پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چرا ستیزه‌گری؟


چرا ستیزه‌گری؟
سخنی با بزرگوارم محمود دولت‌آبادی
ظاهرا داستان و در واقع «ماجرا»ی دکتر سروش و رخداد انقلاب فرهنگی در سالیان پس از انقلاب پایانی ندارد و هر روز و به هر بهانه‌ای اهل فرهنگ و قلم از جناح‌های فرهنگی – سیاسی مختلف به یاد آن رخداد افتاده و به مناسبت‌هایی به اصطلاح «داغشان تازه شده» و البته گویا دیواری کوتاه‌تر از دیوار عبدالکریم سروش پیدا نکرده و با بر شمردن سیئات اعمال وی در آن جریان یکسره بر او می‌تازند و به گونه‌ای سخن گفته می‌شود که گویی انقلاب فرهنگی و تبعات آن مانند تعطیلی دانشگاه‌ها و تصفیه شماری از استادان و بسیاری از اقدامات دیگر به‌وسیله ستاد و یا بعدها شورای انقلاب فرهنگی به تمامه به دست و به فرمان سروش صورت گرفته است و اوست که تنها مسوول مصائب برآمده از انقلاب فرهنگی و خانه نشینی نخبگان فکری و فرهنگی و علمی کشور است. آخرین آن سخنان تند و تلخ و به گمان من غیرمنصفانه نویسنده بزرگ و نامدار کشورمان جناب محمود دولت‌آبادی است که اخیرا در یک نشست انتخاباتی در تهران ایراد کرده و در رسانه‌ها منتشر شده است. البته از سوی دیگر نیز جناب سروش بارها در مقام پاسخگویی برآمده و به منتقدان پاسخ داده است و احتمالا باز هم خواهد داد.
گویا این مجادله از دوسو ادامه دارد و من البته در این میان «بی‌تقصیر»م اما آنچه مرا وادار کرد که این بار چند جمله‌ای بگویم، دو نکته است: یکی احترامی است که برای دولت آبادی قائلم و از این رو نمی‌توانم از کنار گفتارشان آسان بگذرم و دیگر، بیش از هر چیز و هرکس نگران اخلاق عمومی و مخدوش شدن آن به‌وسیله شماری از روشنفکران و اهالی اندیشه و فرهنگ و ادب این سرزمین است که مسوولیت آن بیش از همه بر دوش اهالی فرهنگ و نخبگان فرهنگی است. بی‌گمان اگر آن سخنان را شخصیتی چون دولت‌آبادی نگفته بود هرگز سخنی نمی‌گفتم. چرا که به هرحال گفتار و رفتار و منش چهره‌های شاخص و اثرگذار در جامعه اثرگذار است و در تعالی و یا انحطاط اخلاقی و فرهنگی مردم به‌ویژه نسل جوان مؤثر است.
اول بگویم که من با انتقادات ایشان به وضعیت فرهنگی کشور و آنچه در این سالیان پر رنج بر سر نخبگان علمی و فرهنگی و روشنفکری دگراندیش (و حتی غیر دگراندیش) آمده و می‌آید کاملا موافقم و این دغدغه و رنج را به عنوان یک اهل قلم به خوبی درک می‌کنم و با تمام وجود می‌پذیرم که «ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند» و اینکه انقلاب فرهنگی در سال ۵۸ به‌ویژه برخی از تصمیمات متصدیان ستاد و مخصوصا شورای عالی انقلاب فرهنگی زیان بار بوده و مدیران آن باید قانونا و اخلاقا حتی از منظر قواعد شرعی و فقهی پاسخگو باشند به‌ویژه اینکه مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی کنونی نمی‌تواند قانون و بدتر ازآن در تعارض با قانون اساسی و قوانین مصوب مجلس باشد، کاملا درست است و فکر نمی‌کنم دکتر سروش و یا دیگران با آن مخالف باشند. در این میان آنچه می‌ماند و انگیزه من در این گفتار است چند نکته است:
۱) بیاییم اصل را بر مسوول و حتی مقصر بودن سروش در ارتباط با فعالیت محدود ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی بگذاریم اما از یاد نبریم که قاعده «تناسب جرم و مجازات» یک اصل اساسی در حقوق کیفری است و برآمده از «عقل» و «عدالت» است که (البته حکم شرع هم هست) منصفانه بگوییم سروش در همان زمانی که در ستاد انقلاب فرهنگی بوده چه اندازه مسوولیت داشته و به هرحال حد تقصیر وی در تصمیمات تا کجا بوده است؟ به نظر نمی‌رسد نقش ایشان در حد «شیخ انقلاب فرهنگی» یا «پرچمدار» آن باشد که جناب دولت‌آبادی برآن اصرار ورزیده‌اند. حتی اگر چنین هم باشد باز اصل حقوقی تناسب جرم و مجازات و عدل و انصاف حکم می‌کند، وی را به میزان مقصر بودنش مجازات کنیم. در این صورت باید از دیگرانی که در آن ستاد و یا در مقام کارگردانی اصل انقلاب فرهنگی نقش کلیدی داشته‌اند نیز یاد شود و حد نقش و تقصیر آنها نیز مشخص شود و مجازات متناسب نیز در نظر گرفته شود. این چه سری است که از آمران و عاملان انقلاب فرهنگی هیچ یادی نمی‌شود. گویا قرار است که تمام مجازات‌ها را سروش یک تنه تحمل کند. بهانه‌هایی چون شیخ انقلاب فرهنگی و یا بالاتر ادعای دموکراسی‌خواهی سروش که گاه گفته می‌شود برای این داوری‌های ناعادلانه توجیه قابل قبول و تمامی نیست.
به هر تقدیر چنین می‌نماید که در این سال‌ها هم در نقش و مسوولیت سروش مبالغه شده و هم به‌ویژه مجازات‌های بی‌تناسب با مسؤلیت وی از سوی منتقدان در نظر گرفته شده است. به هرحال او پاداش خدماتش را دریافت کرده و تاوان تقصیراتش را داده و سال‌ها محرومیت از تدریس و دیگر حقوق شهروندی و آوارگی برای مجازاتش کافی نیست؟
۲ ) در این میان البته سخنی هم با جناب دکتر سروش دارم. ایشان در این سال‌ها بارها به منتقدان مختلف پاسخ داده و با بیان برخی( و شاید هم تمام ) ماوقع مربوط به انقلاب فرهنگی و نقش و مسوولیتش در ستاد کوشیده است که روشنگری کرده و منتقدان را قانع کند که ماجرا چنان نیست که آنان می‌پندارند و در نهایت از خود سلب مسوولیت کند. گرچه به دلیلی که خواهم گفت، باور ندارم که این تلاش چندان مفید واقع شود اما به هردلیل اگر ایشان می‌خواهند پاسخی بدهند در صورتی که خود را وجدانا در آن اقدامات غیرقابل دفاع ( حداقل از منظر امروزینش ) مسوول و در نتیجه مقصر می‌بینند با صراحت و شهامت میزان مسوولیت خود را بپذیرند. شاید نقطه پایانی به این جدال عمدتا معلل نهاده شود. همچنین شایسته است که با برخی تعابیر و سخنان تند و تلخ خود بر آتش جدال نفت و گاه نیز بنزین نریزند. باید منصفانه گفت گاه برخی سخنان و بیان ایشان بر جدال و اختلاف افزوده است.
۳ ) و اما از شما چه پنهان در این سال‌ها هربار که این جدال در رسانه‌ها در گرفته است با خود اندیشیده‌ام که ماجرا چیست و چرا این مجادله و تهاجم به سروش تمام نمی‌شود و هربار گسترده‌تر از پیش به پیش می‌رود؟ تا کنون به این نتیجه رسیده‌ام که انگیزه اصلی این حمله‌ها تخریب و مخدوش کردن و در صورت امکان محو جریان موسوم به نواندیشی دینی و یا روشنفکری دینی است، دلیلی و یا درست‌تر علتی جز این نمی‌تواند داشته باشد. گرچه اثبات آن برای همگان آسان نیست ولی تجارب شخصی من در ۲۰ سال اخیر مرا به این باور رسانده است. به نمونه‌های فراوانی در گفته‌ها و نوشته‌ها به‌ویژه در دیدارهای شخصی برخورد کرده و این مشاهدات و قرائن مرا به این واقعیت مؤمن کرده است. بگویم که این باور هیچ نسبتی به دیدگاه تفسیر عالم و آدم با تئوری توطئه ندارد. همچنین در این تحلیل و تفسیر به شخص خاصی نظر ندارم. آنچه من به آن رسیده‌ام این است که جریان‌هایی به دلایلی که قابل فهم است از اثرگذاری اجتماعی نحله نواندیشان مسلمان و اصلاح‌طلبان دینی احساس نگرانی می‌کنند و پس از تجربه انقلاب و جمهوری اسلامی مخصوصا تجربه ناکام اصلاحات ( حداقل به تصور آنان ناکام ) دیگر دوست ندارند که در این کشور باز سخن از دین و قرائت‌های متفاوت از دین در میان باشد. شادی‌های برخی چهره‌های شاخص این جریان از ناکامی «انقلاب اسلامی ایران» و در سال‌های اخیر از ناکامی«جنبش اصلاحات» به خوبی از این اندیشه و انگیزه حکایت می‌کند.
گفتنی است که بحث بر سر صدق دعاوی و میزان اعتبار معرفتی این نحله و آن گروه نیست «مسأله» میزان حضور اجتماعی و حد و حدود اثرگذاری مدنی و سیاسی و فرهنگی جریان‌های فکری و روشنفکری ایران معاصر است. نواندیشی دینی ایران که حداقل بیش از یک قرن سابقه دارد و در تمام تحولات اجتماعی و سیاسی و انقلابی پیشگام بوده است اکنون در پی این همه مصائب و مشکلات و ناکامی‌ها در عرصه سیاست و فرهنگ، باز مدعی است و استوار ایستاده و در میدان عمل اجتماعی و سیاسی و در حوزه اندیشه هنوز پیشگام است و این امر رقابت‌ها و چه بسا حسادت‌ها را برمی‌انگیزد و به طور غریزی هم شده عده‌ای را برای محو رقیب و برکشیدن حبیب بر می‌شوراند. در سالیان پیش از انقلاب نیز چنین بود. در این میدان مسأله اساسا حقیقت و صدق فلسفی دعاوی نیست، مسأله بی‌اعتبار کردن رقیب و ایجاد مانع بر سر راه نفوذ اجتماعی است. این همه ستیزه با شریعتی چرا؟ (توجه داشته باشید سخن از «ستیزه» می‌کنم نه نقد علمی و یا رد و اثبات نظریه‌ها که کاملا از حوزه بحث کنونی من خارج است). چگونه است که پس از سمینار موفق سه روزه به مناسبت سی‌امین سالگرد شریعتی و انعکاس گسترده آن در برخی مطبوعات، ناگهان موجی از ستیزه با ادبیات تند و خشماگین و حتی اهانت‌آمیز برضد وی در رسانه‌ها و بیشتر در محافل خاص سر بر می‌آورد؟ همین مسأله در مورد دکتر سروش نیز صادق است. به اعتراف دوست و دشمن ایشان در حال حاضر برجسته‌ترین و اثرگذارترین روشنفکر دینی ایران است و به مقتضای روشنفکری و نیز به سائقه دینی در عرصه عمومی و سیاست نیز حضور دارد، همین امر برای مخدوش کردن وی و بی‌اثر کردن طیف گسترده و متنوع نواندیشی دینی کفایت می‌کند. در یک سطح کلی‌تر امروز بنیادگرایان مذهبی و بنیادگرایان غیرمذهبی(سکولارهای بنیادگرا) رقیبی تواناتر و کامیابتر از جریان نواندیشی دینی ندارند و به همین دلیل هرکدام به سبک و سیاق ویژه خود برای بی‌اعتبار کردن این رقیب می‌کوشند. نگاهی به نوع گفته‌ها و نوشته‌های این شمار در سالیان اخیر به روشنی از این هژمونی‌طلبی آنان و طرد و تحقیر دگراندیشان دینی نواندیش پرده برمی‌دارد. در این نوع گفتارها که البته غالبا ذیل عنوان پر طمطراق پژوهش‌های تاریخی و یا فلسفی و یا جامعه شناسی و یا حتی اقتصادی ارائه می‌شوند به صورت پیوسته و مکرر و حتی گاه بی‌هیچ تناسبی تحت عنوان نقد به تخریب و تحقیر و تخفیف نمایندگان نواندیشی دینی معاصر ایران اهتمام می‌شود و این دعوی را می‌توان به صورت مستند نشان داد.
در این میان شریعتی و سروش بیش از همه مورد تهاجم و تخریب و حمله و اتهام قرار دارند. گرچه این دو بزرگوار از بسیاری جهات با هم متفاوتند و در پاره‌ای از وجوه اندیشگی و آرای دین‌شناسانه و نحوه مواجهه با مسائل اجتماعی و درک و تفسیر دین و جامعه و تاریخ و سنت و مدرنیته در برابر هم قرار دارند اما در یک اصل کلی در کنار هم قرار دارند و آن نقش دینی – اجتماعی‌شان است و همین نقش‌آفرینی موجب شده است که از دوسویه سکولارهای بنیادگرا و مذهبی‌های بنیادگرا مورد تهاجم و تخریب و اتهام قرار بگیرند. برای رفع هرگونه سوء تفاهم بگویم منظور من نقد علمی متفکران حق‌طلب نسبت به شریعتی و سروش و یا دگراندیشان دینی نیست، منظور بیان حال بانیان وحامیان «پروژه طرد پروژه نواندیشی دینی معاصر ایران» است. گفتن ندارد که کسی با شریعتی و سروش و دیگران اختلاف و یا دشمنی شخصی ندارد. بگذریم که گاه حمله به برخی از چهره‌های مؤثر اجتماعی و روشنفکری «مد» می‌شود و کسانی حتی نیز گاه با بی‌مایگی آشکار در پوشش قابل احترام «نقد» پنهان می‌شوند و به این و آن می‌تازند. مثلا مدتی کوبیدن و دشنام‌گویی به آل احمد مد است و مدتی سروش و البته حمله و تهاجم به شریعتی زمان و مکان و مناسبت نمی‌شناسد و حداقل تا اطلاع ثانوی (یعنی تا زمانی که نقش وی بر عرصه اندیشه و جامعه و سیاست برجاست) ادامه خواهد داشت.
سخن را با این تذکر لازم به پایان ببرم که این نوع جدال‌های بیهوده از هرسو و با هر نیتی که باشد، بیهوده و زیانبار است و کمترین زیان آن کمک به تباهی اخلاقی جامعه پریشان ایران است. روشنفکران و اندیشمندانمان را، هرکه و از هر گروه که باشند، محترم شماریم. اگر قرار است رقابتی هم باشد، رقابت در تولید اندیشه و در خدمت «آگاهی» و «آزادی» مردم است که ممدوح و مشروع است نه دعوای حیدری و نعمتی.
منبع : روزنامه اعتماد ملی