دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


دعوت به دیدن یک خلوت زنانه


دعوت به دیدن یک خلوت زنانه
در بروشور نمایش «کوکوی کبوتران حرم» نوشته ‌شده است: «ما پسران این سرزمین چون نسیم آمدیم و چون باد رفتیم...اما دختران این سرزمین آمدند، رنج بردند، گریستند و مردند!» این نمایش روایتگر رنج‌های زنان این سرزمین است و می‌کوشد تا در قالب داستان یک سفر زیارتی پنج‌روزه، به درون دوازده زن نقبی کوتاه بزند تا تصویری از آن سوی دیوار بدهد. آن سوی دیوار همیشه خلوتی رازآلود و سرشار از ابهام بوده‌است و قدم‌گذاشتن به آن‌سو، در سنن جامعه ما، جایگاهی ندارد. این نمایش موقعیتی را فراهم می‌کند که مخاطبش بتواند مخفیانه، قدم به این خلوت زنانه بگذارد و «دزدکی» پچ‌پچ‌ها و گریه‌های نیمه‌پنهان جامعه را بشنود. طراحی صحنه به‌گونه‌ای است که میان مخاطب و بازیگران، دیوارشیشه‌ای کشیده‌شده است که در برخی صحنه‌ها، پرده نیز به این دیوار اضافه می‌شود. «دیوار» به مخاطب می‌فهماند که اجازه شنیدن و دیدن ندارد و اگر می‌خواهد بفهمد ماجرا از چه قرار است، باید از هدفون استفاده‌کند.
در ابتدای نمایش، کارگردان قراردادی را با مخاطبش منعقد می‌کند. کارگردان در ابتدا با مخاطبان از طریق هدفون صحبت می‌کند. در تئاتر متداول نیست که کارگردان با «مخاطب» صحبت کند بلکه هر چه منظور دارد، با «بازیگرش» در میان می‌گذارد و اوست که مخاطب را خطاب قرار می‌دهد. این تمهید کارگردان، شاید اشارتی است به مخاطب که او هم بازیگر است و صحنه به وسعت تمام سالن نمایش است. کارگردان نقش مخاطبانش را هم مشخص می‌کند. می‌گوید شما باید اینجا بنشینید و پنهانی اتاقی در طبقه‌سوم آن زائرسرای روبه‌رو را مشاهده کنید. نکته دیگر، این‌است که در هنگام پرده‌ها، نور در سوی بازیگران است و در میان پرده‌ها نور در سوی مخاطبان است تا آنها در درونشان به بازی ادامه بدهند. گویا کارگردان تصمیم براین‌داشته است که در پایان نمایش – که نور در سوی مخاطبان است – از تماشاگران بخواهد تا دقایقی با هم صحبت نکنند تا متن برایشان «شخصی» شود و نمایش در درون هر فرد ادامه یابد.
این نمایش دوازده بازیگر دارد اما دوازده شخصیت ندارد! تنها یک شخصیت وجود دارد و آن شخصیت «زن» است. قرار است این دوازده‌نفر شخصیت «زن» را در موقعیت‌ها و شرایط مختلف به تصویر بکشند. تعمد کارگردان بر نامگذاری مشابه برای سه‌بازیگر، عدم فضاسازی و شخصیت‌پردازی برای یک کاراکتر خاص و همراهی مخاطب با خلوت هرکدام از بازیگران بی‌ارتباط با بقیه، مدعایی برای این فرض هستند.
«عزیز» شخصیت «زن» را در سنین کهنسالی به تصویر می‌کشد. موقعیتی که «زن» مردش را از دست داده‌است و «تنهایی» و «بی‌کسی» را تجربه می‌کند. عزیز، «زن» را در باورهای سنتی تصویر می‌کند. نقشی که «مرد» در باور «عزیز» دارد، بسان «تکیه‌گاه» است. تمام زندگی‌اش در سایه «مرد» بوده‌است و حال بی‌سایه او، جایش را رو به ‌قبله می‌اندازد. تمام‌شادی و رنگ زندگی برای او در وجود «مرد» خلاصه‌می‌شود. او فلسفه وجودی زن را قائم به ذات مرد می‌داند و می‌گوید: «گل واسه بو کردنه، سیب واسه خوردن، لباس برای پوشیدن، سیب رو نخور ببین چطور می‌گنده!»
فاطی و ناهید، دو دختر خانواده، کاراکتر «زن» را در مواجهه با یک نظام‌آموزشی معیوب به تصویر می‌کشند. فاطی تصور می‌کند که این «حاج‌خانم» مسئول تور، همان مدیرمدرسه‌ای است که به گناه‌ناکرده، در کودکی مجازاتش کرده‌است. ناهید وضعش بغرنج‌تر است. او به دلیل بی‌استعدادی و عدم‌علاقه‌ به درس، به هنرستان رفته‌است اما از آنجا که هنرستانی که نزدیک خانه‌ آنها بوده‌است، هنرستان افراد بی‌سرپرست بوده‌است، او را به عنوان یک کودک یتیم در آنجا ثبت‌نام کردند. آزار جنسی که او در این مدت از ناظم‌مدرسه می‌بیند، سبب می‌شود که او به بیماری روانی مبتلا شود و در لحظاتی در ناخودآگاهی کامل فرو رود. فاطی و ناهید هردو آزار دیده‌اند و خاطره آن سال‌ها، با شدت متفاوت، با آنها همراه است. شاید با حذف یکی‌ از این دو نقش، تغییری در خط روایی داستان رخ ندهد و وجوهی که کارگردان تصمیم دارد از شخصیت «زن» بسازد، دچار چالش نشود. اگر چه فاطی داستان فرعی دیگر هم دارد. قصد دیگر فاطی از این سفر، مهیا کردن مدارک معافیت‌سربازی پسرش به کمک «جلیل‌مشهدی» است، اما این داستان در حد چند دیالوگ کوتاه می‌ماند و به عنوان یک داستان فرعی، عقیم می‌ماند و کمکی به خط روایی اصلی داستان نمی‌کند.
زری، دختر دیگر عزیزخانم، وجه‌متفاوتی برای شخصیت «زن» تعریف می‌کند و آن زن در برابر زن است. زری، سعی می‌کند از زاویه سنتی نگاه یک خواهر، مردان قصه که برادرش می‌باشند، را تطهیر کند. او حتی الکلی‌شدن و لاابالی‌شدن برادرش را معلول مسائل‌شب‌ زفافش می‌داند. با این حال خودش در درونش می‌داند که چه ظلمی بر زنان‌برادرش رفته‌است. او بارها این دیالوگ را تکرار می‌کند: «اگر مرد بودم...».
مریم، دختر زری، وجه‌مذهبی شخصیت «زن» را می‌سازد. مریم در درونش به باورهای مذهبی اعتقاد دارد. همه حسرت شوهر مریم را دارند و از او به عنوان یک مردخوب یاد می‌کنند. درحالی‌که مریم می‌گوید حواس شوهرش به دنبال زنان دیگر است. مریم از مذهب برای پاسخ به پرسش‌های بی‌پاسخ زندگی‌اش استفاده می‌کند. او «مرد خوبش» را مقصر نمی‌داند و فساد و فسق و فجوری که در جامعه است، مسبب تمامی خطاهای شوهرش می‌داند. او می‌گوید: «مرد اگر خوب باشد، خودش عذاب می‌کشد و اگر بد باشد، زن و بچه‌اش عذاب می‌کشند». فاجعه زندگی مریم وقتی رخ داده است که او بر خلاف میل درونی‌اش، ظاهرش را مانند زنان خیابانی تغییر داده، ولی شوهرش باز هم او را ندیده‌است.
آذر، عروس عزیز خانم است. شوهرش به دلیل بدهی‌های قماربازی تا یوم‌الادا – هنگامی که قرض ادا شود- در زندان است. آذر آمده است تا از امام‌رضا، حاجتش را بگیرد. در صحنه‌ای که هیچکس جز آذر حضور ندارد، آذر پشت به صحنه، مقابل گاز آشپزخانه نشسته‌است و پیرامونش روشن است. این کار سبب شده است به‌ بهترین‌شکل، وجه پنهان زندگی آذر ساخته‌شود. نکته ظریفی در اینجاست که بعد از لو رفتن اعتیاد آذر، دو عروس دیگر دیالوگ جالبی دارند. اولی به دومی می‌گوید: «آذر خودشو بدبخت کرده، سه‌ساله، می‌کشه، مثل شوهرمن!». دومی در پاسخ می‌گوید: «اون‌مرده!». انگار خود این زنان باور کرده‌اند صحت یک‌عمل، به جنسیت عامل باز می‌گردد و برای یک زن قبیح و برای یک مرد، اگر ثواب نباشد، مباح است. شوهر زری – عروس کوتاه‌قد- به الکل اعتیاد دارد. او وجه «صبوربودن» و «مال‌اندوزی» را روی صحنه می‌سازد. دخترش سهیلا، یک تایپیست ساده در شهرداری است. او «زن» امروزی است که در ظاهر مدرن است و بر خلاف زنان سنتی، از نظر مالی مستقل است اما باورها و اعتقاداتش، سنتی مانده‌است. او هنوز مانند نسل‌های قبل، تنها دلخوشی‌اش خرید است. ناهید به طعنه به او می‌گوید: «تو هنرستانمون یه تابلو بود به نام خربارکش که نه خر داشت نه بار، یه خانوم بود که داشت از سوپر می‌اومد!»
زری – عروس بلند‌قد- همیشه ساکت است. خیلی کم‌صحبت می‌کند. اهل «قناعت» است. هر چه از او پرسیده می‌شود، او چیزی نمی‌داند و یا نمی‌خواهد بگوید. او وجه «همیشه محذوف» شخصیت «زن» است.
هما و خواهرش، به سبب آشنایی در قطار، با این خانواده، هم‌اتاق شده‌اند. هما وجه‌عصیانگر شخصیت «زن» را به روی صحنه می‌آورد. زنی که بر خلاف تمامی سنن جاری، به کسی دل می‌بازد که نامش را پس از مدت‌ها باهم بودن، نمی‌داند. او عاشق «عشق» است و برای آن هزینه داده‌است. اگر چه هزینه آن، بدنامی باشد. حاج‌خانم او را «اهل‌صورت» می‌نامد و می‌گوید: «شیطون با همه پدر سوختگی‌اش، تو مکتب این دو زانو می‌نشینه!» اما فاطی عکس این عقیده را دارد و به او می‌گوید: «من در نگاه اول، در تو چیزی دیدم که آزیتا در بودا ندید».
فرح، خواهرهما، یک دختر آزاردیده از محیط کار است. کسی او را آزار مستقیم نداده‌است بلکه شرایط نامناسب جامعه او را علیل کرده‌است. او در طبقه‌پنجم یک پاساژ به مونتاژ وسایل‌آزمایشگاهی مشغول بوده‌است. در یک محیط مردانه که مختصر امکاناتی برای خانم‌ها نیست. عدم‌وجود سرویس بهداشتی خاص خانم‌ها، سبب شده‌است که فرح برای رفتن به سرویس آقایان معذب باشد و کلیه‌هایش دچار مشکل شود. اینجا کس خاصی مقصر نیست بلکه خشونت مستتر در شرایط جامعه مسبب بیماری فرح است. هما می‌خواهد در این سفر با قاچاق موادمخدر به شرایط نکبت‌بار خود و خواهرش پایان بدهد.
حاج‌خانم مسئول‌تور، در جایگاه‌مقابل بقیه قرار دارد. او سعی می‌کند خلأهای زندگی‌اش را با ظاهر مذهبی و تعصبات کور پرکند. او امثال هما را عامل ویرانی زندگی خویش می‌داند و سعی می‌کند برای حفظ جایگاهش، در کارهای هما کنکاش کند. البته این‌کار از نظر اعتقادات او گناه نیست؛ زیرا او خود را «برگزیده» می‌داند.
هیچکدام از پرسوناژ‌های فوق به طور مستقل پرداخت نمی‌شود و همه در ارتباط با وجه زنانگی خویش، ساخته می‌شوند و در صحنه آخر، با پوشیدن همزمان چادر، به یک شکل در می‌آیند و انگار یک پرسوناژ هستند که تکثیر شده‌است. ناگفته‌نماند که کارگردان می‌توانست با کاستن از تعداد بازیگران، به روایت ساده‌تر و یک‌دست‌تری برسد.
یکی از ویژگی‌های این نمایش، مناسب بودن دیالوگ‌ها، برای هر پرسوناژ است. دیالوگ‌ها زنانه است با این حال هر پرسوناژ، باتوجه به خاستگاهی که دارد، واژةها و زبانش متفاوت است و به سبب نزدیکی پرسوناژها، اختلاط زبانی رخ نمی‌دهد. نکته دیگر، دیالوگ‌ها، باری کمیک دارند که بیشتر به «طنز‌سیاه» شباهت دارد و با تلخی روایت، تناسب دارد.
بازی بازیگران، یکی از نقاط‌قوت این نمایش است. بازی ژاله‌صامتی در نقش ناهید، بازی شهره سلطانی در نقش زری دختر و بازی بهناز جعفری در نقش هما، از بازی‌های درخشان و به‌یادماندنی این نمایش‌هستند. در این کار، داستان روایتی خطی دارد و از بازی‌های زمانی خبری نیست و این به فضای رئالیستی کار کمک زیادی می‌کند. همچنین به دلیل همین سبک، هیچ امر سورئالی واقع نمی‌شود و هیچ رخدادی، خدشه به این فضا وارد نمی‌کند تا عمق تلخی آن، بی‌هیچ کم و کاست، در کام مخاطب بنشیند. حتی وقتی که تنها واقعه‌ای که می‌تواند از شدت تلخی آن بکاهد، رخ می‌دهد و شوهر زری، تلفنی خبر از حل‌شدن مشکل شوهر آذر می‌دهد، زری خطاب به دخترش می‌گوید: «صبر کن! مگر نفهمیدی بابات چقدر شنگول بود». مخاطب می‌فهمد که قرار نیست هیچ معجزه‌ای رخ بدهد و باید با این پایان تلخ، زخم واقعیت جاری را تحمل کند.
آوای «کوکو» شبیه آوای کبوتران است. کبوتران حرم، به دور گنبد پرواز می‌کنند و این آوا را سر می‌دهند. شاید آنها هم مانند این دوازده زن، هر کدام قصه‌ای دارند که دل ‌بزرگی نیاز دارند تا به قصه پر غصه‌ آنان گوش بدهد. هنگامی که نمایش به پایان می‌رسد، در تاریکی صحنه، زنی می‌خواند: «السلام علیک یا معین الضعفا». انگار صدای «کوکو» کبوتری به گوش می‌رسد.
سعید احمدی‌پویا
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید