سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

علت آفرینش انسان وهدف از زندگی


علت آفرینش انسان وهدف از زندگی
● کمال انسان در سایر مکاتب:
برما مستدل گردید که خداوند از آفرینش انسان هدفی داشته است، البته این هدف شامل ذات فاعل (پروردگار عالمیان) نمی‌شود زیرا او واجب‌الوجود مطلق و بی‌نیاز سرمدی است و از جانب دیگر رب‌العالمین بری از هرگونه عمل بیهوده است. (زیرا در غیر این صورت ممکن‌الوجود خواهد بود)
بنابراین هدف، شامل فعل او (که همان خلقت انسان است) می‌گردد.
از طرفی در آیات وحی علت آفرینش انسان، رسیدن او به کمال بیان شده است که در این زمینه در آئین اسلام از هیچ امری هرچند ظریف برای نیل او به مقصد فروگذار نشده است و شاید در یک جمله بتوان گفت: در دین اسلام رشد و پرورش هماهنگ تمام ابعاد وجودی انسان مورد توجه و عنایت قرار گرفته است. با این همه این مطلب در ذهن نقش می‌بندد: آیا مکاتب دیگر که هریک به نوعی کمال انسان را تعریف کرده‌اند نمی‌توانند انسان را به کمال واقعی خویش برسانند؟
البته صرف پذیرفتن آئین دین اسلام به عنوان بهترین مسیر برای رساندن انسان به کمال، کافی نیست زیرا زمانی کامل بودن امری برای ما مسلم می‌شود که با مقایسه آن با سایر امور و درک نقوص آنها پی به جامعیت آن ببریم. یعنی برای اینکه ارزش و منزلت آئین و مکتب اسلام برای ما مشخص شود لازم است که ابتدا سایر مکاتب را به بوته نقد و بررسی بکشانیم و آن را با آئین‌ اسلام ناب محمدی مقایسه کنیم تا نقاط ضعف و قوت هر مکتب مشخص شود، آنگاه اذعان به کمال مکتب اسلام نماییم.
در دنیا از قرون گذشته تا به حال مکاتب زیادی آمده و رفته‌اند و البته برخی از آنها نیز تاکنون دوام یافته که بررسی تمامی آنها در این مجال کوتاه نمی‌گنجد لذا به عنوان نمونه پنج مکتب از مکاتب پرطرفدار را به طور اجمال مورد بررسی قرار می‌دهیم، که دوتای آنها از مکاتب اسلامی و بقیه از مکاتب غیراسلامی می‌باشد:
۱) مکتب عقل
۲) مکتب عشق
۳) مکتب قدرت
۴- مکتب زرتشت
۵) مکتب اومانیسم
▪ مکتب عقل (خلاصه نظریات عقلییون()۱۴:)
به عقیده فلاسفه قدیم، اساسا جوهر انسان را عقل تشکیل می‌دهد؛ “من” واقعی انسان همان عقل اوست پس در نظر ایشان همچنانکه بدن انسان جزو شخصیت انسان نیست قوا و استعدادهای روحی و روانی مختلفی که انسان دارد نیز هیچ کدام جزو شخصیت واقعی انسان نمی باشد و صرفا “انسان” یعنی همان که فکر می‌کند؛ بنابراین در نظر ایشان انسان کامل یعنی انسانی که در فکر کردن به حدکمال رسیده است و از طرفی کمال در تفکر یعنی اینکه انسان، جهان و هستی را آنچنان که هست دریافت و کشف کرده است.
در این مکتب امر دیگری نیز مورد توجه قر ار گرفته و آن اینکه عقل نیرویی است که توانایی دارد جهان را آن چنان که هست کشف کند؛ یعنی آئینه‌ای است که می‌تواند صورت جهان را در خود به طور صحیح و درست منعکس کند. حکمای اسلامی که این نظر را قبول کرده‌اند، معتقدند ایمان اسلامی یعنی شناخت جهان به طور کلی آن چنان که هست و در نظر ایشان ایمان یعنی شناخت مبدا جهان، شناخت نظام جهان و شناخت اینکه جهان به چه نقطه‌ای برمی‌گردد.
دو اشکال وارد بر مکتب عقلییون‌(۱۵:)
۱) اشکال اول: هرچند که در دستورات اسلامی ارزش فوق‌العاده‌‌ای برای عقل قائل شده‌اند به طوری که عقل را پیامبر درونی و پیغمبران الهی را پیامبران بیرونی معرفی کرده‌اند و حتی آیات زیادی مبتنی بر تعقل انسان آمده است ولی نمی‌توانیم تاییدی بر این مطلب بیاوریم که انسان جوهرش فقط عقل باشد و بس و بقیه قوا (حافظه، خیال، واهمه و هرقوه،‌ نیرو و استعدادی که در ما وجود دارد) وسیله‌هایی برای ذات ما که همان عقل است در نظر بگیریم، زیرا مراحلی از کمال نیز یافت می‌شود که عقل قادر به قدم گذاشتن در آن نمی‌باشد و صرفا مکتب وحی می‌تواند او را یاری دهد و یا در مراحلی از کمال دیگر تعقل کاری پیش نمی‌برد، بلکه نیاز به شوق و حرارت و حرکت می‌باشد.
۲) اشکال دوم: اینکه فلاسفه می‌گویند ایمان در اسلام یعنی شناخت و بس؛ ایمان به خدا یعنی شناخت خدا، ایمان به پیامبر یعنی شناخت پیامبر و ایمان به ملائکه یعنی شناخت ملائکه.
معنای شناخت همان دانستن است؛ مثلا کسی که روانشناس است، روان را می‌شناسد پس نسبت به آنچه که می‌شناسد روشن است و آن را درک می‌کند. حال آیا می‌توان ایمان به خدا را فقط به معنی درک کردن دانست؟ هرچند شناخت رکن ایمان است و ایمان بدون شناخت، ایمان نیست؛ ولی شناخت تنها نیز ایمان نمی‌باشد.
در اصل ایمان، ‌شناخت همواره با گرایش و تسلیم می‌باشد یعنی عناصری همچون خضوع، علاقه و محبت در ایمان نهفته است که در شناخت مطرح نیست. نمونه بارز آن شیطان است، شیطان خدا را می‌شناخت، ملائکه و روز معاد را نیز می‌شناخت ولی او یک شناسنده جاحد بود یعنی حقیقت را شناخت ولی در عین حال عناد و مخالفت ورزید.
پس هرگز نمی‌توانیم همچون فلاسفه ایمان را برابر با شناخت بدانیم چرا که اگر عمل را از ایمان بگیریم یک پایه آن را خراب کرده‌ایم زیرا که همواره قرآن می‌گوید: (الالذین آمنوا و عملوالصالحات()۱۶) مجموعا “انسان کامل فلاسفه” انسان کامل نیست، بلکه انسان ناقص است؛ یعنی قسمتی از کمال را دارد، زیرا انسان کامل فلاسفه فقط مجسمه‌ای است از دانایی یعنی موجودی است که خوب می‌داند ولی خالی از حرکت، زیبایی و شوق است. پس انسان مکتب عقلییون انسان نیمه کامل می‌باشد.
▪ مکتب عشق (خلاصه نظریات عرفا()۱۷:)
گفتیم که فلاسفه ذات و جوهر انسان را همان عقل او می‌دانند در مقابل ایشان عرفا قرار دارند که “من” انسان را عقل و فکر او نمی‌دانند بلکه عقل و فکر را به منزله یک ابزار آن هم نه ابزار خیلی معتبر - می‌دانند و “من” حقیقی هرکس را آن چیزی می‌دانند که از آن به “دل” تعبیر می‌شود و منظور از دل مرکز احساس و “خواست” در انسان است.
هرچه یک فیلسوف برای فکر کردن و تعقل ارزش قائل است، در مقابل آن عارف برای “عشق” ارزش قائل است. البته عشقی که عارف از آن سخن می‌گوید منحصر به انسان نبوده بلکه در نظر او این عشق در همه موجودات سریان دارد؛ یعنی معتقدند که عشق یک حقیقتی است که در تمام ذرات وجود جاری است. در واقع عارف برای همه عالم یک حقیقت بیشتر قائل نمی باشد و آن هم حقیقت عشق است. وسیله‌ای را که این مکتب برای رسیدن به کمال معرفی می‌کند اصلاح و تهذیب نفس است و در نظر عارف هرچه انسان بیشتر توجه غیر خدا را از ذهن خود دور کند و متوجه معبود گردد به مقام انسان کامل نزدیکتر می‌شود.
نهایت راه حکیم تبدیل شدن به یک جهانی سرشار از اندیشه و فکر است ولی نهایت راه عارف رسیدن به ذات حق است یعنی ایشان معتقدند اگر انسان درون خود را تصفیه کند و با مرکب عشق حرکت کند و منازل بین راه را زیر نظر یک انسان کامل‌تر طی کند، پایان راه این است که پرده میان او و خدا به کلی برداشته شده و به تعبیر خودشان به خدا می‌رسند.
نویسنده مرضیه کاظم خلج
پی نوشت ها:
۱۴- رک انسان کامل، مطهری، ص ۱۴۷
۱۵- همان، ص ۱۵۵
۱۶- سوره عصر آیه ۳
۱۷- رک انسان کامل، مطهری، ص ۱۶۹
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید