یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

استرپتوکیناز با استبداد و دیکتاتوری پدرمآبانه


استرپتوکیناز با استبداد و دیکتاتوری پدرمآبانه
باید اعتراف کنم وقتی ازش شرح حال گرفتم، خوشحال شدم. ساعت یازده شب بود. من کشیک سی‌سی‌یو بودم و از قضا این آخرین تخت خالی بود که پر شده بود و این یعنی تا صبح دیگه مریضی برات بستری نمی‌شه و می‌شه خوابید، به‌خصوص که بقیه مریضا حال‌شون خوب بود و این آخری هم یک شرح حال بسیار آتیپیک داشت: «خانم دکتر، سه روز پیش شام کله پاچه خوردم، همین‌طوری گرفت. نفخ کردم، از الان هم بدتر! داشتم می‌مردم که گلاب به روتون بالا آوردم. خوب شد. امروز صبح دوباره رفتم کله پاچه خوردم، روشم یه لیوان جاتون خالی شربت سر کشیدم. معدم سنگین شد (و اپی گاسترشو نشون داد.) هر کار کردم بالا بیارم، نشد که اومدم اینجا تو اورژانس یه شربت دادند، خوردم خیلی بهتر شدم. یه آمپولم زدند که خوب خوب شدم. الانم درد ندارم. نمی‌دونم چرا بستریم کردند. هرچی هست سر دلمه! می‌دونی دخترم، من چربی‌ام بالاست، نباید کله پاچه بخورم.»...
اینترنمون زیر لب غر زد که نیگا کن تو رو خدا چه chest pain‌ای بستری کردند! بهش گفتم: «ناشکری نکن پسر جان، چیه؟ ساعت سه صبح یه Acute MI بستری می‌کردند، خوب بود؟!» و ته دلم برای اولین بار خدا رو شکر کردم که این همکارای طب اورژانس اون پایین اختراع شدند که یه همچین موردایی رو تو سی سی یو بخوابونن.
▪ ساعت دو نصف شب
خلاصه همین‌طوری پرونده رو برای دیدن ECG و آنزیم‌های قلبی ورق می‌زدم که چشمم به برگه بستری‌اش افتاد که مهر یکی از بچه‌های خوب و دقیق خودمونو خورده بود. این شد که یک کم بیشتر دقیق شدم، مریض ازصبح بستری بود. اول آنتی‌اسید گرفته بود و جواب داده بود اما تو نوارش یه ST depression در حد نیم خونه با یه T‌های همچین flat داشت. آنزیم دو بار چک کرده بودند و منفی بود. نواراش هم نسبت به هم تغییر نداشتند، اما خلاصه با توجه به ریسک فاکتور جنس و هیپرلیپیدمی ‌و مهم‌تر از همه، تغییرات نواری بستری‌اش کرده بودند.خلاصه اوردرشو گذاشتم و رفتم خوابیدم. ساعت دو نصفه شب از سی‌سی‌یو زنگ زدند که خانم دکتر این مریضه دوباره دلش درد می‌کنه، داره به خودش می‌پیچه و هر از چندی هم PVC بای‌ژمینه می‌زنه!
وقتی پامو گذاشتم تو سی سی یو، پرستار گفت دیگه PVC نمی‌زنه، اما مریض حسابی درد داشت. خیس عرق شده بود و تو صورتش وحشت موج می‌زد. موندم بالاسرش.. تی ان جی رو زیادتر کردیم و مورفین بهش زدیم که یهو دیدم انگار T‌ها تو مونیتور دارن tall می‌شن. ..یه ای کی جی دیگه. ...بله ST elevation اونم پنج خونه! تو لیدای پره کوردیال.هپارین را قطع کردم. دستورآماده کردنS.K توی میکروست را دادم.
▪ اجازه نصف شبی
البته خوب به این راحتی‌هام نیست، ارشد باید اطلاع داشته باشه. با بدبختی پیداش کردم. گفت به آنکال خبر بده، گفتم: «آخه نصفه شبه.» با خجالت زنگ زدم و اجازه گرفتم.
گوشی رو گذاشتم. از زمان تشکیل ST elevation ده دقیقه هم نگذشته بود. یه نوار دیگه هم گرفتیم که مطمئن شیم این تغیییرات به مورفین و تی‌ان‌جی جواب نداده. خیلی جالب بود، داشتم رکورد بهترین مراکز رو در تزریق سریع ترومبولیتیک می‌زدم. مگه چند نفر این‌قدر شانس دارن که یه همچین تظاهر آتیپیکی ازشون شکار بشه و یکی حواسش جمع باشه و بستری‌شون کنه و بعدم زیر دست یه رزیدنت قلب MI کنن و کنتراندیکاسیون SK هم نداشته باشن؟! پس حق داشتم که لبخند رضایتی بزنم و فاتحانه بگویم:«خوب SK رو شروع کنید.»
- فقط باید رضایت تزریق SK بگیریم.
براش توضیح دادم که این دارو ممکنه موجب خون‌ریزی بشه، اما برای باز کردن رگشون لازمه. اول گفت هر چی شما بگین، اما وقتی پای نوشتن و امضا کردن به میان آمد، نه خانمش و نه خودش راضی نبودند. «من چیزی رو امضا نمی‌کنم. فرداش خون‌ریزی کنه و بمیره جواب بچه‌هاشو چی بدم؟». خودشم بدتر حسابی ترسیده بود: «اگه خون‌ریزی کنم چی؟ اون که خیلی بدتره! من فقط معدم نفخ کرده، نمیشه حالا به جای این دارو عملش کنید؟» یک ساعتی باهاشون سر و کله زدیم، طوری آمار و ارقامو احتمالاتو براش گفتم که بفهمه نفعش بهتر از ضررشه اما نمی‌شد، خون‌ریزی از نظرش خیلی کلمه سهمگینی اومده بود. باز فکر کردم یه جور دیگه وارد عمل بشم. به خانمش گفتم خوب باشه پس امضا کن. با وجود توصیه ما حاضر نشدی داروی شوهرتو بهش بزنیم. اینجا یه کم فکر کرد «من باید با داداشم مشورت کنم».
▪ یک ساعت بعد
داداشم گفته کاری نکنید تا من بیام. .. نیم ساعت بعد... الان میاد صبر کنید..یک ساعت بعد: «بذارید می‌خواد پسرشو ببینه».
همین قدر بگم ساعت شش صبح رضایت SK کسب شد و تازه فیلم به همین جا ختم نشد. همین که دارو رو شروع کردیم، بیمار که دردش تا اون موقع با مورفین آرومتر شده بود، شروع کرد به جیغ زدن :«حالم بده، دارم خفه میشم» و هی سرفه پشت هم و عق زدن: «دارم گر می‌گیرم، وای خفه ‌شدم»
سر آخر من بلند گفتم ولش کنید. دارو رو قطع کنید، اما با اشاره به پرستار فهماندم که میکروست هپارین رو که قطع بود، بردارد (که اینکارم احتمالا یه جرم محسوب می‌شه) و بعد از اون مریض آروم شد و خوابید. البته ۹۰ دقیقه بعد یه نوار گرفتیم که دیگه هیچی R نداشت و تمام Q، در پره کوردیال‌ها تشکیل داده بود. هنوزم گاهی به خودم می‌گم شاید اگر فقط یه ادبیات دیگه به کار برده بودم، همان اول رضایت می‌داد و پروگنوزش فرق می‌کرد. فکر می‌کنم این مشکل بزرگیه که دامن‌گیر سیستم پزشکی شده است.
من با آگاهی از اینکه ممکنه عقب افتاده به نظر بیام، این سناریو رو نوشتم تا بگم به نظر من فضای کاری اطبا در پنجاه سال پیش خیلی منطقی‌تر از الان بوده، یعنی اون سیستم مستبد و اون دیکتاتوری پدر مآبانه (به جز از نظر علمی) در باقی جهات اعم از درصد پاسخ به درمان و میزان کمپلیانس و حتی رضایت بیماران موفق‌تر عمل می‌کردند
دکتر کاردیو (مستعار)
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید