یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


توفان و هجوم


توفان و هجوم
● یادداشتی به مناسبت بزرگداشت «خسرو حكیم رابط»
«شیلر» تمام دوران رمانتی سیسم را جریان «توفان و هجوم» نام نهاد. در نگاه او، رمانتی سیسم پیش از آن كه جریانی با ساختارهای مدرن باشد، یك ایده بود. ایده تخریب. ایده ویران كردن هر چه پیش تر از این بوده است. بهتر كه بگوییم، ایده نادیده گرفتن و به هیچ شمردن. پنداری كه جهان پیش از این نبوده و بعد از این پدید خواهد آمد.
تئاتر رمانتی سیسم آلمان و اسپانیا پیش از آن كه طغیانی علیه سبك و روش های ماقبل خود باشند، انكار همه اندیشه های پیشین و دعوت به نگریستن دیگرگونه به جهان، روابط و ساختارها بودند. رمانتی سیسم نه عناصر ماقبل خود را سره و ناسره كرد تا از بازیافت آنها، اركان ایدئولوژیك خود را پی ریزی كند، نه به نقد عملكرد، ضعف ها و نقصان های آن چه پیش از این بود پرداخت. رمانتی سیسم، جهان را بدون حافظه و حاضر در اكنونیت خود نگریست. پس نه به بازخوانی جهان پیرامونی كه به نگارش دست اول آن پرداختند.
رمانتیك ها قرابت بی واسطه ای میان خود و جمله آغازین كتاب مقدس احساس می كردند: «در آغاز كلمه بود. كلمه نزد خدا بود.» آنها جهان را دوباره از هیچ می ساختند، بدون هیچ الگویی. پس آنها نه به گذشته كه گذشته ای موجود نبود بلكه به آینده می نگریستند. آینده ای كه دستاوردهایش نه براساس تجربه گذشته كه براساس آزمون های اكنون شكل می گرفت و بی شك آن ایده تخریب در ذات خود، نطفه دو اندیشه را به طور همزمان، پرورش می داد.
اول: ایمانی بی شائبه و بزرگ به ساختن جهانی نو و اعتقادی راسخ به زایش و پرورش جهانی بی عیب و نقص و دوم: جهان تكوین یافته از خویش، جهان بدون حافظه، جهان بدون گذشته، چاره ای جز این ندارد كه براساس آزمون و خطا، شالوده های خویش را بسازد. در نظام ایدئولوژیك رمانتی سیسم، اندیشه «آزمون و خطا» یك عملكرد راهبردی بود برای برقراری این تفكر .جهان آینده جهانی پویا خواهد بود كه نه با نقشه ای از پیش طراحی شده كه براساس اصل حركت مدام و مستمر است كه اندامواره خویش را خواهد ساخت.
اندیشه «آزمون و خطا»، دو مولفه توامان را در برابر اندیشمندان رمانتی سیسم قرار می داد. یك آن كه دستاوردهای آتی جهان، دستاوردهایی است در اكنونی جهان دستاوردی كه هر دم می تواند در آزمونی نوین تر، خطایی بزرگ شمرده شود. رمانتی سیسم قطعیت جهان پیرامون را به باد استهزا گرفت، انگار ایده تخریب تا انتهای جهان، دست از گریبان جهان نخواهد كشید و دوم آن كه اندیشه «آزمون و خطا» دمیدن نفس جسارت بود بر كالبد ذهن و رفتار اندیشمندان رمانتی سیسم. ایده تخریب رمانتیك ها در ذات اندیشگی خویش، توان آزاد كردن آن پتانسیل نهفته را داشت كه اگر می توان همه چیز را تجربه كرد، تجربه را آزمود و آن را به زباله دان انداخت، اگر با این عدم قطعیت در جهان می توان رودررو شد، پس باید جسارت این تخریب را هم داشت. پس رمانتیك ها بی پرواترین اندیشمندان جهان شدند.
اگر ایمان و اعتقاد به ساختن جهانی بی عیب و نقص را خط قرمز آنان بدانیم، در باقی امور، رمانتیك ها ساختند و دوباره ویران كردند. «شیلر» بی جهت نام «توفان و هجوم» را بر نهضت رمانتی سیسم نگذاشته بود.رمانتیك ها زودتر از آن چه كه باید دریافتند، جسارت ایده تخریب می تواند راه به آن جا برد كه در حوزه ها و میدان های دیگری نیز می توان و باید كه وارد شد. پتانسیل گسترش و درنوردیدن عرصه های گوناگون در ذات همان اندیشید گی رمانتی سیسم موجود بود. رمانتیك ها به راستی به خلق جهان و آن هم همه جهان همت گماشته بودند.ذات رمانتی سیسم یك اندیشه بود، اندیشه ای كه خود را بر همه عرصه های زندگی تحمیل می كرد. عرصه ادبیات تنها جولانگاه آن نبود، عرصه سیاست، اقتصاد، فرهنگ و... همه و همه جایگاه تاخت وتاز این اندیشه شدند و این همان چیزی بود كه هیچ سبك و روشی تا پیش از این قادر به انجام آن نشده بود.
حالا با رسوخ این اندیشه به عرصه های دیگر، این امكان پدید می آمد كه با نگاه نوین، تعریف نوین و شكستن مدام همان نگاه ها و تعاریف، برای برپایی نگاه و تعریف نوین تر، راه ورود به مقولاتی كه هیچ گاه پیش از این بدان ها توجهی نشده بود، پدید آید. رمانتیك ها می رفتند تا جهانی را پی ریزی كنند كه دیگر تنها در كلیت خویش تعریف نمی شد، بلكه در آن اجزای تشكیل دهنده هر كلیت، جایگاهی رفیع تر كه نه، حداقل همسان با همان بیابند. حالا دیگر جزء و كل، رابطه ای تفكیك ناپذیر از یكدیگر می یافتند.
می رفت تا در زهدان اندیشه تخریب رمانتی سیسم، نطفه جهان مدرن، اندیشه ها و عملكردهایش بسته شود و بی شك علم فلسفه خلف ترین كودك برآمده از این زهدان است. آن چه كه فیلسوفان از اندیشه تخریب رمانتی سیسم آموختند، تعریف جهان پیرامونی شان براساس یك نگاه بود. آن چه كه ما امروز آن را به نظام تفكری می نامیم، «من به جهان پیرامون خود این گونه می نگرم كه برایتان دسته بندی می كنم.» و این شعار بزرگ از دل همان ایده رمانتی سیسم بیرون آمد. تعریف اجزا برای تبیین كلیت نظام و ساختار جهانی كه پیش روست و باید به شناخت و تعریف آن همت گماشت.
این مقدمه مفصل از آن جهت گفته شد تا بر این نكته پای بفشارم كه ادبیات ما و علی الخصوص ادبیات نمایشی ما در این یكصد ساله اخیر گریزی نداشته است از این رمانتی سیسم و تعریف «شیلر»ی آن. تئاتر ما چه آن زمان كه سراسیمه به آغوش تئاتری سیاست زده و ایدئولوژیك رفت و چه آن زمان كه صورتك تئاتر متعهد و هدف دار را بر چهره زد و حتی آن زمان كه چهره ای مدرن و آوانگارد به خود گرفت، لحظه ای از نگاه رمانتیك به جهان فاصله نگرفت. اما در تبیین ساختارهای آن در تئاتر خودی اتفاقی غریب افتاد.
ما ایده رمانتیك ها را به مانند همه ایده های دیگر، نه در عمق كه در كنش های سطح باقی گذاردیم و با همان ها مشغول شدیم. اگر اسب های «دن كارلوس» در تاخت وتازهای خود، زمین زیر پا را زیرورو كردند، ما نشسته بر تكه چوبی كه قرار بود اسب ها را تداعی كنند، خراش كوچكی بر زمین زیر پای خود كشیدیم.
اگر ذات رمانتی سیسم ویرانگر بود، ما این ویرانگری را در اندازه های پندهای اخلاقی قهرمانان نگاه داشتیم. قهرمانان اسطوره هایی شدند كه می آیند، با ما زندگی می كنند، كاری نمی كنند و می روند و ما هم یا خوشحالیم كه آنها آمدند یا مغموم كه چرا رفتند.
تئاتر ما از نگاه رمانتیك ها، آن چه را كه با چنگ و دندان حفظ كرد، همین رودررویی قهرمانان و
ضد قهرمانان بود. بخشیدن همه چیزهای خوب به این و آوار كردن چیزهای بد به آن و شاید حفظ همین سطح از آن اندیشه بود كه تئاتر ما را زود به آغوش تئاتر ایدئولوژیك و متعهدانه انداخت و اگر هم به آن سو نرفت و با عنوان «تئاتر ملی» باقی ماند، همچنان براساس همان فرمول عمل كرد. اما این بار نه در مواضعی خشن و شعارزده كه در قالب پند و اندرز «خوب، خوب است و بد، بد» و حتی مدرن ها و آوانگاردها هم وقتی طغیانگر و دژم به هر دوی این نگره تاختند، باز طعم مانده همان رمانتیك سطحی در كارهایشان باقی ماند.
به گمان من تنها بخش كوچكی از تئاتر ما توانست با حفظ و تداوم همان نگاه رمانتیك به ژرفایی كه در ایده تخریب رمانتی سیسم موجود بود، دست یابد و افسوس كه همان بخش هم به دلایل مشخص تاریخی و اجتماعی، در میانه راه باقی ماند. بی شك باید نمایش های «اسماعیل خلج»، «عباس نعلبندیان»، «بیژن مفید» و چندتایی دیگر را به عنوان شاخص های این بخش كوچك نام برد. این ها نه به دام شعارهای بی رمق آن رمانتیك سطحی در افتادند و نه با سیاه و سفید كردن آدم هایشان، به اخلاقیات مبتذل نگاه رمانتیك درغلتیدند، آنها با تكیه بر ایده تخریب، همه چیزهای جهان پیرامونی خویش را ویران كردند تا به تعریفی دیگرگونه از آن دست یابند. سیاست، معصومیت، فرهنگ و همه چیز از آن جایگاه اسطوره ای فرود آورده شدند تا جایگاهی انسانی بیابند، هر چند چهره كریه این زمینی شدن، بر وجدان و اندیشه های ما اثری ناخوشایند بگذارند و به راستی كه غرض هم همین بود.
دو دهه طلایی تئاتر ما در همین نگاه اخلاق گرای شعارزده رمانتیك سطحی گذشت تا ما در آستانه دهه های بعد از آن قرار گیریم. آیا دهه های بعد هم به همین منوال گذشت. سخن گفتن از این «آیا» مجال دیگری می خواهد.
همین جا بگویم كه بسیاری از اساتید بزرگوار من، دینی با واسطه به گردن من دارند. من آنها را از طریق كتاب ها، گفته ها و تجربه های عظیم نوشتاری و صحنه ای آنها شناخته ام، شاگردیشان كرده ام و همیشه دست بوسشان بود ه ام، اما «خسرو حكیم رابط»، با آن چشم های همیشه مهربان، دینی بی واسطه بر گردن من دارد. او در دانشكده هنرهای دراماتیك اولین معلم من بود و حتی بگذارید بگویم كه او كسی بود كه مرا به عنوان دانشجوی آن دانشكده پذیرفت. هنوز پاكتی را كه دست خط نازنینش روی آن است با خود دارم.
معلم من روی آن پاكت نوشته است: «خام است اما تجربه زندگی دارد.» و حالا بعد از گذشت بیست سال از آن شهریور ماه گرم، نمی گویم عزیزترین، اما یكی از مهمترین مایملك اندك زندگی من همین دستخط است. من امروز آن روزهای نازنین را به یاد می آورم و دوباره روی آن نیمكت ها، در كنار «عباس معروفی»، «اصغر عبداللهی»، «عباس شیخ بابایی»، «سیدعلی صالحی»، «مریم آخوندی»، «حبیب الله لزگی»، «صمد طاهری» و همه آنهایی كه نامشان نه یادشان از ذهنم رفته است، می نشینم تا پیرمرد از راه بیاید و برایمان آن چیزی را روی تخته بنویسد كه من برای همه عمر آن را همچون یادگاری محترمی حفظ كرده ام و در خفای چهار دیوار اتاق كلاس هایم، آن را روی تخته می نویسم: «زنی سراسیمه به كوچه می دود.»من از بیست سال پیش تا باقی عمرم، زمین ادب را در برابر «خسرو حكیم رابط» می بوسم و در برابرش زانو بر زمین می گذارم و با سر خمیده، شاگردی باقی می مانم كه بودم، اما حالا آرام تر از آن روزها، پرسشی را كه بیست سال پیشتر از او نكردم می پرسم و پرسشم نه چنگ بر صورت استادم كه محصول نگاهی است كه آدمی به راه آمده می اندازد.
«خسرو حكیم رابط» خود محصول وضعیت اندیشیدگی در تئاتر ما است. نوشت، نه آن گونه كه با نوشته هایش راهی دیگر را بر ما بگشاید. نوشت، نه آن گونه كه نمایشنامه نویسی كه بضاعت دوران خود را، و لاجرم دوران های بعدتر از خود را، بضاعتی در خود افزاید. جریانی نیافرید. بر جریان تاثیر نگذاشت، اما بی شك در حفظ جریان مستمر نمایش نویسی ما، نقشی هر چند كوچك، هر چند نه چندان عمیق، یاری رساند. «حكیم رابط» را باید اخلاقی ترین نمایشنامه نویس ایرانی دانست. او در همان طرز تلقی تئاتر ما از نگاه رمانتیك، به جرگه گروهی از تئاتر ما پیوست كه در تئاتر، نحله های اخلاقی را جست وجو می كردند.
هر چند در نمایشنامه های مهمترش «آنجا كه ماهی ها سنگ می شوند» و به خصوص در «سهراب و ساز و والی قبرستان» از زبانی نمایشی و مدرن تر از مثلا نمایشنامه «هالو»ی «علی نصیریان» برخوردار است، اما در نحوه برخورد و حیطه عملكرد نمایشی در نگاه، باید او را در زمره همین دسته طبقه بندی كرد. آنچه «حكیم رابط» را از نمایشنامه نویسان همه دوره خود مجزا می كند، بی شك كاری است كه او در عمل نمایشی نمایشنامه هایش انجام می دهد. حضور تصاویر قابل رویت و كمتر ایستا، چیزی كه نمایشنامه های او را به حیطه تصویرهای سینمایی سوق می دهد، از ماندگارترین شگردهای خاص اوست.
من به عنوان شاگرد، پرسشم را در نحوه دیدگاه از معلم خودم پرسیدم، چرا كه برخلاف «حكیم رابط» معلم كه همیشه اساس كارش را بر منطق تكنیك و استفاده بهینه از تكنیك می گذاشت، «حكیم رابط» نمایشنامه نویس نویسنده ای صاحب نگاه و طرز دیدن خاص است. نویسندگان آن دوره از تئاتر ما را باید نویسندگانی ایدئولوژیك نامید. غرض من دنبال كردن یك ایدئولوژی خاص از طرف نویسنده نیست بلكه منظورم از ایدئولوژی، نحوه چینش همه عوامل نمایشی است برای رسیدن به یك هدف از پیش تعریف شده و مطلق است. نوعی طراحی در همه چیز كه در نهایت ما را به پذیرفتن یك فكر از پیش معلوم هدایت كند و این همان بیماری است كه كمترین عارضه اش زبانی است كه همه نمایشنامه نویسی ما تا همین اكنون دچار بوده است. زبانی كه در ذات خود تك صدایی، و معطوف به نویسنده است، نه كاركرد درونی شخصیت ها، داستان و روابط شخصیت ها و داستان.
و تنها این می ماند كه بگویم هنوز وقتی می شنوم در جایی «خسرو حكیم رابط»، نمایشنامه ای از من خوانده است، دلشوره ای غریب بر جانم می افتد و یكسره از خودم می پرسم: «آیا استاد از شاگردش راضی هست یا نه»
محمد چرم شیر
منبع : روزنامه شرق