شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
معنای حیات
جدای از نیهلیسم یا پوچگرایی که اساسا معنایی برای زندگی قائل نیست، میتوان پاسخ به پرسش از معنای زندگی را در ۲ دسته بزرگ جای داد.
یک گروه ماوراءالطبیعهگرایان هستند که در جستجوی معنای زندگی خارج از این جهان طبیعی هستند و عموما چشم به جهان ماوراءالطبیعه دارند و میتوان آنها را به ۲ گروه عمده دیدگاههای خدامحور و دیدگاههای روحمحور تقسیم کرد، اما گروه دیگری نیز هستند که معتقدند معنای زندگی در همین جهان است، این گروه با عنوان طبیعتگرایان شناخته میشوند که خود به ۲ گروه عمده سوبژکتیویستها و ابژکتیویستها تقسیم میشوند.
آنچه در اینجا آمده است، بخش مربوط به ماوراءالطبیعهگرایان از مقاله بلند دائرهالمعارف فلسفی استنفورد تحت عنوان «معنای زندگی» است.
گفتنی است، این مقاله با توجه به سنت فکری و فلسفی غرب و همچنین مبانی نظری دین مسیحیت نگاشته شده و مسلما فیلسوفان مسلمان در این زمینه حرفهای بسیاری برای گفتن دارند که مجال دیگری میطلبد.
اکثر فلاسفه انگلیسی زبان که درباره معنای زندگی نوشتهاند، تلاش میکنند تا تئوریهایی، یعنی اصول بنیادی و عامی را که هدفشان ترکیب تمام راههای خاصی است که یک زندگی [از طریق آنها] میتواند معنا کسب کند را توسعه دهند و ارزیابی کنند.
این تئوریها به طور معمول بر یک مبنای متافیزیکی (metaphysical) تقسیم میشوند، یعنی بر حسب این که چه انواعی از خصوصیات باعث شکل گرفتن معنا میشوند. تئوریهای ماوراءالطبیعهگرا (Supernaturalist theories) دیدگاههایی هستند که در آنها معنا در زندگی باید از طریق یک رابطه خاص با قلمرو معنوی (spiritual realm) شکل بگیرد. اگر خدا یا یک روح وجود نداشته باشد یا اگر آنها وجود داشته باشند، اما فرد نتواند رابطهای درست با آنها برقرار کند، آنگاه ماوراءالطبیعهگرایی (supernaturalism) یا مدل غربی آن که من بر آن متمرکز شدهام حکم میکند که زندگی فرد بیمعناست.
برعکس، تئوریهای طبیعتگرا (naturalist theories) دیدگاههایی هستند که معتقدند معنا میتواند در جهانی که منحصرا توسط علم شناخته میشود، به دست آید. از این نظر هرچند معنا میتواند از یک قلمرو الهی به دست آید، راههای خاص زندگی در یک جهان کاملا فیزیکی میتواند برای آن بسنده و کافی باشد. به یاد داشته باشید که یک امکان منطقی برای یک تئوری غیرطبیعتگرایانه وجود دارد که در آن معنا یک کارکرد خواص انتزاعی است که نه روحانی است و نه فیزیکی. به هر حال به ادبیات این موضوع در فلسفه انگلیسی آمریکایی توجه بسیار اندکی شده است.
متفکران ماوراءالطبیعهگرا در سنت یکخدایی (monotheistic tradition) به دو دیدگاه خدامحور و روحمحور تقسیم میشوند. اولی یک نوع ارتباط با خدا (که به عنوان یک شخص غیرمادی یا روحانی که مطلقا دانا (all-knowing)، خدایی که مطلقا نیک (all-good) و مطلقا قدرتمند (all-powerful) و کسی که دلیل جهان فیزیکی است شناخته میشود) را برای تشکیل دادن معنا در زندگی در نظر میگیرد، حتی اگر فرد، روح (که به عنوان یک عنصر غیر مادی و فناناپذیر تعبیر میشود) نداشته باشد.
دیدگاه دوم یک روح فرض میکند و آن را در موضعی قرار میدهد که آن چیزی باشد که زندگی را معنادار میکند، حتی اگر خدا وجود نداشته باشد. البته بسیاری از ماوراءالطبیعهگرایان معتقدند که نوعی رابطه با خدا و یک روح همراه با هم برای یک زندگی معنادار لازم و کافی است. به هر حال، دیدگاه سادهتر عمومیت بیشتری دارد و گاهی استدلالهایی که برای دیدگاه پیچیدهتر عرضه میشود، در حمایت از آن شکست میخورد.
● دیدگاههای خدامحور
فراگیرترین و تاثیرگذارترین دیدگاه خدامحور درباره معنای زندگی دیدگاهی است که معتقد است زندگیای معنادارتر است که اهدافی را که خدا معین کرده است، بهتر انجام میدهد. ایده مشابه این است که خدا برنامهای برای جهان دارد و زندگی فرد تا آنجا معنیدار است که به خدا در تحقق این برنامه کمک میکند، شاید در راه خاصی که خدا انتظار دارد تا فرد آن را انجام دهد. برآوردن انتظارات خدا (و انجام اختیاری و عمدی آن) تنها منبع معناست و از این دیدگاه زندگی پس از مرگ برای آن ضروری نیست. بنابراین در این دیدگاه، اگر کسی در انجام آنچه خدا خواسته است که او با زندگیاش انجام دهد شکست بخورد، زندگیاش بدون معنا خواهد بود.
«نظریهپردازان نیت (Purpose theorists)» در این امر که چه چیزی در نیت خدا باعث معنادار شدن زندگی بشر میشود، اختلافنظر دارند. برخی استدلال میکنند در جایی که نبود چنین قواعد اخلاقی زندگی انسان را بیمعنا میسازد؛ نیت خدا تنها منبع قواعد ثابت اخلاقی است، به هر حال، مسائل اوثوفرو (Euthyphro problems) این استدلال را با مشکل مواجه میکند؛ نیت خدا برای ما باید از نوع خاصی برای زندگی ما باشد، تا از طریق انجام دادن آن معنا کسب شود. بعلاوه، منتقدان استدلال میکنند قوانین اخلاقی الزامآور و به صورت عمومی پذیرفته شده برای معنابخشی در زندگی مورد نیاز نیست، حتی اگر عمل کمک به دیگران برای این منظور ضروری باشد. دیگر نظریهپردازان نیت ادعا میکنند خلق شدن توسط خدا برای یک دلیل یا منظور خاص تنها راهی است که زندگیهای ما میتواند از تصادفی بودن رهایی یابد، اما این مبهم است که آیا اختیار خداوند باعث جلوگیری از تصادفی بودن میشود یا خیر یا این که آیا اراده غیراختیاری او نسبت به ایجاد بیش از یک جهان فیزیکی باعث دوری از تصادفی بودن میشود یا نه. علاوه بر این، هنوز این مسائل مبهم است که تصادف چیست و چرا یک مشکل اساسی است.
برخی دیگر از نظریهپردازان نیت ادعا میکنند زندگیهای ما تنها تا جایی دارای معناست که عمدا توسط یک خالق ساخته شده باشد، بنابراین کسب معنای زندگی ما مانند کسب معنای یک شیء ساخته شده توسط انسان است. هر چند در اینجا انتخاب آزادانه برای انجام کاری برای معنا لازم نیست و زندگی افراد مختلف میتواند دارای درجه مشابهی از معنا باشد. آیا تمام این انتقادات بحق است؟ آیا یک دلیل امید بخش برای اثبات این که اطاعت از میل خدا (در برابر میل یک انسان) آن چیزی است که معنا در زندگی را شکل میدهد، وجود دارد؟
نهتنها هر کدام از روایتهای تئوری نیت مشکلات خاص خود را دارند، بلکه هر کدام از آنها با این ایرادات مشترک دست به گریبانند: اگر خدا برای ما یک هدف در نظر گرفته، ما را تنزل داده است و بنابراین امکان ما برای کسب معنا از طریق عمل به نیت خدا را ضعیف کرده است. این ایرادات حداقل تا ژان پل سارتر (Jean-Paul Sartre) سابقه دارد و در ادبیات فلسفی پاسخهای بسیاری به آن وجود دارد که هنوز هم در حال ارزیابی و بررسی است.
رابرت نزیک (Robert Nozick) یک نظریه خدامحور عرضه کرده است که بیشتر بر خدا به عنوان نامتناهی (infinite) تمرکز میکند تا خدا به عنوان غایت یا غایتمند. (purposive) ایده مرکزی این نظریه این است که برای معنادار بودن در یک وضع یا حالت متناهی، معنا باید از یک حالت دیگر که معنادار است، کسب شود. بنابراین اگر زندگی یک فرد معنادار است، ممکن است به علت ازدواج با یک فرد دیگر باشد که آن فرد برای او مهم است و آن همسر هنگامی که متناهی است باید اهمیت خود را از جای دیگر بگیرد، شاید از نوع کاری که انجام میدهد و کار او نیز باید معنایش را از طریق ارتباط با چیز دیگری که معنادار است کسب کند و تا آخر. یک تسلسل در شرایط معنادار متناهی موجود است و فرض بر این است که این تسلسل میتواند تنها با یک موجود نامتناهی پایان یابد، موجودی که آنچنان بینیاز است که برای کسب معنا نیازمند این نیست و در واقع نمیتواند از خود فراتر رود و این معنا را از چیز دیگری کسب کند و آن موجود خداست. یک ایراد معمول به این استدلال این است که یک شرایط متناهی میتواند بدون این که معنایش را از یک شرایط معنادار دیگر کسب کند، معنادار باشد؛ شاید میتواند خود معنادار باشد یا معنایش را از طریق ارتباط با چیزی زیبا، مستقل یا باارزش دیگر برای خود (اما نه معنادار) کسب کند.
استدلالات نیتمحور و نامتناهیمحور ۲ مثال بسیار معمول از تئوری خدامحور در ادبیات فلسفی هستند و یک طبیعتگرا میتواند مدعی شود که آنها یک مشکل مشترک دارند: به نظر میرسد یک جهان کاملا فیزیکی میتواند کاری را که برای آن خدا لازم در نظر گرفته میشود انجام دهد. به نظر میرسد طبیعت میتواند یک اخلاق فراگیر و یک نوع ارزش نهایی بنا نهد که معنا از آن سرچشمه گیرد و به نظر میرسد دیگر دیدگاههای خدامحور نیز به خاطر چنین مسالهای دچار مشکل شوند. بعضی ادعا میکنند این که خدا همه ما را با عشق در خاطر دارد، تنها چیزی است که زندگیهای ما را معنادار میکند. به هر حال طبیعتگرا میتواند تذکر دهد که یک نیروی قدری غیرشخصی میتواند عادلانه پاداشها و مجازاتها را تقسیم کند به صورتی که یک قاضی شخصی کیفری میتواند و این که عملا زندگی در کنار یکدیگر با روابط عاشقانه به نظر میرسد معنای بیشتری میتواند به زندگی دهد تا یک خاطره عاشقانه.
دومین مشکلی که تمام دیدگاههای خدامحور با آن دست به گریبانند وجود مثالنقضهای آشکار است. اگر ما زندگی کسانی مانند آلبرت اینشتین (Albert Einstein) ، مادر ترزا (Mother Teresa) و پابلو پیکاسو (Pablo Picasso) را در نظر بگیریم، به نظر میرسد زندگی آنها معنادار است، حتی اگر ما فرض کنیم یک فرد روحانی و غیرمادی مطلقا دانا، مطلقا قدرتمند و مطلقا نیک که علت وجودی جهان فیزیکی است وجود ندارد. حتی اگر به خاطر علائق مذهبی، فیلسوفان به این نظر متمایل باشند که رد نیاز به یک شخص روحانی و غیرمادی به عنوان مبنای جهان فیزیکی مشکل است، حتی اگر برخی از آنها پیشنهاد کنند یک قلمرو ماوراءالطبیعی برای یک معنای «غایی» و «عمیق» ضروری است. تفاوت بین معنای عمیق و معنای سطحی چیست؟ و چرا تصور میکنیم یک موجود روحانی برای معنای عمیق ضروری است؟
بهترین توجیه برای دیدگاه روح محور درباره معنای زندگی این است که معنا از اتحاد با خدا در یک قلمرو غیرمادی همچون بهشت، حاصل میشودخدا برای این که بتواند به تنهایی منشا هر معنایی در زندگیهای ما باشد، باید دارای خصوصیات منحصر به فردی باشد که در جهان طبیعی یافت نمیشود، این خصوصیات باید به لحاظ کیفی برتر از هر شیء ممکنی در جهان باشد، و همچنین باید آن چیزی باشند که معنا بر پایه آن بنا شده است. در اینجا، ماوراءالطبیعهگرا میتواند استدلال کند که معنا بستگی دارد به وجود یک موجود کامل، در حالی که کمال نیازمند خصوصیاتی نظیر بیزمانی، بساطت و تغییرناپذیری است که تنها در قلمرو روحانی ممکن است. شاید معنا باید از عشق به یک موجود کامل یا هدایت کردن زندگی فرد به سمت آن موجود کامل در راههایی غیر از تقلید از آن یا شاید حتی اطاعت از نیات آن سرچشمه بگیرد.
هرچند این ممکن است یک استراتژی امیدبخش برای یک تئوری خدامحور باشد، اما با یک قیاس دوحدی (dilemma) جدی روبهروست. در یک سو، به منظور اینکه خدا تنها منبع معنا باشد، باید کاملا با ما متفاوت باشد؛ در طرف دیگر، نکته مبهم این است که از خدایی که کاملا با ما متفاوت است، ما چگونه میتوانیم در ارتباط با او و از طریق این ارتباط، کسب معنا کنیم. چگونه ممکن است کسی به موجودی عشق بورزد که نمیتواند تغییر کند؟ چگونه یک نفر میتواند از چنین موجودی پیروی کند؟ آیا یک موجود تغییرناپذیر میتواند یک شخص باشد؟ و چرا تصور میکنیم یک موجود مطلقا کامل برای معنا ضروری است؟ چرا یک موجود بسیار خوب اما ناقص نمیتواند معنا منتقل کند؟
● دیدگاههای روحمحور
به یاد داریم که گفته شد یک نظریه روحمحور دیدگاهی است که معتقد است معنا در زندگی از ارتباط با یک عنصر جاودانه و غیرمادی به طرزی خاص سرچشمه میگیرد که هنگامی که بدن زنده است وارد بدن فرد میشود و برای همیشه پس از مرگ او زنده خواهد بود. اگر کسی با یک روح ارتباط نداشته باشد یا اگر روح داشته باشد، اما در مسیری غلط با او در ارتباط باشد، آنگاه زندگی او بیمعنا خواهد بود. برای یک دیدگاه روحمحور دو استدلال برجسته وجود دارد.
اولین استدلال گاهی توسط افراد عادی عامی بیان میشود و برای اولین بار در یکی از کارهای لئو تولستوی (Leo Tolstoy) پیشنهاد شد. تولستوی استدلال میکند برای اینکه زندگی معنادار باشد، باید چیزی ارزشمند انجام شود و اگر چیزی یک تفاوت دائمی در جهان ایجاد نکند، ارزش انجام دادن ندارد و انجام چنین کاری نیازمند یک خود (self) غیرمادی و ابدی است. البته بسیاری میپرسند آیا یک اثر جاودانه در جهان برای معنا لازم است یا خیر. دیگران نیز به این نکته اشاره میکنند که برای ایجاد یک تاثیر نامتناهی در جهان فرد نیازی با جاودانه بودن ندارد، زیرا حضور وجود فانی فرد در ذهن جاودانه الهی برای این منظور کافی است.
استدلال اصلی دیگر برای نظریه روحمحور درباره معنای زندگی این است که یک روح برای عدالت کامل ضروری است که این عدالت به نوبه خود برای معنا در زندگی لازم است. زندگی به نظر بیمعنا میرسد هنگامی که بدی غالب باشد و نیکی مغلوب، حداقل با این فرض که دنیای دیگری وجود ندارد که در آن این بیعدالتیها و خطاها جبران شود، حال توسط خدا یا توسط قدر. به هر حال، مانند استدلال پیشین به نظر میرسد ساختار استنتاجی این استدلال نیز ضعیف است؛ حتی اگر یک زندگی پس از مرگ نیز برای نتایج عادلانه مورد نیاز باشد، این مساله مبهم است که چرا یک زندگی پس از مرگ جاودانه باید ضروری تصور شود.
به هر حال، هر دو استدلال از یک مشکل که روایتهای اصلی با آن مواجهاند رنج میبرند؛ حتی اگر این استدلالها نشان دهند که معنا وابسته است به فناناپذیری، آنها هنوز اثبات نکردهاند که این معنا مستلزم داشتن روح است. اگر یک فرد روح داشته باشد، آنگاه طبق تعریف او جاودانه است، اما این درست نیست که اگر یک نفر فناناپذیر باشد، آنگاه او ضرورتا دارای روح است. شاید توانایی انتقال آگاهی یک فرد در یک توالی پایانناپذیر از بدنها در یک جهان جاودانه بتواند به عنوان یک مثال از جاودانگی بدون روح به حساب آید. چنین امکانی یک فرد را ملزم به داشتن یک عنصر غیرمادی جاودانه نمیکند. چه دلیلی در اینجا وجود دارد که تصور کنیم فرد باید یک روح مخصوص به خود در زندگی داشته باشد تا زندگی او معنادار باشد؟
به نظر میرسد امیدبخشترین دلیل آن است که ما را فراتر از بیان ساده تئوری روحمحور، یعنی دیدگاه پیچیدهتری که معتقد است هم خدا و هم روح تشکیل معنا میدهند میبرد. بهترین توجیه برای اینکه فکر کنیم فرد برای اینکه زندگی معناداری داشته باشد باید یک روح داشته باشد، این است که به نظر میرسد معنا از اتحاد با خدا در یک قلمرو غیرمادی مانند بهشت به دست میآید، دیدگاهی که توماس آکویناس، لئوتولستوی و متفکران مذهبی معاصر به آن عقیده دارند. امکان دیگر این است که معنا از احترام به آنچه فینفسه الهی است، یعنی روح، به دست میآید.
مانند مورد دیدگاههای خدامحور، منتقدان طبیعتگرا برای دیدگاه روحمحور نیز مثالنقضهایی برای این ادعا که جهت معنادار بودن زندگی، فناناپذیری ضروری است ارائه کردهاند. کارهای بزرگ، چه اخلاقی، چه زیباییشناسانه و چه عقلانی، به نظر میرسد باعث انتقال معنا به زندگی فرد میشوند؛ صرفنظر از این که آیا آن فرد برای همیشه زندگی میکند یا خیر.
منتقدان معتقدند که نظریهپردازان روحمحور به دنبال یک استاندارد بسیار بالا یعنی بیش از حد لزوم برای ارزیابی معنای زندگی افراد هستند؛ آنها معنا در زندگی را مستلزم کمال میدانند، حال چه یک شیء کامل برای احترام گذاشتن، چه یک ثواب کامل و عادلانه یا یک وجود کامل باشد. به هر حال، اگرچه واقعا تئوری روحمحور نهایتا متکی است بر ادعاهایی درباره معنا که متکی است بر کمال، چنین دیدگاهی جذاب است حداقل برای این که ساده است و دیدگاههای رقیب هنوز به دنبال تعیین یک راه اصولی و تماما قابل دفاع هستند که در آن معیار معنادار بودن را چیزی کمتر از کمال قرار دهند، اما این سوال مطرح است که چه چیزی کمتر از مقدار ایدهآل از ارزش برای زندگی برای اینکه معنادار محسوب شود، کفایت میکند؟
منتقدان دیدگاه روحمحور معتقدند نهتنها فناناپذیری برای معنا در زندگی لازم نیست، بلکه برای بیمعنا کردن زندگی نیز کافی است. یک استدلال تاثیرگذار این است که یک زندگی فناناپذیر، حال چه مادی و چه غیرمادی، نمیتواند از کسلکننده شدن و همچنین بیهوده شدن آن اجتناب کند. رایجترین پاسخ این است که فناناپذیری لزوما کسلکننده نیست. به هر حال، ممکن است این پرسش ارزشمندی باشد که آیا کسلکنندگی یا نبود یک مشغولیت مثبت در آنچه فرد انجام میدهد برای بیمعنایی زندگی کافی است یا خیر.
استدلال دیگر برای اینکه فناناپذیر بودن برای بیمعنا کردن زندگی ما کافی است، این است که افرادی که نمیتوانند بمیرند، قادر به نمایش دادن برخی فضایل خاص نیستند. برای مثال، آنها نمیتوانند عدالت را در راههای مهم گسترش دهند، نمیتوانند تا درجه بالایی نیکخواه باشند یا در مورد مطالب مهم شجاعت نشان دهند، از آنجا که مرگ و زندگی برای آنان نمیتواند موضوعات مورد بحث باشد. منتقدان پاسخ میدهند حتی اگر در چنین شرایطی نشان دادن این ارزشها غیرممکن باشند، ارزشهای دیگری وجود دارند که در چنین شرایطی امکان به نمایش گذاشتن آنها وجود دارد.
یک گروه ماوراءالطبیعهگرایان هستند که در جستجوی معنای زندگی خارج از این جهان طبیعی هستند و عموما چشم به جهان ماوراءالطبیعه دارند و میتوان آنها را به ۲ گروه عمده دیدگاههای خدامحور و دیدگاههای روحمحور تقسیم کرد، اما گروه دیگری نیز هستند که معتقدند معنای زندگی در همین جهان است، این گروه با عنوان طبیعتگرایان شناخته میشوند که خود به ۲ گروه عمده سوبژکتیویستها و ابژکتیویستها تقسیم میشوند.
آنچه در اینجا آمده است، بخش مربوط به ماوراءالطبیعهگرایان از مقاله بلند دائرهالمعارف فلسفی استنفورد تحت عنوان «معنای زندگی» است.
گفتنی است، این مقاله با توجه به سنت فکری و فلسفی غرب و همچنین مبانی نظری دین مسیحیت نگاشته شده و مسلما فیلسوفان مسلمان در این زمینه حرفهای بسیاری برای گفتن دارند که مجال دیگری میطلبد.
اکثر فلاسفه انگلیسی زبان که درباره معنای زندگی نوشتهاند، تلاش میکنند تا تئوریهایی، یعنی اصول بنیادی و عامی را که هدفشان ترکیب تمام راههای خاصی است که یک زندگی [از طریق آنها] میتواند معنا کسب کند را توسعه دهند و ارزیابی کنند.
این تئوریها به طور معمول بر یک مبنای متافیزیکی (metaphysical) تقسیم میشوند، یعنی بر حسب این که چه انواعی از خصوصیات باعث شکل گرفتن معنا میشوند. تئوریهای ماوراءالطبیعهگرا (Supernaturalist theories) دیدگاههایی هستند که در آنها معنا در زندگی باید از طریق یک رابطه خاص با قلمرو معنوی (spiritual realm) شکل بگیرد. اگر خدا یا یک روح وجود نداشته باشد یا اگر آنها وجود داشته باشند، اما فرد نتواند رابطهای درست با آنها برقرار کند، آنگاه ماوراءالطبیعهگرایی (supernaturalism) یا مدل غربی آن که من بر آن متمرکز شدهام حکم میکند که زندگی فرد بیمعناست.
برعکس، تئوریهای طبیعتگرا (naturalist theories) دیدگاههایی هستند که معتقدند معنا میتواند در جهانی که منحصرا توسط علم شناخته میشود، به دست آید. از این نظر هرچند معنا میتواند از یک قلمرو الهی به دست آید، راههای خاص زندگی در یک جهان کاملا فیزیکی میتواند برای آن بسنده و کافی باشد. به یاد داشته باشید که یک امکان منطقی برای یک تئوری غیرطبیعتگرایانه وجود دارد که در آن معنا یک کارکرد خواص انتزاعی است که نه روحانی است و نه فیزیکی. به هر حال به ادبیات این موضوع در فلسفه انگلیسی آمریکایی توجه بسیار اندکی شده است.
متفکران ماوراءالطبیعهگرا در سنت یکخدایی (monotheistic tradition) به دو دیدگاه خدامحور و روحمحور تقسیم میشوند. اولی یک نوع ارتباط با خدا (که به عنوان یک شخص غیرمادی یا روحانی که مطلقا دانا (all-knowing)، خدایی که مطلقا نیک (all-good) و مطلقا قدرتمند (all-powerful) و کسی که دلیل جهان فیزیکی است شناخته میشود) را برای تشکیل دادن معنا در زندگی در نظر میگیرد، حتی اگر فرد، روح (که به عنوان یک عنصر غیر مادی و فناناپذیر تعبیر میشود) نداشته باشد.
دیدگاه دوم یک روح فرض میکند و آن را در موضعی قرار میدهد که آن چیزی باشد که زندگی را معنادار میکند، حتی اگر خدا وجود نداشته باشد. البته بسیاری از ماوراءالطبیعهگرایان معتقدند که نوعی رابطه با خدا و یک روح همراه با هم برای یک زندگی معنادار لازم و کافی است. به هر حال، دیدگاه سادهتر عمومیت بیشتری دارد و گاهی استدلالهایی که برای دیدگاه پیچیدهتر عرضه میشود، در حمایت از آن شکست میخورد.
● دیدگاههای خدامحور
فراگیرترین و تاثیرگذارترین دیدگاه خدامحور درباره معنای زندگی دیدگاهی است که معتقد است زندگیای معنادارتر است که اهدافی را که خدا معین کرده است، بهتر انجام میدهد. ایده مشابه این است که خدا برنامهای برای جهان دارد و زندگی فرد تا آنجا معنیدار است که به خدا در تحقق این برنامه کمک میکند، شاید در راه خاصی که خدا انتظار دارد تا فرد آن را انجام دهد. برآوردن انتظارات خدا (و انجام اختیاری و عمدی آن) تنها منبع معناست و از این دیدگاه زندگی پس از مرگ برای آن ضروری نیست. بنابراین در این دیدگاه، اگر کسی در انجام آنچه خدا خواسته است که او با زندگیاش انجام دهد شکست بخورد، زندگیاش بدون معنا خواهد بود.
«نظریهپردازان نیت (Purpose theorists)» در این امر که چه چیزی در نیت خدا باعث معنادار شدن زندگی بشر میشود، اختلافنظر دارند. برخی استدلال میکنند در جایی که نبود چنین قواعد اخلاقی زندگی انسان را بیمعنا میسازد؛ نیت خدا تنها منبع قواعد ثابت اخلاقی است، به هر حال، مسائل اوثوفرو (Euthyphro problems) این استدلال را با مشکل مواجه میکند؛ نیت خدا برای ما باید از نوع خاصی برای زندگی ما باشد، تا از طریق انجام دادن آن معنا کسب شود. بعلاوه، منتقدان استدلال میکنند قوانین اخلاقی الزامآور و به صورت عمومی پذیرفته شده برای معنابخشی در زندگی مورد نیاز نیست، حتی اگر عمل کمک به دیگران برای این منظور ضروری باشد. دیگر نظریهپردازان نیت ادعا میکنند خلق شدن توسط خدا برای یک دلیل یا منظور خاص تنها راهی است که زندگیهای ما میتواند از تصادفی بودن رهایی یابد، اما این مبهم است که آیا اختیار خداوند باعث جلوگیری از تصادفی بودن میشود یا خیر یا این که آیا اراده غیراختیاری او نسبت به ایجاد بیش از یک جهان فیزیکی باعث دوری از تصادفی بودن میشود یا نه. علاوه بر این، هنوز این مسائل مبهم است که تصادف چیست و چرا یک مشکل اساسی است.
برخی دیگر از نظریهپردازان نیت ادعا میکنند زندگیهای ما تنها تا جایی دارای معناست که عمدا توسط یک خالق ساخته شده باشد، بنابراین کسب معنای زندگی ما مانند کسب معنای یک شیء ساخته شده توسط انسان است. هر چند در اینجا انتخاب آزادانه برای انجام کاری برای معنا لازم نیست و زندگی افراد مختلف میتواند دارای درجه مشابهی از معنا باشد. آیا تمام این انتقادات بحق است؟ آیا یک دلیل امید بخش برای اثبات این که اطاعت از میل خدا (در برابر میل یک انسان) آن چیزی است که معنا در زندگی را شکل میدهد، وجود دارد؟
نهتنها هر کدام از روایتهای تئوری نیت مشکلات خاص خود را دارند، بلکه هر کدام از آنها با این ایرادات مشترک دست به گریبانند: اگر خدا برای ما یک هدف در نظر گرفته، ما را تنزل داده است و بنابراین امکان ما برای کسب معنا از طریق عمل به نیت خدا را ضعیف کرده است. این ایرادات حداقل تا ژان پل سارتر (Jean-Paul Sartre) سابقه دارد و در ادبیات فلسفی پاسخهای بسیاری به آن وجود دارد که هنوز هم در حال ارزیابی و بررسی است.
رابرت نزیک (Robert Nozick) یک نظریه خدامحور عرضه کرده است که بیشتر بر خدا به عنوان نامتناهی (infinite) تمرکز میکند تا خدا به عنوان غایت یا غایتمند. (purposive) ایده مرکزی این نظریه این است که برای معنادار بودن در یک وضع یا حالت متناهی، معنا باید از یک حالت دیگر که معنادار است، کسب شود. بنابراین اگر زندگی یک فرد معنادار است، ممکن است به علت ازدواج با یک فرد دیگر باشد که آن فرد برای او مهم است و آن همسر هنگامی که متناهی است باید اهمیت خود را از جای دیگر بگیرد، شاید از نوع کاری که انجام میدهد و کار او نیز باید معنایش را از طریق ارتباط با چیز دیگری که معنادار است کسب کند و تا آخر. یک تسلسل در شرایط معنادار متناهی موجود است و فرض بر این است که این تسلسل میتواند تنها با یک موجود نامتناهی پایان یابد، موجودی که آنچنان بینیاز است که برای کسب معنا نیازمند این نیست و در واقع نمیتواند از خود فراتر رود و این معنا را از چیز دیگری کسب کند و آن موجود خداست. یک ایراد معمول به این استدلال این است که یک شرایط متناهی میتواند بدون این که معنایش را از یک شرایط معنادار دیگر کسب کند، معنادار باشد؛ شاید میتواند خود معنادار باشد یا معنایش را از طریق ارتباط با چیزی زیبا، مستقل یا باارزش دیگر برای خود (اما نه معنادار) کسب کند.
استدلالات نیتمحور و نامتناهیمحور ۲ مثال بسیار معمول از تئوری خدامحور در ادبیات فلسفی هستند و یک طبیعتگرا میتواند مدعی شود که آنها یک مشکل مشترک دارند: به نظر میرسد یک جهان کاملا فیزیکی میتواند کاری را که برای آن خدا لازم در نظر گرفته میشود انجام دهد. به نظر میرسد طبیعت میتواند یک اخلاق فراگیر و یک نوع ارزش نهایی بنا نهد که معنا از آن سرچشمه گیرد و به نظر میرسد دیگر دیدگاههای خدامحور نیز به خاطر چنین مسالهای دچار مشکل شوند. بعضی ادعا میکنند این که خدا همه ما را با عشق در خاطر دارد، تنها چیزی است که زندگیهای ما را معنادار میکند. به هر حال طبیعتگرا میتواند تذکر دهد که یک نیروی قدری غیرشخصی میتواند عادلانه پاداشها و مجازاتها را تقسیم کند به صورتی که یک قاضی شخصی کیفری میتواند و این که عملا زندگی در کنار یکدیگر با روابط عاشقانه به نظر میرسد معنای بیشتری میتواند به زندگی دهد تا یک خاطره عاشقانه.
دومین مشکلی که تمام دیدگاههای خدامحور با آن دست به گریبانند وجود مثالنقضهای آشکار است. اگر ما زندگی کسانی مانند آلبرت اینشتین (Albert Einstein) ، مادر ترزا (Mother Teresa) و پابلو پیکاسو (Pablo Picasso) را در نظر بگیریم، به نظر میرسد زندگی آنها معنادار است، حتی اگر ما فرض کنیم یک فرد روحانی و غیرمادی مطلقا دانا، مطلقا قدرتمند و مطلقا نیک که علت وجودی جهان فیزیکی است وجود ندارد. حتی اگر به خاطر علائق مذهبی، فیلسوفان به این نظر متمایل باشند که رد نیاز به یک شخص روحانی و غیرمادی به عنوان مبنای جهان فیزیکی مشکل است، حتی اگر برخی از آنها پیشنهاد کنند یک قلمرو ماوراءالطبیعی برای یک معنای «غایی» و «عمیق» ضروری است. تفاوت بین معنای عمیق و معنای سطحی چیست؟ و چرا تصور میکنیم یک موجود روحانی برای معنای عمیق ضروری است؟
بهترین توجیه برای دیدگاه روح محور درباره معنای زندگی این است که معنا از اتحاد با خدا در یک قلمرو غیرمادی همچون بهشت، حاصل میشودخدا برای این که بتواند به تنهایی منشا هر معنایی در زندگیهای ما باشد، باید دارای خصوصیات منحصر به فردی باشد که در جهان طبیعی یافت نمیشود، این خصوصیات باید به لحاظ کیفی برتر از هر شیء ممکنی در جهان باشد، و همچنین باید آن چیزی باشند که معنا بر پایه آن بنا شده است. در اینجا، ماوراءالطبیعهگرا میتواند استدلال کند که معنا بستگی دارد به وجود یک موجود کامل، در حالی که کمال نیازمند خصوصیاتی نظیر بیزمانی، بساطت و تغییرناپذیری است که تنها در قلمرو روحانی ممکن است. شاید معنا باید از عشق به یک موجود کامل یا هدایت کردن زندگی فرد به سمت آن موجود کامل در راههایی غیر از تقلید از آن یا شاید حتی اطاعت از نیات آن سرچشمه بگیرد.
هرچند این ممکن است یک استراتژی امیدبخش برای یک تئوری خدامحور باشد، اما با یک قیاس دوحدی (dilemma) جدی روبهروست. در یک سو، به منظور اینکه خدا تنها منبع معنا باشد، باید کاملا با ما متفاوت باشد؛ در طرف دیگر، نکته مبهم این است که از خدایی که کاملا با ما متفاوت است، ما چگونه میتوانیم در ارتباط با او و از طریق این ارتباط، کسب معنا کنیم. چگونه ممکن است کسی به موجودی عشق بورزد که نمیتواند تغییر کند؟ چگونه یک نفر میتواند از چنین موجودی پیروی کند؟ آیا یک موجود تغییرناپذیر میتواند یک شخص باشد؟ و چرا تصور میکنیم یک موجود مطلقا کامل برای معنا ضروری است؟ چرا یک موجود بسیار خوب اما ناقص نمیتواند معنا منتقل کند؟
● دیدگاههای روحمحور
به یاد داریم که گفته شد یک نظریه روحمحور دیدگاهی است که معتقد است معنا در زندگی از ارتباط با یک عنصر جاودانه و غیرمادی به طرزی خاص سرچشمه میگیرد که هنگامی که بدن زنده است وارد بدن فرد میشود و برای همیشه پس از مرگ او زنده خواهد بود. اگر کسی با یک روح ارتباط نداشته باشد یا اگر روح داشته باشد، اما در مسیری غلط با او در ارتباط باشد، آنگاه زندگی او بیمعنا خواهد بود. برای یک دیدگاه روحمحور دو استدلال برجسته وجود دارد.
اولین استدلال گاهی توسط افراد عادی عامی بیان میشود و برای اولین بار در یکی از کارهای لئو تولستوی (Leo Tolstoy) پیشنهاد شد. تولستوی استدلال میکند برای اینکه زندگی معنادار باشد، باید چیزی ارزشمند انجام شود و اگر چیزی یک تفاوت دائمی در جهان ایجاد نکند، ارزش انجام دادن ندارد و انجام چنین کاری نیازمند یک خود (self) غیرمادی و ابدی است. البته بسیاری میپرسند آیا یک اثر جاودانه در جهان برای معنا لازم است یا خیر. دیگران نیز به این نکته اشاره میکنند که برای ایجاد یک تاثیر نامتناهی در جهان فرد نیازی با جاودانه بودن ندارد، زیرا حضور وجود فانی فرد در ذهن جاودانه الهی برای این منظور کافی است.
استدلال اصلی دیگر برای نظریه روحمحور درباره معنای زندگی این است که یک روح برای عدالت کامل ضروری است که این عدالت به نوبه خود برای معنا در زندگی لازم است. زندگی به نظر بیمعنا میرسد هنگامی که بدی غالب باشد و نیکی مغلوب، حداقل با این فرض که دنیای دیگری وجود ندارد که در آن این بیعدالتیها و خطاها جبران شود، حال توسط خدا یا توسط قدر. به هر حال، مانند استدلال پیشین به نظر میرسد ساختار استنتاجی این استدلال نیز ضعیف است؛ حتی اگر یک زندگی پس از مرگ نیز برای نتایج عادلانه مورد نیاز باشد، این مساله مبهم است که چرا یک زندگی پس از مرگ جاودانه باید ضروری تصور شود.
به هر حال، هر دو استدلال از یک مشکل که روایتهای اصلی با آن مواجهاند رنج میبرند؛ حتی اگر این استدلالها نشان دهند که معنا وابسته است به فناناپذیری، آنها هنوز اثبات نکردهاند که این معنا مستلزم داشتن روح است. اگر یک فرد روح داشته باشد، آنگاه طبق تعریف او جاودانه است، اما این درست نیست که اگر یک نفر فناناپذیر باشد، آنگاه او ضرورتا دارای روح است. شاید توانایی انتقال آگاهی یک فرد در یک توالی پایانناپذیر از بدنها در یک جهان جاودانه بتواند به عنوان یک مثال از جاودانگی بدون روح به حساب آید. چنین امکانی یک فرد را ملزم به داشتن یک عنصر غیرمادی جاودانه نمیکند. چه دلیلی در اینجا وجود دارد که تصور کنیم فرد باید یک روح مخصوص به خود در زندگی داشته باشد تا زندگی او معنادار باشد؟
به نظر میرسد امیدبخشترین دلیل آن است که ما را فراتر از بیان ساده تئوری روحمحور، یعنی دیدگاه پیچیدهتری که معتقد است هم خدا و هم روح تشکیل معنا میدهند میبرد. بهترین توجیه برای اینکه فکر کنیم فرد برای اینکه زندگی معناداری داشته باشد باید یک روح داشته باشد، این است که به نظر میرسد معنا از اتحاد با خدا در یک قلمرو غیرمادی مانند بهشت به دست میآید، دیدگاهی که توماس آکویناس، لئوتولستوی و متفکران مذهبی معاصر به آن عقیده دارند. امکان دیگر این است که معنا از احترام به آنچه فینفسه الهی است، یعنی روح، به دست میآید.
مانند مورد دیدگاههای خدامحور، منتقدان طبیعتگرا برای دیدگاه روحمحور نیز مثالنقضهایی برای این ادعا که جهت معنادار بودن زندگی، فناناپذیری ضروری است ارائه کردهاند. کارهای بزرگ، چه اخلاقی، چه زیباییشناسانه و چه عقلانی، به نظر میرسد باعث انتقال معنا به زندگی فرد میشوند؛ صرفنظر از این که آیا آن فرد برای همیشه زندگی میکند یا خیر.
منتقدان معتقدند که نظریهپردازان روحمحور به دنبال یک استاندارد بسیار بالا یعنی بیش از حد لزوم برای ارزیابی معنای زندگی افراد هستند؛ آنها معنا در زندگی را مستلزم کمال میدانند، حال چه یک شیء کامل برای احترام گذاشتن، چه یک ثواب کامل و عادلانه یا یک وجود کامل باشد. به هر حال، اگرچه واقعا تئوری روحمحور نهایتا متکی است بر ادعاهایی درباره معنا که متکی است بر کمال، چنین دیدگاهی جذاب است حداقل برای این که ساده است و دیدگاههای رقیب هنوز به دنبال تعیین یک راه اصولی و تماما قابل دفاع هستند که در آن معیار معنادار بودن را چیزی کمتر از کمال قرار دهند، اما این سوال مطرح است که چه چیزی کمتر از مقدار ایدهآل از ارزش برای زندگی برای اینکه معنادار محسوب شود، کفایت میکند؟
منتقدان دیدگاه روحمحور معتقدند نهتنها فناناپذیری برای معنا در زندگی لازم نیست، بلکه برای بیمعنا کردن زندگی نیز کافی است. یک استدلال تاثیرگذار این است که یک زندگی فناناپذیر، حال چه مادی و چه غیرمادی، نمیتواند از کسلکننده شدن و همچنین بیهوده شدن آن اجتناب کند. رایجترین پاسخ این است که فناناپذیری لزوما کسلکننده نیست. به هر حال، ممکن است این پرسش ارزشمندی باشد که آیا کسلکنندگی یا نبود یک مشغولیت مثبت در آنچه فرد انجام میدهد برای بیمعنایی زندگی کافی است یا خیر.
استدلال دیگر برای اینکه فناناپذیر بودن برای بیمعنا کردن زندگی ما کافی است، این است که افرادی که نمیتوانند بمیرند، قادر به نمایش دادن برخی فضایل خاص نیستند. برای مثال، آنها نمیتوانند عدالت را در راههای مهم گسترش دهند، نمیتوانند تا درجه بالایی نیکخواه باشند یا در مورد مطالب مهم شجاعت نشان دهند، از آنجا که مرگ و زندگی برای آنان نمیتواند موضوعات مورد بحث باشد. منتقدان پاسخ میدهند حتی اگر در چنین شرایطی نشان دادن این ارزشها غیرممکن باشند، ارزشهای دیگری وجود دارند که در چنین شرایطی امکان به نمایش گذاشتن آنها وجود دارد.
سادیوس متز
مترجم: مهدی رعنایی
منبع: دایرهالمعارف فلسفی استنفورد
مترجم: مهدی رعنایی
منبع: دایرهالمعارف فلسفی استنفورد
منبع : روزنامه جامجم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سیستان و بلوچستان چین دولت انتخابات مجلس شورای اسلامی جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی نیکا شاکرمی رهبر انقلاب معلمان رسانه
سیل هواشناسی ایران تهران آتش سوزی باران هلال احمر سازمان هواشناسی اصفهان روز معلم شهرداری تهران پلیس
خودرو قیمت خودرو قیمت دلار تورم مسکن قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان سهام عدالت دلار ایران خودرو بانک مرکزی
صدا و سیما مهران غفوریان تلویزیون ساواک صداوسیما سریال موسیقی سینمای ایران دفاع مقدس رضا عطاران
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین غزه آمریکا ترکیه روسیه حماس اوکراین انگلیس نوار غزه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر سپاهان جواد نکونام علی خطیر باشگاه استقلال بازی تراکتور باشگاه پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اپل ناسا گوگل صاعقه عکاسی تماس تصویری تلفن همراه
کبد چرب فشار خون