چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


نشانه شناسی فلسفه هنر و زیبایی شناسی متن


نشانه شناسی فلسفه هنر و زیبایی شناسی متن
نشانه شناسی (Semiology) آن گونه که فردیناند دوسوسور؛ پایه گذار زبانشناسی ساختار گرا در کتاب «دوره زبانشناسی عمومی » آورده ، دانش شناخت نشانه ها (Signs)است. زبانشناسی نیز به نوبه خود می تواند شاخه ای از نشانه شناسی تلقی شود. چرا که زبان نیز خود حاوی نشانه های گفتاری و نوشتاری (واژه ها) است. از این رو نشانه در معنایی گسترده به هر متن اعم از اجتماعی، فلسفی، هنری، سیاسی نیز تسری یافتنی است. امروزه از قبل تحولات زبانشناسی از یک سو و نیز انسانشناس ساختار گرا از دیگر سو، نشانه شناسی به بررسی و تحلیل ساختارهای فرهنگی، سیاسی ، فلسسفی و هنری روی آورده است.«پیرس» نیز پس از سوسور تأثیر بسیاری بر نشانه شناسی گذارد.
امروزه نگاه نشانه شناسی به متون هنری و به تبع آن زیبایی شناسی هنری از آرای کانت در نقد خرد داوری فاصله گرفته است. در واقع امروزه با رویکردی نسبی گرا روبروییم. هم اکنون ژولیا کریستیوا ، امبرتواکو از جمله برجسته ترین نشانه شناسانی هستند که آرای آنها بر حوزه های فلسفه، فمینیسم، اجتماعی و هنری تأثیر بسزایی گذاشته است.
مطلبی که از پی می آید گوشه ای از متن پیاده شده سخنرانی دکتر فرزان سجودی است که زیر عنوان «نشانه شناسی اثر هنری» در مؤسسه فرهنگی پویش خرد شهرستان رشت برگزار شد. متن حاضر از خبرگزاری کار ایران گرفته شده است.
بحث ما پیرامون نگاه و رویکرد نشانه شناختی به زیبایی و هنر است. من قصد دارم بحث خود را از کانت آغاز کنم. زیرا کانت سه حوزه شناخت، اخلاق و زیبایی، یا نقد عقل محض؛ نقد عقل عملی و نقد داوری، را مطرح می کند، که نقد آخر او (نقد قوه حکم یا نقد داوری) درباره هنر و زیبایی است. کانت در این اثر به دنبال تداوم در رویکردی کهن، من این بحث را سکوی پرشی برای ورود به مقوله نشانه شناسی قرار می دهم.
در واقع وقتی صحبت از استقلال حوزه زیبایی می شود، تمام قواعد آن (زیبایی) به نظامهای صوری درون حوزه هنر فرو کاسته می شود. این برداشتی است که طی این دو سده از آن بنای کانتی شده یعنی این که همه دریافتهای ما درباره زیبایی به قضاوتهای صوری از مناسبات درونی حوزه های مختلف هنری مربوط می شود. به عبارت دیگر کانت این مقولات را به حوزه اخلاق، زیبایی و شناخت تقسیم می کند. حوزه زیبایی استقلال و خودمختاری خود را دارد. پس برای دریافت آن نباید به حوزه های دیگر رجوع کرد. بدیهی است که با این مباحث، تمام حرکتهای فرمالیستی (شکل گرایانه یا صورتگرایانه ) در مطالعات هنری یا زیبایی شناسی فرمالیستی، زیبایی را کاملا صوری و در خور اثر جستجو می کند. این جریان کانتی که به زیبایی شناسی فرمالیستی منجر می شود، در مدرنیسم به اوج خود می رسد. یعنی در واقع یکی از ویژگیهای برجسته هنر مدرن استقلال هر حوزه است. به عبارت دیگر تلاش می شود، تا از این مجرا به هنر ناب نزدیک شویم. وقتی ناب بودن یک حوزه متکی به ناب ترین جوهرهای آن باشد؛ از منظر فلسفی باید به کانت رجوع کنیم . بدیهی است که در این صورت حرکت به سمت انتزاع خواهد بود. این همان اتفاقی است که در مدرنیسم افتاد. حال اگر چنین تقسیم بندی شود، مدرنیسم نگاهی قالبی و به لحاظ زیبایی شناختی رویکردی فرمالیستی تلقی می شود. یعنی یافتن جوهرهای قطعی و جهانی درون تمام حوزه های هنری مبنا قرار می گیرد. اگر ما نگاه زیبا شناسی به آثار هنری را این گونه تلقی کنیم، درمی یابیم که از حدود سال ۱۹۶۰ به بعد اتفاق بسیار عجیبی، دست کم در حوزه هنر، می افتد و کم و بیش شاهد سرایت آن به حوزه هنری کشور خود نیز هستیم. این بحث اصلا ارزش گذاری یا تعیین خوب و بد قضیه نیست. بلکه یک تحلیل مشخص در جهت آن رخداد است. من نمونه هایی از این رخداد را ذکر می کنم. مثلا در حوزه موسیقی قطعه چهار دقیقه و سی و پنج ثانیه ای «جان کیج» است.
کیج یک موسیقی دان غربی است. او برای اجرای یک قطعه پوستر چاپ می کند، مخاطبان نیز بلیت می خرند و به یک سالن اجرای برنامه می آیند. کیج پشت پیانو قرار می گیرد و ۴ دقیقت و ۳۵ ثانیه سکوت می کند. بعد در پیانو را می بندد و سالن را ترک می کند. در این قطعه به تصور کانت و حتی ما، جوهری ترین عامل موسیقی یعنی صورت وجود ندارد. اما همین قطعه یکی از بحث انگیزترین قطعات موسیقی معاصر در غرب می شود. وقتی می گوییم یکی از بحث انگیزترین قطعات، یعنی منتقدان غربی این قطعه را به عنوان موسیقی پذیرفته اند. مورد دیگر در مجسمه سازی اتفاق می افتد . فردی به نام «دوشان » یک کاسه چینی دستشویی را به عنوان مجسمه ارائه می کند. هیچ کار خاصی هم روی آن انجام نمی دهد و آن را به عنوان اثر هنری به نمایش می گذارد. پس در حقیقت اتفاق دوم نیز با اتفاق اول (موسیقی کیج ) بی ربط نیست. به نظر می رسد هر چیز یا هر شیء می تواند اثر هنری باشد. یا هر چیز می تواند به عنوان هنر تلقی شود. این جریان را در شعر نیز می توان دنبال کرد. اگر شما یادداشتی پیدا کنید که در آن نوشته شده باشد: « فقط می خواستم بگوییم / آلوهایی را که برای صبحانه نگه داشته بودی خوردم/ خوشمزه و شیرین بودند / مرا ببخش» چه می گویید؟ مادامی که این نوشته روی میز آشپزخانه باشد و ما نیز اطلاعات دیگر پیرامون آن نداشته باشیم، هیچ کس آن را شعر نمی داند. زیرا ویژگیهای صوری مختص این عرصه از هنر (شعر) که باید جهانی و فراگیر باشد، در چنین پاره گفتاری وجود ندارد.
اما اگر بگویم «ویلیام کارلوس ویلیامز» این شعر را سروده شرایط تغییر می کند. یعنی وقتی می دانیم «ویلیامز کارلوس ویلیامز» شاعر آمریکایی اثری با این مضمون دارد، که در مجله ای معتبر چاپ شده ، دیگر آن را شعر می دانیم. در حال حاضر دنیای هنر با چنین شرایطی مواجه است. حالا می خواهید اسم این شرایط را پست مدرن یا هر چیز دیگر بگذارید. بهتر است ما وارد این بحث نشویم. اما در واقع تحت این وضع هر چیز می تواند ارزش زیبایی شناختی بیابد. یا اگر بخواهیم پست مدرن بحث کنیم؛ لفظ زیبایی شناسی را با پیشوند «ضد» به کار می بریم. یعنی هر چیز می تواند ارزش ضد زیبایی شناختی بیابد. البته تفاوت چندانی بین این دو وجود ندارد. زیرا وقتی می گوییم ارزش ضد زیبایی شناختن جوهر آن را از نوع زیبایی شناختی به شمار می آوریم.
حال باید دید که چطور می توان به نقد رویکرد فرمالیستی یا نقد کانتی برسیم. یعنی نقد رویکردی که جوهر زیبایی شناختی را مختص به قلمرو زیبایی می داند و در نتیجه ارجاع همه لایه های هنری دیگر را نادیده می گیرد. ضمن این که توجه به شرایط کنونی که در آن هر شیء می تواند ارزش زیبایی شناختی بیابد نیز مهم است. امروز رویکرد پست مدرن و به نظر بنده رویکرد نشانه شناختی بهترین راه رسیدن به چنین هدفی است.
در توصیف نشانه شناسی این پدیده باید گفت: هر چیز قابلیت متن شدن را دارد. یعنی اول گستره تفکرمان را در مورد متن، از آن باور که متن را تنها به صورت نوشتاری اثر تقلیل می دهد، فراتر می بریم و می گوییم هر چیز قابلیت متن شدن، یعنی نشانه شدن را دارد، منوط به اینکه؛
۱) به عنوان نشانه تولید شود.
۲) به عنوان نشانه دریافت شود.
وقتی می گوییم به عنوان نشانه، مقصود این است که بر چیزی دلالت داشته باشد. حال بهتر است این دو سه موردی را که مثال زدیم، بررسی نشانه شناختی کنیم. بدین ترتیب خواهید دید که چرا قطعه ۴ دقیقه و ۳۵ ثانیه سکوت جان کیج یا آن شعر یا آن کار حجمی، هنر تلقی می شوند. باید دید چه اتفاقی می افتد که این سه موضوع درگیر زنجیره و تفسیر دلالت شناختی در حوزه رمزگان موسیقی، شعر و مجسمه سازی می شوند و با اتکا به نظریه پردازیهای حوزه زیبایی شناسی تفسیر می شوند. در واقع این امور در یک مناسبت متنی قرار می گیرد و به متن تبدیل می شود. در این میان امکان تفسیر آنها نیز فراهم می شود. اما چگونه هر چیز پیش پا افتاده و روزمره ای می تواند با مناسباتی ویژه به متن تبدیل شود. می توان به این سوال از منظری نشانه شناختی پاسخ گفت.
مثلا چه عواملی متنی ای در موسیقی شدن اثر جان کیج دخالت دارند؟ این عوامل بسیار متعدد است. من تنها به پاره ای از آنها اشاره می کنم. نام جان کیج، یکی از این عوامل است. چون او به عنوان یک نام در موسیقی غربی شناخته شده است. در نتیجه اعتبار نام او یکی از لایه های قومی متنی است که باعث می شود ما فکر کنیم این جان کیج است که چهار دقیقه و سی و پنج ثانیه پشت پیانو سکوت کرده، پس حتما کارش تفسیر تفسیر پذیر است و از طریق این عمل می خواسته دلالتهایی را برساند. اگر شما با نظریه مرگ مؤلف «رولان بارت» آشنا باشید، می دانید که «بارت» مؤلف را به عنوان عنصری مؤثر، که حضوری اقتدارگرایانه در پس متن دارد و پیوسته در تفسیر متن لحاظ می شود؛ نفی می کند. حال وقتی مؤلف، به نشانه تبدیل می شود. به عنوان یک لایه از متن، دلالتی بسیار فعال به ماهیت آن متن دارد. پس به نظر می رسد امروز، به جای مرگ مؤلف باید از نشانه شدن مؤلف سخن گفت. البته نشانه شدن مؤلف محصول نظام های نشانه ای است و نه محصول جسم و کالبد مؤلف.
به عنوان مثال جان کیج محصول فضای نظری بحث های مدرنیستی است. او به عنوان نشانه مؤلف بودن پذیرفته ایم. پس به طور کلی،
۱) خود مؤلف به مثابه یک نشانه در چگونه خوانده شدن متن دخالت دارد.
۲) همراهی ابزارهای صوری موسیقی نیز می تواند در متن شدن یک اثر مؤثر باشد.
۳) فضایی که برای اجرای موسیقی در نظر گرفته شده؛ وجود پیانو و ... همه و همه در این امر دخالت دارند. پس با وجود این مسائل آن گسستی که اتفاق افتاده، چندان عمیق و بنیادی نیست. زیرا به جز صدا همه لایه های متنی دیگر وجود دارد. یعنی به زعم کانت و فرمالیستها چیزی که جوهر اصلی متن موسیقی را می سازد، غایب است. اما در شرایط فعلی به قدری لایه های حاشیه ای زیاد شده که حتی در غیاب جوهر اصلی متن این لایه های حاشیه ای کار دلالت را بر عهده گرفته اند. البته نباید آنها را حاشیه ای دانست؛ چرا که خود، کار دلالت بر متن را به عهده دارند. زیرا وقتی صدایی نیست، وجود لایه های دیگر، موسیقی شدن یک اثر را به عهده می گیرد.
از لایه های بسیار مهم دیگری که باید به آن توجه داشت، نظریه ای است که متن بر مبنای آن بنا شده است. پس ، گویی برای هنر تلقی شدن هر چیز بی ارزش، باید نام مؤلف، محیط و زمینه ارائه و از همه مهمتر نظریه ای که در پس آن است به نشانه تبدیل شود. یعنی این مسائل به چیزی دلالت کنند. این نظریه پردازی نیز در عرصه قدرت مؤلف معنا می یابد. مثلا «کیج » که قطعه ۴ دقیقه و سی و پنج ثانیه را شکل می دهد؛ سکوت او به معنی ناتوانی او در عرصه موسیقی نیست. اتفاقا کیج موسیقدان قدرتمندی است. او پیرامون قطعه ۴ دقیقه و ۳۵ ثانیه، کتابی درباره سکوت می نویسد و در آن به ارائه نظریاتی درباره سکوت می نویسد و در آن به ارائه نظریاتی درباره سکوت در موسیقی می پردازد . او با این کار لایه ای ذهنی برای پذیرفته شدن آن قطعه به عنوان موسیقی فراهم می کند. این اتفاق در حوزه های دیگر نیز رخ می دهد. یعنی آن اثر حجمی و آن قطعه ادبی نیز چنین حالتی دارندو به عنوان مثال اگر در دروه شکوفایی مکتب نیویورک در پس تابلوهای معروف آن دوره نظریه ای نبود، بازدیدکنندگان هرگز آنها را نقاشی تلقی نمی کردند. اما چون ابتدا نظریه پردازی و توجیه نظری شده بود و در کنار آن؛ مجموعه عواملی چون، مؤلف، مکان، زمان و پیش فرضهای ذهنی و نظریه پردازی و توجیه نظری شده بود و در کنار آن ؛ مجموعه عواملی چون ، مؤلف، مکان ، زمان و پیش فرضهای ذهنی و نظری نیز وجود داشت که همه و همه دست به دست هم دادند تا در نظامهنری معاصر آن آثار در حکم متن و بافت هنری دریافت شوند.
وقتی متن ویلیامز را به عنوان یک اثر هنری در یک مجله معتبر می خوانیم، به نظر شعری زیبا و دوست داشتنی است. حال وقتی آن متن به عنوان شعر خوانده شد، تعابیر و تفاسیر متعددی از آن می شود، مثلا در تفسیر آن گفته اند: این شعر به شدت متأثر از آموزه های مسیحی است. اگر این شعر روی میز آشپزخانه بود هرگز چنین دلالتهایی را القا نمی کرد. اما اکنون که تعبیری ادبی از آن شده ، ما نیز ابزار نظری و تئوری ادبی آن را دنبال و آن را بر اساس گفتمان ادبی خود تحلیل می کنیم. تنها بر مبنای دلالتهای نشانه شناختی است که یک منتقد می تواند بگوید این اثر برخاسته از آموزه های مسیحی است. یعنی از نگاه مسیحیت انسان در نفس خود گناهکار است و پیوسته میل به گناه دارد. اما بلافاصله بعد از انجام گناه طلب مغفرت و پشیمانی می کند. توجه کنید که خوردن آلوها ترفندی می شود، برای نشان دادن ممنوعیت سیب و گناه اولیه بشر. او با بیان طعم خوب آلوها به طور ضمنی به لذت درونی عمل اشاره می کند. البته بلافاصله طلب مغفرت می کند و می گوید: «مرا ببخش».
در رویکرد معاصر پیوسته پدیده زیبایی در متن امری نسبی محسوب می شود. این بر خلاف تصور مطلق گرای صوری گذاشته است. مثلا تعاریفی که در گذشته از شعر می شد، به هم ریخته و دیگر آن ارزشهای جهانی معنا ندارد. ما دقیقا در یک وضعیت نسبی وابسته به مناسبات پیرامونی متون قرار گرفتیم. این وضعیت امکان هنر شدن هر چیز را فراهم می کند. مشروط بر این که آن متن در قالبها و مناسبتهایی قرار بگیرد که امکان دسترسی شما به نظریه آن را فراهم کند. تنها در این صورت می توان آن را اثر هنری دانست و از آن لذت برد. به همین دلیل دریافت زیبایی و لذت از آن هم نسبی می شود.
مثالی می زنم تا این پحث روشن شود. فکر کنید یک درخت خشکیده و کهنسال در کنار نهالی جوان با برگهای سبز قرار دارد و شما هر روز در مسیر خود آنها را می بینید. اما آنقدر این تصویر آشنا است که دیده نمی شود. حال کسی از این نما عکس می گیرد. به محض این که این نما به عکس تبدیل شد و در قاب و قالب خاص قرار گرفت. تمام امکانات دلالت شناختی و رمزگان عکاسی در چگونه خوانده شدن و تفسیر کردن آن تصویر دخالت می کنند. خاطره های ذهنی پیشین ما، دانشی که از عکاسی داریم، کسی که عکس را گرفته و محل نمایش آن، در تلقی و برداشت ما مؤثر است.
اگر این عکس را روی پوستری که به مناسبت کمک به سالمندان چاپ شده ببینیم، تفسیر خاصی از آن ارائه می کنیم. شاید بگوییم ، آن درخت کهنسال نشانه سالمندی و نهال نیز نشانه جوانی است. حال فرض کنید این عکس در نمایشگاه عکس دوم خرداد به نمایش درآید. بی شک تفسیر ما متفاوت می شود. همین عکس می تواند در هر قالب، تفسیرهای متفاوتی بپذیرد. قطعا در هر زمینه و بستری زنجیره دلالت متن، نوع خوانش آن را بر اساس قالب جدید مشخص می کند. پس در حقیقت امکان متن شدن و ماهیت متن ، امکان نسبی است، که مناسبات متفاوت:
۱) بسته به لایه های متفاوت متنی که در آن متن دخالت دارند؛
۲) بسته به دانش پیشین ما؛
۳)میزان دسترسی ما به حوزه های نظری و رمزگان متن؛
همه و همه در چگونه خواندن و چگونه تفسیر شدن آن مؤثر است. با این نسبی گرایی سیال در باب زیبایی و هنر که به هیچ وجه خودمختار و مستقل نیست و از قضا دائما از طریق لایه های متنی به رمزگان متن ؛ همه و همه در چگونه خواندن و چگونه تفسیر شدن آن مؤثر است. با این نسبی گرایی سیال در باب زیبایی و هنر که به هیچ وجه خودمختار و مستقل نیست و از قضا دائما از طریق لایه های متنی به رمزگان آن دسترسی دارد، روبه رو هستم. در واقع آن قطعیت کانتی – فرمالیستی درباره زیبایی شناسی جای خود را به نشانه های نسبی داده است. با این تفصیل نشانه شناسی رویکردی موجه در زیبایی شناسی و هنر معاصر است.
منبع : بنياد انديشه اسلامي