پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

آسیب شناخت دانشگاه و جنبش دانشجویی


آسیب شناخت دانشگاه و جنبش دانشجویی
● مولفه های آسیب شناخت دانشگاه
از آنجا که ریشه های تاریخی دانشگاه در ایران چندان پرپیشینه نیست و تاسیس آن به دوران معاصر بازمی گردد، لذا نقد سازوکارهای حاکم بر آن و بررسی چالش هایی که گریبان گیر دانشگاه های ایران بوده است نیازمند نوعی واقع بینی پدیدارشناسانه، با توجه به ناکارآزمودگی روال مندی های درونی این مراکز است. به عبارت دیگر دانشگاه های ایران به دلیل فقدان تجربیات تاریخی، همواره در متن و بطن خود در معرض بیماری های شکننده آموزشی و پژوهشی بوده اند و آسیب پذیری درونی کمتر مجال برون رفت از لاک پرتنش مشکلات داخلی و پرداختن به رخ نمودهای خارجی را برای آنها میسر کرده است.
بدین سبب به جرات می توان گفت- و پذیرفت- که جنبش دانشجویی در ایران بیش و پیش از آن که قادر به تاثیرگذاری بر مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامون خود بوده باشد، همیشه متاثر از جریانات محیطی بوده و غالباً به صورت خودجوش و دنباله روی از تظاهرات سیاسی ظاهر و حاضر شده است. این امر از یک سو به بحران در مناسبات جنبش بیداری و از سوی دیگر به خام طبعی نهضت روشنفکری متاخر و ترجیحاً فقدان نقد علمی شبه تجدد دوران پهلوی دوم و به تبع آن تقابل سیاسی شبه روشنفکرانی همچون آل احمد با آن و طرح مولفه رجعت به سنت (بازگشت و اصالت) و... مربوط می شود. فی الواقع آسیب شناسی جنبش دانشجویی در ایران از چهار عنصر اساسی در ساختار سیاسی اجتماعی ایران برمی خیزد.
الف) عدم وجود نهادهای متکثر و نیرومند مدنی که دارای برنامه ای مدون برای پیشبرد مطالبات جامعه مدنی باشند.
ب) ضعف سیستماتیک و متدولوژیک استقرار دانشگاه در ایران.
ج) تداخل مرزهای جامعه مدنی و جامعه سیاسی و ایفای نقش سیاسی و حزبی از سوی نهادهای مدنی.
د) غیبت احزاب سیاسی کارآمد در برهه های حساس تاریخی از جمله جنبش مشروطیت، بحران های اجتماعی سال ۱۳۲۰، حوادث تلخ منجر به کودتای ۱۳۳۲، قلع و قمع جنبش ۱۵ خرداد ۴۲ و پروسه تحولات منتهی به ۲۲ بهمن ۵۷ و چالش های بیست سال اخیر و حتی از دست رفتن دستاوردهای دوم خرداد ۱۳۷۶ اظهرمن الشمس است. همچنین باید به این نکته اذعان داشت که ناکارآمدی اجتماعی نظام دانشگاهی و انفعال برون داده های آموزش عالی در ایران به گونه ای است که امروز پس از چند دهه استقرار، هنوز در درون خود از حل ابتدایی و مبرم ترین عوارض طبیعی آموزش عالی عاجز است.
چندان که بدون تحقیق نیز می توان گفت که «امواج بلند جمعیت جوان و داوطلبان مشتاق تحصیلات عالی» نظام آموزش عالی ایران را سال ها است که در بن بست تصمیم گیری در نحوه گزینش (کنکور) دانشجویان قرار داده است.
این معضل حتی با ورود دانشگاه آزاد اسلامی که هم اکنون بیش از نیمی از بار آموزش عالی را به دوش می کشد و تعداد دانشجویان اش به تنهایی از دو وزارتخانه علوم، تحقیقات و فناوری؛ و بهداشت و درمان و آموزش پزشکی نیز بیشتر است، حل نشده باقی مانده و تاسیس مراکز آموزش عالی غیرانتفاعی از نوع ۱ و ۲ بیش از آنکه به رفع این مانع یاری رسانده باشد ضربه ای مهلک بر پیکره کیفیت آموزش و پژوهش وارد آورده است.
تنگناهای درونی آموزش عالی ایران- البته- فقط به این پدیده منحصر و محدود نمی شود. «فقدان تناسب منطقی و محاسبه شده میان دو مقوله آموزش و پژوهش»، «وابستگی شدید دانشگاه ها به منابع محدود، شکننده و رو به افول امکانات دولتی و استمرار کاهش این منابع که گویی در فرار مغزها و سطح پایین درآمد اعضای هیات علمی نیز بی تاثیر نیست»، «گرفتار آمدن دانشگاه ها در چنبره مشکلات مربوط به اشتغال و کارآفرینی آن هم در بخش دولتی»- که اصولاً و اساساً هیچگونه ارتباط سالم و معنی داری با هم ندارند- «گسترش کمی و ناگزیر دانشگاه ها که به افول کیفی آموزش و پژوهش انجامیده» و ترمز حرکت علمی را کشیده و باعث افزایش فاصله میان ایران و کشورهای توسعه یافته شده است، «ضعف تکنولوژی آموزشی، رواج روحیه مدرک گرایی، کمبود نیروی انسانی متخصص، سطح نازل علمی و عدم تناسب عددی اعضای هیات علمی با رشد جمعیت دانش آموختگان» فقدان ارتباط منسجم دانشگاه و صنعت، رها شدن پدیده مهم «دانشگاه کارآفرین» و «دانشگاه های مجازی» و سرانجام «بحران های ناشی از توسعه» همه و همه باعث شده که جنبش دانشجویی در ایران به طرز حیرت انگیزی در گرداب این مشکلات هویت و رسالت حقیقی خود را از دست بدهد و به جای تاثیر گذاری بر افکار عمومی به شدت در شعاع آلودگی های سیاسی و تلاطمات اجتماعی پیرامون قرار گیرد و نه تنها قابلیت های توانمند سیاسی خود را فراموش کند، بلکه محیط های علمی را نیز آسیب پذیر نماید. ماجرایی که تحلیل و تعلیل هر یک از بندهای آن (پیش گفته) نیازمند ده ها گرد آیش و صدها مقاله است و...
● تبار شناخت جنبش دانشجویی
ظاهراً نخستین هسته های جنبش دانشجویی ایران در زمان دیکتاتوری سیاه رضاخانی شکل گرفته است. به عقیده مهندس بازرگان این جنبش از ماهیتی سوسیالیستی برخوردار بود و اعضای اصلی آن را دانش آموختگان برگشته از غرب تشکیل می دادند؛ «در دانشگاه نخستین گروهی که پیشگام مبارزه حزبی علیه رضاشاه و استعمار غربی شد، تربیت شدگان برگشته از آلمان و فرانسه و انگلیس بودند که از طریق فرهنگ عمل می کردند، البته کمونیست بودند ولی بالاخره ضدشاه و ضددولت سرمایه داری بودند.»۱
این جریان که آبشخور اندیشگی اش در تعالیم دکتر تقی ارانی ریشه داشت، موفق شد در سال ۱۳۱۳ در مقابل حکومت رضاخان صف آرایی کند و اعتصاب دانشجویی دانشکده فنی را رهبری کند. دو سال بعد (۱۳۱۵) این جنبش دانشجویی که وسعت بیشتری یافته بود و جوانان مسلمان را نیز در صفوف خود می دید بار دیگر وارد میدان شد. دانشجویان با حمایت گروهی از مردم در مسجد امام رضا(ع) به بست نشستند و گروهی نیز دست به اعتصاب زدند. دیکتاتوری پهلوی سراسیمه از این ماجرا گزمگان خود را به سرکوب خشن و شدید دانشجویان گسیل و جمعی از رهبران ایشان را دستگیر کرد.
اما این قضیه به رغم خشونت و بی تابی حکومت سال بعد نیز ادامه یافت. از قرائن چنین پیداست اگر میانجی گری کسانی چون علی اکبر دهخدا نبود، عوامل نظامی رژیم ستم شاهی به سرکردگی مختاری سر آن داشتند تا غائله را با قتل عام دانشجویان ختم کنند. متعاقب سقوط رضاخان و به حکومت رسیدن محمدرضا پهلوی و حاکمیت سازوکارهای تازه بر مناسبات جهانی و شدت چالش میان قدرت های سلطه جو از یک سو و وجود بحران قدرت و عدم تمرکز سیاسی در کشور و تقابل قوام السطنه، مجلس شورا و دربار برای به دست گرفتن قدرت سیاسی، جنبش دانشجویی متکی به دانش آموزان مدرسه دارالفنون به پاخاست و در ۱۷ آذر ۱۳۲۱ حرکتی اعتراضی به سوی مجلس شورای ملی را سازمان داد.
این حرکت با دخالت نظامیانی که به دستور قوام به روی دانشجویان و مردم آتش گشودند، درهم شکسته شد. ضمن اینکه دربار نیز که موقعیت خود را متزلزل می دید با تجهیز اجامر و اوباش و جماعتی لمپن از آب گل آلود ماهی گرفت و به تخریب اماکن عمومی و مغازه ها و محل کسب و کار مردم دست یازید و انگشت اتهام خود را به سوی دانشجویان نشانه رفت. این جریان اعتراضی اگرچه فاقد تشکل، سازماندهی و رهبری مشخص بود و در نهایت نیز راه به جایی نبرد، اما آتش اختلافات قوام، مجلس و دربار را شعله ورتر کرد تا اولین قربانی کشمکش های مافیایی حکومت نخست وزیر باشد.
در ۱۵ اسفند سال ۱۳۲۳ به دنبال شدت اختلافات میان دکتر محمد مصدق، دولت و برخی نمایندگان مجلس، موج تازه ای از بحران سیاسی کشور را فرا گرفت. دکتر مصدق از موضع یک نماینده اصلاح طلب علیه برخی از وزیران به دادگستری شکایت برد و به رژیم برای رسیدگی به دزدی های کابینه ۱۵ روز مهلت داد و مجلس را ترک کرد. اختلاف میان دکتر مصدق - که مجلس را «دزدگاه» می دانست- و اکثریت نمایندگان بالا گرفت و سرانجام دانشجویان به حمایت از دکتر مصدق وارد عمل شدند و تظاهرات گسترده ای به راه انداختند. دانشجویان تصمیم گرفتند در یک حرکت متحدانه به منزل دکتر مصدق رفته و او را به مجلس بازگردانند. این تحرکات که با حمایت غیرمنتظره مردمی مواجه شده بود به درگیری میان رژیم و هواداران اصلاحات انجامید؛ «مقارن ساعت ۱۰ صبح روز ۱۵ اسفند ۱۳۲۳ اجتماع دانشجویان دانشکده حقوق و پزشکی جلوی منزل آقای دکتر مصدق زیاد می شود.
اجتماع آقای دکتر مصدق را به مجلس می آورند ضمن اینکه در طول راه به جمعیت تظاهرکننده اضافه می شود مردم خشمگین در میدان بهارستان آقای دکتر مصدق را روی دست بلند کرده و به سمت در مجلس روانه می شوند. جلوی در مجلس قراولان و یک دسته نظامی که از اجماع و حرکت جمعیت قبلاً مطلع شده و آماده برای جلوگیری بودند، از ورود جمعیت به داخل مجلس جلوگیری می کنند. غدر این میان نظامیان به منظور پیشگیری از حرکت جمعیتف شروع به شلیک رو به هوا کردند و چند تیر به اشخاص اصابت کرد.در نتیجه رضا خواجه نوری دانشجوی هنرستان صنعتی به قتل رسید.»۲ تیراندازی به صفوف دانشجویان و کشته شدن خواجه نوری خشم مردم را برانگیخت و سبب شد که گروه های مختلف مردم به تظاهرات بپیوندند.
بازار تهران تعطیل شد و دانشجویان با صدور بیانیه های تند و آتشین حمایت صریح و بی پرده خود را از دکتر مصدق اعلام کردند و علیه «خائنین به آرمان های ملت» موضع گرفتند. چند روز پس از این حادثه روزنامه کیهان خطاب به دانشجویان معترض چنین نوشت؛ «شما خواهید توانست که کاخ ظلم و ستم و خودپرستی و دزدی، خیانت و جنایت را منهدم ساخته و به جای آن بنایی از عدل و داد در این کشور پی افکنید.
این جنبش مبارکی که شما شروع کرده اید نهضت مقدسی است که هر روز نتیجه آن نمایان تر می شود. دیروز می خواستند از تشکل اتحادیه یک دسته جلوگیری کنند ولی میدان به شکست ایشان و فتح شما تمام شد.
در آن روز هزاران بهانه آوردند که نگذارند دانشجویان فلان دانشکده اتحادیه تشکیل دهند و امروز می خواهند احساسات پاک و بی آلایش شما را تحریک، فریب، هرج ومرج و اغتشاش نام بگذارند و به این بهانه هر نهضتی شبیه نهضت شما را از اصل معدوم سازند. از این دغل بازان هراسی نداشته باشید و این روش را که در پیش گرفته اید، دنبال کنید.» ۳
در حد فاصل سال های ۱۳۲۳ تا ۱۳۲۷، جنبش دانشجویی تا حدودی در محاق سرکوب فرو رفت و از درون به مطالعه و نقد خود پرداخت. فعالیت دو جریان سیاسی و متشکل جبهه ملی و حزب توده، در این سال ها نیز نتوانست تحرک چندانی به جنبش دانشجویی ببخشد و نیروی نهفته آن را آزاد سازد. رویزیونیست های توده ای به رغم در اختیار داشتن تشکیلات نسبتاً قوی سازمان جوانان هیچ گاه موفق به سازماندهی جنبش دانشجویی و متشکل کردن مطالبات دانشجویان نشدند.
حتی مقبولیت نسبی توده ای ها که از موضع «سوسیال رفرمیسم» و با شعارهای چپ مردم پسند و حمایت از کارگران و زحمت کشان و به قصد ایجاد تشکل در میان روشنفکران وارد سازوکارهای اجتماعی ایران شده بودند نیز نتوانست - به دلایلی که ذکرش در این مجمل نمی گنجد - توده های دانشجویی را به تشکیلات حزب متصل و جذب کند. از سوی دیگر جبهه ملی هم که از سنگر «ناسیونال رفرمیسم» قدرت سیاسی را هدف گرفته بود موفق نشد از بار قوی وجهه و شخصیت بارز رهبران خود به ویژه دکتر مصدق و دکتر فاطمی - و محبوبیت فوق العاده مردمی ایشان - بهره بگیرد.
جبهه ملی اصولاً فاقد قابلیت تشکیلاتی یک حزب بود و دقیقاً به همین دلیل در بحران های طاقت شکن سیاسی همواره «کم» می آورد. از سوی دیگر وابستگی نظری - و حتی تشکیلاتی - توده ای ها به همسایه شمالی سبب شده بود که نوعی وارفتگی و بلاتکلیفی در میان جوانان مبارز، وطن خواه مستقل به وجود بیاید. این سرسپردگی حزب توده به «حزب مادر» در جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت دست خود را یکسره رو کرد...
جنبش ملی غدولتی ؟ف کردن صنعت نفت که از سوی دکتر مصدق و جبهه ملی و با حمایت همه جانبه مردم ایران نضج گرفته بود می توانست فرصتی طلایی برای حضور مجدد جنبش دانشجویی باشد. در سال ۱۳۲۷ رژیم شاه با گرفتن تعهداتی از دانشجویان، مبنی بر عدم فعالیت سیاسی در محیط دانشگاه فضای اجتماعی مراکز آموزش عالی را به تمامی اختناق زده کرده بود. از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ فعالیت هسته های دانشجویان مبارز به منظور بیرون کشیدن تحرکات سیاسی از دانشگاه و ورود به متن اجتماع توفیق چندانی کسب نکرده بود. دانشجویان به دنبال موقعیتی مناسب برای صف بندی مجدد در مقابل رژیم بی تابی می کردند.
جنبش ملی شدن نفت می توانست زمینه ها و بسترهای این موقعیت را مهیا کند. حزب توده با شعار «رعایت حقوق شوروی در امتیاز نفت شمال» و «الغای قرارداد نفت جنوب» و علم کردن نهضت های مهمل، مسخره و بی مسمایی چون «انجمن هواداران صلح،،»۴ نه فقط سرسپردگی خود به بیگانگان را عملاً و عریان و پوست کنده، نشان داد بلکه با این موضع گیری ناشیانه دست به انتحاری بی سابقه زد و در معامله بزرگ حفظ منافع ملی تمام اعتبار خود را به ویژه در میان جوانان و دانشجویان از دست داد.
رهبران حزب توده که با اشتباهات استراتژیک و پی درپی موقعیت خود را بیش از هر زمان دیگری متزلزل می دیدند، در تاریخ ۱۴ آذرماه سال ۱۳۳۰ تظاهراتی برپا کردند و دانشجویان و محصلان هوادار خود را به پشتیبانی از مطالبات صنفی دانش آموزان عراقی فراخواندند. در جریان این تظاهرات میان توده ای ها و سربازان حکومت از یک سو و هواداران دکتر مصدق، پان ایرانیست ها و افراد سومکا از سوی دیگر برخوردهایی درگرفت و طی آن دفاتر و روزنامه های توده ای ها (چلنگر، زنان، ستاره، صلح و آزادی ایران) غارت شد.
سلسله درگیری های حزب توده و جبهه ملی که به سطوح هواداران تسری یافته بود تبعاً و طبعاً به جنبش دانشجویی نیز سرایت کرد. توده ای ها مصدق را «پیر کفتار فاشیست» می خواندند که «دستش به خون ضد استعمار آلوده است» و میلیون طرف مقابل را «اعمال بی آزرم بیگانگان» لقب می دادند.
در فروردین ماه ۱۳۳۳ یک انجمن دانشجویی تحت عنوان «سازمان دانشجویان ایران» طرفدار جبهه ملی بیانیه شدیداللحنی علیه حزب توده انتشار داد و طی آن چنین نوشت؛ «با تشکیل اولین جلسه سازمان صنفی دانشجویان تهران، به کوری چشم بیگانگان و عمال بی آزرم آنان یکی از بزرگترین آرزوهای دانشگاهیان شرافتمند جامه عمل پوشید.
همین واقع بینی مبارزان دانشگاه بود که بالاخره حربه را از دست دشمن بدخواه خارج کرد و آن دژی که به غلط تسخیرناپذیر به قلم رفته بود، به تصرف صاحبان حقیقی آن درآمد. دشمن امروز بیش از هر وقت دیگر در کمین است و در نظر دارد نتایج مبارزات چند ساله دانشگاهیان شرافتمند را از بین ببرد. دانشجویان باید در این مرحله هم واقع بینی و حسن تشخیص خود را نشان بدهند.»۵
در چنان شرایط وخیم و بحرانی رهبران حزب توده قادر نبودند برای دانشجویان و جوانان سمپات خود توضیح دهند که اصرار در تقابل با سیاست های دکتر مصدق - که پیشنهادهای جبهه امپریالیست های امریکایی، انگلیسی را نمی پذیرفت و بر شعار ملی شدن نفت پای می فشرد- چگونه می تواند از صبغه ضدامپریالیستی برخوردار باشد. همین تناقض سیاست ها و موضع گیری حزب توده باعث آشفتگی بیشتر در جنبش چپ دانشجویی شد و صدمات جبران ناپذیری به اتحاد دانشجویان وارد ساخت.
شاید یکی از دلایل مهم انفعال جنبش دانشجویی و دنباله روی بی برنامه از حرکت خودجوش مردم در جریان قیام ۳۰ تیر در همین اختلاف و پراکندگی و برخوردهای داخلی میان نیروهای ضد«قوام- دربار» نهفته باشد. به هر حال آنچه که مسلم است در قیام مردمی ۳۰ تیر اگرچه دانشجویان نیز حضور پرشمار و گسترده داشتند و در صبح همان روز در نزدیکی دانشگاه تهران گرد آمدند و علیه رژیم شاه شعار دادند، اما واقعیت این است که جمعیت دانشجویان بدون کمتر تاثیری بر روند تظاهرات به سرعت در میان انبوه مردم- که به یکصد هزار نفر تخمین زده شده است- ذوب شدند و بدین سان در آستانه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۲۳ مهم ترین عنصر مقاومت در مقابل ارتجاع «دربار- امپریالیسم» نه تنها فاقد هژمونی موثر در تظاهرات مردمی شده بود، بلکه به شدت نیز رو به ضعف و تشتت نهاده بود...
با این همه انفعال جنبش دانشجویی در مقابل کودتا چندان نپایید و دانشجویان در حالی که هنوز ۶ ماه از کودتا نگذشته بود بار دیگر در عرصه سازوکارهای سیاسی ایران حاضر شدند. در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ جنبش متفرق دانشجویی در مقابل کودتا صف آرایی کرد. رژیم که از مدت ها پیش به سبب ورود نیکسون مترصد مهار حرکت های احتمالی دانشجویان بود سربازان مسلح خود را به دانشگاه فرستاد.
جو دانشگاه که به شدت ملتهب بود، با تحریکات نظامیان به تشنج و درگیری کشیده شد و در نتیجه تقابل دانشجویان و سربازان سه دانشجو به اسامی شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا به قتل رسیدند. خبر این زد و خوردها در روزنامه کیهان که به نظر می رسید بر اثر فشار رژیم به تدریج در محاق سانسور فرو می رفت، چنین ثبت شده است؛ «امروز در دانشگاه تهران تظاهراتی روی داد و بر اثر نزاع ماموران و تظاهرکنندگان سه نفر مجروح شدند. در آخر وقت امروز گفته شد دو نفر مقتول شده اند.»
دو روز بعد، بïعد دیگری از این حادثه در همین روزنامه روایت شد؛ «مصطفی بزرگ نیا و شریعت رضوی در اثر گلوله به ناحیه سینه و خونریزی شدید، فوت کرده اند. حال آقای احمد قندچی خطرناک است، به طوری که پزشکان معالج اظهار می دارند، امید بهبودی نیست.»۶
به دنبال این حادثه سازمان اطلاعات و امنیتی در دانشگاه استقرار یافت و کلیه فعل و انفعالات دانشجویی را تحت نظر گرفت. با تشکیل ساواک و دخالت مستقیم در امور مختلف دانشگاه جنبش دانشجویی با سکته و سکونی عمیق مواجه شد و همه امور به کنترل و تسلط رژیم ستمشاهی درآمد و روزگار تباهی آغاز شد...
دکتر محمد قراگوزلو
منبع : روزنامه اعتماد