شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

گذار از دموکراسی نمایندگی به دموکراسی مشارکتی


گذار از دموکراسی نمایندگی به دموکراسی مشارکتی
در دنیای امروز، بحث‌گذار جوامع از دموكراسی نمایندگی به دموكراسی مشاركتی به شدت مورد استقبال قرار گرفته است. دكتر ناصر فكوهی انسان‌شناس ایرانی و نویسنده كتاب انسان‌شناسی شهری در همایش انسان‌شناسی فرهنگی و اخلاق شهروندی، مقاله‌ای را درخصوص گذار جوامع از دموكراسی نمایندگی به دموكراسی مشاركتی ارائه داد. متن ویراسته شده سخنرانی دكتر فكوهی در پی می‌آید.
بحثی كه در اینجا ارائه می‌شود یك دیدگاه تقریبا سیاسی است. چون حوزه بحث من، عمدتا حوزه سیاسی است، به این مسائل از دیدگاهی سیاسی نگاه شده. لازم به یادآوری است كه این مباحث در قالب یك دیدگاه سیاسی مطرح می‌شود كه لزوما دیدگاه حقوقی نیست. دیدگاه مورد نظر من، بیشتر مربوط به انسان‌شناسی سیاسی است و به بحث دموكراسی مشاركتی می‌پردازد. به همین جهت هم، اخلاق شهروندی و شهر یا واحدهای شهری و واحدهای خرده‌تر از آن یعنی واحدهای محله‌ای مورد بحث قرار می‌گیرد و در چنین فضایی مردم‌سالاری یا دموكراسی مشاركتی امكانپذیر خواهد بود. اما یك سوال اساسی این است كه دموكراسی چیست؟ اما در ابتدا در مورد مفهوم شهروندی باید گفت كه در سنت اسلامی به این موضوع توجه شده است. بحث در مورد این موضوع را در آثار فارابی و ابن‌سینا می‌توان پی گرفت. در همین زمینه، مفهوم مدینه فاضله را داریم كه عمدتا از جنبه اخلاقی مورد توجه بوده و فارابی، بیش از همه در این‌خصوص اظهارنظر كرده است. البته فارابی به شدت تحت‌تأثیر متون فلسفی یونان بوده است. اگرچه سنت‌های نوافلاطونی كمتر مورد بررسی قرار گرفته‌اند. درحالی كه ما منابع متعددی در چارچوب این سنت داریم. به نظر می‌رسد كه حقوقدانان بیش از سایرین به بررسی این منابع و منابع حقوقی عصر باستان توجه داشته‌اند و از جنبه فرهنگی هم كار كمی در این حوزه به انجام رسیده است. اگر تجربه غرب را در این زمینه بررسی كنیم متوجه می‌شویم كه واژه شهروندی از واژه فرانسوی سیتوین Citoyen‌یا سیتی‌ته ‌Siytete‌به معنای شهروندی گرفته شده كه آن هم از اصطلاح لاتینی سیویس Civis اخذ گردیده است. در واقع ریشه این مفهوم به تعریفی برمی‌گردد كه یونانی‌ها در عهد باستان در نظر داشتند. امروزه اخلاق شهروندی مطرح می‌شود و این كه شهروندان از یك مجموعه قوانین و مقررات اخلاقی پیروی می‌كنند. در دوران متأخر، مونتسكیو را داریم كه سازوكارهای جدید را ارائه كرده و در نوع فرانسوی‌اش، مفهوم شهروندی را ایجاد می‌كند. این سازوكارها از نظر مونتسكیو به نام سازوكارهای اخلاقی تعریف می‌شوند كه باید بین شهروندان برقرار باشد تا شهری بتواند تأسیس شود. ‌
با چنین سیری ما به مفهوم شهروندی جدید می‌رسیم و مجموعه‌ای از سرمایه‌ها، قوانین و امیدهای اجتماعی را می‌توانیم تصور كنیم. قانونگذاری به هرحالت لازم است و حقوقدانان در زندگی شهروندان دخالت كنند ولی شهر، در خلا نمی‌تواند شكل بگیرد. قانون هم هزینه‌بر است. اگرچه قوانین، كاملا به حق می‌توانند از فقه، دین و عرف الهام بگیرند و قانون تهیه بشود. اما اجرای قانون هم مجری می‌خواهد و محاكم كه در آن زمینه قضاوت كنند. ‌
یك سوال كلیدی دیگر هم می‌توان مطرح كرد و آن این است كه چرا باید شهر به این صورت مورد توجه قرار بگیرد و در مورد آن بحث شود و جلسه تشكیل شود؟ ‌
پاسخ من این است: به این دلیل كه كشور ما كاملا شهری است. ایران در حد ۶۵ تا ۷۰ درصد، شهری است. ما هم‌اكنون حدود ۷۰۰ شهر در ایران داریم و تراكم شهری ما زیاد است. به همین دلیل هم امروزه ما تولید بالای فرهنگی داریم. به نظر من یكی از دلایل این تولید بالای فرهنگی این است كه ما جزو شهرنشین‌ترین كشورهای منطقه هستیم. تقریبا می‌توانم بگویم كه هیچ كشوری مثل شهرنشینی ایران نیست. ما، در یك چشم‌انداز ۲۰ ساله، بیش از هزار شهر خواهیم داشت.
به غیراز این موضوع، روستاهای ما هم بزرگ شده‌اند و در واقع ما روستایی به معنای قدیمی كلمه نداریم. در خیلی از موارد، روستاها از لحاظ ارتباطی به شهرها متصل شده‌اند و ذهنیت روستایی‌ها بسیار به شهری‌ها نزدیك شده است. اگرچه همه این قضایا خیلی سریع اتفاق افتاده است. ‌
به بیان دیگر، شهرنشینی در ایران به صورت شتاب زده عملی شده است. ‌
بنابراین امروزه ما با پدیده‌هایی مواجه هستیم كه می‌توانیم آنها را تحت عناوین روستای شهرزده، شهرهای روستازده و روستایی‌های شهر زده مورد بررسی قرار بدهیم. یعنی ما روستاهای بزرگی داریم كه به آنها شهر می‌گوییم و یا شهرهای كوچكی داریم كه در واقع روستا هستند. چنین وضعی مسائل و آسیب‌های اجتماعی زیادی ایجاد می‌كند و بخش بزرگی از آسیب‌های ما، آسیب‌های شهری هستند. ‌
در ضمن با وضعیتی كه درحال حاضر داریم،‌باید به نوعی خودمان را با چارچوب جهانی تطبیق بدهیم. چون سه سطح جهانی، ملی و محلی دائما بایستی به هم وصل شوند و كشور ما هم از این وضعیت، مستثنی نیست. هیچ برنامه‌ای را نیز نمی‌توان تنظیم كرد كه یكی از این سه‌وجه را كنار بگذارد. مثلا اگر برنامه‌ریزی ما در حد محلی باشد نمی‌تواند سطح ملی و جهانی را نادیده بگیرد. همین قضیه در مورد برنامه‌‌ریزی‌های ملی و جهانی مصداق پیدا می‌كند. همه این سطوح باید در برنامه‌ریزی‌ها مورد توجه باشد. یعنی در هر مرحله از این سطوح، باید بر دو سطح دیگر هم توجه داشت. ‌
شاید این سوال به ذهن برسد كه چه وضعیتی درسطح جهانی دیده می‌شود و با چه شرایطی باید برای افراد و شهروندان برنامه‌ریزی كنیم؟ به نظر من، در فرایند جهانی به شكلی كه امروز می‌بینیم، محوریت انسانی و یا غالبا اقتصادی از نوع نئولیبرالیسم غلبه دارد. امروزه ما انواع و اقسام سرمایه‌داری داریم. ‌
اما سرمایه‌داری‌ای كه امروز در روند جهانی شدن، حاكمیت پیدا كرده سرمایه‌داری از نوع نئولیبرالیسم است. در این نوع سرمایه‌داری، یك نوع یك جانبه‌گرایی ایالات متحده آمریكا وجود دارد و به نظر من، این یك جانبه‌گرایی، با یك نوع اشغال نظامی جهان همراه است. در نتیجه چنین اشغالی، مشاهده می‌شود كه مقاومت‌های گوناگونی علیه آن شكل می‌گیرد. از جمله این مقاومت‌ها می‌توان به تروریسم بین‌المللی اشاره كرد. دومین نكته‌ای كه از لحاظ جهانی وجود دارد، چیزی است كه به آن بحران دموكراسی می‌گوییم. وقتی می‌گوییم بحران دموكراسی به معنای بحران دموكراسی غربی نیست. البته بعضی اوقات من بحث‌هایی می‌شنوم و یا موضوعات و مباحثی مطرح می‌شود كه به نظر می‌رسد صحیح نیست. مثلا گاه بحث دموكراسی غربی و دموكراسی شرقی توسط برخی افراد مطرح می‌شود. اما واقعا اگر بحث بر سر دموكراسی است، باید قبول كنیم كه ما فقط یك نوع دموكراسی داشته‌ایم و آن هم دموكراسی غربی است و چیز دیگری نداشته‌ایم. یعنی دموكراسی همیشه دموكراسی غربی بوده است و همین‌جور هم لفظ آن از غرب یعنی یونان آمده است و ریشه آن كلمه دموس demos به معنای مردم است. بالاخره وقتی كه دموكراسی در غرب توسط مونتسكیو و اصحاب دایره‌المعارف تعریف شد، این دموكراسی مبتنی بر دو اصل است: اول اینكه مبتنی بر نمایندگی یعنی تفویض اختیار است. به عبارتی در دموكراسی نمایندگی، افراد و شهروندان مستقیما تصمیم نمی‌گیرند. بلكه افراد، كسانی را به نمایندگی انتخاب می‌كنند و در واقع منتخبان در رده‌های مختلف تصمیم‌گیری می‌كنند. ‌
اصل دوم، موضوع جدایی یا تفكیك سه قوه قضائیه، مجریه و مقننه است و این اصول توسط غرب تدوین شده بود. در این امر هم هیچ شك و تردیدی نیست. احزاب، پارلمان‌ها و سندیكاها در چارچوب دموكراسی غرب تحقق پیدا كرده‌اند. اما امروزه این دموكراسی با بحران روبه‌رو شده است. امروز به دلیل رشد جوامع انسانی، گسترش شهرنشینی، بالا رفتن فرهنگ عمومی و پیچیده‌تر شدن بیش از پیش سازوكارها و روابط انسانی، مردم كمتر حاضر به پذیرفتن سیاست و سیاستمداری به صورت حرفه‌ای هستند. در حال حاضر، مردم به قشر سیاسی حرفه‌ای بی‌اعتماد هستند. یكی از دلایلش فساد اقتصادی است كه در عرصه سیاسی مشاهده می‌شود. ‌
این فساد در حوزه اقتصاد احزاب وجود دارد و مردم احساس می‌كنند حوزه سیاسی، دغدغه حفظ خودش و نگه‌داشتن خودش را در قدرت سیاسی دارد تا این‌كه دغدغه اداره و امور مردم را داشته باشد. امروزه ما به یك نوع موروثی شدن مشاغل اداری در دموكراسی‌های نمایندگی رسیده‌ایم و یك قشر سیاسی واحد هست كه دائما خودش را باز تولید می‌كند. دلیل دوم بر وجود این بحران، به پایان رسیدن دولت رفاه است. دوره درخشان این رویكرد در ۳۰ سال بین ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ به منصه ظهور رسید كه دولت رفاه در اوج خودش بود. به نظر من، دولت رفاه در عمل به پایان رسیده است. البته كشورهایی هنوز هم به چنین سیستمی پایبند هستند و در این زمینه می‌توان به كشورهای اسكاندیناوی و شمال اروپا اشاره داشت. در مجموع می‌توان گفت كه سیستم دولت رفاه، با بحران مواجه است. چون هزینه‌های اجتماعی فوق‌العاده بالا است ولی دولت رفاهی‌های فعلی موجب جذب جمعیت‌های مهاجر بزرگ می‌شوند و بسیاری از پناهندگان اروپا، عمدتا به طرف كشورهای اسكاندیناوی می‌رفتند و همین كشورها هم هستند كه هنوز دولت رفاه را حفظ كرده‌اند. ‌
به دلیل این‌كه درآمدشان بالا است و جمعیت كمی هم دارند. كشوری مثل سوئد از ۳۰ سال قبل تاكنون جمعیت‌اش در حد ۹ میلیون‌نفر است. در این كشور درآمد سرانه هم بالا است و می‌شود آن سیستم را حفظ كرد ولی در این كشورها هم بحران وجود دارد و موضوع <جهان چهارم> به همین خاطر مطرح شده است. جهان چهارم یعنی فقرایی كه در كشورهای ثروتمند امروزی زندگی می‌كنند كه وجود این فقرا در آن كشورها را به‌عنوان بحران تلقی می‌كنند. همچنین در اكثر كشورهای جهان اول یا توسعه یافته، تعداد بسیار زیادی فرهنگ و دین به وجود آمده است و یا وجود دارد و همه اینها باید مدیریت شود.مشكلی كه وجود دارد این است كه توزیع امتیازات به شكل عادلانه صورت نگرفته است. مثلا در كشوری مثل ایالات متحده آمریكا، اقلیت‌های كنونی اسپانیایی تبارها، آسیایی تبارها و سیاه‌پوستان، در ۳۰ سال آینده به اكثریت تبدیل خواهند شد. اما آیا كسانی كه به لحاظ اقتصادی و سیاسی در قدرت هستند، یعنی همان طبقه سفیدپوستان پروتستان حاضر خواهند شد كنار بروند و جای خودشان را به اسپانیایی تبارها، سیاه‌پوستان و آسیایی‌تبارها بدهند؟ البته ممكن است ایالات متحده به طرف سیستم تبعیض‌نژادی (آپارتاید)‌هم كشیده شوند. این بحث در اغلب كشورها وجود دارد و به همین دلیل، دموكراسی نمایندگی به خطر افتاده است. در چنین فضایی مقاومت‌های كاملا غیرمنطقی و غیرسازمان یافته مثل تروریسم و یا تنش‌های قومی و جماعت‌گرایی‌ها و تعلق‌های قومی درحال شكل‌گیری است و ممكن است افراد، این تعلق‌ها و گرایش‌ها را به تعلقات ملی بدهند و چنین چیزی هم مشكل‌زا خواهد بود. ‌
