یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


تاریخ یک هیولاکشی


تاریخ یک هیولاکشی
آیا چیزی جنون آمیزتر از این هست که آدمی مورد پسند شخص خود قرار گیرد و خویشتن را تمجید کند؟ ولی در مقابل اگر شما از خودتان ناراضی باشید، در آنچه می کنید چه لطف و زیبایی و چه جاذبه ای باقی می ماند...
در ستایش دیوانگی- اراسموس

دراکولا را باید فرآیند یک پروسه طولانی از تفکر و رمانتیسم دانست. موجودی فرازمینی که خون آدمیان را می نوشد و مانند اعم شخصیت های آثار گوتیک جنبه ای از فناناپذیری را با خود به همراه می آورد. این امر که برآمده از داستان مشهور برام استوکر است، موجب آن شده تا دراکولا در وضعیت نابخردانگی حیات بشری قرار بگیرد و دچار بازخوانی هایی نمادین و یا استعاری شود. وقتی از دراکولا و یا خون آشام سخن می گوییم، بی شک اشاره به وضعیتی داریم که در آن امر شر را در نامتعارف بودن وجود آنها جست وجو می کنیم. این در حالی است که این شخصیت و یا شخصیت های داستانی ساخته و پرداخته های ذهنی هستند که در روزگار قوت یافتن تفکر مدرن به دنبال خلق اساطیری جدیدتر و تا حدودی زمینی تر هستند. دراکولا برآمده از همین وضعیت فکری است. او اسطوره ای متزلزل است که پای در زمین و سر در آسمان دارد و به همین دلیل می توان- به عکس اساطیر باستانی- او را تحت تاثیر عمل و رفتار انسانی قرار داد. این خون آشام مشهور زمانی روبه زوال می رود که می کوشد از قصر خود خارج شده، در لندن جای گیرد و به یک اهریمن شهری تبدیل شود؛ عنصر و مولفه ای که در نهایت موجب نابودی او می شود. در این خوانش و با توجه به این امر دو نکته را برای بحث در باب زیبایی شناسی دراکولا پیشنهاد می کنم:
۱- کنت دراکولا بنابر روایت خودش، قرن های متوالی را از سر گذرانده و در کنار اقوام مختلف جنگیده و بخشی از تاریخ را لمس کرده است. او یک شخصیت زنده- مرده است. روزها را در تابوت می گذراند و شب ها را در جست وجوی قربانی و یا بهتر بگوییم بقای زندگی خود از جایش خارج می شود. بنابراین او ناچار و ملزم به آشامیدن خون انسان هایی است که در گذشته در کسوت آنها زندگی کرده است. زیبایی شناسی روایت او ما را دچار این قضیه می کند که ما در داستان ابرشخصیتی مانند دراکولا با یک تراژدی روبه رو هستیم و این امری است که کمتر در میان ذهن مخاطبان دراکولا و داستان او مورد توجه قرار گرفته است. نویسنده این رمان ماندگار با تمام تلاشی که در پلیدنمایی از اعمال و چهره دراکولا می کند، نمی تواند وضعیت تراژیک او را مستتر کرده و از وی یک شر مطلق بسازد. دراکولا یک اسطوره است. اسطوره ای برآمده از تفکر رمانتیستی که در روزگار مدرن و در میان روابط شهری بسیار ناتوان و فناناپذیر می شود. او که زمانی- به روایت یکی از قهرمان های اثر- آگاه ترین و زیرک ترین موجود روزگار گذشته به شمار می آمده است، حالا اسیر عقلانیت و فردگرایی ای می شود که موجب به وجود آمدن تراژدی در روایت او می شود. در واقع دراکولا اسیر جبری است که طی آن نیاز به «زنده ماندن» مساوی پذیرفتن نفرین و خشم جامعه انسانی است. او با گرایشی نمادین که ریشه در تفکر شرقی دارد، خون و آشامیدن آن را امر لازم برای حیات خود می انگارد. بزرگ می شود و قدرت هراس آوری پیدا می کند. قدرتی که شاید به اندازه نیاکان شرقی و یونانی او نباشد، اما می تواند او را در قصر خود تا ابد زنده نگاه دارد. در واقع دراکولا، اسطوره ای تنها است که وضعیت زیستی و طبیعی به او اجازه و امکان «مردن» را نمی دهد. از سوی دیگر او توانایی این را ندارد که به صورت تام و تمام زنده باشد و کسوت انسانی تعریف شده ای را ارائه دهد. پس ما با وضعیت و موقعیتی روبه رو هستیم که در آن ابرهیولا یا ابرانسان نه قابلیت خیر مطلق را دارد و نه شر مطلق، پس او را در موقعیتی معلق و متزلزل درک می کنیم. ما به عنوان مخاطبان دراکولا از او هراسی نداریم، بلکه رفتار او به دلیل نامتعارف بودن در کلیت زندگی بشری ما را دچار هراس و ترس می کند. پس دراکولا زمانی به عنوان موجودی هراس آور مطرح می شود که در حین انجام عمل نامتعارف خود است، در غیر این صورت او بیشتر هیئت و صورت اسطوره ای را دارد که سرگذشت تراژیک اش قابل لمس و تامل است. او نمی تواند بمیرد و در عین حال باید به نحوی زنده بماند. این موقعیت درخشان روایی او را به فردی تبدیل می کند که از وضعیت شر مطلق خارج شده و بیشتر در کسوت و هیئت اسطوره ای قابل ترحم درک می شود. تفاوت عمده او با هم نوعان داستانی دیگرش در این است که به قصد انتقام جویی و یا حمله به معصومیت بشری و حتی به دلیل فرآیند نامتوازن تکنولوژی به امر منفی و یا ناخوشایند دست نمی زند، بلکه او بازمانده ای از دوران کلاسیک و کهن است که تنها و تک باقی مانده است. نقطه عطف روایت او از آنجایی آغاز می شود که می کوشد از این تنهایی و تک افتادگی طولانی خارج شود. در واقع او قصر نمادین اش و جایگاه همیشگی خود را به قصد لندن ترک می کند و می کوشد تا با حضور در جامعه شهری به یک هیولای شهری تبدیل شود. در این راه وکیل جوانی را فریب می دهد و با استفاده از ترفندهای همیشگی اش راه را بر خود هموار می کند. او می کوشد تا با مدد از باورها و دانش کلاسیک خود در روزگار و جهان مدرن و نوزا جایی را پیدا کند، زندگی اش را تثبیت کرده و غرور قهرمان و یا ضدقهرمان بودنش را ارضا کند. به همین دلیل خود را با کلیتی آشنا و کشف شده در موقعیتی قرار می دهد که برای او مناسب نبوده و به او وقعی نمی گذارد. کوچ و مهاجرت دراکولا و رفتن به جای ناشناخته که روابط پیچیده جدید بر آن حکمفرما است، رویارویی تراژیک خون آشام و شهر را به وجود می آورد. در کوتاه ترین زمان ممکن هویت اش برای قهرمانان کتاب فاش می شود و توسط آنها و در حالی که پریشان و شکست خورده به قصرش بازمی گردد کشته می شود. این روند روایی از دراکولا فردی می سازد که می تواند پاره ای از تاریخ باشد. نوعی خوانش هگلی و یا رمانتیستی از تاریخ که چهره ای خشن از خود بروز می دهد. این خشونت و این تاریخ در برابر حافظه نوزا و تازه پایی قرار می گیرد که در آن هیولاها و اسطوره ها- از هر نوعش- نمی توانند با رفتار کلاسیک خود به زندگی شان ادامه دهند. از سویی دیگر دراکولا نیازمند و تحت تاثیر جبری است که او را به خون آشامیدن وادار می کند. تقابل این تاریخ جبری با مظاهر ضداسطوره ای مدرنیسم در کوتاه ترین زمان پیروزی را به شق دوم واگذار می کند. دراکولا نه با سلامی نو و جدید بلکه با کارکردی کلاسیک به مرگی تراژیک دچار می شود. ایمان مسیحی و رویارویی با هیولا. زمانی که دراکولا از المپ خود پایین می آید قصه هایی مانند اسب چوبین تروا یا هیئت هولناک مندوزا و... روایت هایی اند که تجربه شده، خوانش شده و در حال ریخت شناسی هستند. بنابراین او که هاله ای از مصونیت اسطوره ای را برای خود متصور است، دچار ناآگاهی می شود. این ناآگاهی ریشه در المپ نشینی او دارد و این که جامعه نو مدت ها است به اسطوره ها اجازه سلطه و برتری نمی دهد. خرد جمعی و تمایل به ساختن اسطوره هایی برآمده از اکثریت، اقلیت هایی از جنس او را برنمی تابد. پس حرکت خون آشامی چون دراکولا را باید انتحار اسطوره نامید زیرا در تعریف جدید جایگاه او این نتیجه به دست آمده که اساطیر و هیولاها تا زمانی اجازه حیات و بودن دارند که در جایگاه های کلاسیک خود باقی بمانند. او از این امر عدول می کند، بستر تاریخی اش را ترک می کند و به قتل می رسد. شاید دراکولا یکی از معدود اساطیر داستانی باشد که به عینه در روایت انسانی به قتل می رسد. او دارای بافتی اخلاقی است، یعنی منش مشخص روایی و فردی دارد. پیش بینی پذیر است و از سویی دیگر دارای ضعف های جبران ناپذیر که به عقلانیت مدرن فرصت می دهد تا به آنها حمله کند. این عقلانیت مدرن شکوه باستانی را تا آنجایی برمی تابد که در ذهن باقی بماند و خوانش شود. پس در زیبایی شناسی پدیده ای مانند دراکولا می توان به این نکته نیز اشاره کرد که او تا زمانی که در قصر خود است در باوری ذهنی قرار دارد. نوعی وجود نامشخص که دیگران درباره او حرف می زنند ولی تجسمی را برایش متصور نیستند. قصر او پایه و بازنمایی ای از ذهن تاریخی ای است که تا زمان روشنگری اجازه عینیت داشته است. او در مرکز این ذهن باشکوه جای داشته و همین امر باعث شده تا فاصله ای منطقی با جریان زندگی رئالیستی انسان داشته باشد. او از حاشیه یا از ذهن خارج می شود. خود را مجهز می کند تا در روزگار حکومت رئالیسم چیزی از این واقعیت گرایی فیزیکی را به خود اختصاص دهد. در این قسمت است که متافیزیک به صورت سنت هایی مذهبی- آئینی او را از پای درآورده و به ذهن و حاشیه بازمی گردانند. در جایی از رمان و روایت یکی از شخصیت ها اشاره می کند که ما با موجودی برآمده از خرافات روبه رو هستیم پس برای نابود کردن او نیز باید از شیوه های خرافی استفاده کنیم. این نگاه نمایانگر و بازگو کننده وضعیت نیمه ذهنی- نیمه عینی است که دراکولا یا خون آشام کلاسیک تاریخ ادبیات برای خود رقم زده است. او توسط ابزاری از پای درمی آید که در تفکر مدرن بازخوانی شده و انضباط وجودی جدیدی پیدا کرده است. در این تفکر «نامیرایی» یک امر متافیزیکی است و زمانی که دراکولا از این هیئت عدول می کند و می کوشد تلفیقی از هر دو باشد، وجود خود را از دست می دهد. او خون آشامی ترحم انگیز است زیرا از موقعیت اسطوره ای اش خارج شده و کوشیده تا به نمادی برای جهان مدرن روزگارش تبدیل شود. او این فرصت را پیدا نمی کند و با خشونتی از نوع و شکل رفتاری خودش از پای درمی آید. ولی در این خشونت جدید او تحقیر می شود و دهانش را با سیر پر می کنند تا دیگر فرصتی برای بازگشتنش وجود نداشته باشد.
وقتی از دراکولای خون آشام حرف می زنیم، اشاره به هراسی داریم که او عامل اصلی آن است. هراسی که ریشه آن در ناآگاهی از یک رفتار تعریف نشده است. این هراس به سرعت رنگ می بازد و تبدیل به هیجان و شوری می شود که ما در خوانش ماجراها دچار آن هستیم. این وضعیت دقیقاً همان شکلی است که آدم های روایت دراکولا دچار آن می شوند. آنها در حال کشتن اسطوره و ابرقهرمانی هستند که بخشی از تاریخ شان را به صورت نمادین در ذهن و رفتار خود جای داده است. او قاتل نیست. با خوردن خون قربانیان را به موجوداتی شبیه خود تبدیل می کند، بنابراین خشونتی که علیه او تعریف می شود شاید ناعادلانه به نظر برسد! در واقع دراکولا برآیندی از سر باز زدن از فروتنی و تواضع انسانی است. او که از روزگاران قرون وسطی آمده شکلی از انسان اروپای سلطه گر و قائم با لذات تنها است.انسانی که جنگ های صلیبی (که بنا بر روایت رمان دراکولا نیز در آن شرکت داشته است) بدجور تحقیر شد و به همین دلیل به نوعی باور دیگرگونه دست پیدا کرد. از قصر ها، غارها و جاده های پرحادثه خارج شد و با ساختن شهرهای بزرگ امنیتی را به وجود آورد که در آن حقوق فردی و جمعی تعریف های مشخصی داشت. برام استوکر دراکولا را از روزگار قدیم بیرون می آورد، تجهیزش می کند و در پایان تراژدی سرنوشت او را رقم می زند. او گناهکار است یا حداقل این گناه را دارد که از جایگاه ذهنی اش که ریشه در افسانه باوری دارد خارج شده است. خون می آشامد و این حرکت و رفتار او- که کاملاً ذاتی و طبیعی به نظر می رسد- نظم به دست آمده را برهم می زند. نظم در جامعه ای که حوصله و فرصتی برای موجودات متافیزیکی این گونه ندارد. پس قربانی می شود و این قربانی شدن کاملاً توجیه پذیر است. او به فردیت وجودی دیگران حمله می کند و تقاصش را پس می دهد. اما چیزی که در این میان پوشیده می ماند و به فراموشی سپرده می شود، این است که او خود را دچار جبری طبیعی می انگارد و این جبر در تفکر مدرن انسان های رمان هیچ گاه مورد بحث قرار نمی گیرد. برام استوکر رمان خود را در پایان قرن نوزدهم یعنی ۱۸۹۷ منتشر می کند، در روزگاری که هجو مظاهر مدرن آغاز شده و در ادبیات داستانی به شکل های مختلف متولد می شود. او در رمان دراکولا، این هجو و نقد را با زیرکی و توسط برتری نیروهای خیر در برابر نیروی شر انجام می دهد. اخلاقیات دوره ویکتوریایی آن چنان در ذهن جامعه انگلیسی ریشه دوانده که فرصتی برای عدول از ارزش ها به دست نمی آید. بنابراین او با استفاده از یک فضای گوتیک و تلفیق آن با روایتی شهری، شخصیتی می آفریند که حداقل پانصد سال عمر دارد. و در یک تعریف نمادشناسانه، چهره ای از تاریخ خشونت بار اروپا است. این هیولا کمتر فرصت دیالوگ و من گویی پیدا می کند و شاید در یکی از معدود لحظات، استوکر هوشمندانه او را در حال خون خوردن به دیالوگی مفصل با قربانی اش (مینا) وامی دارد. در این قسمت است که دراکولا را از زبان خودش درک می کنیم، سرداری که تاریخ جدید دیگر نمی خواهد او را باور کند. در این صحنه او استیصال خود در نمردن را روایت می کند و جبری را که بر وی حکومت دارد به مخاطب یادآور می شود... با این نگاه برام استوکر، او را از مفهوم شر مطلق بودن خارج می کند و اصولاً در معنای شر تردید می کند. انسان های رمان او هجوی از جامعه انگلیس هستند، در رمان آنها را می بینیم که پاک و معصومند و ذره ای نابهنجاری اخلاقی و یا ارزشی در آنها دیده نمی شود. دراکولا با چنین انسانی روبه رو می شود و در رابطه با او است که استوکر می تواند فضای جدید را زیرسئوال ببرد، ما با قدرتی روبه رو می شویم که این موجود نامیرا را می کشد. قدرتی که با تلفیقی از باورهای متافیزیکی و عقل فیزیکی به وجود آمده است و در نوع خود بسیار هراس آور است. معصومیت وجودی انسان های رمان دراکولا خود را بر جنبه هیولایی آنها قرار می دهد و ابرهیولا را از عینیت دنیایی آنها اخراج می کند. استوکر با بزک کردن این شخصیت ها و نمایان کردن روحیه- به ظاهر- خیرطلب شان، راوی خشونت و رفتاری هراس آور می شود که عامل هراس را از صحنه خارج می کند. جایی که جایگاه دال و مدلول و علت و معلول عوض شده اما با یک هیولاکشی استادانه روبه رو می شویم که در جایگاه اخلاقی جامعه، یک حماسه به شمار می رود.
حماسه انسانی و تراژدی هیولایی. از سویی دیگر این انسان جمعی- آدم های استوکر یک کل واحد هستند- توجیه اخلاقی قضیه را نیز به عنوان امتیازی در اختیار دارد. اسطوره ها از جهان آنها خارج شده اند و اسطوره ای واحد به نام «اومانیسم» جایگزین آنها شده است. استوکر موفق می شود این روند را با استفاده از روایت غیرمستقیم خود بیافریند. جالب اینکه آدم های او هیچ گاه به صورت عینی و در آن واحد در رمان حضور پیدا نمی کنند. تمام رمان به وسیله دفترچه های خاطرات و یادداشت های روزانه آنها ساخته و روایت می شود. در واقع واسطه های روایی ما را از این وجود یک پارچه جدید- که حق حذف هیولاها را به خود داده- دور نگاه می دارد. با این ترفند روایی استوکر موفق می شود تا انفعال ابرقهرمانش یعنی دراکولا را در برابر یک کلیت چندسویه و محصورکننده به نمایش بگذارد. اسطوره توسط روایت های آدم های مختلف محاصره می شود، فرصتی برای توجیه آن چنان پیدا نمی کند و از فضای ساخته شده اخراج می شود. نویسنده کمدی پیروزی خیر بر شر را می آفریند و اومانیست های نوظهور را خیر جهان جدید معرفی می کند. این اومانیسم هرآنچه که محوریت انسان را به مخاطره بیندازد، حذف کرده و با استفاده از اخلاق و باورهای اخلاقی آن را باورپذیر می کند. شاید مرگ دراکولا اعلام پایان یک دوره باشد اما به عقیده دیگر قتل او در معنای حذف یک ساختار ناتورالیستی از ذهنیت انسانی به شمار می آید. در این باور اساطیر توسط انسان پائین آورده شده و از بین می روند و روایت باشکوه از این خشونت و اسطوره کشی، به رمانی تبدیل می شود که مطلوب خوانندگان خود است. تراژدی دراکولا تراژدی یک وضعیت نیست، بلکه تراژدی سرنوشت یک تاریخ است. جایی که متافیزیک اقتدار خود را از دست داده و غیرقابل دسترس بودن آن به افسانه ای تبدیل می شود. از این رو باید گفت که استوکر مانند بسیاری از نویسندگان هم عصر خود، مرثیه ای پنهان برای اساطیر و باورهایی می سازد که جایی در زندگی تازه انسان پیدا نمی کنند. آنها یا باید در ذهن بمانند و یا حذف شوند. این امر که بازخوانی نویسنده از جامعه دوران خود است، رمان دراکولا را از نظر ویژگی های روایی دارای ابعاد وسیع و متنوعی می سازد. بازخوانی مفاهیمی مانند ترس، خشونت، اخلاق و حتی برخی باورهای مذهبی در این رمان نوعی زیبایی شناسی خاص و منحصربه فرد از یک ساختار باشکوه یعنی کنت دراکولا به دست می دهد. بازخوانی ای که در ادبیات جهان تاثیر فراوانی داشته است. ریخت شناسی این اسطوره که توسط استوکر ساخته و نابود می شود جای بحث فراوان دارد. اینکه دراکولا از نظر شکلی در چه ساختار و موقعیت اسطوره ای شناخته شده می گنجد و یا می توان او را خوانشی جدید از مفهوم مذهبی ابلیس در تفکر مسیحی دانست؟ چه در این صورت می توان نکته های فراوانی را درباره آن روایت کرد.
برام استوکر (آبراهام استوکر) در سال ۱۸۴۷ در ایرلند به دنیا آمد، در میانسالی نویسندگی را آغاز کرد و آثار متعددی را به چاپ رساند. مشهورترین آنها رمان کنت دراکولا است که از مهم ترین آثار کلاسیک ادبیات قرن نوزدهم به شمار می آید. (دراکولا در لغت به معنای پسر شیطان است- نقل از مقدمه رمان به ترجمه جمشید اسکندری، نشر ثالث) تاکنون اقتباس های فراوانی از این اثر انجام شده است و به خصوص در سینما، کارگردان های مشهوری مانند پولانسکی و فورد کاپولا به سراغ این روایت رفته اند. استوکر به سال ۱۹۱۳ در لندن درگذشت.

مهدی یزدانی خرم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید