پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

در حاشیه آزادی


در حاشیه آزادی
میل به آزادی فردی و پذیرش اجباری سیستم در جوامع مدرن، باعث شد که روابط متقابل و چهره به چهره افراد بشر با هم، رخت بربندد. این امر، پیامدهای روان‌شناختی زیادی داشت؛ از جمله اینکه، نا امیدی نسبت به دریافت کمک از دیگران را نهادینه ساخت.
اکنون دیگر همه به جای هم نوع خود، چشم به سیستم دوخته‏اند؛ سیستمی که همه‏گیر شده و مسئولیت‏ناپذیر هم هست. اگر این شرایط را با وضعیت پوچی که رسانه‏ها بدان دامن می‏زنند، ممزوج کنیم، اوضاعی به وجود می‏آید که برای درک خوشبختی اصلاً مناسب نیست. نتیجه‏ای که از این تحولات می‏توان گرفت این است که در مفهوم «آزادی فردی» تناقض وجود دارد و بشر باید این تناقض را رفع کند.
عجیب است، در جامعه‏ای که بر محور ابتکارهای خلّاق و آزادی فردی بنا نهاده شده، ما امروز باید افراد را در مقابل بسیاری از مشکلات اجتماعی، کاملاً ناامید بیابیم.
به عنوان مثال، زمانی که شما به خاطر مشکلات مرتبط با موادمخدر در جامعه، با دردسر مواجه می‏شوید، برای رفع این مشکل، عملاً چه اقدامی می‏توانید انجام دهید؟ سیستم آموزشی، ساختار خانوادگی، رسانه‏های گروهی، جرم‏های سازمان یافته، تجارت بین‏المللی، سیستم‏های رفاهی، همة آنها هم بر فرهنگ موادمخدر و خشونت اثر می‏گذارد و هم در مقابل، از آنها تأثیر می‏پذیرند. مشاهده اینکه من و شما از کجا باید شروع کنیم و وارد عرصه شویم و تفاوت‏ها را از هم تمیز دهیم، چندان آسان نیست. البته، خیلی آسان است اگر بخواهیم زندگی‌مان را فنا کنیم.
همچنین، اگر شما درباره قحطی‏هایی بیندیشید که به‏طور منظم میلیون‏ها انسان را درو می‏کنند و یا توده‏های مردم را در سرزمین‏ مادری‏شان مورد یورش قرار می‏دهند؛ و یا ضربتی که توسعه تکنولوژیک اکنون متوجه تکامل اشکال اجتماعی کرده است، همان سرگشتگی به شما دست می‏دهد. مشکلات آن‌چنان به صورت سیستماتیک پیش رفته‏اند و قضایا به قدری رنج ‏آور و روابط متقابل چنان بغرنج گشته‏اند که ما نمی‏توانیم تصور کنیم، یک مشکل را بدون اصلاح سایر مسایل، می‏توان اصلاح کرد. البته، این موضوع بدین خاطر غیرممکن به نظر می‏رسد که اصلاح موردی، باعث فلج شدن دیگر کارها می‏گردد. در برابر این سؤال که «من برای تغییر اوضاع چه می‏توانم بکنم؟» به جای اینکه تصمیم امیدبخشی بگیریم، بیشتر خود را کنار می‏کشیم. شاید (هرچند من اعتقاد ندارم) این وضعیت، نتیجة حتمی افزایش پیچیدگی جامعه باشد. در هر حال، بیشترین احتمال این است که من و شما همچنان جایگاه خودمان را درون یک طرح دارای عناصری می‏یابیم که طرح‏های گسترده بر آن محاط است و خود را درون فرآیندهای تغییری می‏یابیم که گریزناپذیر و قاطع به نظر می‏رسند. در زمانی که یک «نظم جدید جهانی» اعلام می‏شود، واقعیت‏های جدید، دیگر چیزهایی نیستند که ما آنها را قبلاً مشاهده می‏کردیم و برای آنها نقشه می‏کشیدیم - به علاوه، چیزهایی نیستند که ما برای آنها به دقت جایگاهی می‏یافتیم - و این چیزی است که برای ما اتفاق افتاد. ما نمی‏توانیم در مقابل سلسله واقعیت‏های پیش روی خود فقط واکنش نشان دهیم و یا منتظر آنها بمانیم. احساس ناامیدی ما به طرز عجیبی به همراه قدرت‏های تکنیکی‏ای رخ می‏نمایند که از لحاظ تاریخی ارجحیتی ندارند.
ناتوانی آشکار ما در اصلاح امور، یک بعد منحرف هم دارد: مسایلی را که ما نمی‏توانیم به بهبود آنها کمکی بکنیم، به نظر می‏رسد که اگر به حال خود رها شوند، قطعاً اوضاع را بدتر می‏کنند. هر اقدامی باعث جنبش‏های بی‏پایان و امواج متلاطم می‏شود که برخی از آنها به طور غیرقابل انکاری مخرب هستند. اگر من، در جامعه‏ای که زندگی می‏کنم، بتوانم فرزندانم را از آموزش عمومی طبقه نخست جامعه برخوردار سازم، باید در پی فهم این موضوع هم باشم که انتخاب من چه تأثیری بر روی کودکان دیگر نواحی می‏گذارد. آن دستی که از لحاظ سیاسی خام است، برای کودکان گرسنه سومالی غذا پیشنهاد می‏کند؛ این پیشنهاد ناپخته به خاطر این است که وی احتمال مرگ و میر و ویرانی را برای کل روستاها دست کم می‏گیرد و فقط به غذا دادن فکر می‏کند. من هم حتی با پرداخت مالیات و یا سهیم شدن در یک سازمان خیریه، بخشی از مسئولیت خود را در برابر برخی ناملایمات ادا می‏کنم، چرا که پیش خودم، عدم هرگونه اقدام را نابخشودنی می‏یابم. در این شرایط، اگر ما به طور مطلق از وجدان خود پیروی کنیم، برای ما چه پیش خواهد آمد؟
«سیستم» که تا حدودی بار منفی دارد و از لحاظ تاریخی هم متعلق به همین اواخر است، در بر دارنده عنصر غیرشخصی و ابهام اخلاقی است؛ این غیرشخصی بودن، همان موضوعی است که اکنون دارم درباره آن سخن می‏گویم.
در این جا، مقصود این نیست که سیستم را کنار بگذاریم. حتی هنری دیویدتورو در «والدن پوند» نتوانست وانمود کند که باید از سیطره آن، دست به فرار معصومانه زد و مسئولیت چنین اقدامی را هم در جامعه بزرگ‏تر پذیرفت. بالاخره، اینکه ما «مشارکت در جرم» پیدا می‏کنیم (یعنی سیستم را می‏پذیریم)، دو آسیب ممکن است تقویت گردد: یکی خود محکوم سازی عصبی، و دیگری خفتگی وجدان. هر دوی آنها به قدر کافی آشکار هستند. اما، شاید ما به طور بسیار گسترده و مبهم، شاهد تداوم حس گناه جمعی باشیم و بدون چنین حسی، پوچی بیشتر رخ می‏نماید، هرچند سیاست، همیشه خود را از تعابیری که گناهش را آشکار کنند، دور نگه می‏دارد.
● نهادها در درون انسان شکل می‏گیرند:
حدود پانزده سال پیش، الکساندر باس کتابچه کوچکی را نوشت که در آن برخی از این موضوعات شرح و تفسیر شدند. نام این کتاب «دیگر کاری با من نداری؟» است. او به عنوان مثال، تاریخ بیمه در اروپا را چنین توصیف می‏کند: «تا قبل از سال ۱۶۰۰، بیمه تقریباً به طور انحصاری، ویژگی کمک دوجانبه را داشت. در جوامع کوچک حقوق نانوشته‏ای درباره دریافت کمک وجود داشت. اگر به عنوان مثال، کسی دچار آتش‏سوزی می‏شد، می‏توانست یک استشهاد محلی را در دست بگیرد و در اطراف بگردد و برای بازسازی و تعمیر خانه خود پول جمع کند. البته مردم هم دست و دل‌بازی می‏کردند و می‏دانستند که در زمانی که خودشان نیاز دارند، دیگران هم در کمک به آنها سهیم خواهند شد.»
در طول زمان، میل به آزادی فردی، با این نوع از وابستگی متقابل وارد نبرد شد و حالت فوق به پرداخت حق بیمه و بهره تبدیل گردید. «B، با اخذ اعتبار از A، به وی بهره می‏پردازد، تا هرگونه التزام به کمک A را در زمانی که نیاز دارد، بخرد.» بالاخره نیز بانک‏ها و شرکت‏های بیمه دست به جداسازی افرادی که نیاز دارند و افرادی که کمک می‏کنند، زدند (یعنی این دو، دیگر ارتباط چهره به چهره ندارند). به طوری که تمام سیستم حالت غیرشخصی به خود گرفت. فرد، امنیت را خرید؛ یا تلاش کرد که چنین بکند . باس یادآوری می‏کند که حاصل این مستقل شدن، نوعی اغفال است. چه تعدادی از ما این احساس را دارد که تا قبل از بوروکراسی موجود، که هم فاقد ارتباط چهره به چهره است و هم آسایش ما را در دستان خود دارد، ما امنیت کامل داشته‏ایم؟ اگر تهدیدی که بزرگ شدن دستگاه بوروکراسی در پی دارد را اصلاً در نظر نگیریم و الزامات غیرقابل پیش‏بینی مندرج در پشت قراردادهای بیمه را کلاً نادیده بگیریم، باز هم من ناامید هستم که بتوانم کمکی را از هم نوع خود دریافت کنم، زیرا «تا وقتی که به من شهریه پرداخت می‏شود، دیگر هیچ کسی میل ندارد که برای من کاری انجام دهد.» نازل‌ترین مفهوم آن این است: وقتی دست‏ها دچار ورم مفاصل شوند، دیگر چه کسی ظرف غذا جلوی من می‏گذارد؟ آسایشگاه سالمندان هم یک تصویر مهیا از مراحل نهایی ناامیدی است که به طور نهادینه پرورش یافته است.
منظور این نیست که گفته شود، هنوز هم سیستمی قدیمی باید کار کند و یا اینکه سیستم جدید، از پس تغییرات اساسی که ما در طی توسعه با آنها مواجه می‏شویم، برنمی‏آید. باس صرفاً تلاش می‏کند تا روشن سازد که میان آنچه که بشریت براساس خواسته قلبی خود انتخاب می‏کند و ساختارهای اجتماعی که در اطراف وی رشد می‏کنند، ارتباط وجود دارد. در این مورد به‌خصوص، منظور درک این موضوع است که آیا ما با تضعیف و حذف مؤسساتی که مبتنی بر اعتماد شخصی بوده است، به استقلال رسیده‏ایم؛ و یا نه، وابستگی همه جانبه به سیستمی پیدا کرده‏ایم که فرد تقریباً هیچ کنترلی بر آن ندارد. سیستمی که همه‏گیر شده و مسئولیت‏ناپذیر نیز می‌باشد.
● اژدهای گرسنه:
رشته‏های هوشمندی در درون اشخاص وجود دارد که باعث می‏شوند تا در ورای مسایل اقتصادی، ما شاهد توسعه برخی اشکال اجتماعی هم باشیم. باس به عنوان مثال، به شیدایی روحی ما نسبت به اخبار مهیج اشاره می‏کند - افتضاحات جنسی، قتل‏های وحشتناک، اختلاس‏ها، سقوط تماشایی چهره‏های مشهور - . وی همچنین، در این جا به جست وجو در درون اشخاص می‏پردازد تا جوهره انسان‌ها را دریابد و رفتارهایی را که به مشکلات اجتماعی منجر می‏شوند، کشف کند. او می‏نویسد: «حاصل چنین اخباری، تقویت نوع خاصی از احساسات و هیجانات است. تا وقتی که روزنامه امروز صبح چاپ و منتشر شود، غذای دیروز (روزنامه دیروز) به مصرف می‏رسد. در این روند، یک وضعیت پوچی به وجود می‌آید و روح برای دریافت معانی جدید همچنان گرسنه است. این وضعیت به اژدها در قصه پریان می‏ماند که می‏بایست هر سال یک دوشیزه جوان را در تملک داشته باشد. به عبارت دیگر، این اژدها تمام چیزها را در اطراف خود درهم می‏شکند و تخریب می‏کند. در زمانی که تعداد خیلی زیادی از مردم با نگرانی مراقب هستند تا قتل جدیدی رخ دهد - و در این خشم اخلاقی «صادق» هم هستند - آیا این میل، به طور بالقوه یک بستر مغناطیسی مناسب برای جذب و گسترش چنین رفتارهایی ایجاد نمی‏کند؟
ما در مورد تنش‏های عمومی و دیگر انحرافات روانی جمعی اطلاعات خیلی زیادی داریم. در تیراندازی آزادراه لوس آنجلس ما شاهد موج عجیبی از تبلیغات بودیم. ما که شاهد چنین اشکالی از اژدهای گرسنه بود‌ه‌ایم، اگر احساس مسئولیت کنیم، نمی‏توانیم احتمال حیله‏گری‏های بیشتر و غارت‏های گسترده‏تر را نادیده بگیریم.
تصمیم‏ها و همة این انتخاب‏های درونی ما، هزینه‏های اجتماعی خاص خود را هم دارند؛ هرچند نمی‏توان این هزینه‏ها را محاسبه کرد: ما در سیستم‏های قانونی و جزایی خود، در حمایت از روابط قراردادی مابین افراد، وارد عمل شدیم و در مورد پیامدهای پزشکی و روان‌پزشکی بیگانه شدن فرد با فرد، اقدام کردیم و در خصوص مصرف زیاده از حد منابع انسانی توسط صنایع سرگرم کننده غیرعقلانی و مهیج نیز وارد عمل شده‏ایم.
بنابراین، به نظر می‏رسد که ارتباطات قابل تشخیصی میان رفتارهای فردی ما و اشکال و نهادهای اجتماعی خاص، که در اطرافمان می‏رویند، وجود دارد. وجود این ارتباط، حتی در مورد چیزهای عجیبی که ظهور می‏کنند و در وهله نخست، نسبت به زندگی ما تماماً بیگانه به نظر می‏رسند نیز صادق است. به هرحال، برای شناسایی این رشته‏های پیوند دهنده، لازم است که ما به آن سوی روابط بیرونی و مکانیکی اشیا نیز نظر بیاندازیم؛ لازم است که من به درون خودم بنگرم و ظریف‏ترین مهارت‏ها را بیاموزم: یاد بگیرم که چطور واکنش‏های خودم به جامعه و همچنین واکنش‏های جامعه را نسبت به خودم تشخیص دهم. براساس چنین مبنایی، من احتمالاً می‏توانم پرداختن به مسایل اجتماعی را به مثابه موضوعات معناداری که باید در ارتباط با آنها کار شود، شروع کنم.
البته این کار آسانی نیست، زیرا خواسته‌های شخصی هرکس از جامعه، در چارچوب خاصی محصور است که در آینده توسط یک مکانسیم خودکار (کامپیوتر) طبقه‌بندی می‌شود. ما توسط کامپیوترها، الگوهای جامعه خود را می‏سازیم. در این میان، همه الگوهای خوب، «توسط خودشان اداره می‏شوند». اما اگر جامعه به وسیله خودش اداره شود، در این صورت، دیگر من نیازی به نگران شدن درباره سهم خود (برای خدمت به جامعه) ندارم.
در حال حاضر، چنین به نظر می‏رسد که همه اشکال اجتماعی از انحرافات جنبی توسعه تکنیکی، تأثیر پذیرفته‏اند. هر وقت مشکلی رخ می‏نماید، نخستین فکر ما این است که چطور می‏توانیم به وسیله تکنولوژی آن را حل کنیم؟
این موضوع تعجب برانگیز نیست. زیرا در جامعه‏ای که به گونه‏ای ساخته شده است که «خودش خود را اداره می‏کند» - جامعه‏ای که در آن، ایده انتخاب فردی، قبل از هر چیز، «مکانیسم‏های بازار» را وارد ذهن می‏کند - در این جامعه، حقیقتاً تکنولوژی فقط تغییر فوری و ظاهری را ارایه می‏کند و ما نیز به همین طریق، بافته‏های تکنولوژی را محکم‏تر می‏کنیم. در زمانی که مبادلات بشری تا سطح «روابط متقابل» یک سیستم تحلیلگر (یک نرم‏افزار معمولی) تقلیل یافته است، در چنین زمانی، آیا ما به جای سرهم بندی کردن فرآیندهای کامپیوتری، می‏توانیم یاد بگیریم که چطور در یک جامعه کار کنیم و در صورتی که بتوانیم کار کنیم، در این میان، پتانسیل انسانی برای رشد درونی چه می‏شود؟
از خودتان بپرسید: در همه مباحثات عمومی درباره اینترنت - در همه بحث و جدل‏هایی که درباره کاربران و محتوا مثل: تلفن، کابل، شرکت‏های رادیو تلویزیونی، استانداردهای تکنیکی و ترکیب‏بندی، دسترسی جهانی و امتیازات، بخش خصوصی، تولید و بی‌کاری، تغییر از راه دور و تغییر پروژه شرکت‌ها صورت می‏گیرد - چه تعدادی از مردم در استدلال‏های خود به این موضوع توجه کرده‏اند که نیاز من و شما به فراگیری ضرورت‏های تکنولوژی و استفاده از آن در درون خود و جامعه چیست؟ مطمئناً تصویر هر ماشینی که به تازگی اختراع می‏شود و تصویر هر فرآیند تکنیکی، قبل از هر چیز در ذهن خالقانش وجود دارد. چندان هم معلوم نیست که ما مواظب این اژدهای عجیب و غریب تکنولوژی هستیم، یا نه.
● ارتباط میان ناامیدی و آزادی:
من به دلایلی در این مورد سعی کرده‏ام بی‏طرف بمانم - البته امیدوارم این بی‏طرفی سازنده هم باشد - . شاید به هر دلیلی پرسیده شود که «آیا ما از تحولات برکنار هستیم یا نه؛ و اگر همچنان بر کنار مانده‏ایم، دلیلش چه بوده است؟»
پاسخ من به سؤال نخست، مثبت است؛ هرچند که این جواب پیچیده و نامفهوم است: جامعه ما خودش را هر چه بیشتر و بیشتر تبدیل به ماشین می‏کند. اما به هرحال، معنی‏اش این نیست که ما هم از آزادی دست می‏کشیم. هرچند نیروهای تقریباً تحمیلی در جامعه از ما می‏خواهند که از آزادی دست بکشیم. اکنون ضرورت دارد که ما خودمان را درون ماشین‏های خود و ماشین‏هایمان را هم در درون خود بشناسیم و زمینه‏های ارجحیت خودمان را بر ماشین‏های خود فراهم کنیم. جامعه‏ای که خود به خود اداره می‏شود و کنترلی هم بر آن نیست، به فرآیندهایی در درون ما تکیه می‏کند که بدون کنترل هوشمندانه جریان دارند.
من مطلبم را با ذکر تناقض موجود در آزادی فردی، در عصر ناامیدی فردی شروع کردم. در اینجا حقیقتاً یک تناقض وجود دارد، اما این تناقص از نوع غیرقابل حل نیست. ما اگر محدودیت‏ها را تجربه نکرده باشیم، نمی‏توانیم در جست وجوی آزادی باشیم. محدودیت در صورتی شناسایی می‏شود که ما آن را به یک ظرفیت آزاد مرتبط کنیم؛ مخلوقی که کلاً آزادی ندارد، از محدودیت هم چیزی نخواهد دانست. پس، تنها در صورت وجود برخی از پتانسیل‏ها، می‏توان از محدودیت حرف زد؛ مخلوقی که اصلاً آزادی ندارد و مخلوقی که کاملاً آزاد است، هیچ‌کدام از این دو نمی‏توانند معنای آزادی را تجربه کنند.
بنابراین، تناقضی که آشکارا در ناامیدی فردی وجود دارد، آن هم در عصری که تغییرات اجتماعی آن بی‏سابقه است، علامتی است که ما باید دقیقاً انتظارش را بکشیم و این در شرایطی است که آشکارا وعده آزادی در پیش روی ما قرار می‏گیرد. مسئله غامض ما، در واقع تناقضی که خیلی زیاد جلب توجه می‏کند نیست. بلکه مسئله، آزادی وعده داده شده‌ای است که همچنان در حال تولد باقی مانده و برخی اوقات هم حالت انحرافی به خود می‏گیرد و اغلب بی‏اهمیت و مبتذل است. اما روح ناامیدی حاکم بر جوامع مدرن، هم برای نوع آزادی‏ای که ما داریم و هم برای معنای موجود توسعه، بیشتر یک چالش محسوب می‏شود. دقیقاً در چنین شرایطی که تجربه‏مان از آزادی، حالت خیلی دردناک و بحرانی به خود گرفته است، باز هم ما دعوت به آزادی‏هایی می‏شویم که تاکنون کشف نشده‏اند. این موضوع انسان را وارد یک شرایط دشوار می‏کند. از من درباره یک برنامه و یا یک طرح عملیاتی و یا فهرستی از کارهایی که باید انجام گیرد، سؤال نکنید. این دقیقاً همان چیزی است که هر فردی می‏تواند به شما بگوید، ولی من نمی‏توانم بگویم، چرا که سؤال درباره یک برنامه، به طرز خطرناکی با سؤال درباره یک «ماشین» که باید ناظر بر مشکل باشد، اتباط دارد. این قضیه درباره یک راه‏حل تکنیکی نیز صحت دارد. اگر هر آنچه را که می‏خواهم انجام دهم، باید در یک لیست تنظیم شود - یک محاسبه عددی صورت گیرد - در این صورت، من باید خیلی مراقب آزادی خود باشم.
لذا، نخستین چیز به جای انجام هر کاری، دانستن و بودن است. اگر رشته‏های نازکی وجود دارند که آزادی مرا به مشکلات اجتماعی پیوند می‏دهند، این رشته‏ها دارند بیشتر پیچ در پیچ و مبهم می‏شوند.
اقدامی که لازم است ما آن را انجام دهیم این است که فقط به تکنیک به جای معنویت نگاه نکنیم. عدم توجه به این نکته، دقیقاً چیزی است که به مشکلات اجازه می‏دهد که خودشان را از ما مجزا سازند و براساس منطق خاص خودشان به پیش بروند. آنها به این خاطر به راه خود ادامه می‏دهند که ما به مواجهه با آنها در درون خود نمی‏رویم. از طرف دیگر، اگر ما خودمان را در جهان بشناسیم، در این صورت، مسئولیت خودمان را هم برعهده می‏گیریم. بله، من نمی‏توانم بگویم که نهایتاً چه اقداماتی را باید انجام داد . به هرحال، آن اقدامی واقعی است که از اعماق درون صادر شود و لذا، تنها این اقدام است که به حساب می‏آید.
نویسنده: استفن ال.تالبوت
محسن داوری
منبع: WWW.praxagora.com
ماهنامه سیاحت غرب،شماره ۴۴