پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سیاستمداران اخلاقی و غیراخلاقی


تفاوت سیاستمدار باورمند به آموزه‌های اخلاقی با سیاستمداری که قدرت به معبد و معبود او مبدل شده است، این است که سیاستمدار اخلاقی، پیروزی و شکست را پیروزی یا شکست باورهای خویش می‌داند ولی معیار شکست و پیروزی برای سیاستمدار قدرت محور، دوری و نزدیکی به کانون‌های قدرت است.
اخلاق با طرز رفتار انسان سر و کار دارد و آنچه را که مردم ”باید“ انجام دهند یا ”نباید“ انجام دهند، مشخص می‌کند. اخلاق در این‌باره که چرا مردم آنچه را که درست است انجام دهند و آنچه را که نادرست و خطاست نباید انجام دهند، بحث می‌کند.”اخلاق قواعدی را که باید بر رفتار انسان در زندگی اجتماعی تأثیر گذارد، تنظیم و تدوین می‌کند. درست و نادرست رفتار انسان را بررسی می‌کند و کمال مطلوب‌هائی را توضیح می‌دهد که انسان باید در راه آنها بکوشد.“از جهتی، این‌گونه مسائل به حوزه دین مربوط است. اما انسان‌ها به دین‌های گوناگون، درآمده‌اند و حتی در میان پیروان یک دین، ممکن است درباره مسائل اخلاقی اختلاف‌نظر پدید آید.بنابراین، توضیح درباره پایه اخلاق یا دلیل و منطق رفتار اخلاقی را فلسفه به‌عهده گرفته است. ارتباط تنگاتگ علم، سیاست و علوم وابسته به اخلاق را رابطه قانون با اخلاق به‌خوبی نشان می‌دهد. هر دوی این مفاهم در زندگی گروهی اولیه به‌صورت عرف یا آداب و رسوم اجتماعی متداول بوده است. با پیشرفت تمدن و با تضاد میان منافع فردی و گروهی، عرف از یک‌سو سبب پیدایش اخلاق فردی (یا وجدان) و از سوی دیگر موجب پیدایش اخلاق عمومی (یا قانون) شد. تأیید اجتماعی درست و نادرست از حقوق و تکالیف دارای تأیید سیاسی و مشخص و جدا شد. با این‌‌حال، رابطه این دو نزدیک ماند. ندیشه‌های اخلاقی در نتیجه گسترش و قدرتمندی به‌صورت قانون متبلور می‌شوند، اما اگر جامعه، قوانینی را که می‌کوشند اصول اخلاقی را به‌کار ببرند و به اجراء گذارند نپذیرد، به‌زودی منسوخ می‌شوند. از این‌رو، اخلاق و نیز قانون، در تحلیل نهائی، ایستا نیستند و در ارتباط متقابل با جامعه رشد می‌یابند. قواعد اخلاقی با رشد و تحول اندیشه‌ها، با بازیافته‌ها، با تغییرات در محیط، تغییر می‌یابند و باید تغییر بیابند.یکی از ابزارهای جامعه برای تشویق یکایک اعضاء به‌درستی عملکرد، افکار عمومی است که برای سیاست‌شناسان بسیار اهمیت دارد. مثال دیگری از یک رهیافت اخلاقی که از مسائل علم سیاست باشد، مفهوم حقوق طبیعی است که دو هزار سال بر تفکر سیاسی غرب مسلط بود و معیار ارزیابی قوانین موضوعات دولت به شما می‌رفت.همین‌طور، پیدایش حقوق بین‌الملل عمومی، در وهله نخست به کوشش‌های متفکران سده هفدهم مربوط است که می‌خواستند راه‌ها و وسایل محدود کردن بی‌رحمی غیرلازم و قابل اجتناب را پیدا کنند. تأثیر اخلاق سبب رشد بشر دوستی یا آن اخلاق اجتماعی و سیاسی هم شد که در گفته مونتسکیو باز تابیده: ”اگر بدانم عملی به سود کشورم اما به زیان اروپاست، یا به سود اروپا اما به زیان بشر است، آن را به یقین یک جنایت خواهم دانست.“ گسترش احساسات ملی‌گرایانه به این‌گونه احساسات بشر دوستانه پایان داد. وفاداری به گروه ملی روز‌به‌روز انحصاری‌تر شد (خوب یا بد کشور من است).تفکر بی‌سامان زمان ما در مورد رابطه سیاست و اخلاق از تضاد میان ناسیونالیسم افراطی جدید و سنت‌های انسانی ناشی شده است. منافع گروهی و جاه‌طلبی‌های شخصی نیز یگانگی و یکپارچگی سیاسی را فرسوده است. امروزه، سیاستمداران در ظاهر بر نیاز به اخلاقیات پسندیده در سیاست تأکید دارند، اما عمل آنها اغلب با اعلام‌های عمومی‌شان تعارض دارد. متفکران سیاسی اروپای عهد باستان و سده‌های میانه، اخلاق را پیش درآمد جدائی‌ناپذیر مطالعات سیاسی می‌دانستند. افلاطون، سیاست را جزئی از اخلاقیات می‌دانست. از نظر ارسطو، که علم سیاست را ارباب علوم دانسته است، هدف دولت عملی کردن زندگی خوب است. در سراسر سده‌های میانه، در اروپا، دین و الهیات بر مطالعه سیاست مسلط بود. پس از این دوره، همه متفکران مکتب ایده‌آلیستی (نظریه سیاسی جدید)، مانند روسو، کانت و هگل، دولت را نهادی اخلاقی می‌دانستند که از رشد اخلاقی انسان‌ها جدائی‌ناپذیر است.در جهان اسلام نیز، ابونصر محمد فارابی، اخلاق و سیاست را یکسان و جزو حکمت عملیه یا فلسفه عملی می‌دانست. اغلب فیلسوفان جهان اسلام نیز اخلاق و سیاست را جدائی‌ناپذیر می‌دانستند.فاکس گفته است آنچه از نظر اخلاقی نادرست است، نمی‌تواند از لحاظ سیاسی درست باشد. در هند نیز ماهاتماگاندی بر اخلاقیت یکسان وسایل و هدف‌ها تأکید می‌کرد: ”بذر هر چه باشد، درخت همان می‌شود.“اسلینگر نیز عقیده داشت که خیر و خوبی انگیزه یا هدف، عمل را، اگر فی‌نفسه اخلاقی نباشد، اخلاقی نمی‌کند. هد فما هر چه باشند، نباید قواعد اساسی اخلاق را نقض کند. اگر که باید تمدن بشر حفظ شود، میانه‌روی و رعایت ساده‌ترین قواعد اخلاقی ضروری است.
اخلاق‌ستیزی در سیاست
برخی از متفکران و محققان، ورود اخلاق و فلسفه به حیطه سیاست را ارج نمی‌دارند. این‌گونه افکار به ماکیاولی نسبت داده می‌شود که عقیده داشت خمیر مایه فعالیت سیاسی کسب و حفظ قدرت است. وی می‌گفت که نقش زور و نزویر در مسائل سیاسی حیاتی است و معتقد بود که در مسائل دولت نباید ملاحظات اخلاقی را در نظر داشت. فضیلت شهریاران و سیاستمداران، صرف‌نظر از وسایلی که به‌کار می‌برند، در کامیابی آنهاست. این‌گونه افکار و نظریات سبب پیدایش مفهوم آمورالیسم که به معنای اخلاق ستیزی است شد. آمورالیسم در مفهوم مردود شمردن و انکار هرگونه اصول و موازین اخلاقی، وجدانی و شرافتی به‌کار می‌رود. برخی از پیروان این مکتب در روزگار رنسانس معتقد بودند که اخلاق باید مطلقاً تابع خواست‌ها و مقاصد سیاسی باشد. شعار ”هدف وسیله را توجیه می‌کند“ بیانگر فلسفه پیروان این نظریه است. آمورالیسم یکی از خصائص ویژه فاشیسم و سایر ایدئولوژی و دکترین‌های مرتجع است.بنابراین به عقیده اینان، دولت بر پایه و اساس زور به‌وجود آمده است و دولت یا حکومت آن را به سود یک طبقه یا گروهی از مردم به‌کار می‌برند. فاینر گفته است که هیچ دولتی، حتی اگر قدیسان در آن حکمرانی کنند، بی‌خونریزی و بی‌هزاران عمل خشونت‌بار جسمی و بدون اکراه روحی وجود نداشته است. هیچ‌یک از آنها هم بدون این اعمال منقرض نشده‌اند.
گزینش سیاسی و اخلاق
نقش زور را در سیاست می‌توان پذیرفت، اما مسئله هدف‌های سیاسی هنوز حل نشده مانده است. شکل‌گیری هدف‌های عالی و کمال مطلوب‌های سیاسی برای طرز عمل سیاست ضروری است. به همین دلیل بررسی‌های علم سیاست در برگیرنده مفهوم فلسفه سیاسی هم است. از سوی دیگر، هنر سیاست، ارزشمندترین‌ها را از میان سیاست‌های ممکن برمی‌گزیند. انتخاب، اساس سیاست است و این به معنی رجحان آزادانه دسته‌ای از ارزش‌ها بر دسته دیگر است. در حکومتی دموکراتیک، اعمال قدرت را باید بر حسب منافع کل جامعه توضیح داد. افکار عمومی را باید محترم داشت یا با زیرکی کنترل کرد. بنابراین، ارزش‌ها را نمی‌توان از سیاست کنار گذاشت. با سیاست عملی، ارزش‌ها در تقابل قرار می‌گیرند، ارتباطشان آزموده می‌شود و اعتبارشان به سنجش در می‌آید.اخلاق به سیاستمدار نشان می‌دهد که کدام مسیر مطلوب است و علم سیاست می‌آموزد از میان چندین مسیر کدامیک امکان‌پذیر است. بدون اخلاق، بنیاد سیاست بر آب است. برخی تا آن حد پیش رفته‌اند که معتقدند اختلاف سیاست و اخلاق بیشتر کمی است تا کیفی و می‌گویند: نظریه اخلاقی بدون نظریه سیاسی ناقص است، زیرا انسان آفریده‌ای اجتماعی است و در تنهائی نمی‌تواند زیست کند. نظریه سیاسی بدون نظریه اخلاقی بی‌پایه است، زیرا بررسی و نتایج آن در اساس به ارزش‌های اخلاقی ما، به درک و تصور ما از درست و نادرست بستگی دارد. نظریه سیاسی واقع‌گرا در تفسیر هدف‌های سیاسی باید عمومی و نیروهای سیاسی را در نظر داشته باشد.سخن گفتن از اخلاق سیاسی آنگاه که گستره سیاست دوره و برهه حساسی را پشت سر می‌گذارد ضروری و مهم است. حساسیت‌ها همیشه لغزش‌زا و خطرآفرین هستند از این‌رو در این مواقع احتمال آنکه قواعد و قوانین زیر پا گذاشته شوند، بیشتر می‌رود. اگر به تاریخ سیاسی خودمان در سده اخیر نظری بیفکنیم مشاهده می‌کنیم که بیشترین بی‌قانونی‌ها و بی‌هنجاری‌ها در مواقع حساس بروز و نمود داشته‌اند. هم‌اکنون شاهد آن هستیم که پاره‌ای از گروه‌های سیاسی بیش و پیش از آنکه به نقد و گفت‌وگو با رقیبان خود بپردازند پا را فراتر نهاده و هتک حرمت و توهین را پیشه خود ساخته‌اند.
رضا شجاعیان
منبع : روزنامه اعتماد