سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

ذوالنون مصری (قدس الله روحه)


ذوالنون مصری  (قدس الله روحه)
از طبقه‌ی اولی است. نام وی ثوبان‌ بن ابراهیم است. كنیت وی ابوالفیض و ذوالنون لقب است و غیر ازین نیز گفته‌اند اما اصح این است و وی با خمیم مصر بوده آن‌جا كه قبر شافعی است، رحمه الله تعالی و پدر وی نوبی بوده از موالی قریش و نوبه بلادیست میان صعید مصر و حبشه و وی را برادران بوده یكی از ایشان ذوالكفل است. روی عنه حكایات فی المعاملات و غیرها و قیل اسمه میمون و ذوالكفل لقب له.
و ذوالنون شاگرد مالك انس بوده و مذهب وی داشته و موطا از وی سماع داشت و فقه خوانده‌بود و پیرویِ اسرافیل بوده به مغرب.
شیخ الاسلام گفت: ذوالنون نه از آن است كه وی را بیارایند به كرامات و بستایند به مقامات و حال و وقت در دست وی سخره بود و درمانده ، امام وقت و یگانه‌ی روزگار و سرِ این طایفه است و همه را نسبت و اضافت به اوست و پیش از وی مشایخ بودند ولیكن وی پیشین كسی بود كه اشارت به عبارت آورد و از این طریق سخن گفت و چون جنید بدید آمد در طبقه‌ی دیگر این علم را ترتیب نهاد و بسط كرد و كتب ساخت و چون شبلی آمد در طبقه‌ی دیگر این علم را بر سر منبر برد و آشكار كرد.
جنید گفت: ما این علم را در سرداب‌ها و خانه‌ها می‌گفتیم پنهان، شبلی آمد و آن را بر سر منبر برد و بر خلق آشكارا كرد.
ذوالنون گفت: سه سفر كردم و سه علم آوردم، در سفر اول علمی آوردم كه خاص پذیرفت و عام نپذیرفت و در سفر دوم علمی آوردم كه خاص پذیرفت و عام نپذیرفت و در سفر سوم علمی آوردم كه نه خاص پذیرفت و نه عام، فبقیت سریداً طریداً وحیداً.
شیخ الاسلام گفت، قدس سره،: اول علم توبه بود كه آن را خاص و عام قبول كنند و دوم علم توكل و معاملت و محبت بود كه خاص قبول كند نه عام و سوم علم حقیقت بود كه نه به طاقت علم و عقل خلق بود .
در نیافتند وی را مهجور كردند و بر وی به انكار برخاستند تا آن‌گاه كه از دنیا برفت در سنه خمس و اربعین و مأتین.
چون جنازه‌ی وی می‌بردند گروهی مرغان بر سر جنازه‌ی وی پر در هم بافتند؛ چنان‌كه همه‌‌ی خلق را به سایه‌ی خود بپوشیدند و هیچ‌كس از آن مرغان یكی ندیده بود مگر پس از وی بر سر جنازه‌‌ی مزنی شاگرد شافعی ،رضی الله عنها، پس از آن ذوالنون را قبول پدید آمد، دیگر روز بر سر قبر وی نوشته یافتند؛ چنان‌كه به خط آدمیان نمی‌مانست كه ذوالنون حبیب الله من الشوق قتیل الله. هرگاه آن نبشه را بتراشیدندی باز آن را نبشته یافتندی.
شیخ الاسلام گفت، كه آن سفر پسین نه به پای بوده كه به او نه به قدم روند كه به هم روند.
ذوالنون گفت: ما اعز الله عبداً بعز عزله من ان یذل له علی نفسه. و هم وی گفته: اخفی الحجاب و اشده رویه النفس و تدبیرها. و هم وی گفته: التفكر فی ذات الله تعالی جهل و الاشاره الیه شرك و حقیقه المعرفه حیره.
شیخ الاسلام گفت: حیرت دواست، حیرت عام و آن حیرت الحاد و ضلالت است و حیرت دیگر در عیانست و آن حیرت یافتست.
و هم وی گفته: اول گسستن و پیوستن، در آخر نه گسستن و نه پیوستن.
لشیخ الاسلام قدس سره:
كیف حلی و صل اثنین
هما فی اصل واحد
من قسم الواحد جهلا
فهو با الواحد جاهد
ذوالنون را گفتند مرید كیست و مراد كیست؟ گفت: المرید یطلب والمراد یهرب.
شیخ الاسلام گفت كه مرید می‌طلبد و با صد هزار نیاز و مراد می‌گریزد و با او صد هزار ناز.
و گفت پیشین كسی كه موی سفید در پای من مالید احمد چشتی بود كه وقتی به سر بازار پیل‌گران فرا من رسید با ابوسعید معلم كه به نزدیك تربت ابواسحاق شهریار در گور است به پارس، ایشان با یكدیگر گفتند اینك حاكم آمد من گفتم: لامرید و لامراد و لاخبر و لااستخبار و لاحد و لا رسم و هو الكل بالكل. ابوسعید مرقعی داشت از سر بركشید و بینداخت و بانگی چند بكرد و برفت و چشتی در پای من افتاد و موی سفید در پای من مالید.
ذوالنون گفت كه وقتی با جماعتی در كشتی نشستم تا از مصر به جده روم جوانی مرقع داری با ما در كشتی بود و مرا آرزوی صحبت وی می‌بود اما هیبت وی مرا نمی‌گذاشت به سخن گفتن با وی كه سخت عزیز روزگار بود و هیچ‌گه از عبادت خالی نه، تا روزی صره زر و جواهر از آن مرد غایب شد و خداوند صره مر آن جوان را متهم كرد خواستند كه با وی جفا كنند من گفتم كه با وی ازین سخن مگویید تا من از وی به خوبی پرسم نزدیك وی آمدم و با وی به تلطف بگفتم كه این مردمان را صورت چنین دست داده است و به تو بدگمان شده‌اند و من ایشان را از درشتی و جفا بازداشتم اكنون چه باید كرد او روی به آسمان كرد و چیزی بگفت، ماهیان دریا به روی آب آمدند هریك جوهری در دهان گرفته یك جوهر بستد و بدان مرد داد و قدم بر روی آب نهاد و برفت، پس آن‌كه صره را برده بود صره را بیفكند و بیافتند و اهل كشتی ندامت بسیار خوردند.
ذوالنون سیاح بود می گوید: وقتی می‌رفتم جوانی دیدم شوری در وی، گفتم از كجایی ای غریب؟ گفت غریب كسی بود كه با مؤانست ندارد بانگ از من برآمد و بیفتادم و بی‌هوش شدم چون به هوش آمدم گفت چه شد گفتم دارو با درد موافق افتاد.
شیخ الاسلام گفت، قدس سره، كه خسته‌ی او پیدا بود كسی كه او را دیده بود جان در تن او شیدا بود هرجا كه آرام یابد دشمن آرام شود كه او وطن غریبانست و مایه‌ی مفلسانست و همراه یگانگان است وقتی كه كسی یابی كه به بضاعت تو به دست او بود و درد تو با داروی او موافق بود دامن او را استوار دار.
ذوالنون مصری به غرب شد پیش عزیزی كه از متقدمان مشایخ است. به جهت مسأله‌ای آن عزیز گفت: بهر چه آمده‌ای؟ اگر آمده‌یی كه علم اولین و آخرین بیاموزی این را روی نیست این همه خالق داند و اگر آمده‌ای كه او را جویی آن‌جا كه اول كام برگرفتی او خود آن‌جا بود .
شیخ الاسلام گفت كه با جوینده‌ی خود همراه است دست جوینده‌ی خود گرفته در طلب خود می‌تازاند.
اسرافیل ،رحمه الله، از مقدمانست. شیخ الاسلام گفت كه وی از پیران ذوالنون مصریست از مغرب بوده وی را سخنانست بسیار در زهد و توكل و معاملات نیكو.
شیخ الاسلام گفت: فتح شخرف به مصر شد ششصد فرسخ به یك سؤال و به اسرافیل چون فرصت یافته از وی پرسید: هل تعذب الاشرار و قبل الضرر؟ گفت: مرا صبر ده سه روز و روز چهارم گفت مرا جواب دادند اگر روا بود ثواب پیش از عمل، هم روا بود. عذاب پیش از زلل این بگفت و زعقه‌یی بزد و درشوریدند. پس آن سه روز بزیست و برفت شیخ الاسلام گفت: آن سه روز درنگ پس جواب آن سه روز درنگ خواستن بود و گرنه در وقت جواب دادی و در وقت برفتی.
شیخ الاسلام گفت: ربوبیت هم عین عبودیت است او قسمت‌ها بكرده پیش از گروه خلق و خلق زیر حكم و خواست وی اسیر تا هریكی را رقم چیست، عاقبت آن كند كه خود خواهد و وی راست حكم و در آن عادل است، كس را چون و چرا نیاید و نه سزد، وی كار بر علم و حكمت می‌كند و كرد، تا سزای هركس چیست و عنایت وی به كیست.
ابوالاسود مكی رحمه الله، به زیارت عزیزی رفت و سلام كرد و گفت: ایها الشیخ! من دوست توام، عزیزی برجست و گفت: علیك السلام چونی و در حال از خود غایب گشت همان حال بود تا سه روز، ابوالاسود بدانست كه عزیزی از دست آب و خاك و رسوم انسانیت بیرون شده است دیدار وی را غنیمت دانست و بازگشت.
ابوالاسود راعی ،رحمه الله، نیز از مشایخ بوده وقتی در بادیه‌یی اهل خود را گفت بدرود باش كه من رفتم خواهر او مطهره‌یی پر از شیر كرد و به وی داد، وی برفت چون به طهارت احتیاج شد خواست كه طهارت كند از مطهره شیر بیرون آمد از راه بازگشت و گفت آب ندارم كه طهارت كنم مرا آب واجب‌تر است از شیر، مطهره را از شیر تهی كرد و از آب پر كرد و برفت، هرگه طهارت كردی آب فروآمدی و چون تشنه و گرسنه شدی شیر.
ابوهاشم یعقوب ،رحمه الله، از این طایفه بوده و می‌گفته كه هرگز مرا فراموش نشود عید با ذوالنون می‌آمدم مردمان از عیدگاه بازگشته بودند شادی‌كنان، ذوالنون گفت: این مردمان شادی می‌كنند كه امانت خود بگزارده‌اند، خود ندانند كه از ایشان پذیرفته‌اند یا نه، یعنی رمضان، بیا تا بر یكسوی باز شویم و بر ایشان بگرییم.
شیخ الاسلام گفت: این حكایت همان حكایت جوهر و جوهری است آن‌كه قیمت ندانستی و آن‌كه دانستی و آن‌كه دانستی از سفتن آن ترسان بودی و عید بازنگردد و به جای خود نرود اهل آن بودند بیدار بودند آن وعید در ایشان آویخت.
شیخ الاسلام گفت، كه سیاح موصلی گفت داود گفت، علیه السلام: خداوندا مرا گفتی كه دست و روی بشوی خدمت را اكنون به صحبت می‌خوانی دل مرا چه چیز بشوید صحبت را، گفت: الهموم و الاحزان، تیمار و اندوه.
شیخ الاسلام گفت، كه درین طریق از این چاره نیست.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی عرفان شمس