یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


خاطراتی برای بچه‌های ایران


خاطراتی برای بچه‌های ایران
شنیدن خاطرات کارگردان‌ها و بازیگران از سال‌های انقلاب و مبارزات مردم قطعاً خالی از لطف نیست، در این گزارش پای صحبت‌های شیرین و خاطره‌انگیزی نشستیم که هیچ وقت کهنه نخواهد شد و هر کلام آن سندی است از زندگی جماعتی که آن سال‌ها یا در خارج از کشور مشغول تحصیل در رشته‌های مرتبط با تئاتر و سینما بودند که با برگشت به کشور بعد از انقلاب ثمره‌اش را به مذاق این دوستداران هنر چشاندند و یا در داخل کشور مستقیماً در جریان وقایع انقلاب بودند و سعی داشتند از دریچه دوربین آن را ثبت کنند.
آنها خاطرات شخصی خود را برای بچه‌های امروز ایران می‌گویند. ایرج رامین‌فر (طراح صحنه و لباس) گاه یادم می‌رفت که برای درس خواندن در پاریس هستم اگرچه آن سال‌ها در ایران نبودم ولی واقعاً هر لحظه قلب و روحم با مردم کشورم همراه بود. برای تحصیل در رشته طراحی صحنه و لباس که آن روزها در ایران اهمیتی به این رشته هنری نمی‌دادند
به همراه خانواده به مدت ۴ سال به پاریس رفتیم. آن روزها به عنوان یک دانشجوی ایرانی حس عجیب و غریبی داشتم، آنقدر تحت‌تاثیر انقلاب و خصوصاً شخصیت امام قرار گرفته بودم که گاهی یادم می‌رفت برای درس خواندن و گرفتن مدرک در آنجا هستم. هر روز اخبار تازه‌ای از گوشه و کنار می‌شنیدم، این خبرها اشتیاقم را برای آمدن به ایران بیشتر می‌کرد همین امر باعث شد موضوع پایان‌نامه‌ام را در ارتباط با انقلاب انتخاب کنم، با تحقیقات گسترده‌ای که پیرامون موضوع «تعزیه» داشتم، پایان‌نامه‌ام را نوشتم و استقبال خوبی از آن شد.
قرار بود برای ادامه تحصیل و گرفتن مدرک دکترا همچنان در پاریس بمانم ولی دیگر طاقت نیاوردم و به ایران برگشتم، وقتی برگشتم دیدم در سینما، تئاتر و تلویزیون ایران به‌طور محسوسی به رشته تحصیلی من بها می‌دهند، پس شور و اشتیاقم در این حرفه بیشتر شد، با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی و به دنبال آن افزایش تولیدات ارزشمند سینما و تلویزیون تجربه‌ام هر روز در این رشته هنری بیشتر شد آنقدر که احساس می‌کنم در بستر کسب این تجربه‌ها توانستم مدرک دکترا را هم بگیرم.
رضا رویگری (بازیگر و خواننده سرود ایران ایران) در روزهای شهادت خواستندسرود بخوانم در روزهای آغازین انقلاب اسلامی که همه حال و هوای انقلابی داشتند، یک آقایی که اسمش در خاطرم نیست، از من خواست که برای سرود «ایران ایران» خوانندگی کنم و بعد قضیه اجرا و ضبط آن؛ ابتدا من موافقت نکردم چون آن ایام روزهای مبارزه و شهادت بود و اصلاً جای این کارها نبود، اما آنها خیلی اصرار و پافشاری کردند که سرود انقلابی است و همان شعارهایی است که مردم شب‌ها روی پشت‌بام فریاد می‌زدند، خلاصه راضی شدم و برای ضبط اقدام کردیم و در نهایت کار بسیار موفقی هم شد به‌طوری که هر بار شنیدن آن برای مردم تازگی و جذابیت دارد.
حدود ۱۵ آهنگ دیگر هم اجرا کردم که متاسفانه مهجور ماند، مردم بیشتر آهنگ «ایران ایران» را می‌شناسند درحالی که ۳ یا ۴ تا از آهنگ‌ها این قابلیت را داشت که در ذهن مردم بماند. ضیاءالدین دری (کارگردان) ای کاش آن روزها ایران بودم سال ۵۷ که انقلاب پیروز شد، آن روزها من دانشجوی خارج از کشور بودم. تمام مدتی که امام‌خمینی در پاریس بودند، هر شب اخبار ایران را از شبکه تلویزیونی BBC پیگیری می‌کردم.
در طول اقامت امام در پاریس، ایران در صدر اخبار بود اما با پیروزی انقلاب کم‌کم اخباری که از پیروزی انقلاب ایران بازتاب داده می‌شد، کم و کمتر شد. انقلاب ما استثنایی‌ترین حرکت سیاسی ـ اجتماعی بود که حتی برای مردم اروپا هم جذاب بود. آن روزها اروپایی‌ها هم مشتاق شنیدن اخبار ایران بودند، چنین چیزی را هرگز در حوزه تغییر و تحولات سیاسی دنیا ندیده‌ام.
بسیاری از گزارشگران خارجی در روند انعکاس تحولات ایران به چهره‌های سیاسی تبدیل شدند و ... در آن دوران خیلی دلم می‌خواست در کشورم بودم. تابستان همان سال مدتی به ایران آمدم، وقتی برای اولین بار در تظاهرات مردم شرکت کردم چون تا آن لحظه آن سیل جمعیت را از نزدیک ندیده بودم، وقتی در میان یک جماعت میلیونی قرار گرفتم، برای یک لحظه احساس کردم تمام بدنم می‌لرزد. من که از ۱۶-۱۵ سالگی به دنبال تولید فیلم بودم، آن روزها در خارج از کشور در رشته علوم ارتباطات و روزنامه‌نگاری مشغول تحصیل بودم.
خیلی دلم می‌خواست آن روزها ایران بودم و از مبارزات مردم فیلم مستند می‌ساختم. اگرچه نباید خارج از گود کار دیگران را نقد کرد ولی واقعا مستند درخشانی از انقلاب ندیده‌ام. اغلب آثار به شکل ژورنالیستی تصویربرداری شده است. از طرفی آن دسته از فیلم‌هایی که با دوربین‌های ۱۶ میلی‌متری ضبط شد، همچنان به عنوان یک میراث برایمان مانده است اما مابقی کیفیت‌شان را از دست داده‌اند. جا داشت هنرمندان پیشکسوت آن زمان با نگاهی هنرمندانه و با نگاهی دوراندیشانه در حفظ این آثار از انقلاب تصویر بگیرند.
بیژن بیرنگ (کارگردان) سخنرانی شاه به هم خورد آن روزها من برای تحصیل در آمریکا بودم. یک روز خبردار شدیم که شاه و فرح به واشنگتن آمده‌اند.
آنها برای سخنرانی در مقابل کاخ سفید مستقر شدند. جمعیت زیادی جمع شده بود. یک لحظه همهمه‌ای در جمعیت افتاد و همه چیز به هم خورد. محافظان شاه گاز اشک‌آور زدند. خلاصه برنامه سخنرانی به هم خورد. شاه از شدت سوزش چشم‌هایش مرتباً اشک می‌ریخت.
چند روز بعد شنیدیم که در ایران روزنامه‌ها تیتر درشت زده‌اند که «شاه گریه کرد». بعد از پیروزی انقلاب، ایرانیان مقیم آمریکا در منطقه‌ای که محل زندگی هنرپیشه‌ها بود، تظاهرات کردند. یکی از «پهلوی‌»ها نیز در آن منطقه دیده شده بود. آن روز خیلی از ایرانی‌ها توسط پلیس زخمی شدند.
بعد از مدتی پلیس به دانشگاه ما آمد. براساس تصاویری که گرفته شده بود، چهره‌هایی شناسایی شده بودند و حالا از دانشگاه پرونده آنها را می‌خواستند خوشبختانه دانشگاه با پلیس همکاری نکرد که اگر همکاری کرده بود شاید الان ...
محمد نوری زاد (کارگردان) در حسرت از دست دادن فیلم‌هایی که از انقلاب گرفتم زمان انقلاب روستای یوسف‌آباد، صیرفی در شهریار محل تجمع ما جوان‌ها بود و من هم مسوولیت گروه را برعهده داشتم. برای حضور در راهپیمایی از چوب درخت‌ها و پارچه‌های اضافی که هر کس از خانه‌اش می‌آورد پلاکارت درست می‌کردیم و روی آن شعارهای انقلابی می‌نوشتیم.
آن موقع دانشجو بودم و ۲۵ سال بیشتر نداشتم. در تمام لحظات در صحنه‌ها حضور داشتیم و خبرها را از طریق اطلاعیه‌ها، روزنامه‌ها و اخباری که از تلویزیون پخش می‌شد، مطلع می‌شدیم. البته آنقدر خبرها به سرعت دهان به دهان می‌چرخید که ما خیلی زود از همه چیز مطلع می‌شدیم. اگر چه آن زمان خانواده‌ام در تهران ساکن بودند و من هم در شرف ازدواج بودم، ولی اغلب برای جمع کردن جوان‌های روستایمان به شهریار می‌رفتم.
آن موقع تکنسین مخابرات بودم. یک دوربین سوپر ۸ داشتم که تمام حقوقم را می‌دادم تا برایش فیلم بخرم. تمامی راهپیمایی‌ها را فیلمبرداری می‌کردم، واقعا شب‌های سختی را برای مونتاژ آنها می‌گذراندیم، آن صحنه‌ها را شب‌ها در مساجد روی یک پرده سفید با آپارات نمایش می‌دادیم.
البته این مونتاژ کردن سختی‌های زیادی داشت چون دوربین ۸ میلی‌متری صدا ضبط نمی‌کرد ما مجبور بودیم، جداگانه صدا ضبط کنیم و آن را با صحنه‌ها سینک کنیم که خیلی سخت بود ما حتی بعضی از فیلم‌ها را برای صداگذاری و مونتاژ به آلمان هم می‌فرستادیم و ... یادم است یک سال عید فطر راهپیمایی عظیمی برگزار شد. از آیت‌الله موسوی اردبیلی درخواست کردم اجازه دهد از راهپیمایی فیلمبرداری کنم، بعد از سخنرانی‌شان دست روی شانه‌ام گذاشتند و گفتند این جوان مورد اعتماد من است، برای گرفتن فیلم به او معترض نشوید.
اعتماد ایشان خیلی برایم ارزش داشت چون اولین بار بود که می‌دیدمشان. با صحبت ایشان توانستم از هر زاویه و ارتفاعی فیلم‌های خوبی از مراسم ضبط کنم. اما با توجه به اینکه آن فیلم‌ها دوامی نداشت، بعد از چند بار پخش از بین می‌رفت و مجبور بودیم آنها را دور بیندازیم، واقعا اگر این فیلم‌ها برایمان باقی مانده بود بیشتر بیانگر زحمات مردم در پیروزی این انقلاب بود.
هوشنگ توکلی‌(بازیگر) فعالیت انقلابی ما از تئاتر شهر شروع شد فعالیت سیاسی و انقلابی ما به طور گروهی از تئاتر شهر شروع شد. بعد از واقعه ۱۷ شهریور دیگر برایمان مسجل شده بود که این انقلاب با وجود فعالیت‌های سیاسی مردم پیروز خواهد شد.
گروه ما فعالیت‌های جدی داشت از جمله راهپیمایی که از مسجد قبا شروع شد. با وجود شورای مخفی که در تئاتر شهر ایجاد شده بود، فعالیتمان از حساسیت بالایی برخوردار شده بود و مرتبا مورد بررسی آنها قرار می‌گرفتم. اعلامیه‌هایی که به دستمان می‌رسید را به تمام نقاط تهران تکثیر می‌کردیم. زمانی که شرایط خیلی وخیم بود و ساواکی‌ها همه جا بودند، نوارها و اعلامیه‌ها را کاملا مخفیانه جابه‌جا می‌کردیم که واقعا امر خطیری بود.
آن زمان خبرهایی که از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد، چندان موثق نبود و... یادم است زمان تشریف‌فرمایی امام به فرودگاه، ما در چهارراه ولیعصر بودیم، با گروه شورای انجمن‌مان سعی می‌کردیم شرایط استقبال در این منطقه را هرچه باشکوه‌تر فراهم آوریم.
بهرام شفیع (گزارشگر و مجری برنامه‌های ورزشی) خاطره خیابان عین‌الدوله و پناه‌بردن به خانه همسایه این روزها وقتی سرود «ایران ایران» را با صدای رضا رویگری از رادیو و تلویزیون می‌شنوم، چقدر روشن تصویر مبارزات مردم جلوی چشمم می‌آید. آن سال‌ها کمتر فرصت داشتیم که پای تلویزیون بنشینیم و منتظر شنیدن اخبار باشیم اما مسائل روز را خیلی جدی دنبال کردیم.
من جزو انجمن اسلامی دانشگاه بودم و مثل بقیه، وظایف سنگینی برعهده‌ام بود. شبی در خانه یکی از دوستان واقع در خیابان عین‌الدوله (ایران کنونی) جلسه مهمی برگزار کردیم. ناگهان به ما خبر دادند که خانه تحت نظر است و محاصره شده‌ایم. هرکس از یک طرف فرار کرد و من هم به طرف پشت‌بام رفتم. از روی پشت‌بام‌ها به خیابان سقاباشی و بعد به خیابان گوته رسیدم. دیگر رمقی برایم نمانده بود، خودم را به خیابان پامنار رساندم و به خانه یکی از همسایه‌های قدیمی‌مان پناه بردم. در مسیر خیلی زخمی شدم. این اتفاق باعث شد چند روزی در خانه بخوابم.
مهدی صباغ‌زاده (کارگردان) پنهانی از مردم و نظامی‌ها فیلم می‌گرفتم آن زمان مشهد هم مثل شهرهای بزرگ، درگیر مسائل انقلاب بود. آن سال‌ها دوران نوجوانی را سپری می‌کردم، باتوجه به علاقه‌ای که به فیلمسازی داشتم، همیشه یک دوربین ۸میلی‌متری در جیبم بود و از صحنه‌های حضور مردم فیلم می‌گرفتم.یک مستند ساختم با عنوان «وقایع مشهد». خاطرم است برای گرفتن یکی از صحنه‌های این مستند به نزدیکی بیمارستان شاه‌رضا رفته بودم که یک لحظه آتش اسلحه نظامی به‌طور وحشتناکی به مردم هجوم آورد، حتی گاز اشک‌آور زدند، در همان لحظه سراسیمه من هم مثل بقیه مردم فرار کردم. ناگهان به خودم گفتم من که باید مشغول فیلمبرداری باشم، سریع خودم را پشت یک درخت پنهان کردم. مردم همچنان فرار می‌کردند و من در این گیرودار، لحظات ناب را شکار می‌کردم.البته در آن زمان هر لحظه ممکن بود با نیروهای ساواک برخورد کنیم، اگر دوربین ما را می‌دیدند، قطعا خودمان و دوربین‌مان را زیر دست و پایشان له می‌کردند. امروز ۳۰ سال است که از آن روزها می‌گذرد ولی آن خاطرات همچنان در یاد و ذهن ما زنده است.
مریم امیرجلالی (بازیگر) از ترس نظامی‌ها ماشینم را بیرون نمی‌آوردم در آن روزهای پرالتهاب، من در وزارت بازرگانی کار می‌کردم. معمولا از طریق تلویزیون وضعیت خیابان‌ها را کنترل می‌کردم که ببینم چه خبر است چون برای سر کار رفتن خیلی مشکل داشتم. تمام طول مسیر را از ترس اشک می‌ریختم چون می‌ترسیدم که یک وقت به‌طرفم تیری شلیک شود.
دخترم که ۲ سالش بود را به همسایه‌مان می‌سپردم و می‌رفتم سر کار. آن زمان خودم هم ماشین داشتم ولی از ترس اینکه نظامی‌ها آن را آتش بزنند، از آن استفاده نمی‌کردم. وقتی ورود امام را از تلویزیون دیدم و سرودهای انقلابی را از رادیو و تلویزیون شنیدم، خیلی آرام و قرار گرفتم. همیشه برایمان سوال بود که این سرودها را چه کسانی ساخته‌اند، خلاصه بعد از آن، همه چیز آرام شد .
زینت زارعی
منبع : روزنامه تهران امروز