سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


فلسطین! تو شهیدی هستی با چشم های باز مشکی


فلسطین! تو شهیدی هستی با چشم های باز مشکی
در سال های اخیر، موج جدیدی از گرایش شاعران ایرانی به سرودن در ستایش از مقاومت فلسطین آغاز شده است. موجی كه در سال های دهه پنجاه تا نیمه دهه شصت در شعر فارسی به راه افتاده بود و گرایش های مختلف فكری در آن جریان حضور داشتند. آنچه امروز می خوانید، نقد و نظری است بر سه كتاب شعری كه در این سالها به طور كامل با این محور معنایی سروده شده اند و به نوعی بی سابقه هستند، یعنی مجموعه اشعار یك شاعر فارسی زبان كه تماماً به موضوع فلسطین اختصاص دارد: كتاب «مثل آتش كه از دل سنگ» از حسین اسرافیلی، «چشم های زیتونی» از مجتبی مهدوی سعیدی و «این پسرهای كتانی» از محمدرمضانی فرخانی.
جهان اسب چموشی است كه سواران خود را به زمین خواهد كوفت
حسین اسرافیلی، شاعری كه در دهه شصت با لحن حماسی غزل هایش شهرت یافت و غزل معروف او با مطلع معروفترش:
مِی برم منزل به منزل چوب دار خویش را
تا كجا پایان برم آغاز كار خویش را
هنوز در ذهن شعردوستان هست، شاعری كه اكنون به تعبیری، پیش كسوتی برای نسل جوان شاعران به حساب می آید، اما با افسوس بسیار كتاب شعر او درباره فلسطین با عنوان «مثل آتش كه در دل سنگ»، كتابی است ضعیف. این كه می گویم ضعیف، نه تنها نسبت به توقعی كه از او می رود، بلكه نسبت به هنجارهای میانگین یك دفتر شعر خوب هم این دفتر، دفتر قابل دفاعی نیست.نقطه قوت و محل درخشش اسرافیلی، صمیمیت عاطفی درآمیخته با لحن حماسی شعرهایش بود و نه فرم متمایز و زبان آوری خاصی كه به خصوص در این روزگار از شعر انتظار می رود. آن لحن و آن صمیمیت، در وزن و قافیه كلاسیك، به شكل یك جهش متبلور می شد و غزل ها و چهارپاره های دفتری مثل «تولد در میدان»، علی رغم این كه از نظر نوآوری های زبانی به نسبت شاعران چهارپاره سرای همان دوره مثل یوسفعلی میرشكاك یا غزل سرا مثل قیصر امین پور، عقب تر بود، اما گیرایی و دلنشینی خاصی داشت. در همین دفتر مورد بحث، یك چهار پاره در آخر كتاب هست كه به استثناء دو شعر كوتاه سپید با عنوان های «پرده آخر» و «تبرها و تبردارها»، از تمام شعرهای سپید كتاب «بهنجارتر» است. مسأله خیلی ساده است، در شعر سپید، در غیاب وزن و قافیه(حتی از نوع نیمایی آن) «فرم» و «ساختار» شعر جایگاه تعیین كننده ای دارد. متأسفانه در این دفتر هیچ وسواس و حتی هیچ دقتی برای خلق یك شعر سپید با فرمی و ساختاری كه متمایز از ساختار «نثر شاعرانه» باشد، نمی بینیم. یك علت دیگر هم در بروز این گسست شاعرانه در این دفتر، انتخاب نادرست مضمون پردازی خاص شعرهای اعتراض توسط شاعری مثل حسین اسرافیلی است.
این نوع از مضمون پردازی كه در ظاهر به شعر ریختی پاشان می دهد سابقه زیادی دارد و نوعی «هجو مدرن» به شمار می آید. نمونه های بارز آن در آثار طاهره صفارزاده، سلمان هراتی، علیرضا قزوه (در «مولا ویلا نداشت») و حتی اگر به عقب تر برویم در كارهای دو دفتر آخر «فروغ فرخزاد» رد آن را پیدا می كنیم. زبان شعر در این نوع از شعرها، بسیار نزدیك به زبان محاوره است و در عین حال بازیگوشی های زبانی در آن به وفور یافت می شود. بدیهی است كه در این گونه از شعر، «طنز تلخ» و «ظرافت های زبانی» و از همه مهم تر «تنوع دستمایه ها» عوامل بازدارنده ای برای شعر از سقوط در ورطه شعار هستند.
شاعر در این گونه از شعرها مرتب باید ریل عوض كند و دستمایه ای جدید برای «هجو» در پیش روی خواننده قرار دهد و الا شعر به سرعت به یك بیانیه خشمگین تبدیل می شود. به نظر می رسد كه شاعری به نام حسین اسرافیلی كه در غزل ها و چهارپاره های دفتر موفق «تولد در میدان»، «عاطفه ای صریح» و لحنی «درشتناك و حماسی» از خود نشان داده است، نتواند در چنین ژانری كه مستلزم پرهیز از صراحت و نیز ظرافت های طنازانه زبانی است، موفق عمل كند. در عمل هم همین شده است. اتفاقاً موفق ترین شعر این دفتر شعری است در قالب مرثیه برای شهید دكتر فتحی شقاقی، شعری كه از اعتراض فاصله گرفته و به همان صمیمیت و لحن عاطفی معهود اسرافیلی نزدیك شده است.
●آیا تو می وزی كه باد بی سانسور روزنامه ام را ورق می زند؟
كتاب «چشم های زیتون» اثر مجتبی مهدوی سعیدی تأثر آشكاری از شعر عرب و به خصوص شعر مقاومت فلسطین نشان می دهد. آنجا كه مضمون حماسی، با خطاب های عاشقانه یا تصاویر بافت لیریك(غنایی) در هم می آمیزد و طنین مظلومیتی را ایجاد می كند كه برخاسته از سرشت تلخ و سرنوشت سیاهی است كه دست تقدیر از یك سو و خنجر خیانت از سوی دیگر برای ملت فلسطین رقم زدند. در شعر دفاع مقدس در ایران چنین پدیده ای كمتر بوده است و این شاید ریشه در عوامل متعددی مثل پس زمینه های مذهبی این نوع از شعر در ایران داشته باشد كه چندان ورود و تلفیق مضامین لیریك را در چنین بافتی برنمی تابد و نیز شاید به علت سرشت غالب و پیروز جنگ در ایران بوده باشد اما به موازات رشد نسلی از شاعران متعهد و مذهبی كه با ادبیات عرب آشنایی نزدیك داشتند ، آرام آرام بافت غنایی در اشعاری كه از نظر بن مایه حماسی هستند، خود را نشان می دهد، مثلاً در آثار عبدالرضا رضایی نیا در دهه هفتاد یا مجموعه بسیار مهم «نامی كه گم شده است» از هادی سعیدی كیاسری، مجتبی مهدوی سعیدی هم از این نسل است. مجموعه از نگاه نگارنده یك مجموعه متوسط است.
البته زمان گردآوری این مجموعه بیش از ده سال پیش است و اكنون زبان شعر مهدوی سعیدی بسیار پخته تر از آن دوران است. كتاب شامل ۳۴ قطعه شعر آزاد و ۱۰ غزل است. غزل ها ضعیف است و نشان می دهد كه شاعر لااقل تا زمان تدوین كتاب، به شكل حرفه ای به غزل نپرداخته است. اما در شعرهای آزاد این مجموعه، جرقه هایی می بینیم كه از استعداد ذاتی شاعر حكایت دارند: رفتی/ و خون/ مفاهیم را دگرگون كرد/ و دیگر/ تأثر/ حتمی ترین پیامد هر مرگ نیست/ و من دیگر برای روزهای رفته از دست غبطه نمی خورم/ و برای روزهای بی تو/ به مسلسل پناه می برم(ص ۶۹) «می خواستند/ سرنوشتم را/ با تقدیر تلخ چفیه ام/- كه هماره/ نقشی از زنجیرهای به هم پیوسته است-/ پیوند دهند/ كوشیدند چشمانم را نیز/ با آن بپوشانم/ اما نگاهم/ هیچ گاه دست از تحقیرشان برنداشت»(ص ۵۲)از این دست كشف های شاعرانه در این كتاب كم نیست اما نوعی تفنن و مقادیری فاصله با حرفه ای گری در كار شاعر در این دفتر دیده می شود كه علامتش آوردن تعداد قابل توجهی شعر ضعیف در كنار برخی از شعرهای قوی است و نیز در خود شعرها برخی از بندهای درخشان در كنار بندهای كاملاً معمولی و حتی سست نشسته اند كه شاعر با توجه به دانش شعرش می توانست تا حدود زیادی این افت و خیزها را تشخیص دهد.
سرت چه پرچم خونینی بود وقتی در خیابان های شهر شوت می شد
هزار كودك همسایه را به خاطر می آورم/ كه گل میخك بر سینه زدند/ و در آتش باران بمب و راكت/ پله های زیرزمین را گم كردند و لاجرم/ از نردبان ستاره ها به ملكوت آسمان رفتند.‎/هفت دقیقه بعد آن طرف تر/ طرحی از اندام ما بر دیوار بود/ كه طولی نمی كشید/ در سایه موشك باران محو شود‎/ ما سه نفر بودیم/ نشسته بودیم/ كه صبور و فروتن/ موشك/ از در وارد قهوه خانه شد!‎/ می دانید!/ جاز نبود، مجاز هم نبود/ آن جا فقط انفجاری بود/ كه ما منفجرش شدیم
این پسرهای كتانی، ص ۸ و ۹
آنچه در كتاب «این پسرهای كتانی» اتفاق افتاده است، یك خلاف آمد عادت است هم در آثار محمدرمضانی فرخانی، (پیش از و پس از این دفتر ) هم در شعر مقاومت این سرزمین. رمضانی هم در غزل و هم در شعر آزاد نشان داده است كه ابهام یك خصیصه ای سبكی اوست، ابهامی كه گاه - تعمداً - به نوعی پریشان گویی و معناگریزی - به سیاق شعرهای به اصطلاح پست مدرن دهه هفتاد - می انجامد اما برخلاف سایر اقران دهه هفتادی این پریشان گویی های او سرشار از دستاوردهای متهورانه و در عین حال سالم زبانی است. اما در این دفتر این ابهام به حداقل رسیده است. علاوه بر این شعرهای رمضانی هم در غزل و هم در شعر آزاد، به شدت گریزان از ساختار متمركز است اما در این دفتر به سبب نمادپردازی و نیز وارد كردن یك روایت منثور در اثنای این شعر بلند، مجموعاً با انسجامی روبرو هستیم.
«این پسرهای كتانی» یك شعر بلند ۷۱ صفحه ای است. شعر، به موازات یك روایت منثور(كه البته به زعم نگارنده جوهره شعر دارد و این بحثی جدا می طلبد كه روایت شاعرانه با روایت منثور چه تفاوتی دارد؟) شكل می گیرد روایت بریده بریده نقل شود و در اثنای این تقطیع ها شعر ظاهر می شود و به عبارتی شعر بر پیكره این درخت روایت سوار می شود. روایت جوان آكاردئون نوازی است با موهای خرمایی و چشم هایی آبی كه از ابتدای صبح در كنار تیر چراغ برق، خیره در آسمان ایستاده است و...» او در این روایت كشته می شود. این طوری: «دو مرد از دو اتومبیل پیاده شدند. آمدند، به مقابل هم رسیدند. با هم دست دادند، حرفی نزدند دست ها را به سمت كمر بردند و قاب های چرمی را لمس كردند. كلت هایشان را بیرون آوردند. آنها را با هم عوض كردند و به آرامی و با اطمینان كامل - یكی از آنها آدامس می جوید - پشت به یكدیگر شروع كردند به دور شدن از هم. ما قیافه شان را نمی دیدیم ما فقط كفش ها شلوارها، دست ها ی- یعنی دستكش ها- ی آنها را دیدیم كه دقیقاً مثل ماشین هایشان سیاه بود. همین حالا ساعت پنج شد و آنها در یك چرخش نود درجه ای بازگشتند و جمعاً ده گلوله به چشم های جوان شلیك كردند. من همه گلوله ها را شمردم دقیقاً ده گلوله كه با فاصله های معنی دار و پرتاكیدی یكی پس از دیگری شلیك شدند.»
اما او نمی میرد یعنی فعلاً نمی میرد. این گونه:
«آكاردئون را مقابل پاهایش روی سنگفرش خیابان گذاشت همان طور كه كمرش را راست می كرد با خودش فكر كرد صدای گلوله ها را پیش از این هم شنیده است؛ دوهزار سال پیش بر كوه جلجتا» بدین ترتیب با این اشاره ها نمادپردازی ای از این جوان در ذهن شكل می گیرد و او با مسیح - به قول كازانتزاكیس- با زمصلوب، همسان می شود: «السلام علیك یا روح الله یا فلسطین/ ای ساكن شقیقه متحرك/ ای پرنده خوش بال/ در این شب خنك/ در تجمع خنیاگران مدایح زیبا/ عشق/ یعنی همین دلواپسی مزمن نام تو/ یعنی همین شكنجه تردی كه/ تو در من آفریده ای/ ای زادگاه روح خداوند» (ص ۶۱)در این بین طنزی كه از اجزای لاینفك پست مدرنیسم است و به هجو می گراید در اثنای روایت - شعر دیده می شود: «با خودش فكر كرد: اگر من بیست و سه سال پیش/ به دنیا نیامده بودم/ الان بیست و سه سال نبودم/ الان كشته نمی شدم/ یادش آمد كه پسرك/ در حالی كه گربه سفیدی را در آغوش می فشرد/ از او پرسیده بود: «چرا كشته می شوی؟»/ و یكی از مردها گفته بود: «برای این كه بیست و سه سال پیش به دنیا آمده!» ص ۲۸ و ۲۹
ژرفای فاجعه ای كه انسان ها در آن قربانی بی گناهی خویشند به همین سادگی و با طنز در بند پیش توصیف می شود بدون این كه در آن از تصاویر پرشكوه و حماسی استفاده شود (چیزی كه معمولاً در این نوع از شعرها معمول است) یا این بند: «به سرعت كشته می شوی: خوشت نمی آید/ به سرعت كشته می شوی: باورت نمی شود/ به سرعت كشته می شوی: خنده ات می گیرد/ به همان راحتی كه خنده ات می گیرد/ دیگران مسافر گریه اند/ تو كشته می شوی/ و تنها با كشته شدنت می توانی ثابت كنی كه كشته شده ای» (ص۴۱)
این بی گناهی متصل به اسطوره یحیای تعمید دهنده می شود پیامبر جوانی كه سرش را به بی گناهی بریدند و پیامبری كه مظهر «گریه» در قصص انبیاست و خود همواره گریان بوده است: از باران و مینیاتور/ دوباره، نه هزار باره سر می رسی/ و نرمای حضور از صافی خون، گذشته ات را/ كتانی های سپیدت ادامه می دهند/ می دوی و گلوله می خوری/ می افتی و لگد می خوری/ لگد می خوری و از هوش می روی/ از هوش می روی و بی خود كه می شوی/ باری، اثبات این شدگی/ در گشودن آن پرده، سر می رسد - چقدر ملكوت خداوند نزدیك است!/ حالا كشته می شوی و چقدر راحتی یحیی! (ص ۱۸)
در بندی از شعر نقیضه پردازی از دو شعر معروف قیصر امین پور، «می خواستم شعری برای جنگ بگویم» و «راه ناتمام» در كنار اقتباسی خفیف از طرح بیانی برخی از آیات قرآن مثل «بسم الله الرحمن الرحیم، اذا وقعت الواقعه» دیده می شود. دو تكنیكی كه باز از تكنیك های معمول پست مدرنیسم است: نقیضه پردازی و بازخوانی سنت:بسم الله الرحمن الرحیم/ وقتی كه باریده است/ وقتی كه می بارد/ چرا ننویسم: خون/ خواستم نامه ای به سمت ماه، به یك شهید/ و شعری برای انتفاضه بنویسم/ اما حتی نبودنت را / به كوچه های عزیزمان راه ندادند/ و تنها به اشاره ای پا در هوا بسنده شد:/ « راستش چیزی از او به جای نمانده است/ جز صلح ناتمام!»/ گفتم: نه! نه!/ به این نور/ به این نور تن بسپارید. ص ۱۹
كتاب «این پسرهای كتانی» یك شاهكار نیست، اما نمونه سالم و شسته رفته ای از اجرای پیشنهادهای پست مدرنیسم در شعر فارسی است و البته تنها نمونه هم نیست. منتها قدرت شاعر در خلق سطرهای بدیع شاعرانه، از اكثریت قریب به اتفاق شاعران دهه هفتاد بالاتر و اشتباه های زبانی در آن كمتر است.
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید