دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


می توانیم جرم را مهار کنیم؟


می توانیم جرم را مهار کنیم؟
آن روزهایی که علیرضا و اعظم (قاتلان سریالی) به عنوان خریداران خانه به منازل مینا، مهرناز و شهره (قربانیان حادثه) مراجعه می کردند، لابد هر کدام از این زنان بی گناه در خانه هایشان مشغول رتق و فتق امور روزمره بودند. حتماً هیچ کدامشان تصور مرگ را نمی کردند و با خود فکر می کردند خدا را شکر برای خانه مشتری پیدا شده ... اما فقط در عرض چند دقیقه همه چیز تغییر کرد و خریداران خانه، قاتلان زنان شدند. بعد به فاصله چند روز خبر مرگ این زن ها تیتر یک صفحات حوادث شدند. چند وقت در خوف و هراس از این قاتلان به سر بردیم و در نهایت قاتلان قتل های سریالی زنان بی گناه با تلاش نیروهای پلیس دستگیر شدند، اما درست بعد از دستگیری قاتلان، خبرها حاکی از این است که به زودی تحقیقات آغاز خواهد شد و برای آرامش اذهان عمومی و تسلی خاطر بازماندگان مجرمین به مجازات خواهند رسید. این در حالی است که هنوز بسیاری از کارشناسان معتقد به لزوم تشکیل پرونده های شخصیتی برای این نوع مجرمین هستند و تأکید می کنند که ما با اعدام های سریع به هیچ جا نخواهیم رسید. این بار حادثه متفاوت است، متهم- علیرضا- بیجه نیست که می گفت: «بچه ها را می کشتم تا از فقری که در انتظارشان هست نجات پیدا کنند.» علیرضا جوانی است تحصیلکرده و همدستش دختری است دانشجو و ظاهراً هر دو نیز از طبقات متوسط جامعه. به راستی چه عواملی دست به دست هم دادند و موجب شکل گیری این حادثه شدند؟ بر همین اساس و طبق اطلاعاتی که در اختیارمان بود با دکتر رضا نوربهار جرم شناس و وکیل پایه یک دادگستری به تحلیل این حادثه پرداختیم. لازم به ذکر است مواردی که مطرح می شود صرفاً بر پایه فرضیات است و قطعی بودن هر کدام مستلزم بحث و بررسی دقیق است.
●سمیه افشین فر
نوربهار در ابتدا به ارائه تعریفی از قتل های سریالی می پردازد و می گوید: «این قتل ها اصولاً از نظر اجرا به هم شبیه هستند، هر چند ممکن است که در شرایط مختلفی صورت گرفته باشند اما همه آنها توسط یک گروه از افراد انجام می شوند، از این گذشته ویژگی هایی مشترک در مجنی علیه (کسی که جرم بر او واقع می شود) در همه قتل ها به چشم می خورد. مثلاً در این حادثه، قربانیان زنان بین ۵۰-۴۰ سال و از طبقات مرفه اجتماع بودند، آنها در زمان قتل لباس رسمی (مانتو و روسری) به تن داشته اند و دست و پای همه آنها با طناب قرمز بسته شده بود و همه با یک روش به قتل رسیده بودند. این موارد نشان می دهد که ما با قتل هایی سریالی روبه رو بودیم همانطور که قاتلان نیز در اعترافاتشان گفته اند که اگر دستگیر نمی شدند، می خواستند زن چهارم را با شیوه ای متفاوت به قتل برسانند. البته گروهی از همکاران ما معتقدند که تعداد قتل ها باید از سه مورد بیشتر باشد تا بتوانیم آنها را قتل های زنجیره ای خطاب کنیم، اما به اعتقاد من در این نوع قتل ها تعداد خیلی مهم نیست و اگر از یک مورد بیشتر باشد می تواند فرضیه این نوع قتل را در ذهن مأموران کشف جرم تقویت کند، دو مورد قتل شبیه هم با خصوصیاتی که ذکر شد، قتل سریالی است. نمی توانیم برای آن براساس تعداد نظر بدهیم و بگوییم حتماً باید به ۵۰ مورد برسد تا باورمان شود که قتل های دنباله داری است. در همین جا به این نکته اشاره کنم که اگر این افراد با شیوه ای متفاوت مرتکب چهارمین قتل می شدند، چون این قتل توسط همین افراد انجام شده بود، باز هم برچسب قتل های سریالی برای این نوع قتل ها قابل توجیه بود» .
●چهره هایی کاملاً عادی
وقتی به عکس های علیرضا و اعظم نگاه می کنید اصلاً به نظر نمی رسد که این دو نفر توانسته اند سه زن را بکشند. مخصوصاً زمانی که علیرضا با خونسردی به سؤالات پاسخ می دهد، صریحاً به قتل ها اعتراف می کند و از بیان جنایاتش هیچ گونه ندامت و پشیمانی ندارد. نوربهار در پاسخ به این سؤال که قاتلان سریالی چه ویژگی های مشترکی دارند؟ به یک سری از خصوصیات اشاره می کند: «در تئوری های جرم شناسی ویژگی های این افراد بیشتر کمی است تا کیفی. این مجرمین از لحاظ ظاهر و قیافه با افراد جامعه هیچ فرقی ندارند، اما به لحاظ کمیت با افراد عادی جامعه متفاوت هستند. معمولاً از نظر عاطفی قوی نیستند و نسبت به افراد جامعه احساس احترام و محبت ندارند. بنابراین چون مقتول از نظر آنها بی اهمیت و بی ارزش است، او را می کشند. برخی جرم شناسان برای این رفتار مجرمین اصطلاح« بی تفاوتی عاطفی »را به کار می برند. از دیگر ویژگی های این افراد، عدم آینده نگری است. آنها تصور می کنند در شرایطی قرار دارند که ایمن است و اصلاً تصور نمی کنند که روزی دستگیر خواهند شد و باید تاوان سنگینی بپردازند. به همین دلیل عملی را انجام می دهند که کشش ها و غرایز درونی شان به آن مایل است. البته ممکن است بعد از ارتکاب جرم از کرده خود پشیمان نیز باشند، اما در لحظه ارتکاب به این موضوع فکر نمی کنند. از سویی این مجرمین هرگز نتوانسته اند خودشان را با معیارها و نرم های جامعه تطبیق دهند و به نوعی دچار« عدم تطابق اجتماعی »هستند. شاید این افراد تا قبل از این حادثه مثل ما در این جامعه زندگی می کردند، اما هیچ وقت در ناخودآگاهشان جامعه، مقررات اجتماعی و مقررات حاکم بر اخلاق غلبه نیافته تا برایشان مکانیسم دفاعی باشد. بنابراین به دنبال حوایج و خواسته های متعددشان گام برمی دارند. در بسیاری از موارد یک پزشک و یک وکیل هم می توانند به این تطابق اجتماعی نرسیده باشند. تا چند سال پیش اکثر مجرمین یا کم سواد بودند و یا بیسواد، اما در حال حاضر اکثر جامعه ما تحصیلکرده است. بنابراین امکان اینکه بین قشر تحصیلکرده نیز مجرم به وجود بیاید، بسیار زیاد است. همانطور که در حادثه اخیر علیرضا و اعظم هر دو جزو قشر تحصیلکرده محسوب می شدند. همیشه تحصیلات بالا بر هوش زیاد دلالت ندارد بنابراین بین تحصیلات و جرم ارتباط ایجاد نکنید. ممکن است فردی نابغه باشد اما نتواند یک تخم مرغ را آب پز کند، زیرا این فرد در قلمرویی که فعالیت کرده مسلط است و به جنبه های دیگر احاطه ندارد، اما به طور کلی انتظار جامعه از کسانی که تحصیلات بالایی دارند این است که کمتر منحرف شوند و عقلانی رفتار کنند، بنابراین فرد تحصیلکرده ای که مجرم می شود نتوانسته از طریق رفتار عقلانی موفق شود و به نتیجه برسد و راهی را انتخاب می کند که فقط برای خودش قابل توجیه باشد» .
●طناب قرمز؛ عمدی یا تصادفی
براساس تحقیقات انجام شده دست و پای مقتولان با طناب قرمز بسته شده بود. همچنین در کیفی که محتوی وسایل مورد استفاده قاتلان بود مقداری طناب قرمز و آبی پیدا شده است. علیرضا در خصوص اینکه چرا در جریان ارتکاب سه جنایت برای بستن دست و پاهای مقتولان از طناب قرمز رنگ استفاده می کرد، گفت: «دلیل خاصی وجود نداشت، تصمیم داشتم در جنایت بعدی از طناب آبی رنگ استفاده کنم» . چرا علیرضا طناب قرمز را انتخاب کرده بود، این کار عمدی بوده یا تصادفی؟
نوربهار معتقد است که در مورد انتخاب رنگ طناب، این مجرم و همدستش باید تحت تحقیق و تحلیل درازمدتی قرار گیرند. به اعتقاد این جرم شناس ما باید روی نحوه عملکرد و اقدامات مجرمان توجه کنیم. مجرمان حرفه ای شرایطشان را تغییر می دهند. در هر جرمی به نحوی برخورد می کنند که جرم قبلی شبیه آن نباشد. اما مجرمانی از این دست معمولاً شرایطشان یکنواخت است. مگر اینکه دیدگاه های خاصی داشته باشند که بخواهند برچسبی روی مجرمیت شان قرار دهند و به موجب این برچسب، خودشان را ارائه دهند؛ مثلاً در جامعه ایجاد رعب و وحشت کنند. شاید طناب قرمز علامت گروهشان بوده ولی ما در بین مجرمان، مجرمانی بیمارگونه داریم که به لحاظ روانی به رنگ های خاصی علاقه دارند و در هر شرایطی می خواهند از آن رنگ ها استفاده کنند. اما در این حادثه وجود دو نفر این قضیه را که هر دو بیمار روانی هستند، تضعیف می کند. نمی توانیم بگوییم هر دو نفرشان بیمار روانی هستند. به اعتقاد من به کاربردن طناب قرمز به این شکل به دلیل ایجاد رعب و وحشت بوده و می خواستند واکنش جامعه را نسبت به اقداماتشان ببینند و از این طریق برای خودشان وجهه ایجاد کنند. همانطور که گفتم اظهار نظر صریح در این مورد تنها نیاز به آنالیز و تحلیل روان شناختی دارد تا ما را به نتایج جالبی برساند.
●انگیزه واقعی سرقت یا انتقام
پدر علیرضا تاجر بزرگ فرش است، علیرضا مردی است متأهل و دارای یک فرزند. در یکی از مناطق مرفه نشین زندگی می کند و صاحب یک خودرو پژو ۲۰۶ است. این در حالی است که علیرضا مدعی شده به دلیل بدهی ۲۰ میلیونی خود مرتکب این جنایات شده است، اما اعظم دختر دانشجویی از یک خانواده متوسط است که باید نیمی از مبلغ باقی مانده شهریه اش را پرداخت می کرد. با این همه این دو نفر طی سه قتل تنها موفق به کسب یک میلیون و ۲۰۰هزار تومان شده اند. دکتر نوربهار می گوید:برای ما شاید مبلغ بی ارزشی باشد اما همین مبلغ کم در زندگی خیلی از افراد تأثیرگذار است. در ثانی مجرم وقتی کاری را شروع می کند خودش نمی داند که چه عملی انجام می دهد. بنابراین این عمل را ادامه می دهد به این امید که بار دیگر مبلغ بیشتری را به چنگ آورد. مجرم برای خودش محاسبات تخیلی می کند. محاسباتی که بدون آینده نگری است او تصور می کند که می تواند این راهی را که طی می کند تا آخر ادامه دهد و چون توانسته مبلغی به دست آورد و استعداد تجزیه و تحلیل هم ندارد به کارش ادامه می دهد تا در مراحل بعدی موفق به کسب مبالغ بیشتری شود این افراد احتمالاً با خودشان فکر می کردند که ما توانسته ایم در عرض یک ربع، یک میلیون تومان که تقریباً معادل حقوق یک ماه چهار کارمند دولت است را کسب کنیم .بنابر این با این تصور اقدام به جرایم بعدی می کردند. همانطور که گفتم هیچ کدام از مجرمان هرگز تصور نمی کنند که روزی به دام خواهند افتاد. اما نکته ای که به نظر من مهم است و باید مورد تحلیل قرار گیرد این است که علیرضا با وجود این که متأهل بوده با این خانم نیز ارتباط داشته است حالا این رابطه چقدر در شکل گیری این حادثه دخیل بوده مطلبی است که باید مورد بررسی دقیق قرار گیرد اما از قدیم گفته اند خداوند در و تخته را با هم جور می کند، این فرد در این دختر خصوصیاتی را دیده که همسرش فاقد آنها بوده است. امروز شرایط اجتماعی و شرایط مدرنیسم در جامعه ما هیجانات کاذبی ایجاد کرده (مثل قرص های اکس) این دو نفر نیز شاید کشش هایی داشته اند که می خواستند در جامعه هیجاناتی ایجاد کنند و دو نفرشان با هم جور می شوند. یا این که هر دو آنقدر جاه طلبی داشته اند که می خواستند به ثروتی برسند اما راه های متعارف را بلد نبودند. این استاد دانشگاه با اشاره به این که علیرضا در تحقیقات انجام شده مدعی شده که چند ماهبرای پیدا کردن همدست مناسب با افراد مختلف صحبت می کرده و در نهایت موفق شده اعظم را که چند وقت قبل در شرکت فیلمبرداری او کار می کرده را پیدا کند و او را برای اجرای این نقشه مناسب می بیند می گوید: باید بررسی کنیم به راستی کسانی که علیرضا با آنها صحبت می کرده چه کسانی بودند آیا این موضوع واقعیت دارد یا تنها زاییده تصورات مجرم است. اگر یادمان باشد خفاش شب نیز مدعی بود که در قتل ها همدستی داشته اما هیچ وقت همدست وی دستگیر نشد و ظاهراً این اولین بار است که همدست یک قاتل سریالی به دام می افتد.
باید اطرافیان، بستگان و همکاران این فرد مورد بررسی قرار گیرند، شاید او در جمع نزدیکانش هیچ وقت جدی گرفته نمی شد. بنابر این شاید نزدیکان حرف های عجیب از او شنیده باشند اما شوخی تلقی می کردند و او را جدی نمی گرفتند. البته باید بررسی شود اگر واقعاً و به طور جدی این قضیه را مطرح کرده باشد این که چرا دیگران واکنش نشان نداده اند و قضیه را با پلیس در میان نگذاشته اند قابل تأمل است. البته این که علیرضا به دلیل این که تا به حال مرتکب جرمی نشده بود از این کار می ترسیده طبیعی است که دنبال همدستی می گشته تا به او جرأت و اعتماد به نفس بدهد، معمولاً اکثر مجرمان به دنبال پیدا کردن همدست برای خودشان هستند، موضوع قتل را با آنها مطرح نمی کنند دست روی نقاط ضعف مجرم می گذارند، مثلاً به دست آوردن ثروت را با او در میان می گذارند. احتمالاً علیرضا با این خانم آشنا شده و بعد یک رابطه عاطفی بین آنها ایجاد شده و این رابطه موجب شد تا علیرضا مطالبش را با او در میان بگذارد. شاید این دختر هم انگیزه های مادی داشته و حاضر به همکاری با او شده است. نکته ای که برای من جالب بود این است که علیرضا در کار فیلمبرداری بوده. اکثر این افراد علاقه زیادی به دیدن فیلم های مختلف هم دارند و ممکن است تحت تأثیر فیلم ها قرار گرفته باشند. برخی از این افراد به دلیل مشکلاتی که در زندگی داشته اند همیشه می خواهند از خودشان قهرمان درست کنند. در سال های قبل از انقلاب هوشنگ ورامینی که قتل های زیادی مرتکب شده بود در لحظه اعدام خودش را یک قهرمان تصور می کرد، لبخند می زد و می گفت چشم های من را نبندید و از خبرنگاران می خواست که از او عکس های بزرگ بگیرند و در کمال خونسردی به سمت چوبه دار رفت. در تحقیقات بعدی که انجام شد فهمیدم که در دوران کودکی پدرش او را به دیدن اعدام های مجرمین در میدان اعدام می برد و او روی شانه های پدر از نزدیک این صحنه ها را می دید. علیرضا هم ممکن است فیلم هایی دیده که در آنها افراد جنایاتی مرتکب می شوند اما پلیس نمی تواند آنها را دستگیر کند و... این عامل به علاوه کشش منفعت طلبی و مواردی که در بالا ذکر شد دست به دست هم می دهند تا او دست به چنین کاری بزند و زمانی که با او صحبت می کنیم می گوید به دلیل بدهی ۲۰ میلیونی این کار را انجام دادم، در حالی که به نظر من این فقط یک عامل بوده است. این جرم شناس در ادامه می افزاید: تا آنجا که من شنیده ام علیرضا فرزند آخر پدری بوده که سه زن داشته است. به نظر من از کنار این موضوع نباید به سادگی گذشت و باید کودکی این فرد هم مورد تحلیل قرار گیرد. چرا که بدون شک عوامل خودآگاه و ناخودآگاهی به ویژه در دوران کودکی بر آینده ما تأثیر می گذارند. ممکن است در کودکی برخی عوامل ما را عاطفی تربیت کند و برخی در ما ایجاد نفرت نماید، به همین دلیل است که می گویند چیزی را که در دوران کودکی می آموزید تا آخر عمر در ذهنتان باقی خواهد ماند. شاید علیرضا در دوران کودکی و در ناخودآگاهش هرگز عمل پدر را قبول نکرده و از آن ناراحت بوده، ممکن است نفرتی نسبت به زنانی که شرایطی مشابه نامادری هایش را داشته اند احساس می کرده یا رفتار نامادری ها در کودکی با او بد بوده و او می خواسته از زنانی که از لحاظ سنی به آنها نزدیک بوده اند انتقام بگیرد.
●ترس، عامل ارتکاب جرم
علیرضا می گفت: در لحظه کشتن زنها روی آنها پتو می انداختند تا جان دادن آنها را نبیند و اعظم به اتاق دیگری می رفته تا از نزدیک شاهد جان دادن زنها نباشد، اما چند روز پیش یکی از بستگان دومین مقتول ادعا کرد که اعظم زنی است که در لحظه شست و شوی میت در غسالخانه با چهره ای آرایش کرده در آنجا حضور داشته و از مراسم با موبایل فیلمبرداری می کرده است. این استاد دانشگاه در پاسخ به این سؤال که تحلیل شما از این قضیه چیست و چه طور کسی که از جان دادن افراد می ترسیده آنها را به قتل می رسانده و کسی که ادعا می کند نمی توانسته از نزدیک شاهد قتل باشد از جسد زنان فیلمبرداری می کرده می گوید: این عوامل با توجه به این که مجرمین سابقه دار نیستند نشان می دهد که آنها از ارتکاب جرم وحشت داشتند. به نظر من علت کشتن مشخص است. ترس از این که شناخته شوند به همین دلیل این افراد کشته می شوند اما در حین وقوع جرم حالتی به وجود می آید که معمولاً مجرمین حتی کسانی که سابقه دار نیز هستند هم دچار ترس و دلهره می شوند. در آن لحظه این زن در ذهن قاتل یک انسان نیست بلکه موجودی است که باید کشته شود تا او شناخته نشود. به دلیل همین ترس و احساس عدم امنیت بوده که در لحظه قتل روی آنها پتو می انداخته اما در مورد عکس انداختن از اجساد به نظر من یک انسان طبیعی این کار را انجام نمی دهد. من به هیچ وجه نمی گویم این افراد بیمارند ولی حتماً باید مورد روانکاوی قرار گیرند. من احتمال می دهم که با این کار شاید می خواستند برای خودشان شواهدی را نگه دارند، ولی چه طور ورود این فرد به غسالخانه و فیلمبرداری کردن او شکی ایجاد نمی کرده و کسی او را متوقف نمی کرده مسلماً اینها مواردی است که باید حتماً تحلیل شوند.
●زنان و کودکان، قربانیان همیشگی
این جرم شناس و استاد دانشگاه در پایان به تحلیل این موضوع می پردازد که چرا بیشتر از همه زنان و کودکان قربانیان اصلی قتل های سریالی هستند.
وی با اشاره به این که این گروه قدرت دفاعی کمتری دارند می گوید: مردان در هر شرایطی می توانند از خود حتی به صورت حداقل دفاعی را انجام دهند اما زنان مخصوصاً زنان خانه دار قدرت دفاعی بسیار کمی دارند. آنها مسائل ایمنی را کمتر رعایت می کنند، کمی زود باورند و آن هم به این دلیل است که برخوردهای اجتماعی کمتری دارند، بنابر این تصور می کنند جامعه خیلی ایده آل است و از این نکته غافلند که خطر هر لحظه در کمین آنهاست. این زنان در بیشتر ساعات روز در خانه تنها هستند و از طرف دیگر مقدار زیادی از این جرایم به عدم پیشگیری و بی توجهی دستگاه ها برمی گردد. به طور مثال وانت بارها و افراد دوره گردی که در تمام محله های شهر حضور دارند هیچ گونه ساماندهی مشخصی ندارند. بسیاری از افرادی که مشاغل خدماتی دارند فاقد هرگونه دفتر و پروانه کار هستند و حتی این موارد را در جامعه داریم و به زنان هم آموزش نداده ایم. طبیعی است که با جرایمی از این دست روبه رو شویم. به نظر من بهتر است به زنان آموزش دهیم در زمان هایی که در خانه تنها هستند در را از پشت قفل کنند، در خانه ها از آیفون های تصویری استفاده کنند، به هر کسی اعتماد نکنند و برای آوردن کارگر و مستخدم، لوله کش، برقکار و... آنها را از دفاتر مطمئن و رسمی بیاورند و حتی المقدور زمان هایی را که در خانه تنها نیستند برای آمدن این افراد در نظر بگیرند. می توانند ورزش های دفاعی را بیاموزند و اگر ممنوع نباشد به وسایلی مثل اسپری مجهز باشند. البته لازم به توضیح است که شرایط ارتکاب جرم در محله های مختلف شهر با هم متفاوت است. مثلاً در محلات جنوب تهران همسایه ها با هم ارتباط نزدیکی دارند و خانه ها به هم چسبیده است اما محلات شمال تهران خلوت است و مکان مناسبی برای مجرمان تلقی می شود، بنابر این در این محلات حضور پلیس باید محسوس تر باشد. توجه داشته باشید که جرم همیشه وجود دارد و در همه جای دنیا هم اتفاق می افتد اما هنر واقعی در این است که بتوانیم از وقوع آن پیشگیری کنیم و جرم را مهار نماییم.
منبع : روزنامه همشهری