شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

لطیفه‌های رسیده در هفته دوم فروردین ماه


لطیفه‌های رسیده در هفته دوم فروردین ماه
اولی: ساعت چند است؟ دومی: یك ربع به دو. اولی: خودت بدو چرا من بدوم.
□□□
معلم: اگر من هزار تومان داشته باشم و یك چهارم آن را به تو بدهم، برای من چه می‌ماند؟ شاگرد: تشكر صمیمانه من!
□□□
پدر: پسرم، همیشه سعی كن روی پای خودت بایستی. پسر: چرا پدرجان؟ پدر: آخر الان روی پای من ایستاده‌ای!
□□□
اولی: تو در كجا به دنیا آمدی؟ دومی: در بیمارستان. اولی: مگر مریض بودی!
□□□
اولی: فكر می‌كنی آدم گرسنه چه كلمه‌ای را بیشتر از همه دوست دارد؟ دومی: كلمه «نكته». اولی: چرا؟ دومی: برای این كه هم «نون» دارد و هم «كته»!
□□□
دانش آموز به پدرش: باباجون مژده! امروز ده تومن پس انداز كرده‌ام. پدر: چه طوری؟ دانش آموز: امروز همه اتوبوس‌ها پر بود، برای همین دنبال یكی از آنها تا مقصد دویدم. پدر با عصبانیت: ای بی‌عرضه! حالا كه این طور بود، كاش لااقل دنبال تاكسی می‌دویدی كه دویست تومان كاسبی كرده باشی!
□□□
پسری در خیابان گدایی می‌كرد. پیرزنی به او رسید و گفت: «پسرجان! تو نباید در خیابان گدایی كنی. تو باید بروی مدرسه.» پسر آهی كشید و گفت: «آنجا هم رفتم، اما یك ریال هم به من ندادند.»
□□□
اولی: اگر گفتی فرق بین كچل و پراید چیه؟ دومی: نمی‌دانم! اولی: باباجان! كچل كه اصلاً فرق ندارد.
□□□
هوشنگ: تو روی ورقه امتحان ریاضی چی نوشتی؟ بهنام: هیچی، ورقه‌ام را سفید دادم. هوشنگ: آخ،آخ، خیلی بدكاری كردی، حالا خیال می‌كنند ما دو تا تقلب كردیم، چون من هم ورقه‌ام را سفید دادم.
□□□
شخصی نزد كف بین می‌رود و می‌پرسد: «آیا من همیشه از بی پولی نالان خواهم بود؟» كف بین به كف دست او نگاه می‌كند و می‌گوید: «نه، فقط تا ۵۰ سالگی.» مرد خوشحال می‌شود و می‌پرسد: «یعنی بعداز ۵۰ سالگی پولدار خواهم شد.» كف بین می‌گوید: «نه بعد از ۵۰ سالگی به بی‌پولی عادت می‌كنی.»
□□□
اولی: شنیدم در شهر شما توفان آمده است. دومی: آره، بد جوری. اولی: خانه شما هم آسیب دیده است؟ دومی: نمی‌دانم. اولی: چه طور نمی‌دانی؟! دومی: برای این كه هنوز پیدایش نكرده‌ام!
□□□
مادر: مگر بهت نگفتم مواظب سررفتن شیر باش! دختر: چرا من هم مواظبش بودم، درست سر ساعت هفت و بیست و سه دقیقه سررفت!
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید