پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا
امانتدار یا خیانتکار
مردی در بغداد زندگی می کرد که کارش امانتداری بود، اما در باطن، مردی دورو و ریا کار بود. او خود را مسلمان و درستکار نشان می داد تا امانتهای مردم را بگیرد و به آنها خیانت کند. همیشه خود را طلا نشان می داد در حالی که از مس هم کمتر بود.
روزی مردی از خراسان به زیارت خانه خدا می رفت. وقتی که به بغداد رسید، پول های خود را پیش آن مرد به امانت گذاشت و به مکه رفت.
وقتی که از زیارت بر می گشت، دزدها به کاروان حمله کردند و همه دار و ندارشان را بردند. مرد حاجی به بغداد آمد و پیش مرد امانتدار رفت تا امانتی خود را بگیرد.
امانتدار گفت: « مگر دیوانه شده ای مرد؟ گمان می کنم آفتاب داغ به سرت زده و عقلت را بخار کرده! کدام امانت؟ »
حاجی هرچه گفت و هرچه التماس کرد، فایده ای نداشت. عاقبت پیش یکی از دوستان خود رفت و ماجرا را تعریف کرد. آن دوست گفت: « دوای درد تو پیش ابوحنیفه حاکم همین شهر است. برو از او کمک بگیر؛ او مردی داناست و مطمئن باش که پولهای تو را پس می گیرد. »
حاجی پیش حاکم رفت و درد دل خود را گفت. حاکم گفت: « امروز برو و فردا بیا تا فکری برایت بکنم. » مرد حاجی تشکر کرد و رفت.
ابوحنیفه بلافاصله یک نفر را فرستاد تا آن مرد خیانتکار را بیاورند. وقتی مرد امانتدار آمد، حاکم گفت: « حاکم بزرگ، امیرالمؤمنین از من خواسته است که قاضی بغداد باشم، اما من دوست ندارم قاضی باشم. او هم گفته اگر تو قبول نمی کنی، کس دیگری را معرفی کن. من هرچه فکر کردم دیدم هیچ کس بهتر از تو نیست. می دانم که تو مرد درستکاری هستی و به امانتداری معروف هستی. اگر موافق باشی حکمی بنویسم و این شغل مهم را به تو بدهم.»
امانتدار خیانتکار که با شنیدن این حرف ها، از شادی نمی دانست چه کار بکند، گفت: « باشد قبول می کنم. »
حاکم گفت: « بسیار خُب، اما برو و خوب فکرهایت را بکن و فردا بیا. اگر عقیده ات عوض نشده بود، می گویم که فوری حکم را بنویسند. »
آن شب امانتدار از شادی خوابش نبرد. اول صبح به راه افتاد و به خانه حاکم رفت. حاجی هم در همان موقع به او رسید و هر دو پیش حاکم رفتند و سلام کردند. امانتدار با دیدن حاجی، ترسید که مبادا خیانتش آشکار شود و شغل قضاوت را از دست بدهد. این بود که بی معطلی گفت: « ای حاجی کجایی؟! دیروز در به در، به دنبالت می گشتم. به یادداشت های خودم نگاه کردم و اسم تو پیدا شد. یادم آمد که تو هم امانتی پیش من گذاشته بودی. زودتر بیا و امانت خود را بگیر که در این مدت از بابت آن خواب و قرار نداشتم. گفتم نکند اتفاقی برای تو یا من بیفتد و حق به حقدار نرسد. »
حاجی که به خواسته اش رسیده بود، دیگر حرفی نزد. ابوحنیفه گفت: « امانت او را برگردان تا با هم صحبت کنیم. » امانتدار، کسی را فرستاد تا کیسه پول حاجی را بیاورد، بعد آن را در حضور حاکم به مرد حاجی دادند. وقتی که حاجی امانت خود را گرفت، ابوحنیفه گفت: « ای خیانتکار! حالا که امانت این حاجی را پس دادی به سلامت به خانه ات برگرد. قصد من این بود که حق این مسلمان به دستش برسد که رسید. از اول هم می دانستم که تو مردی خیانتکار هستی، امروز به چشم خود دیدم، تو نمی توانی قاضی مردم باشی. »
این خبر با سرعت در بغداد پخش شد و همه مردم فهمیدند که آن مرد، امانتداری خیانتکار است. طولی نکشید که او را از بغداد بیرون کردند و روز به روز فقیر تر و بیچاره تر شد.
پیغمبر (ص) فرموده است: « امانتداری روزی را زیاد می کند و خیانت فقر می آورد. »
منبع : واحد مرکزی خبر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت سیزدهم وزیر کشور مجلس شورای اسلامی دولت رئیس جمهور مجلس دوازدهم مجلس شورای نگهبان قوه قضائیه مجلس یازدهم حسن روحانی حجاب
سیل مشهد ایران سیل مشهد هواشناسی پلیس تهران قوه قضاییه بارش باران شهرداری تهران قتل فضای مجازی
قیمت دلار خودرو قیمت طلا قیمت خودرو مالیات مسکن بانک مرکزی بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو بورس
نمایشگاه کتاب کتاب تلویزیون سریال همایون شجریان سحر دولتشاهی فردوسی نمایشگاه کتاب تهران سینما شاهنامه سینمای ایران دفاع مقدس
سرعت اینترنت دانشگاه تهران شورای عالی انقلاب فرهنگی
رژیم صهیونیستی غزه فلسطین اسرائیل روسیه جنگ غزه آمریکا حماس چین اوکراین ترکیه طوفان الاقصی
فوتبال استقلال پرسپولیس لیگ برتر لیگ برتر انگلیس بازی باشگاه استقلال رئال مادرید جواد نکونام لیگ برتر ایران فولاد خوزستان فولاد
هوش مصنوعی گوگل آیفون اپل عیسی زارع پور ناسا دوربین موبایل سامسونگ
بارداری کاهش وزن دیابت قهوه چاقی زوال عقل اضطراب کارتخوان