دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه


آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه
آل بویه نام خود را از «بویه‏» (۱) گرفتند كه پدر بنیادگذاران‏این سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناه‏خسرو) نام داشت كه نسبت‏خود را به «مهرنرسی‏» وزیربهرام گور می‏رسانید. بویه از طائفه شرزیل آوند از اهالی قریه‏كیاكلیش در دیلمان بود و با گمنامی و تنگدستی زندگی می‏كرد وروزی او از صید ماهی بود، سپس شخصیتی یافته به خدمت‏یكی ازهموطنان خود به نام «ماكان كاكی‏» سردار امیر نصر ساسانی‏درآمد (۲) و پس از مرگ وی در سپاه «مردآویج زیاری‏» كه از مردم‏گیلان بود، داخل شد.
وی سه پسر داشت كه بعدها هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ علی‏نام داشت كه بعدا به موسوم‏«عمادالدوله‏» »ه‏لو گردید و پسردوم حسن «ركن الدوله‏» و سومی احمد«معزالدوله‏» نامیده‏شدند. این سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانی كه به كاربردند، به پیشرفت فوق‏العاده‏ای نائل شدند. به گفته ابن ابی‏الحدید، چنان سلطنتی تشكیل دادند كه در شكوه و عظمت، ضرب‏المثل‏بود (۳) . سلطنت ال بویه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرت‏رسید و از آن پس، روی به انحطاط نهاد.
آغاز آن از ماه ذیقعده‏سال ۳۲۱ه و پایان آن بنا بر احتمال قوی سال ۴۴۸ بود.
سلطنت‏آنان ۱۲۰ سال ادامه داشت و ۱۷ تن از این خاندان به حكومت‏رسیدند (۴) .
ابن طقطقی (۷۰۱ - ۶۶۰ ه) در كتاب «الفخری فی الاداب‏السلطانیه و الدول الاسلامیه‏» درباره دولت آل بویه می‏نویسد:
«پیدایش دولت آل بویه را هیچ‏كس پیش‏بینی نمی‏كرد و حتی تصورجزئی از عظمت آن را نیز نمی‏نمود، لیكن دولت مزبور بر عالم‏چیره شد و مردم جهان را مقهور خود كرد و بر مقام خلافت استیلایافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب كردند، و وزرا رابه كار وا داشتند و از كار بركنار نمودند، و بدینسان كلیه‏امور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولت‏متفقا از ایشان اطاعت كردند» (۵) .
صاحب تاریخ فخری می‏افزاید: «جالب این است كه آن همه عظمت پس‏از تنگدستی و بینوائی و خواری و نیازمندی و دست و پنجه نرم‏كردن با رنج و ستم نصیب آنان شد زیرا جد ایشان ابوشجاع بویه وپدر جد او جملگی مانند سایر رعایای فقیر در بلاد دیلم به سرمی‏بردند و بویه خود به شغل ماهیگیری می‏پرداخت. از این‏رو بودكه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمت‏خداوند معترف بودو می‏گفت: من در آغاز زندگی هیزم می‏چیدم و روی سر نهاده‏می‏بردم‏» (۶) .
● وضع فلاكتبار بویه و پسرانش
بویه و پسرانش در ابتدای امر وضع رقت‏باری داشتند و در دهی ازناحیه دیلمان سكونت داشتند كه «كیاكلیش‏» خوانده می‏شد (۷) مورخان شغل بویه را ماهیگیری نوشته‏اند و همه در بینوا بودن‏خانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از میان سه پسر بویه احمد(معزالدوله) در هنگامی كه در اوج قدرت بود، علاقه داشت كه ازگذشته رقت‏بار خود و پدر و برادرانش در زمانی كه هنوز در دیلم‏بودند، در حضور جمع سخن گوید و این شاید به خاطر ادای شكرنعمت و موهبتی بود كه خداوند به او و خاندانش ارزانی داشته‏بود.
ابوالفضل شیرازی وزیر معزالدوله از قول او نقل كرده است كه «من‏در دیلم، برای خانواده‏ام هیزم حمل می‏كردم. روزی خواهر بزرگم‏گفت كه هیزمی كه امروز آورده‏ای كافی نیست، یك پشته دیگربیاور، گفتم دیگر نمی‏توانم و تا می‏توانستم آوردم. گفت: اگربیاوری دو گرده نان از نانی كه می‏پزم زیادتر به تو می‏دهم. یك‏پشته دیگر آوردم و از خستگی نزدیك بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر یك پشته دیگر بیاوری، علاوه بر دو گرده نانی كه بر جیره‏نانت اضافه می‏كنم، یك عدد پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یك‏پشته دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل كرد بعد از آن‏به لطف خداوند، حالم تغییر كرد و در وضعی كه می‏بینی قرارگرفتم.
وزیر ابوالفضل شیرازی گفت كه معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بیان می‏كرد و هیچ كتمان‏نمی‏داشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل می‏كردم‏» (۸) .
شهریار بن رستم دیلمی درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آن‏گوید: «ابو شجاع بویه در آغاز كارش با من وست‏بود، هنگامی‏كه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن علی، و ركن‏الدوله‏ابوعلی حسن، و معزالدوله ابوالحسین احمد كه هر سه به پادشاهی‏رسیدند درگذشت، روزی به خانه او رفتم دیدم ابوشجاع بویه ازاندوه زنش بیتابی می‏كند، از اینرو وی را تسلیت داده از اضطراب‏و پریشانی او كاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته به‏خانه خود آوردم و طعامی برای آنها حاضر كردم، در این وقت‏شخصی‏كه از بیرون خانه می‏گذشت، فریاد زد: «منجم، تعبیر كننده خواب‏و نویسنده ادعیه و طلسمات‏». ابوشجاع وی را خواست و گفت من‏دیشب خوابی دیده‏ام برایم تعبیر كن. خواب دیدم كه بول می‏كردم وآتشی عظیم از من خارج می‏شد، سپس آن آتش دامنه یافته روی به‏بالا نهاد چندانگه می‏رفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم‏شكافته شد و سه قسمت گردید و از هر قسمت‏شعله‏هایی پدید آمد ودنیا را روشن كرد.
منجم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیت است و من جز با گرفتن‏خلعت و اسبی آن راتعبیر نمی‏كنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جزاین لباسی كه پوشیده‏ام، چیزی ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه می‏مانم. منجم گفت: پس ده دیناربده، بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد به‏ده دینار! و سپس چیز ناقابلی بدو داد. منجم گفت: بدان كه تودارای سه پسری كه مالك روی زمین خواهند شد و بر مردم جهان‏فرمانروایی خواهند كرد و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ایشان نیز در اطراف و اكناف عالم خواهد پیچید و همان‏قدر كه شاخه‏های آن پراكنده شد گروهی پادشاهان از ایشان به‏وجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمی‏كنی ما را مسخره می‏نمایی؟!
من مردی فقیر و پریشانم و فرزندانم همگی فقیر و نیازمندند.
اینان كجا و پادشاهی كجا؟! منجم گفت: اكنون تاریخ ولادت هر یك‏از فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یك رابدو گفت. منجم لحظه‏ای در اسطرلاب و تقویم‏های خود نگریست‏سپس‏برخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن علی را بوسید و گفت: به خداسوگند این بر تمام بلاد سلطنت می‏كند و پس از وی این و دست‏برادرش ابوعلی حسن را گرفت. ابوشجاع بویه از گفتار منجم به‏خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پس‏گردن او بزنید كه سخت‏ما را مسخره نموده است. ایشان نیز برخاسته همچنان پس‏گردن اومی‏زدند و ما می‏خندیدیم. سپس منجم گفت: بزنید بیم ندارم، هرگاه‏به پادشاهی رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد. ابوشجاع نیزده درهم به او داد و او پی كار خود رفت‏» (۹) .جریان این خواب را ابن جوزی (۱۰) و سید ابن طاوس (۱۱) از«تنوخی‏» با كمی تفاوت نقل كرده‏اند به موجب این نقل موقعی كه‏بویه تعبیر خواب خود را از خوابگزار پرسید، پسر بزرگش علی‏تازه از كودكی وارد نوجوانی شده بود، دو پسر دیگرش به خصوص‏احمد كودك خردسال بودند.
تنوخی از پدرش از ابوالقاسم علی بن حسان انباری كاتب نقل‏می‏كند كه او گفت:
هنگامی كه معزالدوله مرا از بغداد به دیلمان فرستاد تا درشهری در ناحیه، برای او سراهائی بنا كنم، به من گفت كه درآنجا مردی است‏به نام ابوالحسین پسر شیركوه، چون او را یافتی‏وی راگرامی دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو كه‏من در كودكی شنیده بودم كه پدرم خوابی دیده بود و او و توبرای تعبیر آن خواب، به خوابگزاری در دیلم مراجعه كردید،كیفیت‏خواب مزبور را برای من بیان كن، ابوالقاسم گفت: كه چون‏به دیلمان رسیدم ابوالحسین را یافتم و پیغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بین من و بویه دوستی محكمی بود و خانه من و او،همان‏طور كه اكنون می‏بینی در مقابل هم، قرار داشت. روزی بویه‏به من گفت: خوابی دیده‏ام كه مرا به وحشت انداخته است، كسی راپیدا كن تا خواب مرا تعبیر كند، گفتم در این صحرا چه‏كسی رامی‏توان یافت كه بتواند خواب تعبیر كند؟ باید صبر كرد تا منجمی‏یا عالمی ازاینجا عبور كند و از او درخواست كنیم تعبیر خواب‏تو را بگوید. چند ماه از این ماجرا گذشت، روزی من و بویه به‏ساحل دریا رفتیم تاماهی صید كنیم، اتفاقا ماهی بسیاری صیدكردیم و آنها را بر پشت گرفته به خانه‏های خود بازگشتیم، بویه‏به من گفت كه من كسی را در خانه ندارم تا ماهیها را پاكیزه‏كند و بریان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانه‏خود ببر تا در آنجا برای خوردن آماده شوند. ماهیها را به خانه‏ما بردیم. من و بویه و زنم نشستیم و به نظیف كردن و پختن آنهاپرداختیم از قضا مردی در كوچه فریاد می‏زد كه منجم هستم، خواب‏تعبیر می‏كنم. بویه به من گفت كه خواب مرا به خاطر داری؟ گفتم:
آری و برخاستم منجم را وارد خانه كردم، بویه خواب خود را برای‏او شرح داد...».
ابوالحسین می‏گوید:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش كردم تا بویه به خراسان رفت‏و علی به امارت برخاست و ما شنیدیم كه ارجان(بهبهان) را مالك‏شده و پس از آن به فرمانروائی تمام فارس نایل گردیده كه از آن‏به بعد جوائز او به خانواده‏اش و به بزرگان دیلم می‏رسید.
روزی قاصدش مرا طلب كرد من نزد علی رفتم از قدرت او دچارشگفتی شدم و خواب (خواب بویه) را به فراموشی سپرده بودم، علی‏سخت‏به من نیكی كرد و جوائز عظیمی به من عطا نمود. در یكی از روزها، هنگامی كه جز من و او، كس دیگری نبود، گفت: ای‏ابوالحسین خوابی را كه پدرم دیده بود و خوابگزار تعبیر كرد وبه او پس‏گردنی زدید، به خاطر داری؟ آنگاه دستور داد هزاردینار آوردند و به من داد و گفت این قیمت آن ماهی می‏باشد. آن‏ماهی را به خوابگزار داده بود». جوائزلی(عمادالدوله))ه‏لود وعطایای دیگری هم به ابوالحسین داد و او به دیلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدوله‏مراجعت كرد و آنچه شنیده بود، برای وی باز گفت‏» (۱۲) .
بعضیها خواب ابوشجاع بویه را طور دیگری نقل كرده‏اند، بنابراین‏نقل او در خواب دید كه به شكل درختی سه تنه درآمده است كه ازآن آتش زبانه می‏كشد. معبری خواب او را نشانه‏ای از حكومت آینده‏سه پسرش تاویل می‏كند (۱۳) .این حكایت‏به هر صورت نمونه‏ای ازتدبیری مشروع است كه مقصود از آن تقدس بخشیدن به قدرت آل بویه ‏بود.
● نسب آل بویه
این مطلب را بسیاری از مورخان نوشته‏اند: آل بویه از اخلاف‏سلاطین ساسانی بودند كه چون زمانی طولانی در سرزمین دیلم اقامت‏داشتند بدان جهت دیلمی نامیده شده‏اند (۱۴) .
تاج‏الدین حسینی نقیب از علمای نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابی در كتاب «التاجی فی اخبار بنی‏بویه‏» چنین گوید كه‏پادشاه‏دوله(مقتدرترین ن‏یرترد آل بویه) از نسب خود جستجو كرد ودر این باره با مهلبی (وزیر معزالدوله) مكاتبه نمود، مهلبی ازسالخوردگان دیلم و موبدان و وجوه مردم ایران، تحقیق كرد، همه‏نوشتند و تایید كردند و نسب او را كه به ساسانیان می‏رسد،صحیح دانستند (۱۵) .
ظاهرا همین نوشته صابی را نویسندگان دیگر بعد از او، ملاك قرارداده‏اند (۱۶) .
اغلب مورخانی كه به ذكر نسب آل بویه پرداخته‏اند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانی می‏رسانند اما در این كه به كدام‏یك ازساسانیان متصل می‏شوند، بین مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوریحان بیرونی(۴۴۰ - ۳۶۰ه) از كتاب «التاج‏» نوشته‏ابراهیم صابی(دبیر) اجداد بویه را این چنین نوشته است:
«بویه پسر فناخسرو پسرشان پسر كوهی، پسر شیرزیل (شیردل) كوچك، پسر شیركده پسر شیرزیل بزرگ پسر شیرانی شاه، پسر شیرفنه‏پسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزیل پسر سسناذر پسر بهرام‏گور. ابوریحان آنگاه چند قول دیگر در خصوص نسب آل بویه ذكركرده است» (۱۷) .
ابن ماكولا (متوفی ۴۷۵ه) بعد از ابوریحان از قدیمی‏ترین كسانی‏است كه نسبت عضدالدوله را تا بابك پسر ساسان بزرگ(جدساسانیان) رسانیده است (۱۸) . لیكن میان نوشته این دو، مختصرتفاوتی وجود دارد.
احمد بن علی قلقشندی)متوفی ۸۲۱ه) نسب آل بویه را به یزدگردرسانده است (۱۹).
حمدالله مستوفی(متوفی حدود ۷۵۰ه) به نقل از صابی دبیر آورده‏است كه بویه از تخم بهرام گور است ولی نژاد خود را از مردم‏نهان می‏داشت (۲۰) .
شاعران آن عصر هم در اشعار و قصاید خود به نسب ساسانی بودن آل‏بویه اشاره كرده‏اند. مقریزی، پس از آن كه نسب آل بویه را به‏بهرام گور می‏رساند، می‏گوید كه فرزندان بویه از قبیله‏ای ازقبائل دیلم هستند كه آن قبیله را، شیردل اوند ازه می‏نامیدند (۲۱) .
از میان مورخان ابن طقطقی(۷۰۹ - ۶۶۰ه) گفته است كه: «نسب آل‏بویه از بویه بالا رفته به یكایك پادشاهان ایران می‏رساند تا آن‏كه به یهود ابن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل و همچنان به‏آدم ابوالبشر متصل می‏شود» (۲۲) .
ابن طقطقی روشن نكرده است كه سند وی در این سخن‏كتاب ابراهیم‏صابی است‏یا نوشته دیگر؟.
با وجود این، برخی از محققان آن عصر در نسب آل بویه تردیدكرده و حتی آن را ساختگی دانسته‏اند. قدیمی‏ترین كسی كه در باره‏مجعول بودن اینگونه نسب‏نامه‏ها، استدلال نموده، ابوریحان بیرونی‏است وی می‏نویسد:
«دشمنان همواره می‏كوشند تا در انساب دیگران، طعنه بزنند وآبروی آنها را لكه‏دار كنند همان‏طور كه دوستان و پیروان باعلاقه هرچه تمامتر زشتیها را زیبا جلوه می‏دهند و سخنانی مبنی‏بر ستایش ممدوحان خود جعل می‏نمایند و نژاد برتری برای آنهامی‏سازند، چنین نسب بی‏اساسی را برای ابن عبدالرزاق طوسی درشاهنامه ساختند و او را به منوچهر نسبت دادند (۲۳) درباره آل‏بویه هم چنین كاری را كردند و ابراهیم صابی نسبت ایشان را به‏ساسانیان داده‏اند اما اگر كسی به راه افراط و تفریط نرود وجانب اعتدال را رعایت نماید، درمی‏یابد كه نخستین كسی كه ازقبیله(قبیله بویه) شناخته شد، بویه پسر فناخسرو است و در میان‏این قبیل قبایل، حفظ انساب معمول نبود و دلیلی به جاویدان‏ساختن نسب، از طرف آنها در دست نیست و قبل از انتقال سلطنت‏به‏آل بویه چنین نسبی برای ایشان شنیده نشده است و چون زمان برای‏جماعتی به درازا كشید كم اتفاق می‏افتد كه به حفظ انساب خودبپردازند».
غرض پسران بویه ماهیگیر چون به سلطنت رسیدند به جعل‏نسب‏نامه‏هایی برای خود ناگزیر شدند و نژاد خویش را به بهرام‏گور رسانیدند (۲۴) .
جعل این نسب‏نامه‏ها كه مورد اعتراض برخی از محققان آن عصرمانند ابوریحان بیرونی و چند قرن بعد از او ابن خلدون قرارمی‏گرفته، دلیل قاطعی است‏بر آن كه ملت ایران در قرن چهارم به‏موضوع اصالت نژادی اهمیت می‏داد و كسانی را سزاوار سروری‏می‏شمرد كه از تخمه بزرگان و آزادگان باشند! (۲۵) .
● صفت‏برجسته آل بویه
صفت‏بارز آل بویه (دستكم در نسلهای اول و دوم) اطاعت محض وفرمانبری كامل و احترام فوق‏العاده كوچكترها نسبت‏به بزرگترهابود و به این كیفیت كه در آل بویه دیده شده، در هیچ خاندانی‏مشاهده نشده است. امتیاز این صفات به بن‏عمادالدوله(علی بویه) برمی‏گردد كه بویگان قدرت و شوكت‏خویش رامدیون او هستندیك نمونه از اطاعت و رعایت نظم سلسله مراتبی آل بویه آن كه‏معزالدوله برادر كوچكتر -كه حاكم عراق بود- وقتی برادربزرگترش عمادالدوله را در ارجان ملاقات كرد، زمین بوسید و درحضور او سرپا بود و چون دستور می‏داد، بنشیند نمی‏نشست. و هراندازه عمادالدوله كوشش كرد كه او را در مقابل خود بنشاند،ننشست و تمام مدتی كه در نزد برادر بزرگتر بود، صبح و عصر درمجلس او حضور می‏یافت دست ادب بر سینه در برابر وی می‏ایستاد (۲۶) .
پس از فوت عمادالدوله ریاست‏خاندان به ركن‏الدوله حاكم ری رسیدو معزالدوله از او نیز فرمانبرداری می‏كرد و هرگاه ركن‏الدوله‏اراده می‏كرد لشگر به كمك او می‏فرستاد (۲۷).
معزالدوله در دم مرگ به پسرش وصیت كرد كه از ركن‏الدوله اطاعت‏كند و در مهمات از او مشورت جوید و همچنین نسبت‏به پسر عمویش‏عضدالدوله چه از او مسن‏تر و سیاستمدارتر است (۲۸) .
وقتی همین عضدالدوله می‏خواست عراق را از چنگ پسر معزالدوله-پس از ثبوت بی‏كفایتیش- بیرون آورد و پدر عضدالدوله از وضع‏برادرزادگانش كه بازداشت‏شده بودند اطلاع یافت، از ناراحتی به‏خود پیچید و كف بر دهان آورد و می‏گفت: «اینك معزالدوله رامی‏بینم در برابرم ایستاده، انگشت گزان می‏گوید: برادر! این‏چنین از خانواده من سرپرستی كردی؟» و بالاخره عضدالدوله براثر خشم پدر و به دستور او بغداد را به عموزاده واگذاشت وبیرون آمد، درحالی كه حتی منزلی نیز برای خود ترتیب داده بود (۲۹) و چون در اصفهان به حضور پدر رسید، به خاك افتاد و دست پدر را بوسید.
داود الهامی
پی‏نوشتها:
۱ - كلمه «بویه‏» یك لفظ فارسی است‏بر وزن «مویه‏» به معنی‏امید و آرزو است ولی در عربی معمولا به ضم باء و فتح واو وسكون یاء تلفظ می‏شود(الاكمال ج‏۱، ص ۳۷۲). در عربی هم گاهی‏مانند فارسی تلفظ شده از جمله ذهبی در چند مورد آن را با سكون‏واو و فتح یاء ضبط كرده است(المشتبه من الرجال ص ۱۰۴(زینی دحلان نیز گفته است كه «بویه‏» در عربی گاهی با سكون واو و فتح یاء تلفظ الاسلامیه،می‏شود(الفتوحات ج‏۱، ص ۳۲۸).
۲ - دكتر مشكور، تاریخ ایران زمین، ص ۱۷۵.
۳ - شرح نهج‏البلاغه، ج‏۷، ص ۴۹.
۴ - تاریخ گزیده ص ۴۰۸.
۵ - الفخری، ص ۱۴۲ ترجمه تاریخ فخری، ص ۳۷۸.
۶ - همان، ص ۳۷۹.
۷ - تاریخ گزیده، ص ۴۰۹.
۸ - تنوخی، نشوار المحاضره، ج‏۲، ص ۹۷.
۹ - ترجمه تاریخ فخری، ص ۳۸۰ - ۳۷۹.
۱۰ - ابن جوزی المنظم، ج‏۶، ص ۲۷۰ - ۲۶۸.
۱۱ - فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص ۱۹۵.
۱۲ - المنتظم، ج‏۶، ص ۲۷۰ - ۲۶۷ فرج المهموم فی تاریخ علماءالنجوم، ص ۱۹۵.
۱۳ - احیای فرهنگی در عهد آل بویه، تالیف جوئل ل، كرمر، ترجمه‏حنایی كاشانی، ص ۷۱.
۱۴ - تاریخ فخری، ص ۳۷۸ - اعیان الشیعه، ج‏۲، ص ۹۲.
۱۵ - غایه‏الاختصار، ص ۵.
۱۶ - فقیهی، آل بویه، ص ۸۵.
۱۷ - الاثار الباقیه، ص ۳۸.
۱۸ - الاكمال، ج‏۱، ص ۳۷۱.
۱۹ - صبح الاعشی، ج‏۴، ص ۴۱۷.
۲۰ - تاریخ گزیده، ص ۴۰۹.
۲۱ - السلوك لمعرفه دول الملوك، ج‏۱، ص ۲۵.
۲۲ - تاریخ فخری، ص ۳۷۸.
۲۳ - مقصود شاهنامه ابو منصوری است.
۲۴ - الاثار الباقیه، چاپ لاییزیگ، ص ۳۸ - مجمل التواریخ والقصص،ص ۳۹۱ - ۳۹۰.
۲۵ - دكتر ذبیح‏الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج‏۱، ص ۳۲۰.
۲۶ - ابن اثیر، ج‏۸، ص ۳۵۳ - ابن مسكویه، ج‏۶، ص ۱۱۳.
۲۷ - ابن اثیر، ج‏۸، ص ۳۶۶.
۲۸ - ابن مسكویه، ج‏۶، ص ۲۹۸.
۲۹ - همان، ج‏۶، ص ۶ - ۴۴۴.
منبع : مجمع جهانی شیعه شناس


همچنین مشاهده کنید