یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تازه خوابم برده بود.


تازه خوابم برده بود.
تازه خوابم برده بود. صدای فریاد و گریۀ یک زن به گوشم می‌رسید.
احساس می‌کردم صدا رادر خواب می‌شنوم. صدا ادامه پیدا کرد. کم کم از شدت صدا از خواب بیدار شدم. کمی به خودم آمدم.
صدا واقعی بود. خواب نمی‌دیدم. صدا از پنجره به داخل می‌آمد. گوئی زنی ضجه می‌زند و کمک می‌خواهد. ساعت را نگاه کردم. نیمه‌های شب بود. از پنجره به بیرون نگاه کردم.
جماعتی جمع شده بودند. کمی خیالم راحت شد. پس در واقع آن زن تنها نبود و نیاز به اقدام فوری نبود. لباس پوشیدم. به محوطه رسیدم. مردم جمع شده بودند. دعوای خانوادگی بود. زنی با شوهرش دعوا داشت و گریه می‌کرد. هر دو منقلب بودند.
از مدت‌ها پیش از طرف هیأت مدیرۀ بلوک برای تأمین روشنائی محوطه نورافکنی در ارتفاع مناسب گذاشته بودند. در نور نورافکن مردم را به خوبی می‌دیدم. دو مأمور به آرامی به صحنه نزدیک شدند.
بعد از صحبت آرامی با طرفین دعوا یکی از مأمورین به صدای بلند گفت: «آقایان و خانم‌های فیلم‌بردار و نورپرداز
بفرمائید!» من که خواب شبانگاهیم به خاطر دعوای خوانوادگی دیگران به هم ریخته بود از کوره در رفتم و گفتم: «برای ما کارت دعوت نفرستاده بودند. صدای گریۀ این خانم ما را از خانه‌هایمان بیرون کشید.» به راستی همه فکر می‌کردند آن زن به کمک لازم دارد و بیرون آمدند. طرفین دعوا اهل محل هم نبودند. خیلی زور دارد آدم برای کمک در نیمه‌های شب از خواب ناز بزند بعد از طرف مأمور متلک هم بشنود.
اگر این جماعت یاری نکرده بودند صورت خون‌آلود خانم حکایت می‌کرد شوهرش چه بر سرش می‌آورد آن هم نیمه‌های شب و جلوی بچه. در مسیر برگشت به منزل با خود فکر می‌کردم از این پس در چنین مواردی رخت خواب گرم را به
فیلم‌برداری و نورپردازی ترجیح بدهم یا نه؟

بهمن کبیری پرویزی


همچنین مشاهده کنید