سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

هبوط آدم(ع) در تفسیر المیزان


هبوط آدم(ع) در تفسیر المیزان
علامه طباطبائی(ره) در ذیل این سه گروه آیات، مباحث مستدلی ارائه نموده‌اند که در این قسمت خلاصهٔ آراء و نظرات ایشان نقل می‌شود:
۱) آدم(ع) برای سکونت در زمین آفریده شده بود.
از وضع این آیات، مخصوصاً آیه انی جاعل فی‌الارض خلیفه(۱) استفاده می‌شود که آدم(ع) از اول برای زندگی و موت در زمین خلق شده بود و این که خدا، او و حوا در بهشت ساکن کرد، فقط برای آزمایش و آشکار شدن عورات آنها و در نتیجه به زمین فرستاده شدن آنها بوده است، آیات سوره طه و اعراف نیز از این معنی حکایت می‌کنند. چون داستان بهشت و دستور دادن ملائکه را بسجده کردن به صورت یک داستان مربوط به هم بیان کرده است. از مجموع این آیات بر می‌آید که آدم برای سکونت در زمین ‎آفریده شده بود و طریق آمدن او به زمین چنین بوده که قبلاً برتری او را بر ملائکه اعلام کند تا مقام خلیفه اللهی او محرز شود، سپس آنها را دستور به سجده کردن برای او دهد، بعداً او و حوا را در بهشت ساکن سازد و از نزدیک شدن به درخت ممنوع نهی کند تا از آن بخورند و عورات آنها ظاهر گردد و بزمین فرستاده شوند، بنابراین آخرین عامل استقرار در زمین و انتخاب زندگی دنیا همان آشکار شدن عورتهای آنها بود.(۲)
۲) نزدیک شدن به درخت ممنوع
خداوند در سورهٔ طه در ابتدای این داستان می‌فرماید و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنی و لم نجد له عزماً(۳)» سپس دنبالهٔ سرگذشت آدم را بیان می‌کند منظور از عهدی که این جا دربارهٔ آدم ذکر فرموده، پیمان عمومی بر پرستش و بندگی است و این که انسان مقام پروردگار خود را فراموش نکند، یعنی در هر حال متوجه باشد که سر تا پا مملوک خداست و از خود هیچ ندارد، گناه و معصیتی که در مقابل آن تصور می‌شود همین است که از یاد خدا غافل شود و مشغول به خود گردد بنابراین آن درخت ممنوع درختی بوده که نزدیک شدن به آن مایهٔ زحمت و مشقت و بدبختی در زندگی دنیا بوده است به این که انسان در زندگی دنیا خدا را فراموش کند و از مقام او غافل گردد، گویا آدم(ع) می‌خواست میان تناول آن درخت و پیمان جمع کند، اما میسر نشد و پیمان را فراموش کرد و در مشقت زندگی دنیا افتاد و بالاخره بوسیلهٔ توبه، گذشته را جبران نمود.(۴)
۳) سرگذشت آدم(ع) مثالی برای تجسم حال انسان
چنین می‌نماید که سرگذشتی را که خدا دربارهٔ سکونت دادن آدم و حوا در بهشت و فرود آوردن آنها به زمین پس از تناول از درخت مزبور، بیان می‌فرماید مثالی برای مجسم کردن حال انسان است. چه این که او قبل از ورود به دنیا در عالم قدس دارای سعادتها و کرامتها بوده و در منزلگاه قرب و رفعت و سرای نعمت و سرور و انس و نور، در جوار پروردگار عالم با دوستان روحانی قرار داشته است و سپس به جای آنها انواع رنجها و ناملایمات و گرفتاریها و ناراحتیها را بر اثر میل به زندگی دنیا و این مردار گندیده پست، اختیار می‌نماید و چنانچه بعداً توجه کند و بسوی او باز گردد او را به همان مقام سعادت نخستین باز می‌گرداند و اگر بسوی او نرود و در مقام پست زمینی اقامت اختیار کرده و پیروی از هوای نفس کند خود را از آن همه نعمت محروم ساخته و به دار هلاکت انداخته است و جایگاه او جهنم خواهد بود.(۵)
۴) زندگی مرکب از زندگی زمینی و آسمانی
هنگامی که در قضیه بهشت آدم(ع) مخصوصاً آنچه در سوره «طه» وارد شده دقت کنیم، می‌بینیم این جریان موجب شد که خداوند متعال دو موضوع را دربارهٔ آدم و فرزندان او مقرر فرماید: نخست این که آدم از درخت تناول کرد و این عمل باعث شد که خداوند او را به زمین فرود آورد که در آن زندگی کند، آن زندگی پر مشقتی که هنگام نهی از نزدیک شدن به درخت مزبور خدا او را از آن بر حذر داشت – دوم این که آدم توبه کرد و همین موجب حکم و قضاء دیگری شد و آن این که خدا او و فرزندانش را بوسیله هدایت به بندگی و عبودیت اکرام نماید. بنابراین در مرحله اول زندگانی مادی زمینی مقرر شد و سپس بر اثر توبه زندگی مزبور را بوسیلهٔ هدایت به مقام بندگی خود، پاکیزه کرده و با آن آمیخت، در نتیجه یک زندگی مرکب از زندگی زمینی و آسمانی به وجود آمد. این مطلب را می‌توان از تکرار شدن امر به «هبوط» در آیات مورد بحث استفاده کرد چون ابتدا فرموده: «و قلنا هبطو بعضکم لبعض عدو» - و بعداً می‌فرماید: «قلنا هبطوا منها جمیعاً فاما یاتینکم منی هدیّ(۷)(۸)(۹)
۵) آدم و حوّا(ع) بهنگام توبه هنوز از بهشت خارج نشده بودند
در ادامهٔ مطلب قبلی باید افزود که «وقوع توبه» در میان این دو امر مشعر بر این است که آنها در موقع توبه کردن هنوز از بهشت خارج نشده بودند اگر چه آن موقعیت ثابت سابق را نیز نداشتند، این حقیقت را می‌توان بطور اشعار از این آیه استفاده کرد: «و نادیهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرهظ(۱۰) چه این که خداوند هنگام نهی کردن آنها از درخت مزبور به لفظ «هذه»(۱۱) (این) که برای اشاره به نزدیک است تعبیر می‌کند، اما در این آیه به لفظ «تلکما» (آن) تعبیر فرموده و می‌گوید: آیا شما را از آن درخت نهی نکردم بنابراین از این اختلاف تعبیر پیداست که قبل از آن نافرمانی وضع آنها در بهشت کاملاً ثابت بود، اما بعد از آن وضع تغییر کرد و موقعیتشان متزلزل شد.(۱۲)
۶) معنی عصیان و خطیئه آدم(ع) و رفع دو شبهه
موضوع دیگری که باید به آن توجه شود معنی عصیان و خطئیه آدم(ع) است، باید دانست که ظاهر آیات اگرچه در بدو نظر دلالت بر این دارد که از آدم(ع) گناه و معصیت و نافرمانی سرزد، چنانچه خداوند می‌فرماید: «فتکونا من الظالمین(۱۳)» و در جای دیگر فرمود که: «و عصی آدم ربه فغوی»(۱۴) و هم‌چنان‌که خود او نیز اعتراف کرده: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا وترحمنا لنکونن من‌الخاسرین»(۱۵) ولی پس از دقت در آیات و تدبر در نهی مزبور، مسلم می‌شود که این نهی یک نهی مولوی(یعنی فرمان و دستوری که مولا بعنوان یک وظیفه برای بندهٔ خود صادر می‌کند) نبوده بلکه یک نهی ارشادی که منظور از آن فقط راهنمایی به مصالح و منافع موجود در مورد حکم است می‌باشد؛ دلایل بر این مدعا عبارتند از:
الف) خداوند در این سوره و سورهٔ اعراف لازمهٔ مخالفت این نهی را یک نوع «ظلم» قرار داده و می‌فرماید: «لاتقربا هذه الشجره فتکونا من‌الظالمین»(۱۶) اما در سوره طه آن را به «تعب و رنج» که مولود بیرون رفتن از بهشت بوده تبدیل کرده و فرموده است: «فلا یخرجنکما من الجنه فتشقی»(۱۷) سپس این تعب را چنین تفسیر کرده: «ان لک ان لاتجوع فیها و لا تعری و انک لاتظموا فیها و لا تضحی»(۱۸). با این بیان معلوم می‌شود که منظور از این تعب و شقا، همان زحمات دنیوی است که لازمهٔ زندگانی زمینی است مانند: تشنگی، گرسنگی، برهنگی و امثال آن. پس چیزی که باعث بر نهی مزبور شده است اجتناب از این امور بوده یعنی این نهی یک نهی ارشادی است و البته مخالفت چنین نهی‌ای معصیت و نافرمانی در مقابل دستور مولا محسوب نمی‌شود و بنابراین منظور از «ظلم» که در آیات سابق به آن اشاره شده است همان ظلم بر نفس است، زیرا خود را به زحمت انداخت و نه آن ظلم مذمومی که در باب بندگی و پرستش است.
ب) چنانچه نهی مزبور یک نهی مولودی بود و توبهٔ آن نیز یک تویهٔ عبودی و بندگی و رجوع از مخالفت نهی مولودی، لازم بود آدم(ع) پس از قبول توبه دوباره به بهشت برگردد، زیرا توبه که حقیقت آن بازگشت از مخالفت است هنگامی که مورد قبول واقع شود معصیت را در حکم عدم می‌کند و در نتیجه نسبت به بنده عاصی توبه کننده، معاملهٔ مطیع و فرمانبردار می‌شود و فعل او هم در حکم اطاعت است با این که ملاحظه می‌کنیم آدم(ع) پس از توبه به بهشت بازگشت نکرد.
در ضمن از این بیانات روشن می‌شود که خروج از بهشت بر اثر تناول از درخت مزبور یک اثر تکوینی ضروری بود، نظیر تأثیر سم و آتش در کشتن و سوزاندن، هم‌چنان که تما موارد تکالیف ارشادی نیز از همین قبیل است نه این که به عنوان یک مجازات مولودی بوده باشد، مانند مجازات‌هایی که در موارد تکالیف مولودی است مثل دخول تارک الصلوه در آتش و یا مذمت و تبعید در نافرمانی‌های عمومی اجتماعی.
ج) آیات شریفهٔ: «قلنا اهبطو منها جمیعاً فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدی فلا خوف علیهم و لاهم یحزنون(۱۹) والذین کفروا و کذبوا بآیاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون(۲۰) که عصاره و خلاصه تمام احکام و تشریعاتی است که خداوند بوسیلهٔ انبیاء و ملائکه و کتب آسمانی در این دنیا نازل گردانیده، دلالت می‌کند که اولین تشریعی که در دنیا، یعنی دنیای آدم(ع) و فرزندان او واقع شد بعد از امر دوم به هبوط و فرود آمدن در زمین بوده است (واضح است که امر به هبوط هم یک امر تکوینی و پس از رفتن به بهشت و مخالفت کردن نهی بوده) نتیجه این که هنگام مخالفت نهی مزبور و تناول از درخت هنوز نه دینی تشریع شده بود و نه تکلیف مولودی در کار بود، با این حال معصیت و گناه مولودی معنی ندارد(۱۹).
در این جا علامه طباطبائی(ره) به دو شبهه که ممکن است در این زمینه مطرح شود پاسخ می‌دهند که این دو شبهه مربوط به موضوع نهی ارشادی و مولوی بوده و صورت و پاسخ شبهات به قرار ذیل است:
▪ شبههٔ اول: در این جا ممکن است کسی ایراد کند که اگر نهی مزبور یک نهی ارشادی بوده چرا خداوند، کار آدم(ع) و حوّا را به عنوان «ظلم، عصیان و غوایتظ معرفی نموده است؟
پاسخ این ایراد این است که «ظلم» همان طور که گفته شد منظور از آن ظلم بر نفس است زیرا آدم(ع) خودر ا به زحمت انداخت، و نه آن ظلمی که در باب بندگی و پرستش مورد مذمت قرار گرفته است. و اما عصیان از نظر لغت به معنی متأثر شدن یا به زحمت متأثر شدن است؛ مثلاً گفته می‌شود: «کسرته فعصیظ (خواستم آنرا بشکنم اما نشکست یا به زحمت شکست) و البته این معنی همان‌طور که در موارد اوامر و نواهی مولوی تصور می‌شود در موارد اوامر و نواهی ارشادی نیز متصور است، چه این که بسیار می‌شود که شخص از آنها متأثر نشود یا به زحمت در او تأثیر کند و این که فعلاً ملاحظه می‌کنید عصیان از نظر مسلمانان عبارت است از مخالفت دستورات مولوی، مانند امر به نماز، روزه، حج یا نهی از شرابخواری و زنا، اصطلاح تازه‌ای است که از طرف قانون‌گذار اسلام و یا پیروان او قرار داده شده است* و منافاتی با تعمیم معنی آن از نظر لغت و مفهوم متعارف ندارد. و اما «غوایت» عبارت از عدم توانایی بر حفظ مقصد است مثل این‌که انسان نتواند زندگی خود را طوری اداره کند که با مقاصد او سازش داشته باشد و مسلم است که این معنی هم در مورد ارشاد و هم در مورد مولویت متصور است و به اختلاف موارد تغییر پیدا می‌کند(۲۱).
▪ شبههٔ دوم: ممکن است ایراد شود که اگر نهی مزبور یک نهی ارشادی بوده، پس «توبه» چه معنی دارد و منظور آدم و حوّا از این که عرض کردند: «و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین»(۲۲) چه بوده است؟
در پاسخ باید گفت: توبه به معنی رجوع و بازگشت است و این برحسب اختلاف موارد مختلف می‌شود یعنی همان طور که بنده متمرد و سرکش می‌تواند توبه کند و در نتیجه مولای او مقام قرب از دست رفته او را به وی بازگرداند، همچنین بیماری که نسبت به دستورات طبیب که برای حفظ سلامتی او بوده مخالفت ورزیده و بالنتیجه بیمایر او شدت یافته است می‌تواند دوباره به طبیب مراجعه کرده و یا به عبارت دیگر توبه کند تا دستور دیگر به او بدهد و بوسیله آن سلامتی سابق را برای او تجدید نماید ولی ممکن است دستور جدید چنین باشد که بیمار باید مدتی تحمل زحمت و رنج و تعب نموده و کارهای دشواری را انجام دهد تا به وضع روز اول بلکه بهتر و عالیتر بازگردد. اما تعبیرات «مغفرت – رحمت – خسران» که در این مورد شده اینها نیز مانند تعبیرات سابق بر حسب موارد، اختلاف پیدا می‌کند و خلاصه این که تمام این حقایق در نواهی ارشادی نیز متصور است.(۲۳)۷) بهشت آدم(ع)
علامه طباطبایی(ره) در بخش بحثی از نظر روایات، روایتی از امام صادق(ع) نقل می‌کند که بواسطهٔ آن و شواهد دیگر می‌افزاید که بهشت آدم(ع) از بهشتهای دنیا بوده است. آن روایت بدین صورت نقل گردیده است:
«علی بن ابراهیم در تفسیر خود از پدرش نقل می‌کند؛ از امام صادق(ع) دربارهٔ بهشت آدم(ع) سئوال کردند که آیا از بهشتهای دنیا بوده یا از بهشتهای آخرت؟ فرمود: از بهشتهای دنیا بود که خورشید و ماه در آن طلوع می‌کرد، اگر از بهشتهای آخرت بود هرگز از آن خارج نمی‌شد سپس فرمود: هنگامی که خدا او را ساکن بهشت ساخت آنها را بر او مباح کرد مگر آن درخت چه این که خلقت آدم(ع) طوری بود که بدون امر و نهی و غذا و لباس و زناشویی باقی نمی‌ماند و آن‌چه برای او نافع بود از آن‌چه مضر بود جز به توفیق خدا تشخیص نمی‌داد، در این موقع شیطان نزد او آمد و به او گفت: اگر شما از این درختی که خدا نهیتان کرده بخورید دو فرشته می‌شوید و همیشه در بهشت خواهید ماند و اگر نخورید خداوند شما را از بهشت بیرون خواهد کرد و برای آنها قسم یاد نمود که خیرخواه شما هستم همان‌طور که خداوند غزوجل از او حکایت می‌کند: «ما نهیکما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین اوتکونا من الخالدین و قاسمها انی کما لمن الناصحین(۲۴). آدم(ع) حرف او را قبول کرد و هر دو از آن درخت تناول کردند، و همان شد که خداوند می‌فرماید: «فبدت لهما سواتهما(۲۵)» آن‌چه از لباس‌های بهشتی خدا به آنها پوشانده بود ریخت و شروع کردند به پوشاندن خود با برگ‌های بهشتی و پروردگارشان آنها را ندا کرد: «الم انهکما عن تلکما الشجره و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین(۲۶) عرض کردند همان‌طور که خدا از آن‌ها نقل کرده: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من‌الخاسرین(۲۷)»
خداوند فرمود: «فرود آیید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود و استقرار و بهرهٔ شما تا مدتی در زمین خواهد بود»(۲۸) حضرت فرمود: یعنی تا روز قیامت، بعداً فرمود در این موقع آدم بر کوه «صفا» فرود آمده و صفا نامیده شده به واسطهٔ این که «صفی الله» بر آن فرود آمد و حوّا بر کوه «مروه» فرود آمد و مروه نامیده شد بر اثر این که «مرؤه»(زن) بر آن فرود آمد. آدم(ع) چهل روز به سجده افتاده بود و از فراق بهشت می‌گریست، جبرئیل بر وی نازل شد وگفت: آیا خدا ترا به دست خود نیافرید؟ و از روح خود در تو ندمید؟ و فرشتگان را به سجده برای تو وادار نکرد؟ گفت آری (جبرئیل گفت) آیا تو را دستور نداد که از آن درخت نخوری و مخالفت کردی؟ آدم گفت: شیطان قسم دروغ برای من خورد…»
و نیز صاحب تفسیر المیزان می‌افزاید دربارهٔ این موضوع که بهشت آدم(ع) از بهشت‌های دنیا یوده روایات دیگری نیز از طریق اهل بیت(ع) واردشده است و منظور از دنیوی بودن بهشت مزبور این است که بهشت برزخی(۲۹) بوده در مقابل بهشت جاویدان (جنه الخلد) هم‌چنان که از اشاراتی که در قسمت‌های مختلف این روایت شده نیز استفاده می‌شود مانند این جمله که فرمود: «آدم بر کوه صفا فرود آمد» و یا این جمله که «حوّا بر کوه مروه فرود آمد» و جمله «یعنی تا روز قیامت» که در تفسیر کلمه «حین در آیه شریفه بیان شده است، زیرا از این تفسیر بر می‌آید که توقف و مکث در عالم برزخ بعد از مرگ نیز توقف در زمین، محسوب می‌گردد و بنابراین منافاتی ندارد که بهشت مزبور در عین دنیوی بودن برزخی باشد، علاوه بر این‌ها از برخی اخبار اهل بیت(ع) بر می‌آید که بهشت مربوطه در آسمان بوده و آدم و حوا از آسمان فرود آمدند.(۳۰)
۸) اخبار مجعوله
در موضوع چگونگی آمدن شیطان و وسیله‌ای که آنها را با آن فریب داد در روایات صحیح و معتبر چیزی وارد نشده ولی در پاره‌ای اخبار، «مار» و «طاووس» بعنوان دو کمک کار شیطان معرفی شده‌اند اما چون این روایات معتبر نبودند که از ذکر آنها صرف‌نظر کردیم و به نظر می‌رسد که از اخبار مجعوله باشند و گویا این مطلب عیناً از تورات گرفته شده باشد.(۳۱)
۹) شیطان کیست و کارش چیست
مؤلف تفسیر المیزان در ادامهٔ تفسیر آیات ۱۰ تا ۲۵ سورهٔ اعراف موضوعی را تحت عنوان «شیطان کیست و کارش چیست؟» مطرح می‌نماید که البته این موضوعی است بسیار قابل تأمل و شایان دقت و بحث، چرا که این موجود عجیب (شیطان) در عین این که از حواس ما غایب است، تصرفات عجیبی در عالم انسانیت دارد، در واقع دشمن درونی و خانگی انسان است، در عین این که از آشکار همه باخبر است از نهان آنها نیز اطلاع دارد، حتی از نهفته‌ترین و پوشیده‌ترین افکاری که در زوایای ذهن و فکر آدمی جای دارد نیز باخبر است و علاوه بر این که با خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست. در این زمینه سئوالاتی و اشکالاتی مطرح گردیده است از این قبیل که چرا خداوند ابلیس را آفرید؟ ویا این که ابلیس از جن بود چرا خداوند او را با ملائکه محشور و همنشین ساخت؟ و با این که خداوند می‌دانست اطاعتش نمی‌کند چرا امر به سجده‌اش کرد؟ چرا تا روز قیامت مهلتش داد؟ چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمی راه داد و بر او مسلطش کرد؟ چرا به لشکریانی تأییدش نموده و بر همه جای حیات انسانی‌اش راه داد؟ چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان کرد؟ آیا ورودش به بهشت از چه راهی بوده؟ چگونه ممکن است در بهشت که مکان قدس و طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟ چرا با این که حرفهایش مخالف گفتار خداوند بود با این حال آدم آن را پذیرفت؟ و با این که خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه آدم طمع در خلود کرد؟ و با این که آدم در زمرهٔ پیغامبران بود چطور ممکن است معصیت کرده باشد؟ و… علامهٔ طباطبایی(ره) در ادامهٔ بحث این‌گونه می‌نویسد:
«… اهمال و کوتاهی مفسرین در بحث جدی و حقیقی این موضوع و بی‌بند و باری در اشکال و جواب بحدی رسید که در جواب از این اشکالات بعضی از آنان به خود جرأت دادند که بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعی است و داستان، یک داستان خیالی محض است و یا بگویند مقصود از ابلیس قوه‌ای است که آدمی را به شر و فساد دعوت می‌کندو یا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است و همهٔ گناهان از ناحیهٔ خود اوست و اوست که آن‌چه را خودش درست کرده خراب می‌کند و بطور کلی خوب آن چیزی است که او بخواهد و به آن امر کند و بد آن چیزی است که او از آن نهی کند و یا بگویند اصلا آدم از زمرهٔ پیغمبران نبوده و یا بطور کلی انبیاء معصوم از گناه نیستند و یا قبل از بعثت معصوم نیستند و آدم آن موقع که نافرمانی کرد مبعوث نشده بود و یا بگویند همهٔ این صحنه‌ها برای امتحان بوده است. باید دانست تنها چیزی که باعث بی‌فایده بودن این مباحث شده این است که مفسرین در این مباحث بین جهات حقیقی و جهات اعتباری فرق نگذاشته، مسائل تکوینی را از مسائل تشریعی جدا نکردند و اصول قراردادی و اعتباری را که تنها به درد تشریعیات و نظام اجتماعی می‌خورد در امور تکوینی دخالت داده و آن را حکومت داده‌اند.»(۳۲)
صاحب تفسیر المیزان، بحث در حول مسائل و حقایق دینی و تکوینی را منوط به توجه داشتن به سه مسأله دیگر می‌دانند که آن مسائل بطور خلاصه عبارتند از:
الف) باید دانست تمام اشیایی که متعلق خلق و ایجاد قرار گرفته و یا ممکن است قرار گیرد وجود نفسی‌اشان یعنی وجودشان بدون این که اضافه به چیزی داشته باشد خیر است بطوری که اگر به فرض محال فرض کنیم شری از شرور متعلق خلقت و ایجاد قرار گرفته و موجود شود پس از موجود شدنش حالش، حال سایر موجودات خواهد بود، یعنی دیگر اثری از شر و قبح در آن نخواهد بود مگر این که وجودش اضافه و ارتباط به چیز دیگری داشته باشد و در اثر این ارتباط نظامی از نظام‌های عادلانهٔ عالم وجود را فاسد و مختل سازد یا باعث شود عده‌ای دیگر از موجودات از خیر و سعادت خود محروم شوند، اینجاست که شروری در عالم پدید می‌آید. بنابراین اگر موجودی از قبیل مار و عقرب دیدیم که از نظر اضافه‌ای که به ما دارد مضر به حال ماست باید بدانیم که بطور مسلم منافعی دارد که از این ضررش بیشتر است و گرنه حکمت الهیه اقتضای وجود آن را نمی‌کرد و در این صورت وجود چنین موجودی هم خیر خواهد بود این همان معنایی است که آیه شریفه: «الذی احسن کل شی خلقه(۳۳)» در بر دارد.
ب) عالم خلقت با همهٔ وسعتی که در آن است تمامی اجزایش به یکدیگر مربوط و مانند یک زنجیر، اول آن بسته و مربوط به آخرش می‌باشد، بطوری که ایجاد جزئی از آن مستلزم ایجاد و صنع همهٔ آن است و اصلاح جزئی از آن منوط به اصلاح همهٔ آن است و این ارتباط لازمه‌اش این نیست که جمیع موجودات مثل هم و ربطشان به یکدیگر ربط تساوی و تماثل باشد، زیرا اگر همهٔ اجزاء عالم مثل هم بودند عالمی بوجود نمی‌آمد بلکه تنها یک موجود تحقق می‌یافت و لذا حکمت الهی اقتضا کرد که این موجودات از نظر کمال و نقص و وجدان مراتب وجود و فقدان آن و قابلیت رسیدن به آن مراتب و محرومیت از آن مختلف باشند. اگر در عالم، شر و فساد و تعب و فقدان و نقص وضعف و امثال آن نبود بطور مسلم از خیر و صحت و راحت و وجدان و کمال و قوت نیز مصداقی یافت نمی‌شد و عقل ما پی به معانی آنها نمی‌برد چون بطور کلی عقل هر معنایی را از مصادیق خارجی آن انتزاع می‌کند اگر در عالم مصداقی یافت نمی‌شد و عقل ما پی به معانی آنها نمی‌برد چون بطور کلی عقل هر معنایی را از مصادیق خارجی آن انتزاع می‌کند اگر در عالم مصداقی از شقاوت و معصیت و قبح و ذم و عقاب و نبود آخرتی هم وجود نداشت و یا اگر معصیتی نبود یعنی نافرمانی امر مولوی مولی به هیچ وجه ممکن نبود قهراً انجام خواسته مولی امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر و اجباری می‌شد و اگر انجام دادن فعلی ضروری و غیر قابل ترک باشد دیگر امر مولوی به آن معنا ندارد و خواستن مولی یک چنین فعلی را در واقع تحصیل حاصل است و وقتی امر مولوی معنا نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتی اطاعت و معصیتی نبود مدح و ذم و ثواب و عقاب و وعد و وعید و انذار و بشارتی هم نخواهد بود و وقتی این‌گونه نبود دین و شریعت و دعوتی هم نخواهد بود و زمانی که دینی در کار نباشد نبوت و رسالتی هم نخواهد بود و وقتی که نبوت و رسالتی نباشد قهراً اجتماعی و مدنیتی نیز نخواهد بود و اجتماع هم که نباشد انسانیتی هم نیست و بر همین قیاس فرض نبود یک چیز مستلزم فرض نبود جمیع اجزاء عالم است بنابراین باید گفت اگر شیطانی هم نبود، نظام عالم انسانی هم نبود و وجود شیطانی که انسان را به شر و معصیت دعوت کند از ارکان نظام عالم بشریت است.(۳۴)
ج) از داستان بهشت آدم(ع) بر می‌آید که قبل از این که آدم(ع) در زمین قرار گیرد خداوند بهشتی برزخی و آسمانی آفریده و او را در آن جای داده بود و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهی کرد برای این بود که بدین‌وسیله طبیعت بشری را آزموده معلوم کند که بشر جز به این که زندگی زمینی را طی کرده در محیط امر و نهی و تکلیف و امتثال تربیت شود، ممکن نیست به سعادت و بهشت ابدی نایل گردد. و جز با پیمودن این راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد. از این‌جا معلوم می‌شود که هیچ کدام از اشکالاتی که بر این داستان وارد کرده‌اند موجه نیست برای این که بهشت آدم بهشت جاودان نبوده که اشکال شود به این که بهشت جای اولیاء خداست نه جای شیطان و یا اشکال شود به این که بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمی‌شود پس چطور آدم بیرون آمد؟(۳۵)
و اما بطور خلاصه آن‌چه که از این بحث استنتاج می‌شود این است که:
۱) ابلیس موجودی است از ‌آفریده‌های پروردگار که مانند انسان دارای اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده بسوی گناه سوق می‌دهد.
۲) این موجود قبل از این که انسانی به وجود آید، با ملائکه می‌زیسته و هیچ امتیازی بر آنان نداشته است. پس از این که آدم(ع) پا به عرصهٔ وجود نهاد، وی از صف فرشتگان خارج شده بر خلاف آنان در راه شر و فساد افتاد و سرانجام کارش به این جا رسید که تمامی انحراف‌ها و شقاوتها و گمراهی‌ها و امور باطلی که در بنی نوع بشر به وقوع بپیوندد همه به یک حساب مستند به وی شود، بر عکس ملائکه که هر فردی از افراد بشر به سوی غایت سعادت و سر منزل کمال و قرب پروردگار راه یافته و می‌یابد، هدایتش به یک حساب مستند به آن‌هاست.
۳) ابلیس را در کارهایش اعوان و یارانی است از فرزندان خود و از جن و انس که هر کدام بطریقی خاص اوامر او را اجرا می‌کنند و به ایشان دستور می‌دهد که در کار ابناء بشر مداخله نموده از دنیا و هر چه در آن است هر چیزی که با زندگی بشر ارتباط دارد در آن تصرف نموده باطل آن را به صورت حق و زشت آن را به صورت زیبا وانمود کنند. ایشان نیز اوامر او را امتثال نموده در ابدان و نفوس بشر و در اموال و فرزندانشان و سایر شؤون زندگی آنها به انحاء مختلفی تصرف می‌کنند، گاهی دسته جمعی و گاهی منفرد، زمانی به کندی و وقتی به سرعت، گاهی بدون واسطه و گاهی بوسیلهٔ اطاعت و زمانی بوسیلهٔ معصیت به کار گمراه ساختن او را می‌پردازد.
۴) تصرفات ابلیس و لشگریان او طوری نیست که برای بشر محسوس باشد یعنی بفهمد که چه وقت ابلیس در دلش وارد می‌شود و چگونه افکار باطل را در قلب وی القاء می‌کند و یا اذعان کند که این فکر از خودش نیست و شخص دیگری در دل او القاء کرده. پس نه کارهای شیطان و لشگریانش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ایشان در عرض وجود وی می‌باشد جز این که خداوند به ما خبر داده که ابلیس از جن است و او و لشگریانش از آتش آفریده شده‌اند.(۳۷)
نویسنده: اسماعیل - زارع پور
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب گناه نخستین نویسنده اسماعیل زارع پور نشر آستان قدس رضوی
پاورقی‌ها
۱- سورهٔ بقره(۲) آیهٔ ۳۰.
۲- سید محمد حسین طباطبایی، ترجمه ناصر مکارم شیرازی وسید محمدباقر موسوی همدانی، انتشارات بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، تهران ۱۳۶۶، ترجمهٔ تفسیر المیزان، ج۱، از دورهٔ ۲۰ جلدی، ص ۱۶۶.
۳- سورهٔ طه(۲۰) آیهٔ ۱۱۵.
۴- همان کتاب، صفحات ۱۶۷ الی ۱۷۱ با تلخیص.
۵- همان کتاب، صفحهٔ ۱۷۴.
۶- سورهٔ بقره(۲)، آیهٔ ۳۶.
۷- سورهٔ بقره(۲)، آیهٔ ۳۸.
۸- همان کتاب، صفحات ۱۷۷- ۱۷۸.
۹- در آیهٔ اول که قبل از وقوع توبه است سخنی از هدایت به میان نیامده بلکه بعکس موضوع عداوت و دشمنی شیطان با آدم و حوا پیش کشیده شده است اما در آیه دوم که بعد از توبه است صحبت از هدایت و تشریع دین شده است.
۱۰- سورهٔ اعراف(۷)، آیهٔ ۲۲.
۱۱- ولا تقربا هذه الشجره بقره(۲)، آیه ۳۵، اعراف(۷)، ۱۹.
۱۲- ترجمه تفسیر المیزان، ج۱ ص ۱۷۸.
۱۳- سورهٔ بقره(۲) آیهٔ ۳۵- اعراف(۷) آیه ۱۹.
۱۴- طه(۲۰) آیه۱۲۱.
۱۵- اعراف(۷) آیه ۳۳.
۱۶- بقره(۲) آیه ۳۵. – اعراف(۷) آیهٔ ۱۹.
۱۷- طه(۲۰) آیه ۱۱۷.
۱۸- طه(۲۰) آیه ۱۱۸ و ۱۱۹.
۱۹- سورهٔ بقره(۲) آیات ۳۸ و ۳۹.
۲۰- ترجمهٔ تفسیر المیزان، ج۱، صفحات ۱۷۹ و ۱۸۰.
۲۱- در اصطلاح به این دو؛ (حقیقت شرعیه) گفته می‌شود.
۲۲- ترجمه تفسیر المیزان، ج۱، ص ۱۸۱.
۲۳- اعراف(۷)، آیه ۲۳.
۲۴- همان کتاب، ج۱، صفحات ۱۸۱ و ۱۸۲.
۲۵- اعراف(۷)، آیات ۲۰ و ۲۱.
۲۶- طه(۲۰)، آیه ۱۲۱ و اعراف(۷)، آیه ۲۲ (و بدت لهما سواتهما…)
۲۷- اعراف(۷)، آیه ۲۲.
۲۸- اعراف(۷)، آیه ۲۳.
۲۹- ترجمهٔ آیه ۲۴ سورهٔ اعراف: قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو ولکم فی الارض مستقر و متاع الی حین.
۳۰- منظور این است که بهشت مزبور باغ یا جنگلی از باغها و جنگلهای دنیا نبوده چنانکه از سفر پیدایش تورات فعلی بر می‌آید، تعبیرات موجود در روایات نیز این معنی را تأیید می‌کند.
۳۱- همان کتاب، ج۱، صفحهٔ ۱۸۴.
۳۲- همان کتاب، ج۱، صفحهٔ ۱۸۴.
۳۳- همان کتاب، ج۸، صفحات ۴۶- ۴۸ (نقل به اختصار).
۳۴- سورهٔ سجده(۳۲) آیهٔ ۷ «کسی که هر چه آفرید نیکویش آفرید.»
۳۵- نکته دیگری که در این‌جا باید افزوده شود این است که علامه طباطبایی(ره) امر ابلیس به سجده و نهی آدم از خوردن از درخت را امر و نهی تشریعی دانسته‌اند و نه امر و نهی تکوینی و بدین‌وسیله اشتباه برخی از مفسرین از قبیل صاحب تفسیر المنار را یادآوری می‌نمایند و بدین صورت استدلال می‌نمایند که امر و نهی تکوینی قابل تخلف و مخالفت نیست، امر تکوینی یعنی ایجاد و نهی تکوینی یعنی عدم ایجاد و با این حال چگونه ممکن است امر تکوینی باشد و ابلیس آن را اطاعت نکند و چطور ممکن است نهی تکوینی باشد و آدم از امتثال آن سرپیچی کند.
۳۶- ترجمه تفسیر المیزان، ج۸، صفحات ۴۸- ۵۷ (نقل به اختصار).
۳۷- محمد نصیری، شیطان، دشمن دیرینه انسان، چاپ مشعل آزادی، ۱۳۵۱، صفحه ۱۶۱.
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید