یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


زال، سپیدی، سیمرغ


زال، سپیدی، سیمرغ
داستان زال و سیمرغ از عمیق ترین و در همان حال جذاب ترین بخش های شاهنامه فردوسی است. زال كه در ابتدا منفور پدر می شود، در ادامه داستان، عزیز و درواقع جایگاهی رفیع در زندگی او پیدا می كند. علاوه بر این زال، پدر اسطوره اصلی شاهنامه نیز می شود. از او رستم زاده می شود كه از بزرگترین اسطوره های جهانی به حساب می آید. در عین حال چه زال و چه رستم، در سایه سیمرغ است كه می توانند بمانند و نقش تاریخی خود را ایفا كنند.
آغاز همه این داستان ها به «سپیدی» موی زال مربوط می شود، همان كه زال را منفور پدر می كند.
زال، سپیدی و سیمرغ، موضوعاتی هستند كه در شعر فردوسی، جایی بزرگ دارند.
در شاهنامه فردوسی می خوانیم كه سام جهان پهلوان فرزندی ندارد و این مصیبتی است برای پهلوانی ایرانشهر كه باید از طریق نسل بعدی پایدار بماند و كاركرد پدر و پسر ادامه یابد. روزگاری دراز به انتظار می گذرد تا سام صاحب فرزندی می شود. اما زاده شدن كودك از پس این انتظار طولانی، خود آغازی دشوار در زندگی پهلوان ایران زمین است. كسی یارای آن ندارد كه سام را از چگونگی وجود فرزند آگاه كند. اهمیت امر چندانست كه وقتی دایه ای جرأت می كند و از تولد نوزاد با سام سخن گوید، فردوسی او را چنین می شناساند:
یكی دایه بودش به كردار شیر
بر پهلوان اند و آمد دلیر
خبری این چنین شگفت و هراس انگیز را با چنین جسارتی باید به سام رسانید. دایه با زبان آوری استادانه ای نوزاد را چنین وصف می كند:
تنش نقره سیم و رخ چون بهشت
برو برنبینی یك اندام زشت
(ج ۱. ص ۱۳۸)
این تقدیر پهلوانی ایران زمین است و دایه نیز هشدار می دهد كه: چنین بود بخش تو ای نامجوی.
برخورد سام با نوزادش، گویی رویارویی با نوظهورترین پدیده جهان و بدیمن ترین حادثه ای است كه برای او رخ داده است.
در زمین سیستان شخصی به نام سام بن نریمان بود.
زن وی آبستن شد. پسری بزاد سیه چون قیر و مویی سپید چون شیر.
سام گفت: «من سپیدم و مادرش سپید است، فرزند چرا سیاه است این مگر از نسل دیو باشد.» وی را به كنار دریا برد تا ماهی وی را بخورد.(۱)
اگر تاكنون آرزوی فرزند جهان پهلوان را می آزرده است اینك وجود فرزند، او را دچار مشكلی پیچیده تر و آزاری سخت تر كرده است. تاكنون نگران تداوم خویش بوده است و اینك كه عامل ادامه كاركرد خود را بازیافته تازگی و بدعت آن را برنمی تابد. كودك زاده شده است و ادامه نسل میسر گردیده و اما آیا این خود ادامه پهلوانی به شیوه سام نیز تواند بود؟
چنین واقعه ای ظلمی آشكار بر سام است و نشانه ای است شگفت از نامرادی و ناامیدی او. انگار گناهی عظیم از او سر زده است كه به خاطر آن به چنین مجازاتی مبتلا شده است.
بدین ترتیب سام میان دو امر گرفتار است. اگر این موجود به همین صورت و سان باقی بماند، او مجبور به ترك جامعه است و زندگی در ایران برایش میسر نیست و اگر در ایران باید بماند ناگزیر است كه مهر و علاقه از چنین فرزندی ببرد.
سام كه تبلور سنت و فرهنگ پهلوانی است، پهلوانی ایران را برمی گزیند. از پس این حیرت و ناامیدی دردآور، قرار بر آن می شود كه كودك را پنهانی از جامعه دور كند. اما او را به جایی باید برد كه پلیدی اش آدمیان را نیالاید.
مكانی چندان دوردست و نایافتنی كه تنها سیمرغ بر آن آشیان می تواند داشت. گویی این ننگ را باید از همه سرزمین هایی كه بشر در آنها می زید دور كرد.
این هستی اهریمنی، تهدیدی است برای انسانهایی كه زندگی شان در گرو سنتی است كه هر گونه بدعتی را طرد می كند و آن را پیوندی با وجود اهریمنی می انگارد.
اما در وجود این كودك نیز چندان بدعت و شگفتی هست كه ذهن ساده و یك بعدی انسان سنتی آن را درنیابد. او بیگانه ای است كه در میان آدمیان همسان و همشكل به ظهور رسیده است.
عنصری ناشناخته و غیرطبیعی در اوست كه نمی تواند آدمی وار باشد. پس ناگزیر در رابطه با نیروهایی است ضد آدمی یا غیر آدمی.
اما اگر سام را یارای پذیرش فرزند نیست، خود در عمل كاری می كند كه پیوستگی این موجود را با عناصر ناشناخته و مرموز گیتی، روشن می سازد.
یعنی از سویی رسم و راه جامعه سام كه از پذیرش و پرورش چنین مخلوقی درمانده و از سویی نیز همان رازی كه در وجود كودك نهفته است و آدمیان را می هراساند سبب می شوند تا او به موضعی رانده شود كه همدم و همراز خود اوست.
پس طرد این مخلوق، از نهادهای اخلاقی و فرهنگی، ازمیان بردن او نیست بلكه سپردن اوست به عواملی كه با هستی اش آمیخته اند. از این روی، سام او را به البرز می برد و در كنار سیمرغ رها می كند.
اراده ای كه چنین موجودی را از میان آدمیان برآورده، سام را وسیله ای می كند، تا آفریده او را به موضعی كه شایسته رشد و پرورش اوست برساند.
چنین مخلوقی نمی توانست یك باره از آشیان سیمرغ بر آدمیان نزول كند، او باید از آدمی زاده می شد، اما پس از زاده شدن، از آدمی دور می ماند، تا عناصر طبیعی وجودش ببالد و به هنگام بر زندگی ایرانشهر نازل شود.
البرز و سیمرغ تا اینجا، مكان و موجودی دور و بیگانه با اجتماع بشری اند. اما انتخاب این دو از سوی حماسه و اساطیر به منظور دیگری است. اگر این دو برای تفكر سنتی و عادی، دست نایافتنی و غریبند، برای تخیل نوگرایی كه این چنین موجودی را پرداخته است دو موضع و موجود آرمانی و مقدس اند.
هجرتی كه بدین گونه برای این كودك اساطیری پیش می آید فرصتی است به منظور آشكارشدن نیروهای مقدسی كه در هستی او با عناصر اهریمنی آمیخته است.پس اگر این كودك سپید و مرموز در همین محیط پذیرفته می شد، دیگر هستی او چنین رمز و رازی نداشت.
سپیدی
در هستی زال، عوامل و عناصر مبهم و ناشناخته، یكی پس از دیگری در تأیید و تكمیل هم رخ می نمایاند تا ضرورت اساطیری او برای حماسه ملی آشكار گردد و مراحل وجودی اش با تحول و تكامل حماسه پیوند یابد.
چگونه و چیستند این عواملی كه هستی زال را تشكیل داده اند؟ از كجا و چرا چنین در كنار هم و با هم وحدتی ارائه كرده اند كه بینش حماسی نیازمند آن بوده است؟
نخستین عامل، همان سپیدی اوست كه تضادش را با ارزشهای فرهنگی و پهلوانی جامعه آشكار كرده است.عاملی كه بی درنگ از سوی سام به اهریمن و دیو منسوب شده است هیأتی غیرعادی و نامعلوم كه با آنچه از بشر تصور كرده اند، مغایر است. رانده شدن او به سبب این رنگ، شدید ترین تجلی حس نفرت و احساس وحشت گروهی از آدمیان است نسبت به سپیدی موجودی كه با آنان فرق دارد.موجودی سپید و آمیزه ای از وحشت و حرمت كه بر بنیادی مقدس و والا چون جهان پهلوانی سام برآمده است. اگر اهریمنی است پس چگونه بر این زمینه ایزدی تجلی كرده است و اگر ایزدی است پس از چه روی چنین به وحشت می افكند و بیگانه می نماید؟بدین ترتیب، هستی زال از این نخستین تجلی خود با رنگ سپید، میان دو بعد ایزدی و اهریمنی قرار گرفته است. اگر ماهیت روحانی او به اصل معنوی و ایزدی اش راهبر است و به موضع سیمرغی و البرزی اش می رساند، هیأت غیرعادی اش در تضاد با سنتهای جامعه به دیو و اهریمن پیوسته می شود.این موجود سپید اهریمنی یا مقدس، این آمیزه وحشت و حرمت، از جامعه رانده می شود زیرا هنوز جامعه را یارای آن نیست تا در میانه این دو بعد متضاد، موجودی را مجسم كند و در میان خویش بپذیرد.اما این طرد از جامعه، رجوع به اصلی است كه خود شگفت تر و پیچیده تر از نمود ظاهری این سپید موی است. چنین هستی غریبی را به سرچشمه شگفتی های عالم می برند و به شگفت ترین دایه جهان می سپارند، تا غریب بودن زندگی اش تكمیل شود.
اینك این موجود سپید است و مرغی كه باید او را بپرورد. چیست این سیمرغ كه در اسطوره و حماسه موجودی چون او نیست و اوست كه هستی زال و هستی حماسه وابسته و پیوسته به اوست؟
●خواب آگاهی بخش
سیمرغ هستی معنوی زال را مشخص می سازد و ارتباط عناصر دیگر وجود او را برقرار می دارد. اما بینش اساطیری عوامل طبیعی و غیرطبیعی را در وجود زال همچنان به هم آمیخته كه دریافت شخصیت پیچیده او جز با شناخت هر یك از آنها میسر نیست، با این همه اینك شایسته است كه شناخت این عوامل را به سیر زندگی او واگذارده همراه سام به كیفیت وجودی اش پی بریم.
زال در كنار سیمرغ رشد می كند و می بالد تا اینكه:
یكی مرد شد چون یكی زاد سرو
برش كوه سیمین میانش چو غرو
(ج ۱. ص ۱۴۱)
اینك او مردی تمام است و موجودی همدم سیمرغ. اما هنوز سخنی از خصلت ها و توانایی هایش در میان نیست. هنوز همان رنگ سپید وجه مشخص اوست و ترتیبی كه یافته از این پس باید آشكار گردد.
نخستین نشانه آمادگی بلوغ او در جامعه پهلوانی سام تأثیر می نهد. او كه موجودی است مرغ پرورده و تخیل انگیز، شهرتش در همه جا پراكنده است. پس نیكی آشكار است و این آدمیانند كه باید آن را دریابند و به كیفیت و هستی زال پی ببرند. چنانكه سیمرغ را نیز آدمیان باید كشف كنند و باز شناسند. زال را نیز اینك باید سام دریابد اما از پس آن نفرت و این فترت، توجه سام به پرورده سیمرغ چگونه معطوف می شود؟ افسانه كه سخن از بلوغ زال می گوید، سام نیز بی درنگ خوابی شگفت می بیند كه در آن پرتوی از هستی زال تابیده است. به خواب می بیند كه از سوی هند، سواری به او مژده فرزند می دهد. دانایان را فرا می خواند و از آنان راه می جوید، اینك هنگامی است كه اینان به سخن می آیند گویی در آغاز تصور پلیدی و اهریمن رویی زال چندان نیرومند بوده كه خردمندان نیز یارای ارائه دانش خویش نداشته اند، اما اكنون همگان با یاد زال، سام را سرزنش می كنند.
با نخستین خواب، اهمیت جرمی كه كرده، بر او آشكار نمی شود و شناختش به مرحله ای از قوام و كمال نمی رسد كه به طریق درست رهنمونش باشد. پس نیازمند این است كه دوباره خواب ببیند تا ناهماهنگی كردار او را با قوانین حاكم بر جهان روشن سازد.دیگر بار با نگرانی و اضطرابی كه همراه اوست و در اندیشه گفتار موبدان گرفتار است به خواب می بیند كه باز از جانب كوه هند:
درفشی بر افراشتندی بلند
جوانی پدید آمدی خوب روی
سپاهی گران از پس پشت اوی
به دست چپش بر یكی موبدی
سوی راستش نامور بخردی...
در دل سام تا حدی روشنایی دمیده اما این هنوز تا باور و پذیرش فاصله ای بسیار دارد.
اگر خواب پیشین فقط حاوی خبری از زال بود، اینك خود زال را معاینه می بیند، باز از همان كوه هند، همان كوه مقدس اساطیر، باید رازها گشوده شود.
اینك زال جوانی است خوب روی، كه به منظور تجلی اش بر سام، نخست درفشی بر می افرازند كه این نیز آرامش و تسكین سام است. اما اكنون آنچه تغییر یافته حالت و گرایش و آگاهی سام نیز هست وگرنه زال همچنان سپیدروی و سپیدموی است تفاوت در این است كه سام دیگر این سپیدی را نمی بیند كه چشم دلش بر چیزی دیگر گشوده است.
اما سام را با دلایل ساده تری نیز باید به حقیقت آشنا كرد. زیرا گذشته از پهلوانی خرد و دین وی خصیصه یك مرد كهنه گرا و سنتی را نیز داراست. این بخشش وجود او نیز باید با استدلال های ساده تر و ملموس تر تسخیر گردد.
زال را باید همه گروه های اجتماعی بپذیرند و آدم های عادی با منطق ساده به همانگونه كه هست دریابند. پس این سرزنش سام، سرزنش همان افكار عمومی سنتی نیز هست كه از نو و تازه می گریزند. باری خرد غالب می شود و سام محكوم و درمانده به این حقیقت آشنا می گردد كه پس از آن نفرت و بیگانگی شتابزده اینك زال را باید موجودی دیگر بداند و به راز سیمرغی اش ایمان بیاورد. بدین گونه است كه پیام با كشف این راز شگفت خروشان از خواب برمی جهد و به سوی زال می شتابد. در شتاب او به سوی البرز انگار ذهن آگاه شده قومی است كه به توجیه گناهان خویش، به سرچشمه شگفتی های اساطیر می رود.
زال به گونه ای بر جهان پهلوان و پهلوانان و بخردان نازل می شود كه در حماسه هرگز هیچ بشر دیگری از آن بهره نبرده است. این سیمرغ است كه او را چون پدیده ای از جهان دیگر بر زندگی حماسی و نهاد پهلوانی ایران نازل می كند. این هبوط آدم حماسه است.
زال با زندگی سیمرغی خود اخت و آموخته است. دل كندن از آن برایش آسان نیست. پیوند خود را از بچگان سیمرغ نمی تواند برید. اما سیمرغ او را به كاركردش آشنا می سازد و فرارسیدن هنگام و زمان او را به او نوید می دهد.
اینك زمان آن رسیده است كه پرورده سیمرغ و البرز با واقعیت زندگی پهلوانی درآمیزد. روحانیت غریزی زال اینك دوباره به هیأت طبیعت بشری فرو می رود، تا تعارض میان آرمان انسان و واقعیت وجود تعدیل شود.اما این تعارض چندان نیرومند است كه زال را نیز می تواند به رنج افكند. پس همچنان كه قدرت معنوی او به هیئت سیمرغ مجسم شده باید به شكل پرهای او نیز به همراه زال به جامعه فرود آید تا به هنگام ضرورت های دشوار و حوادث شگفت به كار آید. این زال خود چنان توانا هست كه سختی های گیتی را طاقت آورد و حیات قوم ایرانی را بسامان كند و در سردرگمی ها و گمراهی ها باور و راهبر باشد. اما باز هم انگار در زندگی حماسه لحظه هایی فرا خواهد رسید كه جز به یاری مستقیم سیمرغ كاری از پیش نخواهد رفت:
ابا خویشتن بر یكی پر من
خجسته بود سایه فر من
گرت هیچ سختی بروی آورند
و را از نیك و بد گفتگوی آورند
بر آتش برافكن یكی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فِرّ من
كه در زیر پرت بپرورده ام
ابا بچگانت برآورده ام
(ج۱.ص ۱۴۵)
در سخن این سیمرغ نشانی از آنچه بر زال خواهد گذشت پیداست. هنگامی كه جامعه او را دچار مشكلی سازد و یا در موجودیت او تردیدی حاصل شود به دخالت سیمرغ نیاز می افتد، و سیمرغ نیز آماده است تا پرورده خویش را صیانت كند.
اما این سختی و مشكل كه سیمرغ از پدید آمدنش در اندیشه است،چیست؟
باید گفت كه در حفظ رستم ،در رویارویی اسفندیار و رستم این زال است كه همه اندیشه است و اضطراب.
دلمشغولی او از آن مردمی است كه نیروی تخیل و آرمان خویش را در شرف زوال می یابند. رستم اگر برود دیگر حماسه ای نیست.و زال حتی دردناك تر از این را نیز می داند: رستم اگر هم بماند باز او را زمان رسیده است و حماسه فرجام یافته است و زال تنها در فضای حماسه قادر به تنفس است پس كار او اینك تنها اندیشه است و نیایش.خطر چندان بدیهی است كه زال را به چاره جویی شگفتی وا می دارد و همچون نخستین مرحله حماسه به سوی سیمرغ می شتابد، اگر نخستین استعانت از سیمرغ، برای زاده شدن رستم بود، اینك هنگامی است كه رستم در برابر اسفندیار درمانده است.
بدو گفت زال «ای پسر گوش دار
سخن چون به یادآوری هوش دار
همه كارهای جهان را دراست
مگر مرگ كانرا دری دیگر است
یكی چاره دانم من این را گزین
كه سیمرغ را یار خوانم بر این
گر او باشدم زین سخن رهنمای
بماند به ما كشور و بوم و جای
(ج۶.ص ۲۹۴. ۲۹۳)
هر دو می دانند كه چاره ای جز این نمانده است پس سیمرغ را فرا می خواند.
و اسفندیار به هنگام مرگ نابودی خویش را نه از نیروی تن رستم كه از نیروی روحانی و سیمرغی زال می داند.و این چنین است كه سیمرغ نقش تاریخی و اسطوره ای خود را در جهان اسطوره ای نشان می دهد.
لیلا سبزه علی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید