چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


تناقض قدرت


تناقض قدرت
دولت جمهوری اسلامی این روزها بیش از هر زمان دیگری به شناختن انگیزه های ایالات متحده از اعمال فشار مستمر و چندسویه به ایران نیاز دارد. نگاهی به پشت سر و رجوع به تحولات همین سال های اخیر از این جهت می تواند کارگشا باشد. پیش و پس از حمله امریکا به عراق، برای این حمله انگیزه ها و هدف های گوناگونی مطرح شد که ساده ترین و مشهورترین آنها که این روزها هنوز تکرار می شود «سلطه بر منابع نفتی عراق و دیگر کشورهای منطقه» است. حتی آلن گرینسپن رئیس پیشین بانک مرکزی امریکا اخیراً در کتابی تحت عنوان «عصر تلاطم» از چنین انگیزه یی سخن گفته است- هر چند با احتیاط. اما این تحلیل تکراری جوابگوی حادثه عظیمی که در عراق رخ داد و هزینه های اقتصادی، سیاسی و امنیتی آن برای ایالات متحده نیست.
مابه التفاوت بهای نفت (از بشکه یی ۱۰ دلار تا ۱۰۰ دلار) طبق معیارهای اوپک و معیارهایی که احیاناً در آینده با حذف یا تضعیف اوپک حاکم می شود، در بهترین شرایط (مورد نظر امریکا) حدود ۲۰۰ میلیارد دلار در سال خواهد بود. یعنی اگر بهای هر بشکه نفت کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) در بدترین شرایط به ۱۰ دلار کاهش یابد، با احتساب ۲۵ میلیون بشکه تولید روزانه این کشورها، روزانه ۳۵۰ میلیون دلار و سالانه حدود ۱۲۰ میلیارد دلار به نفع همه مصرف کنندگان نفت جهان خواهد بود. با توجه به اینکه مصرف کنندگان اصلی نفت خاورمیانه، اروپا و ژاپن هستند، سهم امریکا از این کاهش هزینه انرژی حدود ۲۰ میلیارد دلار در سال است.۲۰ میلیارد دلار از نظر منطق حسابگرانه سرمایه داری برای امریکا با همه ثروتمندی اش، رقم قابل توجهی است، اما برای کشوری که کسری بودجه اش در سال ۲۰۰۳(سال جنگ عراق) حدود ۳۵۰ میلیارد دلار بوده است، ۲۰ میلیارد دلار صرفه جویی، ارزش جنگی با ابعاد جنگ عراق و تحمل هزینه های سیاسی و امنیتی آن را ندارد. علاوه بر این، تمام نفت صادراتی کشورهای عضو اوپک حدود ۴۰ درصد نفت مصرفی جهان است.
۶۰ درصد دیگر از طریق نفت امریکا، دریای شمال و روسیه تامین می شود. زیان امریکا به عنوان بزرگ ترین تولیدکننده نفت از قبل کاهش بهای نفت بسیار بیشتر از مقدار سودی است که از طریق کاهش بهای نفت خاورمیانه از طریق سلطه بر منابع نفتی می برد. در واقع استفاده امریکا از حربه نفت خاورمیانه وقتی برای این کشور اقتصادی خواهد بود که بتواند بدون جنگ، کشورهای منطقه را به همراهی برای فشار نفتی بر بازیگران بین المللی و امتیازگیری از آنان در عرصه های دیگر وادار کند. پس هدف امریکا از دست یازیدن به مخاطره بزرگ جنگ عراق چه بود و ایران در کجای جغرافیای هدف گذاری امریکا قرار دارد؟ نظم کنونی جهان که شورای امنیت سازمان ملل و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) شاخص های اصلی آن هستند محصول جنگ های جهانی اول و دوم (بیشتر جنگ دوم) است. پس از این دو جنگ که به شکست آلمان و ژاپن، تجزیه امپراتوری اتریش - مجارستان، متلاشی شدن امپراتوری عثمانی و ضعیف شدن ایتالیا انجامید، به صورت طبیعی پنج قدرت یعنی امریکا، انگلیس، فرانسه، شوروی و چین به عنوان قدرت های برتر جهان، با هم به توافق رسیدند که نظم جهان را با تشریک مساعی و تقسیم منافع سامان دهند. اساساً قواعد حقوقی نظام بین الملل پس از شکل گیری نظم سیاسی - استراتژیک به وجود می آیند. یعنی اینکه ابتدا کشورها در جنگ یا نبرد سیاسی و اقتصادی جایگاه خود را پیدا می کنند آنگاه براساس آن جایگاه، نوعی ساختار تعریف می کنند و هر یک در آن ساختار (معمولاً هرمی) در جای خود می نشیند. هرم قدرت بین المللی از زمان جنگ جهانی دوم تا سال ۱۹۹۱ به این شکل بود که امریکا و شوروی در رأس هرم بودند. فرانسه و انگلیس در میانه آن قرار داشتند و چین در قاعده هرم بود. بقیه کشورهای جهان نیز با حلقه هایی به یک یا چند کشور عضو شورای امنیت متصل بودند. با فروپاشی اتحاد شوروی چند اتفاق موازی رخ داد؛ اول امریکا از مسابقه تسلیحاتی جانکاه با اتحاد شوروی رها شد. دوم با خروج سوسیالیسم روسی از میدان منازعه بین المللی، سوسیالیسم چینی نیز که رقیب آن بود و تنها در پرتو آن معنا داشت رنگ باخت و گرایش های رئالیستی چینی ها بر گرایش های ایدئولوژیک آنها چیره شد. سوم فرانسه و آلمان که برای دفاع از خود در برابر تهاجم احتمالی شوروی، به امریکا نیازمند بودند، پس از فروپاشی، احساس بی نیازی کردند. چهارم وابستگی کشورهایی که پیشتر هریک تابع قدرت یکی از کشورهای عضو شورای امنیت سازمان ملل بودند، تغییر کرد.
بزرگ ترین تغییر در این زمینه در قلمرو نفوذ سابق فرانسه و چین (آفریقا) و قلمرو اتحاد شوروی سابق (اروپای شرقی، امریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه) رخ داد. کشورهای آفریقایی که در زمان شوروی سابق عمدتاً در قالب جنبش های آزادیبخش ملی، امریکا را دشمن می انگاشتند، پس از فروپاشی شوروی به تدریج به سوی غرب - به ویژه امریکا - گرایش یافتند. در امریکای لاتین نیز اصلاحات دوسویه آغاز شد و چه دیکتاتوری های تحت الحمایه امریکا و چه نظام های توتالیتر پیرو شوروی (به جز کوبا) به تدریج تغییر ماهیت دادند و با اصلاحات دموکراتیک به اردوگاه امریکا پیوستند. اکنون اگرچه سهم ایالات متحده از اقتصاد جهانی به نسبت سال های پس از جنگ جهانی دوم از ۲۵ درصد به حدود ۲۰ درصد رسیده است، اما به علت اتفاقات دیگری که در این سال ها رخ داده، قدرت سیاسی آن نه تنها کاهش نیافته بلکه افزایش هم یافته است. امریکا از اول قرن بیستم و به دنبال خطابه مشهور تئودور روزولت که گفت؛ «نظم آتلانتیکی در حال غروب و نظم آسیا - پاسیفیک در حال طلوع است» بخش بزرگی از نیروی خود را صرف بازسازی شرق آسیا کرد. مجمع همکاری های اقتصادی آسیا - پاسیفیک (اپک) که امروزه حتی اروپا و روسیه را زیر پوشش گرفته، محصول آن نگرش و طراحی است. امروزه پیوندهای استراتژیک اقتصاد امریکا با اقتصادهای شرق آسیا (به جز چین) به گونه یی است که وقتی در بازار سهام امریکا (وال استریت) ارزش سهام کاهش یا افزایش می یابد، ساعتی بعد بازارهای شرق آسیا (حتی هنگ کنگ که اکنون بخشی از چین است) از آن تاثیر می پذیرند. اکنون که تحت تاثیر تحولات یادشده نظم جهان در حال دگرگونی است و شاید حتی بتوان گفت نظم پیشین کاملاً فروپاشیده است، ایالات متحده در پی استقرار نظمی تازه منطبق با اقتضائات منافع ملی و امنیت ملی خود است.
جنگ عراق تنها پاره یی از برنامه بزرگ امریکا برای استقرار نظم جدید است.از مدت ها پیش از جنگ محتمل ترین شکلی که برای آینده خاورمیانه پس از رژیم صدام حسین تصور می شد این بود که امریکایی ها اولاً به فلسطینی ها و اسرائیل فشار خواهند آورند تا زودتر به توافق صلح پایدار دست یابند. چنین توافقی مستلزم شناسایی کامل اسرائیل توسط فلسطینی ها و بازگشت اسرائیل به پشت مرزهای پیش از جنگ ۱۹۶۷ است. پس از این وضع یا به موازات آن بازسازی عراق و تبدیل آن به کشوری قابل رقابت اقتصادی با ایران و عربستان سعودی می تواند جدی ترین دستور کار امریکایی ها در منطقه باشد. امریکا تلاش خواهد کرد برای غلبه بر تحقیر اخلاقی که بر اثر جنگ با آن دست به گریبان است، در عراق الگوی سیاسی - اقتصادی موفقی ایجاد کند که بتواند توجیه گر جنگ باشد. اقدام دیگر امریکایی ها در این مرحله مهار سوریه و ایران و تلاش برای تغییر رفتار آنها است. اگر استراتژی تغییر رفتار نتیجه ندهد، استراتژی تغییر نظام های سیاسی در دستور کار قرار می گیرد. فشار بر کشورهای منطقه برای شناسایی دو دولت در سرزمین های فلسطینی (دولت اسرائیل، دولت فلسطین)، پاره دیگری از سناریوی امریکا خواهد بود. امریکایی ها پس از سرنگونی رژیم صدام حسین بی درنگ فشار بر ایران، سوریه و عربستان را افزایش دادند. در این منظومه، فشار بر سوریه زودتر اما در ابعاد محدودتر شروع شد. فشار بر ایران دیرتر اما همه جانبه شروع شد و فشار بر عربستان تغییر شکل داد و به آمیخته یی از رقابت و همکاری تبدیل شد. علت این تحول این بود که عربستان توانست امریکا را مجاب کند که هر تلاشی برای برگزاری انتخابات آزاد در عربستان (که خواسته امریکا بود) به پیروزی افراطیون طرفدار القاعده خواهد انجامید و از درون انتخابات آزاد دشمنان آزادی بیرون خواهند آمد. اینکه فشار بر سوریه زودتر از ایران و عربستان شروع شد دو علت دارد؛ اول اینکه سوریه به علت ضعف سیاسی - اقتصادی و حضور نظامی در لبنان، آسیب پذیرتر از ایران و عربستان است. دوم اینکه پس از جنگ عراق، شماری از رهبران این کشور به سوریه گریختند و امریکایی ها این را می دانستند. اما اگر اتفاق دوم هم رخ نمی داد به هر حال سوریه هدف پس از عراق بود، زیرا تغییر رفتار این کشور آسان تر از ایران و عربستان است. امریکایی ها در این مدت توانستند سوریه را وادار به خروج از لبنان کنند به تبع آن ارتباط دیگر کشورهای منطقه با گروه های فلسطینی و لبنانی را دشوارتر کردند. در چنین فضایی احتمال حمله نظامی امریکا به سوریه زیاد نیست زیرا سوریه همکاری لازم را با امریکا خواهد کرد.
استراتژی امریکا در برابر ایران یا هر کشور دیگری برخلاف آنچه گاهی منتقدان دولت کنونی ایران می گویند متاثر از سیاست تبلیغی این کشورها نیست. آنها فارغ از موضع تبلیغاتی ایران در قبال نقش منطقه یی و جهانی ایالات متحده، سال ها است استراتژی تغییر رفتار جمهوری اسلامی را در دستور کار دارند و احتمالاً در فرصت مناسبی که گرفتار بحران عراق و بحران شبه جزیره کره نباشند، فشار بر ایران را تشدید خواهند کرد. اکنون که عراق با وجود ادامه عملیات ایذایی شورشیان، به ثبات نسبی دست یافته حضور نظامی امریکا در منطقه از این پس بیش از آنکه به تحولات عراق مربوط باشد، متاثر از نیازهای سیاست خارجی امریکا در قبال ایران، سوریه و عربستان سعودی است. اما اهرم نظامی امریکا بیشتر نقش بازدارنده دارد تا عملیاتی و تهاجمی. این تقریباً مانند شیوه یی است که پس از جنگ شبه جزیره کره در سال ۱۹۵۳ امریکایی ها پیش گرفتند و با حفظ نیرو های خود در آن منطقه فشار بر چین و کره شمالی را به صورت پیوسته حفظ کردند. وضع مطلوب برای امریکا این است که ایران و عربستان و عراق و در مرحله بعد کشورهای دیگر منطقه موجودیت سیاسی اسرائیل را به رسمیت بشناسند.
اما از آنجا که این انتظار، واقع بینانه نیست و امریکایی ها می دانند کشورهای اسلامی اینچنین بی مقدمه نمی توانند اسرائیل را به رسمیت بشناسند رهبران واشنگتن امیدوارند ضمن ادامه فشار بر ایران به قصد سلب هرگونه ابتکار عملی از سوی این کشور، هدف های خود را از طریق تغییر مناسبات منطقه یی دنبال کنند. امریکایی ها امیدوارند سعودی ها به سه خواسته اصلی آنها پاسخ دهند و از آن طریق به موقعیتی در منطقه دست یابند که ایران قدرت فشار بر امریکا را از دست بدهد؛ اول در اوپک به گونه یی عمل کنند که این سازمان به عنوان اهرم فشار بر جهان صنعتی به ویژه متحدان امریکا عمل نکند. آنها همچنین از عربستان انتظار دارند حال که آمادگی شناسایی رسمی اسرائیل را ندارد میدان را برای فعالیت تجاری اسرائیل در خاورمیانه باز کند. خواسته سوم امریکا از عربستان، اصلاحات داخلی برای فعال تر کردن طبقه متوسط و تحرک در چرخه اقتصادی این کشور است. این خواسته در گذشته با جدیت دنبال می شد اما اکنون امریکایی ها از بیم تضعیف دولت عربستان و افزایش قدرت افراطیون متمایل به القاعده در این حوزه اصرار زیادی نشان نمی دهند. بنابراین آنچه اکنون امریکایی ها با جدیت در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس به ویژه در مورد ایران دنبال می کنند فراتر از تلاش برای تسلط بر منابع نفتی است. آنچه درباره کشورهایی مانند عربستان در جریان است عمدتاً معطوف به نوعی همکاری برای رها کردن عربستان از خطر افراط گرایی و در عین حال ایجاد بسترهای اقتصادی - اجتماعی برای اصلاحات سیاسی تدریجی است. آنچه در عراق جریان دارد ایجاد یک پایگاه پشتیبانی برای حضور طولانی امریکا در منطقه است. و آنچه درباره ایران جریان دارد تلاش برای بی اثر کردن ایران در منطقه است. تناقض اصلی در سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه از همین جا آغاز می شود زیرا در نقشه همه جانبه و دقیقی که برای شکل دادن به نظمی جدید در خاورمیانه طراحی شده خانه یی که ایران باید در آن قرار گیرد هنوز مشخص نشده است. هرگونه تغییر رادیکال در موقعیت منطقه یی ایران به آزاد شدن حجم عظیمی از ناامنی و ایجاد حفره یی بزرگ در قدرت منطقه یی می انجامد و در منطقه یی که هیچ کشوری برای پر کردن خلاء قدرت جدید وجود ندارد امریکا کماکان ناگزیر است جمهوری اسلامی را تحمل کند- حتی اگر از آن بیزار باشد.
محمود صدری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید