شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

تا توکل تان چقدر باشد!


تا توکل تان چقدر باشد!
علاوه بر دستورهای سازمانی که به فرماندهان عراقی ابلاغ می گردید، واحد «توجیه سیاسی» فرماندهی نیروهای قادسیه نیز در پیام های آتشین خود، نیروهای عراقی را به دفاع از خرّمشهر؛ که آن را به مثابه »بالشی برای تکیه بصره« می دانستند، تشویق می کردند. برای نمونه در سند ذیل آمده است:
به: همه ی رزمندگان مستقر در محمّره ]خرّمشهر[
برای شهری که هم اینک از آن در مقابل حملات دشمن وحشی دفاع می کنید، ارزشی والا در جان همه ی عراقی های بزرگوار و همه ی اعراب وجود دارد.
پس آزادسازی این شهر از دست نژادپرستان مجوس توسط شما، نقطه ی عطفی تاریخی در حیات این شهر و ساکنان آن است. همانا قهرمانی هایی که شما و برادران همرزم شما بدان دست یافته اید، ناشی از اصرار و پایداری شما در حفظ هدف هاست؛ هرچند که قربانی ها در این راه زیاد باشند. همانا زمین محمّره ]خرّمشهر[ آغشته به خون شهدای پاک و عزیز ما، به جهت شستن لکه های ننگی است که دشمن، در این شهر بر جای نهاده است.
امروز ارواح و خون شهیدان پاکبازی که به جهت راندن دشمن از این شهر قالب تهی کرده اند، شما را به خود می خواند تا به عهدی که با خویشتن و شهیدانتان بسته اید، پایدار بمانید و چون کوه بلند؛ در حفظ شهر از باد زردی که منطقه را قبل از آزادسازی شما آلوده می ساخت، باقی بمانید. بدانید که دفاع از محمّره ]خرّمشهر[ و حومه ی آن، مانند دفاع از بغداد و حومه ی آن و دفاع از همه ی شهرهای عزیز عراق است و برای این، اعتبار سیاسی و روحی و نظامی است. این رمز قهرمانی ها و شجاعت ها و فداکاری ها است... برای محمّره ]خرّمشهر[ حالتی پیش آمده است که در جان همه ی رزمندگان و همه ی عراقی ها عزیز گشته است و این شهر، حکم بالشی را دارد که بصره بر آن آرمیده است. یا همان گونه که رئیس جمهور و رهبر؛ صدّام حسین، در نامه اش به فرمانده سپاه چهارم گفته است؛ «همانا بصره بدون محمّره ]خرّمشهر[ امنیت و استقرارش مورد تهدید است.»
پس بدانید که لب خندان عراق قهرمان ]یعنی بصره[ مورد هدف همه گونه آتش توپخانه ی دشمن واقع خواهد شد و او درصدد انتقام از آن چیزی برخواهد آمد که با دستان شریف شما و با ضربات قاطع و کوبنده تان کسب شده است و خدا نکند که دشمن به نیّت خود دست یابد که در این صورت، دروازه های نکبت بر روی عراق نه تنها به سبب بازپس گیری محمّره ]خرّمشهر[ به وسیله ی دشمن، بلکه به خاطر انعکاس آن در میان ملّت مان و امّت مان باز خواهد شد. محمّره ]خرّمشهر[ برای شما در حکم مردمک چشم است. پاسدار آن باشید و این شعار را نصب العین خود قرار دهید که دشمن از محمّره ]خرّمشهر[ عبور نخواهد کرد، مگر آنکه از روی اجساد ما بگذرد؛ خدا نکند. و این وفای به عهدی است که با شهدای بزرگوار بسته اید؛ با شهدایی که چشم شان آرام بر هم نهاده شده، با این امید که شما فرزندان صالح، از پس آنهایید.
اینک که دشمن درصدد اجرای نیّات پلید خویش است، باید درس خوبی به او داد؛ زیرا او اینک تنها محمّره ]خرّمشهر[ را در نظر ندارد؛ بلکه می خواهد پیروزی های بزرگ ما را از بین ببرد. باید خسارات جانی هرچه بیشتری به او وارد کنیم. باید محمّره ]خرّمشهر[ را اسباب فرسایش تدریجی نیروهای دشمن قرار دهیم و باید اطراف و حومه آن را مقبره ی ستیزه جویان کنیم... باید پرچم پیروزی همیشه برافراشته باشد و باید به شهدا تهنیت گفت که ما در حفظ امانت، حریص و کوشا هستیم. زنده باد فرمانده شجاع ارتش، صدّام حسین.(۱)
● توجیه سیاسی فرماندهی نیروهای قادسیه
۱۱/۳/۱۹۸۲ (۲)
به این ترتیب، خرّمشهر برای طرفین جنگ اهمیت حیاتی پیدا کرد؛ یعنی در دست داشتن خرّمشهر در حکم خروج رقیب از صحنه ی نبرد بود. از این سو، وضعیت یگان های خودی که در درگیری های چند روزه به شدت آسیب دیده بودند، کار تصمیم گیری را برای فرماندهان ایرانی مشکل می کرد. فرماندهان به دنبال روزنه ی امیدی می گشتند تا با تمسک به آن، تصمیم نهایی را بگیرند و تیر آخر را که همان یافتن طرح آزادسازی خرّمشهر بود، شلیک کنند.
محمّدابراهیم همّت، وضعیت آن ایام را این گونه تشریح می کند:
... وقتی عراق خرّمشهر را اشغال کرد، مستشاران روسی و آمریکایی به پیشنهاد صدّام، طرح بیست ساله ی دفاع از خونین شهر را طرح ریزی و اجرا کردند و در این طرح، میادین وسیع مین، احداث کانال ها و خندق هایی در دور شهر و تمام پیش بینی های بازدارنده برای ادامه ی اشغال خرّمشهر انجام شده بود؛ به طوری که سه رده خاکریز (دژ اول، دژ دوم و خاکریز مارد از کارون تا جاده ی آسفالت اهواز - خرّمشهر) و از جاده ی آسفالت تا شلمچه هم یک خاکریز ممتد شرقی - غربی احداث کرد.
همین استحکامات سبب شده بود که دشمن حتی احتمال از دست رفتن خونین شهر را به مخیله اش راه ندهد؛ چرا که پشت او گرم بود به این استحکامات و نیروهایی که در شهر چیده بود. فقط در اطراف کانال دور خونین شهر، دشمن با هفده گردان پیاده -غیر از گردان های تانک اش - حفاظت می کرد. از این رو، تصور سقوط شهر هم به مغز عراقی ها خطور نمی کرد.
● برادران عزیز، بسیجیان باایمان!
به خدمت شما عرض کنم که در آن وضعیت بحرانی، بعد از آن همه درگیری، دیگر مغزها خسته شده بود! یعنی برای مرحله ی سوم عملیات الی بیت المقدس هیچ کدام از فرماندهان نمی دانستند چه تصمیمی بگیرند. با آن شرایطی که پیش آمده بود، تردید داشتند که آیا داخل خونین شهر بشوند یا نشوند؟ از طرف دیگر؛ چون تلفات داده بودیم، کیفیت نیروهایمان به شدت افت کرده و همین امر باعث شده بود که همه ی ما دودل شویم که آیا به داخل خونین شهر برویم یا نرویم؟ اگر برویم، آیا ضربه نخواهیم خورد؟ دیگر هیچ کس قدرت تصمیم گیری نداشت. تا این که قرار شد برادران عزیزمان محسن رضایی و صیّاد شیرازی به محضر حضرت امام شرفیاب بشوند. این دو برادر خدمت امام رسیدند و به ایشان عرض کردند که ورود به خرّمشهر دارای چنین سختی هاست. ما هرچه پیش بینی می کنیم، می بینیم نیروی ما برای اجرای مرحله ی نهایی عملیات کافی نیست. استحکامات دشمن فوق العاده زیاد است و ما نمی توانیم به او حمله کنیم؛ ولی باز در عین حال قادر به تصمیم گیری نهایی هم نیستیم. شما نظر بدهید که ما چه باید بکنیم؟ حمله بکنیم یا نکنیم؟
تمام این صحبت ها را که مطرح کردند، امام در جواب آنها فرمودند: «تا توکل تان چقدر باشد!»
در این لحظه برادران ما -رضایی و صیّاد شیرازی - دیگر ننشستند و سریع حرکت کردند به سمت جنوب؛ کل فرماندهان لشکرها و تیپ ها را احضار کردند و به آنها گفتند ما مسایل و مشکلات مان را با امام مطرح کردیم و ایشان در جواب ما فرمودند: «تا توکّل تان چقدر باشد!»
این موضوع در روحیه ی برادرها خیلی تأثیر گذاشت و باعث شد تا آنها با توکّل به خدا، خودشان را برای اجرای مرحله ی سوم عملیات آماده کنند.(۳)
علی صیّاد شیرازی، که خود از طراحان آزادسازی خرّمشهر بود، در خصوص چگونگی طرح ریزی مرحله ی سوم عملیات می گوید:
... برای پیدا کردن طرح، من و آقای رضایی؛ فرمانده سپاه تنها شدیم. دوتایی حالت عجیبی پیدا کرده بودیم؛ از بس فشار روحی و روانی بر ما وارد شده بود. یگان هایی که در اختیار داشتیم، همه از رمق افتاده بودند. در اینجا خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من، این امداد، از عظیم ترین امدادهایی است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم، از آن بالاتر را احساس نکردم. در این امداد، به یک طرح رسیدیم. وقتی که با هم در میان گذاشتیم، بین ما یک ذره بحث درنگرفت که نقطه نظر مختلفی داشته باشیم. اصلاً دو مسؤولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. صحبت که می کردیم، نشان می داد این یاری خداوند نصیب مان شده است؛ البته به سعی و برکت اخلاص رزمندگان اسلام؛ چون ما پشت سر آنها بودیم و جلویشان نبودیم.
چشم هایمان از خوشحالی درخشید؛ مثل این که کار تمام شده بود. حالت جالبی است که فرماندهی مطمئن باشد طرحی که می خواهد به اجرا دربیاورد، در این طرح اطمینان به پیروزی هست؛ یعنی ما پیروزی را در آن جرقه ی ذهنی که به وجود آمد، دیدیم.
دوتایی با هم صحبت کردیم. مشکل کار این بود که این طرح را چطور به فرماندهان یگان های تحت امر قرارگاه مرکزی کربلا ابلاغ کنیم. با آنان، بحث های دیگر کرده بودیم و حالا یکدفعه این طرح را مطرح می کردیم. در ذهن مان بود که می گویند: پس مشورت های مان چطور شد؟! مخصوصاً بچّه های سپاه، اهل بحث و مشورت و این چیزها بودند و فکر می کردیم اگر یک موقع چیزی را فی البداهه بگوییم، ممکن است برایشان سنگین باشد.
بنده مسؤولیت ابلاغش را به عهده گرفتم. آقای محسن رضایی هم قبول کرد و گفت: اشکالی ندارد؛ از طرف من هم شما به سپاه و ارتش بگویید. از قرارگاه مان که در خضریه؛ در شرق کارون بود، آمدیم به طرف غرب کارون. خودمان را رساندیم به قرارگاه جلویی ]قرارگاه عملیاتی نصر[ که نزدیکی های خرّمشهر بود؛ قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخی ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می دانستم که برای ارتشی ها مشکل نیست؛ منتها بچّه های سپاه، چون «نظامی های انقلابی جدید» بودند، می بایست ملاحظه می شدند. برای این که آنها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای «بحث» نیست و به عبارت دیگر «دستور» ابلاغ می شود و باید فقط برای اجرا بروند؛ چون وقت کم بود و اگر می خواست فاصله بین عملیات بیفتد، این طرح خراب می شد. گفتم: من مأموریت دارم (این طور گفتم که خودم را به هر عنوان مأمور قلمداد کنم) که دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می کنم خوب گوش کنید و اگر سؤال داشتید، بپرسید تا روشن تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و بروید برای اجرا. مأموریت چه بود؟ آن مسأله فرعی است. حالت جلسه مهم بود.
محکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که پیش بینی می کردیم، پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد برادر عزیزمان -که ان شاءالله جزء ذخیره ها مانده باشد - احمد متوسّلیان؛ فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. ایشان در این چیزها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟! نفهمیدم، این طرح از کجا آمد؟
منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده؛ یکدفعه شما تصمیم گرفته اید و طرح را ابلاغ کرده اید. من گفتم: همین طور که عرض کردم، این دستور است و جای بحث ندارد.
تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، برادر حسین خرّّازی صحبت کرد. احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تندتر شدم و گفتم: مثل این که متوجه نیستید؛ ما دستور را ابلاغ کردیم؛ نه بحث را.
پانوشت ها :
۱- ر.ک. به کتاب: خرّمشهر در اسناد ارتش عراق، سند شماره ۱۲۳، صص ۲۸۸ - ۲۸۷.
۲- مطابق با روز سه شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۶۱ هجری شمسی.
۳- نوار ویدئویی جلسه توجیه رزمندگان پیش از آغاز عملیات والفجر مقدماتی، بهمن ۱۳۶۱، چنانه؛ سپاه ۱۱ قدر، آرشیو نوار معاونت فرهنگی لشکر ۲۷.
منبع : روزنامه کیهان