چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


در کلوپ های فرهنگی خوابگاه های دانشجویی چه می گذرد؟


در کلوپ های فرهنگی خوابگاه های دانشجویی چه می گذرد؟
در بساط کلوپچی هر چیزی که دل تنگت می خواهد، پیدا می شود. از فیلم های روی پرده سینما تا فیلم های جدید هالیوود، کمدی، هندی، ترسناک و حتی بین خودمان بماند فیلم های زیر زمینی و سی دی و ورق و ...کافی است با او طرح دوستی ولو از نوع خاله خرسه بریزی تا سر تو هم بی کلاه نماند. چندان مرزی بین موسیقی مجاز و غیر مجاز نیست مسئول خوابگاه هم دیگر باورش شده که موسیقی از هر نوع جاز، راک یا پاپ و غیره مجاز است.
اینجا گاهی به چشم می بینی که زمان فلج می شود و وجودت یکپارچه تمنا. به عقربه های ساعت دیواری خیره می شوی انگار می خواهی با نگاهت عقربه ها را هل بدهی. اما بی فایده است.
اتاقت باز تبدیل می شود به همان سلول زندان کذایی و هیچ نمی دانی چت شده است. دوست داری فرسنگ ها از کتاب ها و جزوه هایت دور باشی. حالا باید به غم غربت و سختی درس ها، بی حوصلگی را هم اضافه کنی. کافی است نگاهی گذرا به شناسنامه ات بیندازی تازه یادت می آید جوانی و به تفریح و سرگرمی و لذت هم نیاز داری. نه تلویزیونی هست که با بعضی برنامه هایش بتوانی سرگرم شوی و نه تفریحی دیگر.
حس می کنی دلت گرفته می خواهی به ایوان بروی و انگشتانت را به پوست کشیده شب بکشی. اما هنوز قدم اول را برنداشته ای که یادت می آید نه شب شده و نه اینجا خبری از ایوان است.
اینجا یک اتاق ۶ متری داری که تازه فقط مال تو نیست و نصیب تو همان تخت طبقه سوم است و بس.
خوشبختی در تبعیدگاه چه رنگی است؟
نیم نگاهی به هم اتاقی هایت می اندازی، با همان نیم نگاه مختصر می فهمی حال و روزتان مشترک است حوصله تان سر رفته. نگاهت را از آن ها می گیری و درمانده زوایای ذهنت را زیر و رو می کنی بلکه چیزی برای سرگرمی پیدا کنی و از آن جا که می گویند جوینده یابنده است، پیدایش می کنی.
برق نگاهت را هم اتاقی هایت هم می فهمند. در کسری از ثانیه خودت را به سالن می رسانی و تلویزیون و دستگاه VCD. تازه می فهمی چه قدر خوشبخت هستی که در تبعیدگاهی به سر می بری و روزگار می گذرانی که لااقل یک تلویزیون در سالن دارد و اخیراً هم به مناسبت هفته خوابگاه ها، ببخشید تبعیدگاه ها(!) به هزار منت یک دستگاه VCD به امکانات اینجا اضافه شده و تو می توانی گه گاهی گوش جان بسپاری به نوای موسیقی و احیاناً چشم جان هم بسپاری به تصاویر فیلم.
با این فکرها که در ابر خیالت می گذرند لبخندی بر لبت نقش می بندد و تو که اینجا یاد گرفته ای با کوچکترین شادی ها، به اوج لذت برسی، قند در دلت آب می شود.
● خاکستری، غم، سیلاب اشک
روزهای اول همه چیز خاکستری است و رنگ و بوی غم دارد. خبری از موسیقی شاد نیست و چون می خواهی بین فضای غمزده دلت و فضای بیرون هارمونی کامل ایجاد کنی. معمولاً چراغ اتاقت را هم خاموش می کنی و موسیقی ملایم گوش می دهی تا به تداوم سیلاب اشک هایت کمک کند و صدا را هم معمولاً بلند نمی کنی چون می خواهی تنها باشی و دوست نداری کسی خودش را در غم تو شریک کند.
کم کم به همه چیز عادت می کنی چون به قول شازده کوچولو انسان بالاخره به همه چیز عادت می کند. بله می گفتم وقتی عادت کردی و به همه چیز خو گرفتی، نرم نرمک حال و هوایت عوض می شود و لبخندهایت پر رنگ تر می شوند. نوع موسیقی ها هم عوض می شود و گاهی دلت از ته دل می خندد. موسیقی شاد گوش می کنی و گه گاهی چاشنی حرکات موزون هم به آن اضافه می کنی.
● اینجا همه چیز مجاز است
مسئول خوابگاه کاری به کارت ندارد البته تا وقتی که به قول خودش قدم از جاده اعتدال به بیرون نگذاری. البته چون تو از بخت و اقبال بی بهره نبوده ای، سال های اخیر به جاده اعتدال چند لاین جدید هم اضافه شده و وسیعتر از پیش است، این روزها چندان مرزی بین موسیقی مجاز و غیر مجاز قابل تشخیص نیست و تو کمتر آماج حملات و تهدیدات مسئول خوابگاه قرار می گیری و او هم دیگر باورش شده که موسیقی از هر نوع جاز، راک یا پاپ و ... مجاز است.
فقط کافی است حس هم نوع دوستی ات گل نکند و دیگران را از شنیدن صدای موسیقی ات بی بهره بگذاری و دیوار صوتی را نشکنی.
● شکست عشقی هم درمان دارد
اگر روزی روزگاری، زبانم لال شکست عشقی تجربه کنی، اوضاعت باز هم مثل روزهای اول می شود بلکه وخیم تر، چراغ ها را خاموش می کنی و پرده ها را می کشی و موسیقی ها باز همان می شود که دل سنگ و کلوخ و حتی صخره را هم آب می کند.البته این بار شمعی هم روشن می کنی تا بین فضای غم غربت و دلتنگی برای خانه و فضای شکست احساسی تفاوتی ایجاد شود. البته این روزها هم دوام زیادی ندارند مثل سایر روزها و باز اقتدا می کنی به پندهای شازده کوچولو و دوباره لباس عادت به تن می کنی و دیوارهای فروریخته دلت را بازسازی می کنی و انگار نه انگار این همان دل ویرانه ترک خورده و بعضاً شکسته است. به خودت دلداری می دهی که هر شکست مقدمه ای است برای یک پیروزی بزرگ.
● بساط کلوپچی؛ از شیر مرغ تا جون ...
حالا دیگر چشمت هم می خواهد به گوشت ملحق شود. می روی سر وقت فیلم ها اما باید حواست جمع باشد. اینجا فیلم دیدن شوخی بردار نیست و جاده اعتدال باریکتر است و کوچکترین اثری از لاین های اضافی هم نیست و خارج از حد و مرز جاده دره است نه جاده خاکی. اگر دانشگاه یا خوابگاهی کلوپ داشته باشد، می توانی از کلوپ فیلم کرایه کنی. به قول رضا که سال پیش فارغ التحصیل شده، در بساط کلوپچی، هر چیزی که دل تنگت می خواهد، پیدا می شود.
از فیلم های روی پرده سینما بگیر تا فیلم های جدید هالیوود، کمدی، هندی، ترسناک و حتی بین خودمان بماند فیلم های زیر زمینی و سی دی و ورق و ... . البته بعضی از این فیلم ها فقط برای از ما بهترون هستند چون راستش را بخواهی مجاز نیستند و اگر تو هم می خواهی از این خوان گسترده بی بهره نمانی کافی است با کلوپچی طرح دوستی، ولو از نوع خاله خرسه بریزی تا سر تو هم بی کلاه نماند.
مریم که سه سالی از فارغ التحصیل شدنش می گذرد، می گوید: راستش ما که دل و جرئت فیلم غیر مجاز دیدن را نداشتیم و اگر خیلی می خواستیم دل به دریا بزنیم، فیلم ترسناک نگاه می کردیم و بعد از آن هم تا یک هفته شب ها خواب تعطیل بود و نیمه شب هم اردوی دستشویی داشتیم چون حتی جرئت نمی کردیم تنها به دستشویی برویم.
شب اول توبه می کنی که دیگر فیلم ترسناک نگاه نکنی اما راستش را بخواهی در این دوره زمانه که ساده تر و کم هزینه تر از توبه و توبه شکنی کاری نیست باز هم تکرار می شود و روز از نو، روزی از نو.
● رکوردشکنی سانسورچی ها
گاهی ممکن است خوابگاهت مجهز به سیستم کانون فیلم و یا امور فرهنگی باشد. سپیده که سال آخر رشته برق است، می گوید: در خوابگاه ما به جز فصل امتحانات، هر هفته یک بار کانون فیلم و عکس، فیلم پخش می کند اما بنده های خدا، بچه های کانون زحمت سانسور کردن فیلم ها را هم خودشان متقبل می شوند و چنان مهارتی در سانسور فیلم ها دارند که مثلاً طی حرکتی خارق العاده فیلم نود دقیقه ای را به ۵۰ دقیقه تبدیل می کنند و اینجاست که باید به قوه خیالت متوسل شوی و اگر هنگام تقسیم تخیل سرت جایی دیگر گرم بوده و حالا قوه تخیلت قوی نیست، به قدر سر سوزنی از فیلم سر در نمی آوری.
گاهی هم به صورت زنده فیلم را سانسور می کردند یعنی همان موقع که فیلم را نمایش می دهند، هر جا تشخیص بدهند فیلم را جلوتر می زنند که اینکار معمولاً با اعتراض و سر و صدای بچه ها روبرو می شود.
● حادثه خبر نمی کند
سعید که محافظه کارتر از بقیه به نظر می آید تا به حال یعنی طی این سه سالی که دانشجو است سراغ کلوپ دانشگاه نرفته و همیشه از کلوپ های دیگر فیلم می گرفته است.
وی می گوید: فقط فیلم سانسور شده می بینیم چون دنبال دردسر نمی گردم تا حالا هم مشکلی نبوده. تا جایی هم که خبر داریم فیلم های کلوپ هم مجاز هستند. ناگفته نماند فیلم بدون سانسور هم می بینیم اما برای دیدن این طور فیلم ها معمولاً به خانه های دانشجویی دوستانم می روم. در خوابگاه هرگز چون به درد سرش نمی ارزد.
وقتی دل به دریای فیلم های سانسور نشده می زنی تازه می فهمی حادثه هیچ گاه خبر نمی کند یعنی هر لحظه ممکن است صحنه ای را ببینی که نباید و کافی است در همین لحظه از بخت و اقبال بلندت مسئول خوابگاه هم وارد شود و وای به روزگارت اگر بفهمد فیلم غیر مجاز دیده ای. کلاهت پس معرکه است و حسابت با کرام الکاتبین کمیته انضباطی.
● لپ تاپ؛ مخفیگاه سری دانشجویان
خوب که فکر می کنی می بینی میثم که به نظر می رسد نفسش از جای گرم در می آید، پر بیراه نمی گوید که اگر دستت به دهانت برسد، یا بهتر بگویم دست پدرت به دهانت برسد و به مناسبت شکستن شاخ غول کنکور یک لپ تاپ هدیه گرفته باشی کارت راحت تر می شود و دیگر لازم نیست دست نیاز به سوی مسئول کلوپ دانشگاه یا هر کس دیگری دراز کنی. دیگر به تلویزیون و VCD خوابگاه هم نیاز نداری. هارد لپ تاپ هم که بهترین مخفیگاه است و دیگر لازم نیست CD و فیلم ها را زیر تخت و بین جوراب های نشسته و کاغذهای باطله پنهان کنی. بر اساس مقررات و ضوابط خوابگاه ها، تماشای فیلم و CD غیر مجاز و سانسور نشده در خوابگاه ممنوع است البته این مراقبت های ویژه بیشتر در خوابگاه های دختران به چشم می خورد و در خوابگاه پسران آزادی عمل بیشتری می بینی. هنوز اما دانشجویانی را می بینی که به جرم تماشای فیلم های غیر مجاز روانه کمیته انضباطی می شوند.
حتی می بینی فیلم هایی که کانون فیلم یا امور فرهنگی خوابگاه ها پخش می کنند هم بتدریج از فیلم های سانسور شده فاصله می گیرند و به سمت فیلم های کم سانسور و حتی گاهی بدون سانسور می روند. حالا اگر مسئله به همین جا ختم می شد باز جای شکرش باقی بود اما بعضی از دانشجویان نه تنها در عرصه تماشای فیلم های غیر مجاز یدی طولانی دارند بلکه بعضاً قدم فراتر گذاشته و خودشان اقدام به تولید فیلم های غیر مجاز می کنند. حالا دیگر شب شده و می خواهی بخوابی و به این فکر می کنی که واقعاً تماشای فیلم سانسور نشده به دردسرش می ارزد؟ و فکر می کنی حالا اگر یک خوابگاه باشد و یک تلویزیون و VCD، کار مسئول خوابگاه راحت تر است اما با افزایش تعداد تلویزیون ها و VCDها کنترل هم مشکل تر می شود. پس با خودت می گویی امکانات کمتر و کنترل بهتر... .
شب شده، کنج اتاقت نشسته ای و با خودت کلنجار می روی که بخوابی یانخوابی و همین یک نقطه ناچیز تو را به بازی گرفته و تصمیم گیری را برایت مشکل کرده، غرق در افکارت هستی که صدای پاهایی را می شنوی که گویی همگی مقصد مشترکی دارند، اتاق کناری. دست بر قضا هدف هم مشترک است، تماشای فیلم. همین که می بینی از تلویزیون و VCD سالن استفاده نمی کنند و این ساعت شب را انتخاب کرده اند و به سراغ لپ تاپ همسایه رفته اند، تو خود حدیث مفصل می خوانی از این مجمل و شصتت خبردار می شود که موضوع از چه قرار است.
بالاخره تصمیم می گیری که بخوابی تا حداقل سر کلاس فردا چرت نزنی. صدای کلید را می شنوی که در قفل در می چرخد و دیگر هیچ.
● فیلم، حقیقت، بهانه
صبح روز بعد سر کلاس، هم خوابگاهی ات را می بینی که در میان انبوه خمیازه هایش، از فیلم دیشب می گوید، اسمش هشت میلی متری بود و بازیگر نقش اولش نیکلاس کیج، نقش یک کارآگاه را بازی می کرد که به دنبال مردی می گردد با چهره ای پنهان در پشت یک نقاب سیاه، که دختری را با وعده ستاره سینما شدن فریب داده و به فرار از خانه تحریک کرده اما بعد او را... نهایتاً هم دختر را تکه تکه کرده و به قتل رسانده در حالی که از همه این صحنه ها فیلم برداری کرده است، و...
حرف های دوستت به اینجا می رسد و تو عمیقاً به فکر فرو رفته ای، با سؤال او به خودت می آیی که چرا برای تماشای فیلم نرفته ای، تو اما خیلی ساده در جواب دلیل رفتن او را می پرسی. لبخند کج و کوله ای تحویلت می دهد و با نگاه عاقل اندر سفیه به تو می گوید اینها واقعیات(!) هر جامعه ای هستند که باید فهمید.
خدا می داند تو حالا چقدر به ضمیر ناخودآگاهت می بالی چون بدون دیدن فیلم از همه این واقعیت ها با خبری اما نمی دانستی دیگران اینقدر از حقایق به دورند که حتماً باید فیلم ببینند. دلت عجیب به حالشان می سوزد هر چند ته دلت می دانی دلیلی که دوستت آورد، دلیل که چه بگویم، فقط یک دستاویز و بهانه است برای دیدن فیلم. بهانه شناخت واقعیت ها!
● خاطره شام آخر با «قاچاق انسان»
یک باند قاچاق انسان دخترهای جوان و حتی نوجوان را با وعده مانکن و مدل شدن به فیلیپین می برد اما در آنجا دخترها مورد سوءاستفاده جنسی قرار می گیرند و به مردهایی سپرده می شوند که انگار نسخه سفید شده گوریل بنفش کارتون های دوران کودکی مان هستند. اما نه به آن مهربانی و بعد...»
این هم نیم نگاهی بود به فیلم قاچاق انسان
«human traffic» آخرین فیلمی که سینا یک شب قبل از فارغ التحصیل شدن از مسئول کلوپ خوابگاه گرفته است.
تعجب نکن این تازه اول کار است. طی سال های گذشته بازار کلوپ خوابگاه ها عجیب گرم بوده است. خیلی گرمتر از آن که فکرش را بکنی و گاهی کلوپچی چنان ماهر و کارکشته است که فیلمی که صبح در آمریکا اکران شده، بعدازظهر در بساطش می شود، یافت.
بی شک از خودت می پرسی کلوپ خوابگاه ها زیر نظر کدام نهاد فعالیت می کنند؟ امور فرهنگی؟ امور خوابگاه ها؟ یا...
● کلوپچی یا سانسورچی!
علیرضا که دانشجوی سال سوم است، می گوید: مسئول کلوپ خوابگاه ما، خودش فیلم های ارجینال می آورد و آن ها را سانسور می کرد و در اختیار بچه ها قرار می داد. ناگفته نماند که قبل از سانسور یک نسخه از همان فیلم اورجینال برای آرشیو شخصی خودش نگه می داشت و البته رفقای گرمابه و گلستانش را هم بی نصیب نمی گذاشت تا مبادا در مرام و رفاقت چیزی برایشان کم گذاشته باشد و یا چیزی را از آنها دریغ کرده باشد.
البته بعضی از فیلم ها هم که اصولا قابل سانسور شدن نیستند مثل «گناه اصلی» (Orginal Sin) که اگر بخواهی سانسورش کنی مجبوری ۸۰درصد از فیلم را حذف کنی و این از آن دسته فیلم هایی است که نامش در کارنامه افتخار اکثر جوانان دانشجو یا غیردانشجویان ثبت شده است.
وقتی فیلم، ضد نظام باشد
گاهی از روی کنجکاوی فیلم می بینی، کافی است بفهمی فیلم علیه تمدن ایران و یا دین اسلام ساخته شده و با اعتراض مواجه شده است مثل سیصد. اینجاست که کنجکاوی امانت را می برد، دل تو دلت نیست و آرام و قرار نداری تا وقتی فیلم را ببینی. بالاخره تو در قبال همه چیز حتی حس کنجکاوی ات مسئولی.
حالا یا خودت دست به کار می شوی و به اینترنت متوسل می شوی تا فیلم را دانلود کنی یا طبق قضیه حمار راه کوتاهتر را انتخاب می کنی و تصمیم می گیری طبق معمول دست پخت کلوپچی را بخوری که در پیداکردن این نوع فیلم ها تبحر خاصی دارد و از زیر سنگ که سهل است از بیست هزار فرسنگ زیر دریا هم که شده این فیلم ها را پیدا می کند تا دینش را نسبت به تو و جامعه هنری ادا کند.
● ستون پنجم، اطلاعات روی CD چیز دیگری است
مهدی که دو سال پیش فارغ التحصیل شده از خاطراتش با کلوپچی می گوید که چه شگردی به کار می بست. او می گوید کلوپچی ما دو دفتر داشت یکی برای مشتری های معمولی که شامل چهار ستون بود که در آنها اطلاعاتی از قبیل اسم فیلم، سال تولید، نام کارگردان و نام بازیگران به چشم می خورد و اما دفتر دوم، این یکی متعلق به نور چشمی ها بود که از اسم فیلم ها می شد پی به محتویاتشان برد و این دفتر، علاوه بر ستون های دفتر اول یک ستون پنجم هم داشت که شامل کدهای خاصی می شد.
بین خودمان بماند من هم در زمره همان نورچشمی ها بودم که چشمم به جمال دفتر دوم روشن می شد. هر فیلمی را که انتخاب می کردیم با توجه به کدی که داشت، کلوپچی از بین CDها یکی را جدا می کرد و تحویل می داد، روی CD اسم یک فیلم مجاز نوشته شده بود و کنارش همان کد انتخابی.
فردا محموله را تحویل می گیری!
همیشه کلوپچی گنجینه فیلم هایش را در کلوپ نگهداری نمی کند چون ریسک این کار خیلی بالاست و گاهی کلوپ را زیر و رو هم کنی یک فیلم غیرمجاز هم دستگیرت نمی شود چون از محل مخفیگاه سری بی خبری، در چنین مواقعی معمولا کلوپچی فیلم هایش را جایی امن تر و دور از دسترس مسئولین حراست و کمیته انضباطی و غیره نگه می دارد تا خیالش راحت باشد که به تیر غیب مسئولین گرفتار نمی شود.
مثلا فیلم ها را در خانه خودش یا دوستانش پنهان می کند و اگر کسی فیلم می خواست از روز قبل سفارش می داد یا تلفنی هماهنگ می کرد و فردا محموله را تحویل می گرفت.
● تله های ناکام کمیته انضباطی
حالا بشنو از بیژن که یکی از پیشکسوتان این حوزه به شمار می رود و طرفدار پر و پاقرص نظریه مرحوم فروید. وقتی بیژن صفحات دفتر افتخاراتش را ورق می زند با سری افراشته و لبخندی پیروزمندانه(!) از فیلم هایی نام می برد که در دوران تحصیلش در خوابگاه دانشگاه تماشا کرده مثل: رومئو در حال خونریزی، ماه تلخ، غریزه اصلی، جسدی برای گواهی، زیبایی آمریکایی، چشمان کاملا بسته و... او می گوید باز هم گلی به جمال خودم. بعضی از بچه های خوابگاه، آنجا چیزهایی تماشا می کردند که روی مرا سفید کردند. اما تا جایی که من خبر دارم کسی دم به تله کمیته انضباطی نداده است.
وقتی پای حرف های بچه های خوابگاه می نشینی می بینی هرکس به انگیزه ای خاص فیلم می بیند یکی برای سرگرمی، دیگری برای خلاصی از قلقلک های حس کنجکاوی اش و یکی هم برای تقویت زبان. سلیقه ها هم متفاوت است یکی فیلم مجاز ایرانی یا خارجی می بیند، دومی فیلم های قدیمی ایرانی، سومی فیلم سانسور نشده خارجی، بعضی هم فیلم...
● محیط سالم علمی یا...؟
باز هم جنب و جوش سلول های خاکستری مغزت را زیر پوست سرت حس می کنی و یک سؤال دست از سرت بر نمی دارد. اینکه چرا یک نهاد خاص مسئولیت نظارت بر کلوپ خوابگاه ها و حتی فیلم هایی که بین دانشجویی رد و بدل می شوند را به عهده نمی گیرد؟ به یاد روزهای اول می افتی و تصوراتت از یک محیط سالم علمی، و این تصورات را با چیزی که در واقعیت می بینی مقایسه می کنی و بی اختیار سری از روی تاسف تکان می دهی.
تازه می فهمی چرا دست و دل مادرت می لرزید وقتی می خواست تو را اینجا تنها بگذارد و برود. باز هم صدای پاها رشته افکارت را پاره می کند صدای پاهایی که به سوی مقصد مشترک در حرکتند...
میترا مرادی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید