یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


بی‌عشق نمی‌توان؛ بی‌کتاب هم


بی‌عشق نمی‌توان؛ بی‌کتاب هم
بعضی كتاب‌ها ساخته می‌شوند برای اینكه انتشاراتی‌ها چاپشان كنند، كتاب‌فروش‌ها بفروشدشان و كتاب‌خرها آنها را بخرند و بگذارند توی فقسه كتاب، تا همینجوری و بنا بر قاعده‌ای نانوشته باشند و خوانده نشوند. مثل آكسا‌سوار صحنه، حضورشان ضروری است. همه كتاب‌دار‌ها آنها را دارند اما هیچ‌كس، هیچ رغبتی به خواندنشان ندارد.
صرفاً باید توی قفسه كتاب‌ها باشند كه كتاب‌های دیگر را نگه دارند (یك جور غش‌گیر مودبانه). نه اینكه خواندن این كتاب‌ها سخت باشد یا وقت تلف كردن، نه. این كتاب‌ها اصلاً برای نخواندن و برای اینكه تا آخر دنیا كسی به سراغشان نرود ساخته می‌شوند.
حتی ناشر هم برای اینكه قرارداد ببندد، سعی نكرد كتاب را بخواند. اینها خواندنی نیستند و داشتنی‌اند. ارزش ندارند، اما حضورشان در كتابخانه ضروری است. این كتاب‌ها را یكی مولف یا مترجمی كه آنها را نوشته ناچار است بخواند، یكی نسخه‌خوان كه غلط‌ها را بگیرد و یكی حروفچین كه اگر نخواند نمی‌تواند تایپ كند. همین.
جز این دو سه نفر كس دیگری حماقت نمی‌كند و خود را درگیر پروژه‌های ناتمام خواندن كتاب‌هایی از این دست نمی‌كند. سنجش خرد ناب كانت – به آلمانی یا انگلیسی یا به هر زبان دیگر احتمالاً – باید كتاب خوب و خواندنی باشد، اما ترجمه فارسی‌اش، حتی یك جمله‌اش قابل خواندن نیست. كتاب قطوری از كار درآمده برای غش‌گیر، یا اینكه تروریستی پیدا شود و داخل سنجش خرد ناب، كلت كمری جاسازی كند.
بیشتر خانه‌هایی كه كتابخانه شخصی دارند، این ترجمه را هم به مثابه یك ضرورت خریده‌اند، اما حتی یك نفر هم پیدا نكرده‌ام كه چنین ترجمه‌ای را خوانده باشد. خدای نكرده استنباط نشود كه به مترجم محترم كتاب كانت اهانتی كرده‌ام. نخیر احترام‌ ایشان واجب است. ضمناً آنقدر كار خوب در كارنامه خود دارند كه چنین ترجمه‌ای – كه مطلقاً غیرقابل فهم است – ضعف به حساب نمی‌آید. قطعاً كانت كتاب ساده‌ای ننوشته و بدیهی است كه باید با كتابی پیچیده و سنگین مواجه باشیم.
اما ترجمه نه پیچیده است و نه سنگین، بلكه گنگ و نامفهوم است. قبل از انقلاب مترجمی بود به نام حسن هنرمندی كه خود را وقف آثار آندره ‌ژید كرده بود. این وقف به چنان شدتی بود كه به شوخی او را «حسن‌ژید» صدا می‌زدند. این مرد بزرگوار عاشق ژید، اما با سكه‌سازان كاری كرد كه به هیچ‌وجه نمی‌شود چیزی از قصه سر در آورد.
اگر ترجمه شمس‌الدین ادیب سلطانی از كتاب كانت نامفهوم است، اقلاً می‌شود توجیه كرد كه ترجمه فلسفه كار سخت و طاقت‌فرسایی است و با آن نثر مشكل و خاص كانت خیلی عجیب نیست كه ترجمه‌اش به كتابی نخواندنی و نفهمیدنی بدل شود، اما این توجیهات در مورد سكه‌سازان آندره ‌ژید بی‌وجه است. به قول كتاب‌خوان‌های قدیمی، «خود گویی و خود خندی، عجب حسن هنرمندی».
كتاب خواندنی اما كم نیست. كتابی كه به آدم چیز یاد بدهد و در عین حال زیبا و جذاب هم باشد كم نیست. حتی در میان كتاب‌های قطور، می‌شود كتاب‌های خوبی پیدا كرد كه فرم و محتوایش خواننده را جذب كند و روز و شبش را بگیرد. منظورم به هیچ وجه «خواجه تاج‌دار» و «منم تیمور جهان‌گشا» نیست.
هر كتابی كه خواننده را دنبال خود بكشاند، الزاماً كتاب خوبی نیست. به قول شاعر هزار نكته باریك‌تر ز مو اینجاست. كتاب اگر برای سرگرمی باشد و برای پركردن اوقات فراغت، یا عادت پسندیده‌ای برای به رختخواب رفتن، جایگاه مرحوم منصوری در عالی‌ترین مراتب است. اما موضوع اینجاست كه خواننده باید چیزهایی یاد بگیرد كه به درد دنیا و آخرتش بخورد و خدا را صدها هزار مرتبه شكر كه مقدار این كتاب‌ها كم نیست. برای مطلب این هفته هم یكی از این كتاب‌های خوب و خواندنی و آموزنده را معرفی می‌كنم.
در بین اساتید ادبیات فارسی، نام سیدمحمدجعفر محجوب، نام معتبر و بلندآوازه‌ای است كه همیشه و همه‌جا باید به آن احترام گذاشت و بر صدرش نشاند و قدرش را دانست. ان‌شاءالله كه خدا این مرد ساعی و ادیب و اهل فضل را قرین رحمت خویش كند، اما از این مرد بزرگ آنقدر «باقیات صالحات» مانده كه هر شیفته ادبیاتی خدابیامرزی به او می‌گوید و دعای مغفرت برایش می‌خواند.
من از كسانی كه مستقیماً شاگرد این مرد فاضل بوده‌اند، درباره خصلت‌های پسندیده و عادات حسنه آن مرد بزرگوار بسیار شنیده‌ام، از جمله درباره حافظه حیرت‌انگیز او كه می‌گویند اگر یك‌بار – فقط یك‌بار – به شعری هرچند طولانی نگاهی می‌انداخت، ساعتی بعد می‌توانست تمام آن را از بر بخواند و هیچ مصرعی یا بیتی را جا نیندازد.
برای اینكه معیاری برای حافظه او داشته باشید، همینقدر بدانید كه شعر عقاب مرحوم خانلری را با یك نگاه حفظ كرده بود. اگر بخواهید درباره خصوصیات این مرد ادیب بیشتر بدانید، توصیه می‌كنم كه مقدمه «خاكستر هستی» ایشان را بخوانید و به مصاحبه‌ای كه با او كرده‌اند توجه كنید. من هر بار كه خاكستر هستی را می‌خوانم، هر بار كه حاصل همت او برای فراهم آوردن دیوان ایرج را می‌بینم، هر بار كه شرح شاهنامه یا شرح غزلیات حافظ را گوش می‌دهم، از عمق جان به روح پرفتوحش درود فراوان می‌فرستم... اما در بین كتاب‌های باقیمانده از سیدمحمدجعفر محجوب، با اجازه شما به كتاب دوجلدی ادبیات عامیانه ایران اشاره می‌كنم كه نشر چشمه آن را منتشر كرده – و البته شنیده‌ام كه تك‌جلدی‌اش نیز درآمده است.
این كتاب مهم‌ترین منبع علمی و ادبی درباره قصه‌ها و ادبیات عامیانه‌ است؛ مجموعه مقالاتی كه آن استاد فرزانه درباره افسانه‌ها، آداب و رسوم مردم ایران، طی سالیان دراز، در مجلات ادبی مختلف نوشته است.
دوست دارم اضافه كنم كه اول بار چیزی كه در كتاب‌ها و نوشته‌های استاد محجوب مرا جذب كرد، نثر شیوا و آسان و بی‌عیب و نقص ایشان بود. چیزی كه امروز به‌شدت حكم كیمیا دارد. یعنی پیدا كردن مقاله‌ای با نثر ساده و روان كه بشود از خواندنش لذت برد و چیزی فهمید، آنقدر سخت است كه ناچار باید به گذشتگان رجوع كرد.
محمد‌جعفر محجوب، اما علاوه بر هزار فضیلت كه داشته، از ذوق و قریحه شاعرانه نیز برخوردار بوده كه نمونه‌ای از اشعارش را دكتر حسن ذوالفقاری – كه كتاب یادشده به همت او منتشر شده – در مقدمه آورده است. این چند بیت را به عنوان حسن ختام پایان این یادداشت می‌آورم و قبلش از خدای متعال مغفرت بی‌حد و حصر برای سید بزرگوار ادبیات این سرزمین، محمدجعفر محجوب مسالت دارم.
به شب دو دیده به راهی كه داشتم دارم/ به روز شام سیاهی كه داشتم دارم/ ز دیده سیل سرشكم اگر فرو خشكید/ به سینه شعله آهی كه داشتم دارم/ مرا گناه، غم عشق توست و تا دم مرگ/ به دوش بار گناهی كه داشتم دارم/ اگر به تارك مه پا نهم هنوز به سر/ هوای دیدن ماهی كه داشتم دارم...
امیر رازی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید