شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
در حسرت مرگ
● زمینه تئاتری و تاریخی
رخدادهای نخستین سالهای این قرن، تاسیس حزب کارگر انگلیس، اوج جنگ بوئرها و مرگ دو غول قرن نوزدهم: «نیچه» و «اسکار وایلد» بود. پس از جنگ جهانی اول اسکاندیناوی هم طی دگرگونی آرامی از منطقهای دور افتاده در حاشیه اروپا به مهد سوسیال دموکراسی بدل شد. در چنین فضایی، زندگی جنجالی «آگوست استریندبرگ» ماده خام مناسبی را برای نوشتههای اعترافگونه او مهیا میکرد. او شخصیتی پیچیده و مستعد نوسانهای شیداگونهای از افسردگی حاد به شعف شدید بود، اما رفتاری توام با وضوح عقلانی داشت. روابط او با زنان اغلب ناکام میماند، طوری که هر سه ازدواج او به طلاق انجامید. عامل اصلی پیشرفت استریندبرگ به عنوان نمایشنامهنویس، رقابت با دوست نامآشنای اسکاندیناویایی خود، هنریک ایبسن است. نگاه استریندبرگ در نمایشنامهنویسی معطوف به آنسوی محدودیتهای ناتورالیسم و تلاش برای پیچیدگی بیشتر آثار خود بود. او در سال ۱۹۰۷ تئاتر خصوصی خود در استکهلم را تاسیس کرد، تئاتری که بعدها الگویی برای رشد استودیوهای کوچک تئاتر را در سراسر دنیا فراهم کرد. استریندبرگ بیش از ۵۰ نمایشنامه نوشته و آثار بسیار او شامل داستان کوتاه، شعر، مقاله و رساله هم هست.
● درباره نمایشنامه
«ادگار» فرمانده توپخانه پادگانی مشرف به یک بندرگاه، در منطقهای از سوئد است. او مرد میانسال مردمگریزی است که در برج خود نشسته و مدام مشروب میخورد و سیگار دود میکند، این دژ پیش از این زندان بوده. در توصیف همسرش، او زورگویی با طرز فکر یک برده است؛ او همانند یک خونآشام است: «کسی که دوست داره چنگالش رو تو سرنوشت دیگران فرو کنه و شور و شوق زندگی رو از اونها بِمَکه و پروار بشه، چون زندگی اش یکسره براش کسالت باره. » در رفتار «ادگار» یک شوخطبعیِ کنایهآمیزِ ناخوشایند هست، او به شدت احساس مستقل بودن میکند و اعتقاد راسخی به قطعیت مرگ دارد: «این حقیقته که وقتی مکانیسمت از کار بیفته، فقط یه فرغون کثافتی که سراسر باغ پاشیده شده، اما وقتی که چرخدندهها بچرخند، تو باید با مشتهات بجنگی و با پاهات لگد بزنی.» «ادگار» هیولایی است با اندکی ویژگیهای درخور اعتنا. ملازم او در این فلاکت همسرش، «آلیس» است که در گذشته هنرپیشه بوده، (دو زن از سه زن استریندبرگ در زندگی، هنرپیشه بودند) از خانوادهای ثروتمند و سرشار از نفرت نسبت به همسرش است: «من همیشه از اون متنفر بودم، حالا هم بیاندازه ازش متنفرم، روزی که اون بمیره من از خوشحالی میخندم!» «ادگار» و «آلیس» دو فرزند دارند: پسری بالغ و دختری به نام «جودیت». اختلافات این زوج در شب بیست و پنجمین سالگرد ازدواج آنها به اوج خود میرسد. از سوی دیگر«کورت»، پسر عموی «ادگار»، برای نگهبانی قرنطینه به پادگان آمده. او سالها پیش همسرش را رها کرده و در نتیجه فرزندان خود را هم از دست داده است.
در شب بیست و پنجمین سالگرد ازدواج آنها، «ادگار» «آلیس» را وادار به نواختن آهنگی با پیانو میکند و او با این آهنگ رقصیده و به زمین میافتد. در این هنگام گویی امیدهای «آلیس» برای مرگ «ادگار» در شرف تحقق هستند. (در ابتدا استریندبرگ قصد داشت تا برای این «رقص هولناک» موسیقی Saint-Saen را به کار گیرد، اما وقتی که فهمید ایبسن هم آن را در نمایشنامه «جان گابریل بورکمن» خود آورده، از این کار صرف نظر کرد). «ادگار» پس از رقصیدن، رنگپریده روی کاناپه افتاده و برای «کورت» از معنای زندگی و قطعیت مرگ حرف میزند. صبح روز بعد افسر جزئی برای خوشحال شدن ادگار در بستر بیماری دسته گلی میفرستد. «ادگار» فورا برای «کورت» افشا میکند که این افسر جزء همان است که به همسر «کورت» گفته که سرپرستی فرزندانش را بر عهده خواهد گرفت. «ادگار» دست از مشروبخوری برداشته و دورنمای مرگ در زندگیاش موجب تجدید نظر در اعتقاداتش میشود. او میگوید که پسر گمشده «کورت» را در شهر دیده و او را به جزیره دعوت کرده تا او را تحت فرمان خود قرار دهد.
«ادگار» وصیتنامهاش را پارهپاره میکند، وصیتنامهای که به موجب آن همه زندگی او به عنوان ارثیه برای «آلیس» باقی میماند. تنها چیزی که «ادگار» برای همسرش باقی میگذارد، فقط یک درخواست طلاق است. «آلیس» هم حلقه ازدواجش را برای او پرت کرده و به «کورت» میگوید که «ادگار» سعی داشته تا او را با هل دادن به درون دریا به قتل برساند. «آلیس» به «کورت» میگوید که «ادگار» درگیر فسادی مالی است. او قصد خود برای منفجر کردن خانه و رها شدن را محرمانه با «کورت» در میان میگذارد. اواخر شب، «ادگار» در تدارک رفتن است. او همه سیگارها، بطریهای مشروب، نامههای عاشقانه و عکسهای همسرش را نابود کرده و جایی در احاطه نور شمع ایستاده است. در این میان «آلیس» و «کورت» به رقصی غیراخلاقی مشغول میشوند. «آلیس» درباره آزادی خیالپردازی میکند، هنگامی که او ارتباطش با «کورت» را برای «ادگار» آشکار میکند، «ادگار» شمشیر کشیده و «رقص مرگ» را اجرا کرده و به زمین میافتد. «ادگار» اعتراف میکند که همه حرفهایی که تا به حال زده دروغ بوده است.
«کورت» هم «آلیس» را پس زده و رها کرده و میرود. زن و شوهر دوباره با هم میمانند، آنها از خود میپرسند که «زندگی صادقه یا فقط یه حیله است؟» و در حین فرو افتادن پرده با هم توافق کرده و برای وحشت ما بیست و پنجمین سالگرد ازدواج خود را جشن میگیرند. بخش دوم که نمایشنامهای جداگانه، اما با همان کاراکترهای اصلی است در خانه «کورت» آغاز میشود، جودیت مشغول شوخی با «آلن»، پسر «کورت» است، اما سرهنگی ناشناس عاشق دلباخته اوست که به نظر میآید با این شرایط دیگر نتوان آیندهای برای «آلن» (که عاشق «جودیت» است) متصور شد: «حالا من اسیر تو هستم، اما تو از این راضی نیستی، اسیر تو مجبوره که شکنجه بشه و بعد هم جلوی سگها پرت بشه. » «کورت» وارد شده و از لذت دوباره پیوستن به پسرش میگوید، اما «آلیس» به او هشدار میدهد که خباثت «ادگار» همیشه متوجه اوست. «کورت» به خاطر افسردگی «آلن» تلاش میکند تا مانع ازدواج «جودیت» با آن سرهنگ پیر شود.
«ادگار» به «کورت» میگوید که سرمایهگذاری او با شکست مواجه شده و او ناچار است که همه دارایی خود را فروخته تا فورا خانه خود را از گرو آزاد کند. «آلن» مامور ضبط کردن خانه «ادگار» است و «جودیت» دقیقا هنگام پست کردن حکم ضبط شدن خانه «ادگار» به لاپلند (ناحیهای در شمال سوئد) عشق خود به «آلن» را ابراز میکند. در این میان «کورت» در مییابد که وضعیت مالی او مانع ورودش به پارلمان است. «کورت» اذعان میکندکه هر کاری که «ادگار» انجام داده در جهت تباهی او بوده و این شبیه یک «معامله هرروزه بین همشهریها» است. از سوی دیگر «جودیت» به درخواست آن سرهنگ پیر پاسخ رد میدهد و «ادگار» سکته مغزی میکند. در پایان «آلیس»، هنگامی «ادگار» در حال جان دادن است، او را آماج فحاشی خود میکند، «ادگار» زیر لب با دهان کف کرده خود حرفهای نامفهومی به زبان میآورد و میگوید: «باغ آرام و قشنگی برای وارونه شدن این فرغون پر از کثافت میخوام.» نمایشنامه «رقص مرگ» عمیقا از به لحاظ زیباشناسانه و دراماتیک نقطه ضعف دارد. بسیاری از انگیزههای روانی توجیه نشده و سپس به همان شکل رها میشوند. با این وجود درندهخویی و درماندگی آدمهای آن تقریبا به شکل کمیکی ویژگیهای هولناکی را میسازند تا این اثر مهم قرنی مملو از یاس و وحشت باشد.
● اجراها
«رقص مرگ» در سال ۱۹۰۰ منتشر شده و نخستین اجرای بخش اول آن سال ۱۹۰۵ در کلن بوده و بخش دوم آن هم یک سال بعد در برلین است و سرانجام سال ۱۹۰۹ در تئاتر شخصی استریندبرگ اجرا میشود. «ماکس راینهارت» در سال ۱۹۱۲ هر دو نمایشنامه را در برلین به صحنه برد. نخستین اجرای این نمایشنامه در لندن به سال ۱۹۲۴ بود، اما با اجرای «لارنس اولیویه» و «جرالدین مک اوان» در سال ۱۹۶۵، این نمایشنامه در تئاتر انگلیسی زبان شناخته میشود. آنچه خواندید ترجمه بخش «آگوست استریندبرگ، رقص مرگ» از کتاب «راهنمای جیبی درام قرن بیستم»(ff. ۲۰۰۱) است. از این کتاب که معرفی ۵۰ نمایشنامه را در خود دارد، ۲۰ نمایشنامه انتخاب شده و هر هفته یک ستون، به یک اثر اختصاص خواهد یافت.
علی قلی پور
منبع : روزنامه کارگزاران
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران اسرائیل دولت حجاب رئیس جمهور پاکستان گشت ارشاد رئیسی دولت سیزدهم کارگران رهبر انقلاب سریلانکا
سلامت کنکور عربستان سیل تهران هواشناسی سازمان سنجش فضای مجازی اصفهان شهرداری تهران پلیس زنان
تورم دلار خودرو قیمت خودرو قیمت دلار آفریقا قیمت طلا بازار خودرو سایپا بانک مرکزی ایران خودرو مسکن
خانواده تلویزیون مرگ ترانه علیدوستی فیلم سریال سینمای ایران موسیقی مهران مدیری
اینترنت کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
رژیم صهیونیستی غزه روسیه فلسطین جنگ غزه چین حماس طالبان ایالات متحده آمریکا اوکراین ترکیه طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال جام حذفی آلومینیوم اراک استقلال فوتسال بازی بارسلونا تراکتور باشگاه پرسپولیس تیم ملی فوتسال ایران باشگاه استقلال
هوش مصنوعی سامسونگ ناسا الماس فیلترینگ ماه نخبگان
سازمان غذا و دارو مالاریا کاهش وزن سلامت روان آلزایمر زوال عقل