یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
مرگ به شاعر الهام شده بود
خوب یادم مانده و برای آن كه خاطر جمع بشوم نگاهیهم به روزنامهام انداختم. فكر نمیكردم در زمانِ حیات روزی به آن مراجعه بكنم. قلمانداز نوشتهام ومینویسم. چهارشنبه هفدهمِ آذرماه سالِ ۷۸ بود.آخرین بار بود كه شاعر را میدیدم، البته هیچیك از ما نمیدانستیم كه واپسین دیدار است. در موردِ خودم مطمئن هستم.
اگر ذرهیی تردید داشتم دستِ كمش این بود كه تنگ و تایی میكردم یا كمتر از آن سایهٔ دستم را از آن دیدارِ شبانه، در چهارشنبه هفدهم آذر،در روزنامهام پُررنگتر میگرفتم و حتی اگر شده بود قلمفرسایی هم میكردم، و نتیجهاش این بود كه حالا، در یك همچو موقعی، به مناسبتِ سالِ مرگ شاعر، بهاین قلمانداز اكتفا نمیكردم.
فراموشی، مثلِ جذام، تار وپودِ حافظهٔ ما را میپوساند و خاكستر میكند و بهجایش سیاهی و سكوت مینشاند. تخیل، كه در نزدِشاعران و نویسندگان، اغلب زاییدهٔ فراموشی است در چنین وضعی به كار نمیآید، و تصویرِ شاعری را كه فقط به معجزهٔ كلماتِ معطوفِ به واقعیت میتوانیم زنده كنیم زایل یا دستِ كم مخدوش میكند. اما دربارهٔ شاعر مطمئن نیستم، انگار بو برده بود و به او الهام شده بود. لابد سایهٔ بال مرگ، یا نزدیكتر سایشِ بال آن را روی صورتش احساس كرده بود. آخر شاعر بود. خواهرزادهٔ مرگاندیشترین نویسندهٔ قرن شمسیِ حاضر هم بود.برایم گفته بود ـو جایی نوشتهامـ كه در جوانی سختتحتِ تأثیر بوفِكور بود، و مثل نصرت رحمانی شاعر معروفترین متن ادب معاصر ما را، كه احساس مرگ از برگ برگِ آن سرریز میكند، نخستین جلوهٔ «شعرسفید» ایرانی میدانست.
آن شب، چهارشنبه هفدهم آذر سال ۷۸، ما یكدیگر را در كافهٔ جمعوجوری كه در خیابانِ گاندیاست، و در یكی دو سال اخیر پاتوقِ شاعر بود، دیدیم. تقریباً ماهی یك بار به آن كافه میرفتیم و مینشستیم قهوه میخوردیم و گپ میزدیم. این را هم بگویم او بود كه پای مرا به كافه باز كرد. من فقط در حضور شاعر، به خاطر او، به آن كافه میرفتم، و بعد از او دیگر به آنجا پا نگذاشتم. در هفته دو یا سه بار به آن كافه میرفت، و با جماعت شاعران جوان دیدار میكرد و اغلب با چهرهیی دلپذیر و خوشآیند به شعرشان گوش میداد.
بیشیلهپیلهترین شاعری بود كه دیده بودم، و طبعاً اینطبع گرم و گیرای او بود كه جماعت شاعران را از هرسنخ و دستهیی، به سوی خود میكشید. آن شب قرهباغی هم حضور داشت. شاعر اظهار تمایل كرده بودو از من خواسته بود ترتیب آن قرار را بدهم، و میخواست ببیند مقالاتِ مسلسلی كه در گلستانه چاپشده بود و هنوز هم كماكان چاپ میشود اثر دست چهجور آدمیزادی است. یادم میآید كه دیدن سر و وضعقرهباغی برایش قدری عجیب بود، و انتظار داشت آدمیبه ریخت و روزِ من، یا دستِ بالا آدمی به ریخت و روزخودش، را ببیند، لاغر و تكیده و با سبیل، البته سبیلی همچون سبیل من، كه به زعم شاعر، یادآور روشنفكران تند و تیزی از سنخ آلاحمد بود. شاعر رگهیی از شوخطبعی ذاتی داییاش را داشت.
آخر شب وقتی از كافه بیرون میآمدیم احساس سرخوشی میكرد. در پاگرد پله، وقتی به حاشیهٔ خیابانپا میگذاشتیم، از كیفِ چرمیاش كه همیشه زیر بغل میزد و معمولاً مجله یا كتاب تازهیی و از جمله چند جلد از آخرین كتاب شعر خودش در آن بود، یك پاكت بیرون آورد كه سه قطعه عكس در آن بود. دو عكس ازچهرهٔ من، كه خودش با دوربین كوچكاش گرفته بود، و عكسی كه من و او را در همان كافه نشان میداد، و به توصیهٔ او یك مشتری غریبه از ما انداخته بود.
آن عكسها در شبی، تقریباً یكی دو هفتهیی پیش از آندیدار، گرفته شده بود. شاعر مثل دایی نامآورش، كه در واپسین سفر خود به پاریس تعداد معتنابهی عكس انداخته و برای اعضای خانواده فرستاده بود، اینآخریها به گرفتن عكس علاقهمند شده بود، و آن دوربین كوچك را، كه برادرش از آمریكا برایش فرستادهبود، اغلب در كیفاش داشت. در آن سال، یك قلم، از من به تنهایی پانزده بیست قطعه عكس با آن دوربین انداخته بود. یك بار گفتم: مگر با این عكسها احساسِنیاز به جاودانگی را ارضا كنیم. وقتی جدا میشدیم، تا هر كدام به راهِ خودمان برویم، كلامی را كه در موقع گرفتن آن عكس دو نفری به زبان آورده بود، به خنده تكرار كرد.
ـ وقتی مُردم این عكس را چاپ كن تا یادی از من كرده باشی. اگر نمیخواهی نگو كه شاعرِ خوبی بود، اما بگو آدمِ خوبی بود.
در جوابش گفتم:
ـ از كجا معلوم كه من زودتر غزلِ خداحافظی را نخوانم؟
نگاهم كرد و باز خندید. سوار اتومبیل لكنتهاش شد و در تاریكی خیابان سرازیر شد. دو روز بعد خبرشرا برادرزادهٔ هدایت داد. از هوش رفته بود، و دیگر بیدار نشد؛ خواب به خواب رفت. پشتِ عكس، آخرینكلامش را ـ كه آخرین شعری بود كه از او شنیدم ـنوشتهام. حالا كه نگاه میكنم میبینم بو برده بود و به او الهام شده بود.
محمد بهارلو
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم مجلس دولت جمهوری اسلامی ایران رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی پاکستان امام خمینی
تهران پلیس وزارت بهداشت قتل شهرداری تهران سیل کنکور پایتخت بیمارستان زنان آتش سوزی سازمان سنجش
خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت دلار بازار خودرو دلار قیمت طلا سایپا تورم ارز مسکن ایران خودرو
سریال سینمای ایران یمن تلویزیون سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت مهران مدیری فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل غزه فلسطین رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال بازی جام حذفی آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول سپاهان
تبلیغات هوش مصنوعی ناسا اپل سامسونگ فناوری بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات روزنامه
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل