دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


زیر شهر ابر بود


زیر شهر ابر بود
چرا یک نویسنده می‌خواهد متفاوت بنویسد؟ چرا این خطر را به جان می‌خرد تا اقبال عامه را از دست بدهد؟ آیا او خود نظری خلاف این دارد و فکر می‌کند که اثرش هیاهو به پا می‌کند و همه جا درباره آن بحث خواهند کرد؟
اصولا خاستگاه متفاوت‌نویسی کجاست؟ ضرورت وجود نوآوری و گریز از هنجارهای متداول داستان‌نویسی درک منطقی اشباع‌شدگی روایت‌ها و لزوم ایجاد لذت جدید برای خواننده. یا آنکه نویسنده این تمهید را دستمایه‌ای می‌کند برای خواستی دیگر؛ خواستی که در آن ادبیات دغدغه اصلی نیست. صرفا قصد دارد با دیگران متفاوت باشد اما در این راه نه به فرآیندهای پیشینی و پسینی داستان چندان التفاتی دارد، نه اساسا چیستی متن برای او مساله است.
رضا مختاری در مجموعه داستان خود تحت عنوان «سی‌امین حکایت سیتا» با گرایش به متفاوت‌نویسی، هفت داستان را در قالب تجربیاتی مختلف کنار هم قرار داده است.
اما چرا تجربیات مختلف؟ سوای روایت‌های غیرمشابه، مواردی را که به این ادعا دامن می‌زنند می‌توان به طور خلاصه و کلی چنین بر شمرد:‌ گسست‌های روایی و گرایش‌ به شقه‌شدگی سوژه (و حتی جمله و کلمه)، بازی‌های زبانی، چرخش‌ها و جا به جا شدن‌های غیرمتعارف راوی، ورود متن‌های دیگر (حتی اسناد اداری) به داستان، ایجاد شکل و حرکت در متن به کمک کلمه،‌ توجه ویژه (و گاه افراطی) به شگردها و ابزار روایی، تکرار طولانی برخی کلمات و جملات، بخش‌بندی دو داستان با شماره و عدد،‌ عناوین نامانوس، استفاده از عکس و تصویر و... از آنجا که تحت این عناوین کلی نمی‌توان به قضاوت درباره یک اثر نشست، سعی خواهم کرد در ادامه با نظری اجمالی بر داستان‌ها موارد ذکر شده را در بطن آنها جست‌وجو کنم، اما پیش از آن لازم است به نکته‌ای اشاره کنم:‌ اگر قرار است عادات خوانشی خواننده به هم بخورد، روایت از زیر سلطه روایت‌های معمول به درآید و بیانگری، حاکمیت صورت‌بندی‌های آشنای دستور زبانی را نپذیرد، نویسنده باید متوجه باشد که بر لبه‌ای باریک حرکت می‌کند و هر آن امکان در غلتیدن او وجود دارد.
این باریکه راه البته راه به عافیت هم خواهد برد، اگر فقط نمودهای بیرونی قضیه مورد نظر نبوده باشد. اگر نویسنده در پی ایجاد گونه‌ای کائوس در جهان داستانی خود است و از روابط علت و معلولی عرف دوری می‌کند، این کائوس در عین بی‌نظمی، به قول بورخس، باید تلاشی باشد برای تحمیل نظمی دیگر _ یک نظم ادبی _‌ بر جهانی پوچ.
داستان اول مجموعه «سی‌امین حکایت سیتا» که می‌شود آن را یک تقدیم‌نامه مفصل نام گذاشت، تا حدودی ما را با ذهنیت نویسنده آشنا می‌کند؛ اینکه او از همان شروع کار، بنا را بر هنجارشکنی گذاشته و حتی از یک تقدیم‌نامه ساده توقع داستانی دارد.
می‌خواهد از همان بدو امر اعلام کند که مرا به صورت دیگری بخوانید. بی‌توقف و بی نقطه از باریکه راه سمت چپ صفحه، شروع کرده است به نوشتن و چهار صفحه را یک نفس، با لحنی شاعرانه، پیش می‌رود تا در نهایت از سمت چپ به وسط صفحه بیاید و جمله (ضربه) آخر را بر دل صفحه بکوبد. ابتدا شکل و ریخت اثر به چشم می‌آید و بعد متن.
خود نویسنده این را خواسته است. اما متن هم که بیشتر به یک داستان‌واره شبیه است، از تصاویر و تکه‌هایی سیال برخوردار است. از نظر یک فرد این مکانی، دوست دارم حساب داستان دوم- «تیرانا در شبی که انگور نداشت»- را از بقیه جدا کنم. به قول نویسنده، این داستان را روح‌الله مفیدی می‌نویسد (همان هنرپیشه قدیمی، به گمانم). البته از آدم‌های واقعی دیگر نظیر سیامک گلشیری و پرویز براتی هم نام برده می‌شود. داستان را نمی‌خواهم و نباید تعریف کنم، همین قدر بگویم که در آن در قالب ساختاری این زمانی، یکی از باورهای قومی ما _‌موجودی به نام جن _ به تصویر کشیده می‌شود. ضمن آنکه مسیر رسیدن به طرح این موضوع طوری پیچ می‌خورد و پیچیده‌ می‌شود که شاید در انتها کمتر کسی فکر کند به یک جن ختم شود.
در مسیر روایت یکی، دو بار گسست ایجاد می‌شود تا مثلا یکی از شخصیت‌ها درباره یکی از رفتارهای خود- مثل کسانی که در تلویزیون با آنها مصاحبه می‌کنند- توضیحی بدهد. راوی دانای کل هم چند بار اعلام وجود می‌کند. به هر حال، با تعلیق مناسب که ذهن را ناخودآگاه به سوی آثار دیوید لینچ می‌کشاند، این داستان موفق می‌شود هول و هراسی در خواننده ایجاد کند؛ هر چند برداشت شخصی من این است که قطعه پایانی، با وجود ارتباط ساختاری با متن، حس یک بخش اضافی را القا می‌کند. این را به خصوص آن علامت اینترنتی (@) در میان جملات متن مقدس تشدید می‌کند؛ هر قدر هم که نویسنده خواسته باشد با چنین مقولاتی بازی و طنازی کند.
در داستان «سی‌امین حکایت سیتا» (که نام مجموعه را نیز یدک می‌کشد) با روایتی ناپیوسته و شقه شده مواجه هستیم که بندهای آن با شماره‌گذاری، به سبک و سیاق برخی یادداشت‌ها، از هم جدا شده است. این داستان به تعبیری شاعرانه‌ترین اثر مجموعه یاد شده است و نثری که برای آن در نظر گرفته شده، با حال و هوای عاطفی و نوستالژیک روایت همخوانی دارد: «حیف شد سیتا، حیف که اینجا دیگر آب نیست.
حیف که فقط باد می‌آید. یادت هست که اینجا آب بود؟ با هم آمدیم. آن شب یادت هست؟ اسب‌های سفید با یال‌های خیس‌ از آب بیرون آمدند. آب از تمام تن‌شان می‌چکید. تن‌شان خیس بود. به هم چسبیدند جدا شدند. با هم چرخ زدند. یادت هست؟» (۱) اما این تمام ماجرا نیست. اینجا هم رضا مختاری نمی‌گذارد آب خوش از گلوی مخاطب پایین برود؛ از حال به گذشته می‌زند، از شرح احوال به متن یک آگهی کشف جسد مجهول‌الهویه یا یک نقاشی مینیاتوری، از زاینده‌رود اصفهان به بلوار کشاورز تهران؛ حتی داستانی‌ دیگر را در دل این داستان جا می‌دهد و باز هم حتی، جلوی برخی شماره‌های جداکننده بخش‌ها علامت سه نقطه می‌گذارد و هیچ متنی نمی‌نویسد؛ شاید به نشانه ناگفتنی‌ها، پریدن از سر موضوعی، شاید هم اصلا ترفندی.
در ضمن، تکرار برخی جملات در «سی‌امین ...» اگر چه توجیه منطقی دارد اما مثل وزوز زنبور آزاردهنده است. با توجه به حالت‌های مختلف اجرایی، روایی و حتی مضمونی، این باور در ذهن خواننده شکل می‌گیرد که نویسنده خواسته است تمامی تجربیات خود را یکجا در مجموعه‌ای عرضه کند. شاید هم اصلا تعمدی در کار نبوده باشد و صرفا محدودیت‌هایی چند، کار را به اینجا کشانده باشد. در داستان آخر مجموعه، «د+ زد+ مون ا خوشبخت می‌شود»، با فرمی مواجه می‌شویم که در آن کلمات، شکل و حرکت ایجاد می‌کنند. به‌ویژه در پاراگراف مربوط به خودکشی و حرکت آمبولانس، نحوه چینش کلمات به گونه‌ای است که آمدن آمبولانس و صدای آن، بردن دزد مونا به بیمارستان و اتاق عمل و سپس خروج او از آن اتاق، به کمک کلمات، حروف و علائم زبانی به نمایش در می‌آید.
یعنی اینجا دیگر صورت‌بندی جمله و نحو، روایت را پیش نمی‌برد بلکه این عمل به کمک مفردات (کلمه یا حرف) انجام می‌گیرد. این تمهید چند بار دیگر به کار گرفته شده است که هیچ یک به قدرت اولی نیست. سوای آن هشت تصویر مشابه که آدم را یاد «پاپ آرت» می‌اندازد و برخی تکرارهای آزاردهنده کلمات، این داستان از طریق بازی‌های شکلی و متنی ایجاد فضای پارودیک و شوخی با شخصیت یک متن جدی- اسباب لذتی دیگر را برای خواننده فراهم می‌کند.
در یکی دیگر از داستان‌ها که بخش‌های آن هم با شماره از هم جدا شده (یک نفر آن دورها می‌دود)، مدام جای راوی‌ها با هم عوض می‌شود. به نظر می‌رسد عده‌ای مثل فیلم راشومون ساخته کوروساوا، تک به تک درباره اتفاقی صحبت می‌کنند. آیا به واقعیت پی می‌بریم؟ آیا به نتیجه می‌رسیم؟ «برف» ‌را می‌توان سر راست‌ترین داستان این مجموعه نامید. شاید نویسنده خواسته است بگوید که قدرت نوشتن روایتی خطی را نیز دارد و اگر این رویه را در جاهای دیگر به کار نمی‌گیرد، تعمدی در کار است. می‌ماند داستان چهارم مجموعه که یک صفحه بیشتر نیست و در آن با ترجیع‌بند «آذر هست»، گشت و گذاری شبانه و حسرت‌بار در دل شهر اصفهان صورت می‌گیرد؛ با جملاتی از متون تاریخی، با جملاتی تک کلمه‌ای، با کلماتی تکه شده، انگار در بیداری، انگار در خواب، به یک واگویه معلق در فضا شباهت دارد این داستان! انگار طرح واره‌ای. بی‌انصافی است اگر بگوییم رضا مختاری جنس داستان را نمی‌شناسد و صرفا به دلایل غیر داستانی به متفاوت‌نویسی رو آورده است.
در همان تکه‌ها که ماجرایی را تعریف می‌کند یا واقعه‌ای را شرح می‌دهد، چنان جملات و قطعات را کنار هم می‌گذارد و جزءپردازی می‌کند که شکی در این مورد باقی نمی‌ماند. توصیف‌های دقیق، انتخاب لحن متناسب با شخصیت‌ها و فضای داستان و دیالوگ‌های بجا، در نوشته او کاملا به چشم می‌آید. منتها هنوز انگار میان جهان‌های مختلف در حال جست و جو است، هنوز انگار هزار توی خود را پیدا نکرده است، هنوز انگار تصمیم نهایی‌اش را نگرفته است.
مجتبی ویسی
پی‌نوشت‌ها:
(۱) ص ۴۳ ، سی‌امین حکایت سیتا، رضا مختاری، نشر چشمه.
* عنوان مقاله از متن کتاب «سی‌امین ...» انتخاب شده است.
منبع : روزنامه کارگزاران