشتر برخی از تفاوتهای بنیادین میتواند جوامع دموکراتیک غربی را در جهت تدارک واکنشهای مناسب در برابر چالشها و تهدیدهایی که بقایشان را هدف قرار میدهد، یاری کند این تهدیدات امروزه عمدتاً از جانب اسلام ستیزهجو با ادعاهای جهانی و دستیابی جهانی آن است. زیرا از اوایل دهه ۱۹۹۰ یک شکل رادیکالی از اسلامگرایی سازمان یافته گسترش یافته و ابزارهایی را برای پیگیری اهداف توسعه طلبانه در بسیاری از کشورها چه در داخل دولتهای اسلامی موجود و چه در بیرون به دست آورده است.
● مفاهیم دانش و حقیقت اصول شناختشناسانه:
روش علمی و مراکز علمی در جوامع «غربی» واژه «روش» در اینجا برای دلالت بر نظامی از ارزشها، اصول و اعمال هموند به کار برده میشود. هدف اصلی مراکز علمی یا دانشگاهها در جوامع غربی عبارت است از حفظ، انتقال و توسعه دانش به نحوی که تحت عنوان «روش علمی» قابل دستهبندی باشند. رویههای علمی در این مراکز علمی بر مبنای ارزشهای گشودگی و سعهصدر، عدم قطعیت و تکثرگرایی استوار است. در جستجو و کاوش برای حقیقت از انتقاد به عنوان یک امر حیاتی استقبال میشود. اعتبار دانش بر این مبانی استوار است:
۱) قواعد منطق و استنباط علمی
۲) بحث و گفتگوی آزاد راجع به آلترناتیوها
۳) لزوم تلاش و کوشش در جهت رد و ابطال باورها و شیوههای رایج
۴) پایبندی به آزمون فرضیهها با تمام شواهد مربوط در دسترس آزادی علمی که هم برای افراد و هم برای نهادها دارای ارزش است فراهم شده است.
آنها به صلاحیت علمی آنهایی که معیارهای اساسی برای اعتبار بخشی دانش را اعلام و به نهادینه شدن آنها کمک میکنند، احترام میگذارند. مراکز علمی نظیر دانشگاهها، دانشکدهها و موسسات پژوهشی تا آنجا که ممکن است در پی جدا کردن فعالیتهای علمی از سیاست هستند. استقلال نسبی مراکز علمی، پرهیز آنها از تنگناهای عاطفی و اخلاقی، و آزادی نسبی از فشارهای سیاسی به عنوان شرایط ضروری برای پیجویی حقیقت مغتنم شمرده میشود. این نحو روش علمی یک شیوه اندیشه و نحوۀ عمل است که به تدریج فراگیر شده و در طی قرنها در مراکز علمی اروپای غربی استقرار یافته و یکی از رهآوردهای عمده تمدن اروپایی برای جهان محسوب میشود. این امر در طی سه قرن اخیر موجب رشد و نمو دستگاه عظیم دانش علمی و تکنولوژیکی شده است که ابتدا اروپا و سپس مابقی جهان را دگرگون کرده است. رشد علم مدرن رشد سریع علم مدرن تقریباً از سه قرن پیش در اروپای قرن هفدهم آغاز شد. از آن زمان تاکنون علم دستگاه عظیمی از دانش را بنا ساخته است – هم در باب جهان آن طور که اکنون هست و هم در مورد تاریخ انسان، زمین، منظومه شمسی و عالم هستی.
در قرن بیستم علم به رشد خود با شتاب ادامه داده و از اینکه یک فعالیت با اهمیت و مورد توجه تنها خبرگان باشد به در آمده است. به خاطر علم، تکنولوژی و پزشکی مدرن صدها میلیون انسان امروز زندهاند که در صورت نبود آنها در طفولیت یا کودکی میمردند. اگر طوری میشد که علم، تکنولوژی و پزشکی مدرن امروز از جهان رخت بر میبست صدها میلیون نفر از مردم میمردند. تلفات جانی ناشی از دست دادن منابع انرژی، کشاورزی مکانیزه و علمی و صرف نظر کردن از پزشکی علمی و مراقبت بهداشتی پیشگیرانه بر میزان تلفات جانی از هر دورانی در گذشته در تاریخ جهان سایه خواهد افکند. علم مدرن برای بقای هر نوع جامعه جهانی آینده بایسته و ضروری است، و هیچ فرقی نمیکند که چگونه شکل بگیرد یا سازماندهی شود. با این حال علم مدرن پتانسیل ویرانی و نابودی را نیز به میزان بیسابقهای افزایش داده است- چه ویرانی از روی عمد و هدفمند، از طریق کاربرد سلاحهای بیولوژیکی، شیمیایی یا هستهای، و چه ویرانی ناشی از خطای انسانی نظیر آنچه که در واقعه مصیبت بار چرنوبیل رخ داد. بنابراین مهم است که بدانیم چگونه علم و معیارها، ارزشها و نهادهایی که در پایهگذاری دانش علمی دخیل بودهاند، توسعه مییابند. معیارها و ارزشها معیار انسجام منطقی و استفاده از تمام شواهد مربوط قابل دسترس، مستلزم تعهد و پایبندی به ارزشهای بنیادی انتقاد آزاد، عدم قطعیت و تکثرگرایی است. این موارد شامل همه نوع پژوهش علمی میشود اما کارایی آنها به واسطه طبیعت ویژه علم افزایش مییابد. کاربرد گسترده ریاضیات دانشمندان را وا میدارد تا مفاهیم خود را دقیقتر سازند و آسانتر دلالتهای منطقی این مفاهیم را آشکار سازند. و شواهد قابل دسترس ناشی از مشاهدات برای دانشمندان به واسطه کاربرد تجربیات کنترل شده و قابل تکرار بسیار افزایش مییابند. آزمون پیش بینیها از طریق مشاهده و تجربه کنترل شده، که در صورت لزوم تغییر و اصلاح مفاهیم را به دنبال دارد، و آزمون بیشتر از طریق تجربه مکانیزمهای عمدهای هستند که به واسطه آنها علم طی قرنها توسعه و گسترش یافته است.
این فرایند مستلزم یک خضوع و فروتنی اساسی در جستجو برای دستیابی به حقیقت است: عزمی از سوی دانشمندان که کار خود را در معرض خود انتقادی و انتقاد دیگر دانشمندان قرار دهند. تکثرگرایی و عدم قطعیت – ارزشهای کلیدی دیگر – در پیوند با لزوم انتقاد عمومی و شناسایی این نکته هستند که هیچ فرد یا گروهی نمیتواند ادعا کند که تمام دانش را در اختیار دارد. ویژگیهای جهان طبیعت و طبیعت انسان بسیار پیچیدهتر از آن هستند که امکان فهم تمام و کمال و نهایی را بدهند. دانشمندان یونان باستان نظیر زنوفون (۴۸۰-۵۷۰ پیش از میلاد) بر این نکته تاکید کردهاند: «خدایان از ابتدا آشکار نبودند، تمام چیزها برای ماست، اما در طی زمان از طریق جستجو ما میتوانیم یاد بگیریم، و مسائل را بهتر بفهمیم، اما در مورد حقیقت محض هیچ کس آن را نشناخته است ...» در صورتبندیهای اخیر کارل پوپر با توصیف خود از طبیعت اساساً موقتی معرفت علمی در «حدسها و ابطالها» و تحلیل او از لزوم باور به عدم قطعیت و اصلاح تدریجی در علوم اجتماعی و مهندسی اجتماعی در «جامعه باز و دشمنانش» بر آنها تاکید میکند.
این اثر دوم خطرات نهادی برای آزادی و برابری حیات را مورد تاکید قرار میدهد زمانی که آنهایی که در راس قدرت هستند فکر کنند که انحصار حقیقت و دانش را در اختیار خود دارند و در پی تحمیل برداشتهای خود از جامعه مطلوب بر دیگر شهروندان برآیند. روش علمی همچنین نیازمند دانشمندانی است که از کاربرد استدلالهای عاطفی و فشارهای اخلاقی و سیاسی در ارائه آثار خود پرهیز نمایند. شناسایی مشکلات فراوان دخیل در بنای دانش بدین معنی است که در امر آموزش، انتشار و تحقیق، متصدیان مراکز علمی باید از هر گونه برنامهای که موجب میشود توجه از انسجام منطقی ادعاهای مربوط به دانش و نیز شواهد تجربی که این ادعاها را مورد تایید قرار میدهند، منحرف شوند اجتناب نمایند. جامعه علمی دستگاه عظیم معرفت علمی بدون افراد دانشمندان که به طور منظم نتوانند به نحو ثمربخشی بدون نهادهای جامعه علمی بین المللی عمل کنند وجود نخواهد داشت – جوامع علمی، نشریات علمی، مراکز علمی، آموزش عالی، سازمانهای پژوهشی، کنفرانسهای بین المللی که همه در تعامل دائمی هم با یکدیگر و هم با هر یک از دانشمندان هستند که بر اساس معیارها و ارزشهایی که در فوق آوردیم عمل میکنند. اکنون دهها هزار نشریه علمی فرهیخته وجود دارند. دانشمندان با انتشار آثار خود در این نشریات پژوهشهای خود را در معرض ژرفنگری عموم کارشناسان همقطار خود قرار میدهند. تمام آثار علمی افراد که در خصوص دانش صورت میگیرد حتماً موضوع انتقاد علمی آزاد جامعه علمی قرار میگیرد و در برابر معیار منطق شواهد مقاومت میکند یا ابطال میشود. بدین گونه است که جامعه علمی یک حجم بسیار بزرگتری از دانش از حیث جمعی معتبر را در مقایسه با هر فرد یا گروه متمرکزی که احتمالاً میتوانستند تولید کنند به وجود میآورد.
به خاطر حفاظت از این شیوه کاری است که جامعه باید خودش را از فشارهای سیاسی و اجتماعی دور نگه دارد. ریشههای روش علمی این شیوه کاری جامعه علمی که ریشههای آن به یونان باستان بر میگردد، در طی عصر تاریکی اروپای غربی تقریباً از بین رفت و مجدداً در دانشگاههای اروپای دورۀ میانه در قرون دوازدهم و سیزدهم نظیر بلونا، پاریس، آکسفورد و کمبریج پدیدار گشت. مراکز علمی دیگر به زودی توسعه یافتند و این کار در طی هشت صد سال بعدی ادامه یافت. دانشگاههای مستقل در سدههای میانه امکان حضور داشتند زیرا هم کلیسای مسیحی و هم دولت استقلال یکدیگر و استقلال هویتهای جمعی نظیر دانشگاهها را به رسمیت میشناختند. دانشگاهها حق قانونی داشتند که تعیین کنند چه چیزی را درس بدهند، به چه کسانی درس بدهند، چه کسانی درس بدهند و معیارها برای مدارک اعطایی چه باشند. برنامه تحصیلی به طرز فراگیری ترکیبی از علوم دقیقه، منطق و فلسفه طبیعی بود. و این برنامه: ... برای مدت تقریباً ۴۵۰ تا ۵۰۰ سال دوام داشت. این برنامه تحصیلی دانشکده هنرها بود که بزرگترین دانشکده از چهار دانشکده سنتی یک دانشگاه نوعی بزرگ محسوب میشد و سه تای دیگر عبارت بودند از پزشکی، الهیات و حقوق. دروسی چون منطق، فلسفه طبیعی، هندسه، و ستاره شناسی هسته مرکزی برنامه تحصیلی مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد مدارک هنر را تشکیل میدادند، و به طور منظم برای قرنها تدریس میشدند. این دو مدرک هنری پیشنیازهای ضروری برای ورود به رشتههای بالاتر حقوق، پزشکی و الهیات محسوب میشدند...
بنابراین دانشجویان الهیات در دانشگاههای اروپای قرون وسطی آموزشهای اصلی خود را با شناخت قابل توجه از منطق و علوم آغاز میکردند. با این حال این امر از موارد عدم تساهل فکری و تعصب مذهبی در اروپای غربی در طی این قرون جلوگیری نکرد. این مساله شامل بسیاری از منازعات میشود که در دوران رفورماسیون و ضد رفورماسیون بین اشخاصی نظیر کوپرنیک و گالیله که به دنبال درجهای از آزادی علمی و فکری در باب علم و دیگر مسائل و موضوعات بودند و متولیان کلیساها – کاتولیک و پروتستان – که در برابر چنین تغییراتی مقاومت میکردند رخ داد. در این مقاومت کاتولیک ها از ابزارهایی چون تفتیش عقاید و ارائه فهرست کتابهای ممنوعه استفاده میکردند، در حالی که در میان پروتستانها فرقههای شدیداً متخاصم و نامتساهل زیادی وجود داشت. این منازعات بارها به جنگهای مذهبی بین فرقههای مختلف مسیحی در قرنهای شانزدهم و هفدهم بدل شد. سالهای زیادی طول کشید و گامهای کوچک زیادی برداشته شد قبل از اینکه مصالحه به طور نسبی مبتنی بر تساهل کنونی به دست آید. برای مثال عدم تساهل و جدایی در موسسات آموزشی – از جمله دانشگاهها – در میان مسیحیان تا قرن نوزدهم و حتی در بعض موارد تا قرن بیستم ادامه داشت. بعلاوه غرب همچنین در اعطای حقوق مساوی به اقلیتهای مذهبی نظیر یهودیان، لاادریگرایان و بیدینان به کندی پیش میرفت. دستاوردهای اولیه اسلام برای چندین قرن بعد از تولد اسلام در سال ۶۲۲ میلادی جنبههای فراوانی از تلاش علمی و فعالیت فرهنگی در جوامع اسلامی شکوفا شده و رونق گرفتند. به خصوص در بغداد قرن هشتم میلادی در دوران حکومت عباسیان بسیاری از کتابهای کلاسیک از دیگر فرهنگها نظیر یونان باستان که توسط بیزانسیها و نسطوریها نگهداری میشدند و ایران باستان به عربی ترجمه شد و برای مدت پانصد سال در کتابخانههای اکثر نقاط جهان اسلام که در طی قرون هفتم و هشتم به طور سریع رشد یافته بودند، نگهداری میشدند.
در طی این قرون در عالم اسلام کارهای برجستهای در حوزه هنر و علوم انجام گرفت از جمله توسعه و گسترش معرفت جدید در ریاضیات با آثار خوارزمی (اوایل قرن نهم میلادی) در جبر، و خیام (مرگ ۱۱۲۳) در معادله مکعبی، در ستاره شناسی رصدخانهای با توسعه تعدادی از ابزارهای جدید نظیر زاویهیاب و اسطرلاب (قرون نهم تا سیزدهم میلادی) و بنای رصد خانه پرآوازه مراغه، در حوزه بینایی با آثار پیشگام ابن هیثم (مرگ۱۰۳۹)، و در پزشکی با آثار ابن سینا (مرگ ۱۰۳۷ میلادی) که کتاب «قانون» او به طرزی معتبر هم معرفت رایج و هم معرفت دنیای باستان را زمینهیابی و در بر میگیرد، همچنین برای نمونه به سفارش خلیفه عبدالرحمان (مرگ ۹۶۱) در قرطبه ترجمهای جدید از «مواد دارویی» دیوکوریدس صورت گرفت. بعلاوه ابن رشد (مرگ ۱۱۹۸) یک سلسله تفسیرهای معتبر و پر خوانندهای بر آثار ارسطو به رشته تحریر در آورد. اما با وجود دستاوردهای برجسته این افراد تیزهوش در جهان اسلام، هیچ نهضت علمی پایداری شکل نگرفت، بخشی به خاطر اینکه آثار این نویسندگان راه خود را در روند کلی (جریان اصلی) آموزش اسلامی و به خصوص برنامه تحصیلی مدارس در حال گسترش در قرن یازدهم نیافتند. سهم عمدۀ اسلام در توسعه بعدی علم و فرهنگ در غرب عبارت بود از حفاظت از بسیاری از متون یونان باستان که به زبان عربی ترجمه شده بود – نظیر آثار افلاطون، ارسطو، اقلیدس، اپولوینوس، ارشمیدوس، بطلمیوس و جالینوس – که بیشتر آنها در اروپا بعد از سقوط امپراتوری روم از بین رفته بودند. سپس در قرن دوازدهم در قرطبه و سویل این آثار از عربی به لاتین ترجمه شدند و به هسته اصلی آموزش جدید در دانشگاههای مسیحی در حال ظهور که در فوق آمد بدل شدند.
تحولات بعدی در جهان اسلام از تحولات بعدی جوامع غربی جدا شد چه اینکه ایدهها و اصول ایدئولوژیکی متفاوتی بر این دو دسته از جوامع سیطره یافت. شواهد حاکی از این است که تاثیرات باورهای اسلامی بدیل در نهایت به تفاوتهای عمده در تحول علمی، تکنولوژیکی و اقتصادی منجر شدند. برای مثال طبق نظر لویس در کشورهای اسلامی صدر اسلام این موارد وجود داشت: ... قاعدهای به نام اجتهاد، اعمال داوری و قضاوت مستقل، که به وسیله آن دانشمندان، متالهان و فقهای مسلمان قادر به حل و فصل مسائل و مشکلات دینی و حقوقیای بودند که کتاب مقدس و سنت هیچ پاسخ روشنی در باب آنها ارائه نکرده بود. حجم وسیعی از مجموعه الهیات و فقه اسلامی به این روش به وجود آمده است. در زمان مقتضی این فرایند زمانی که به همه پرسشها پاسخ داده شد متوقف گشت. در صورتبندی سنتی باب اجتهاد بسته شد و از آن پس هیچ اعمال قضاوت مستقلی دیگر نیاز نبود یا اجازه داده نمیشد. تمامی پاسخهای لازم فراهم شده بود و تنها چیزی که باقی میماند عبارت بود از پیروی و اطاعت.
آدم وسوسه میشود که در تحول علم مسلمانان به دنبال یک وجه تشابه باشد، جایی که اعمال قضاوت مستقل در دوران نخستین موجب شکوفایی نیرومند فعالیتها و کشفیات علمی شد، در عین حال جایی که باب اجتهاد نیز متعاقب آن بسته شد و به دنبال آن برای مدتی طولانی علم مسلمانان تقریباً به طور کامل گردآوری و تکرار مطالب گذشته بود. نویسندگان دیگر استدلال میکنند که همواره مسلمانانی وجود داشتهاند که طرفدار حفظ یا احیای امر اجتهاد بودهاند – برای مثال ابن خلدون در قرن چهاردهم و شاه ولیالله در هند قرن هجدهم. در قرن بیستم و بیست و یکم نیز طرفداران تجدید حیات اجتهاد وجود داشتهاند و برخی استدلال میکنند که باب اجتهاد هیچ گاه به طور کامل بسته نبوده و آن رویهها همواره وجود داشتهاند.
مؤلفان: کارولین کوکس و جان مارکس
مترجم: مهدی حجت
منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح