جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو


جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو
مباد کز در میخانه روی برتابی
تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو
کنسرت لطفی یک رویداد بود. موسیقی فرع قضیه بود. مهم، بر صحنه رفتن لطفی بود، پس از این همه سال در تهران، جایی که مشتاقان موسیقی ایرانی، صدها جوان تشنه، صدها پابه سن گذاشته عاشق منتظر شنیدن تک تک مضراب های استاد بودند. عده ای آمده بودند درس بگیرند فقط. عده ای می خواستند شمایل حضرتش را تماشا کنند.
و عده ای به سودای کیفی که کم دست می دهد این روزها. واقعه، آمدن لطفی و آمدن دیگر استادان برای لطفی بود. همه بودند؛ سایه، مشکاتیان، ناظری، بهبهانی... در این سال های قحطی، کم پیش آمده بود چنین جشن فرخنده ای. اما خب؛ مگر فقط قرار بود جشن بگیریم؟ این همه پوشش خبری و مصاحبه و مذاکره و برنامه ریزی از شش هفت ماه پیش فقط برای یک جشن بود؟کنسرت لطفی یک رویداد بود. موسیقی، حاشیه بود. این را پیش از رفتن به کنسرت به یقین می گفتم و حالا که موسیقی را شنیده ام، با قاطعیتی دوچندان.
محمدرضا لطفی ازجمله هنرمندانی است که در دورانی زخمه سازش حکایتی دیگرگونه از موسیقی ایران بوده است.
به قول علیزاده، «ساز او بسیاری از جوان ها را بر آن داشت که موسیقی ایرانی را با اهداف دیگری دنبال کنند». امروز هم او برای اهالی موسیقی یک قطب است - چه برسد به آموزندگان. کسی در مقام لطفی حتماً می داند که هر روشی که او برمی گزیند، دنباله روندگان و سرسپردگانی خواهد یافت، خصوصاً از میان جوانان که احتمالاً دانش و جرات کمتری برای نقد استاد خویش دارند و اکثراً سرها را به نشانه تایید یا احترام به زیر می اندازند.
کسی در مقام لطفی، حتماً می داند که دیگران حتی آداب صحنه را از وی می آموزند، تمام رفتار و سکنات وی را ضبط می کنند و به گوش احترام و دیده درس به آنچه او می نوازد (و نه می خواند) گوش می سپارند.
کسی در مقام لطفی، که حتماً بیش از اینها می داند، پس چرا در کنسرتی که می توانست درس های زیادی برای نوازندگان و به صحنه روندگان آینده دربرداشته باشد، چنین سهل انگارانه، و متاسفانه می خواهم بگویم غیرمسوولانه، در برابر موسیقی و در برابر مخاطبانش حاضر شد؟
غیرمسوولانه - تا حدی که مضراب از دستش بیفتد، نت اشتباه بزند، شعر حافظ را غلط روخوانی کند و چندین بار بدون هیچ توجیه سازی و آوازی، یاعلی یاعلی گویان ختم برنامه را اعلام کند؟ غیرمسوولانه تا حدی که در بروشور بیاورد که هیچ اطلاعاتی درباره برنامه ای که بداهه است نمی تواند به مخاطبان بدهد؟
آیا این طرز بداهه نوازی درسی بود که استاد به شاگردانش آموخت؟ آیا بداهه نوازی یعنی بی برنامگی، یعنی هرچه پیش آید خوش آید؟ یعنی غیبت منطق از صحنه علم و هنری که سراسر منطق است؟ کسانی که لطفی را چاووش نوازی می دانستند که روزی با هر زخمه اش یکی را بیدار می کرد و از جا برمی خیزاند، امروز او را در هیئت درویشی تقدیرگرا یافتند که حالا با هر مضرابش جمعی را به خوابی سنگین دعوت می کرد.
در روزگار کاهلی که بر صحنه رفتن لطفی می توانست بارقه امیدی در دل دوستداران زنده نگاه داشتن موسیقی ایرانی بدرخشاند، نمایش آداب صوفی گری، بر صحنه ای که جای عرضه آخرین دستاوردهای استادی یگانه است چه جایی دارد؟ عرفان شرقی - که با همه محاسنش طی قرون متمادی نتوانسته از زیر بار این انتقاد به در رود که انسان را منزوی، خنثی و منفعل می کند، حالا چرا از طریق استادی چون لطفی عرضه یا حتی تبلیغ می شود؟
ما شنوندگان به کنسرت آمده بودیم نه به خانقاه. برای بیدار شدن آمده بودیم نه برای خوابیدن. در زمانه خفته ای که همه قرص آرام بخش به تو تعارف می کنند و هرچه بیشتر به سکوت فرامی خوانندت، لطفی دیگر چرا آب به آسیاب رخوت ما می ریزد؟ سایه سال ها پیش خطاب به لطفی سروده بود؛تو را که چون جگر غنچه جان گل رنگ است/ به جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو/ به زیر خرقه رنگین چه دام ها دارند/ تو مرغ زیرکی ای جان به خانقاه مرو/ مرید پیردل خویش باش ای درویش/ وزو به بندگی هیچ پادشاه مرو
کسی منکر ایجاد فضای همدلی میان اجراکنندگان و مخاطبان نیست. فضای روحانی و شمع و باقی قضایا هم فی نفسه کسی را نمی رماند - گیرم که پیش از آن دوسه ساعتی در ترافیک گیر کرده و اضطراب زایدالوصف ناشی از هدر رفتن احتمالی بیست سی هزار تومان ناقابل را در خود نهان کرده باشد.
اما چنین جریان هنری رخوت انگیزی چگونه می تواند گویای احساسات، تراوشات و تمایلات جامعه امروز ما باشد؟ آیا راهی که آقای لطفی برای تحول موسیقی ایرانی، برای برون رفت از بن بست تکرار، برای جهانی شدن، برای شکوفایی آن برگزیده، همین بود؟
صحنه ای که می توانست جای آفرینشگری باشد، به درجا زدن وقت گذراند و تبدیل شد به مجالی برای عرضه و به رخ کشیدن انواع تکنیک های نوازندگی، تا بدانی که به چندین هنر آراسته است. کنسرتی که می توانست تبعات فراوان و غنی آموزشی درپی داشته باشد، می توانست در این برهوت یخی چراغ روشنی باشد، مثل یک شوی هنری برگزار شد و تمام شد. تمام.همچون موارد مشابه، قاعده گریزی لطفی، به هیچ انگاشتن صحنه و تماشاگران، به هیچ انگاشتن قواعد و مقررات، برای من حامل پیامی بود؛ با واقعیت کنار بیا.
هیچ اسطوره ای نامیرا نیست. ستارگان افول می کنند. پهلوانان پیر می شوند. شیران غرنده در گذر زمان به خرگوش هایی ساکت و رمنده استحاله می یابند. پرصلابت ترین چهره ها، بزرگ ترین بت ها هم می شکنند. کسانی که لطفی را با چاووش ها، با آوای شیدا و با گریه بید به یاد می آورند، پس از سه شب برگزاری کنسرتی با این همه کیابیا، ناامید، ناامید، ناامید قدم از کاخ نیاوران بیرون گذاشتند.
منبع : روزنامه شرق