دلیل دیگر حركت جوامع از وضعیت بحران‌زده فعلی به سمت رفع بحران را در اهمیت یافتن حاكمیت‌های محلی مثل شهرداری‌ها می‌بینیم. دموكراسی‌های كنونی مبتنی بر حكومت نمایندگی هستند ولی حاكمیت‌های محلی و شهرداری‌ها به عنوان آلترناتیو به جای حكومت نمایندگی مطرح شده‌اند تا بحران موجود رفع شود. البته این بحران درحال حاضر وجود دارد ولی ما پیش‌بینی نمی‌كنیم دولت‌های محلی قبل از ۵۰ تا ۱۰۰ سال آینده از بین بروند و یا دموكراسی نمایندگی از بین برود. من فكر می‌كنم فرایند از بین رفتن دموكراسی‌های نمایندگی حداقل ۵۰ سال زمان نیاز خواهد داشت. به نظر من این اتفاق از همین الان می‌تواند شروع شود و حكومت‌های محلی به شكل موازی با دولت‌های ملی شكل بگیرند. اگرچه دولت‌های ملی هم حاصل وجود دولت‌های مطلقه در چند قرن گذشته بوده‌اند. ‌
در واقع حكومت‌های مطلقه، زمینه تشكیل دولت مدرن را فراهم كردند. به همین صورت، تشكیل دولت‌های مشاركتی هم اتفاق خواهد افتاد و حكومت‌ها و دموكراسی‌های مشاركتی جایگزین دموكراسی‌های نمایندگی خواهند شد و مردم به صورت مستقیم در اداره امور خودشان مشاركت خواهند كرد. ‌
به عقیده من، جهانی شدن فرایندی است كه امروزه بیشترین صدمه را به فرهنگ می‌زند. چون امروزه همه چیز را به كالا تبدیل می‌كنند و كالایی شدن فرهنگ هم می‌توان موجب از بین‌رفتن فرهنگ شود و ارزش و اخلاق انسانی و خیلی چیزهای دیگر را نابود كند. بحث اساسی انسان‌شناسی این است كه با این نوع روند جهانی شدن مبارزه كند. در این میان استفاده از ابزارهای مكانیكی از جمله ابزارهای ممنوعیت به هیچ عنوان امكانپذیر نیست. برای این كه ما بتوانیم با این روند مبارزه كنیم باید در درجه اول در درون این فرایند شركت كنیم و مشاركت داشته باشیم. ثانیا برای همیشه از ذهن‌مان دور كنیم كه ابزارهایی مثل ممنوعیت و مبارزه مكانیكی، نه تنها موثر نخواهد بود، بلكه آثار منفی این نوع جهانی شدن را هم افزایش خواهد داد. به همین منظور به خلاقیت فرهنگی نیاز داریم. ‌
نكته دیگر این است كه انسان‌شناسی، جهان آینده را به عنوان جهان چند فرهنگی و متكثر از نظر فرهنگی، اجتماعی و قومی در نظر می‌گیرد. در چنین موقعیتی ما باید بتوانیم سازشی بین سه سطح جهانی، ملی و محلی برقرار كنیم. به این موضوع هم اشاره كنم كه تا اطلاع ثانوی، دولت ملی مهمترین بخش است. چون امروزه حضور در جهان از طریق سطح ملی انجام می‌گیرد و نه از طریق دیگر. به عبارتی امروزه هر كسی به عنوان تابع یك كشور شناخته می‌شود. ما منابعی در اختیار داریم كه می‌توانیم برای ساخت اخلاق شهروندی از آنها استفاده كنیم. اولین منبع ما دین است. ما معتقدیم كه دین و زبان یكدست دینی و از طرف دیگر اقلیت‌های دینی در ایران وجود دارند و همه این منابع در این زمینه می‌توانند به ما كمك كنند. ‌
دوم، این كه ما دارای سنت چند هزارساله شهری هستیم. كتاب‌های بی‌شماری در مورد تمام جنبه‌های زندگی شهری داریم كه تاكنون ویرایش علمی و كار علمی روی آنها صورت نگرفته است ولی می‌توانیم از این منابع برای ساختن اخلاق شهروندی بهره بگیریم. ‌
درحال حاضر در محله‌های شهر و اقوام و روستاهای ایران، مكانیسم‌های همبستگی خاصی وجود دارد كه می‌توانیم از اینها در سطح شهر به خوبی استفاده كنیم. اما قبل از هركاری، باید این مكانیسم‌ها را شناخت. ما هنوز به طور جدی به طرف شناخت این مكانیسم‌های همبستگی حركت نكرده‌ایم و اگر به طرف شناخت آنها برویم، به طور مسلم می‌توانیم از آنها استفاده كنیم. ‌
یكی هم اخلاق مدنی است كه ما می‌توانیم از آن استفاده كنیم. ما می‌دانیم كه عناصر مولفه‌های خانواده، سیستم رسمی آموزش و حوزه عمومی شهروندان همیشه مورد بحث است و این سه مولفه به عنوان چرخه‌های تكمیلی عمل می‌كنند وگرنه در صورتی كه فرد در درون خانواده یك نوع رفتار داشته باشد و در شهر یك رفتار دیگر و در مدرسه هم به نحو دیگری رفتار كند، اینها همدیگر را تخریب می‌كنند و نه تنها اثر مثبتی نخواهند داشت، بلكه حتی اثرات منفی روی همدیگر دارند. ‌
جای بحث فراوانی هست تا نشان داده شود اگر تربیت به شكل چرخه‌ای و تكمیل كننده در سه حوزه جهانی، ملی و محلی عمل نكند، تأثیر منفی بر جای خواهد گذاشت و هر چیز به‌ضد خودش تبدیل می‌شود.
مساله مهم دیگر این است كه دولت باید به سمت تمركز زدایی و تفویض اختیار بیشتر حركت كند. بالاخره مردم هستند كه تعیین می‌كنند در نهایت چه سیستم سیاسی باید حكومت كند و در این زمینه هم باید به صورت دوطرفه بین دولت و مردم اعتماد به‌وجود بیاید. بویژه دولت‌ها با توجه به دید وسیعتر و امكاناتی كه دارند و می‌توانند از كارشناسان زیادی هم استفاده كنند، باید ارتباط بیشتری با مردم داشته باشند. كشور ما در این زمینه پیشرفت‌هایی داشته است ولی هنوز فاصله زیادی تا وضعیت مطلوب داریم. به عبارت دیگر، دولت باید خیلی بیشتر به مردم اعتماد كند. یعنی اختیارات بیشتری به مردم تفویض كند و به صورت جدی تمركز زدایی را عملی سازد. ‌
نتیجه‌گیری بحث من این است كه مطابق رویكرد انسان‌شناسی فرهنگی باید نگاه به شهر نهادینه شود. چون الان فرهنگ شهرنشینی وجود دارد ولی باید این فرهنگ نهادینه گردد. با عینیت بخشیدن به حكومت‌های محلی از جمله با تقویت شهرداری‌ها می‌توانیم بسیاری از مشكلات بیماری‌زا را از نزدیك پیدا كنیم و به درمان آنها بپردازیم. البته در این راه نباید از روش‌های بیرونی یعنی از یافته‌های خارج از كشور را برای شناسایی مشكلات استفاده كنیم. چون این كارها باعث می‌شود كه به سرعت، بیماری را تشخیص بدهیم ولی این بیماری، آن بیماری واقعی نیست كه باید تشخیص بدهیم. بلكه با این كار یك اثر ثانویه را تشخیص می‌دهیم. بنابراین باید از نزدیك به مطالعه وضعیت داخلی بپردازیم و با این كار بیماری‌ها و نقاط آسیب‌پذیر را پیدا كنیم. ‌
نكته دیگر هم به موضع سیاست فرهنگی مرتبط است. منظورم از این گفته این است كه حوزه سیاسی باید درك كند كه دموكراسی مشاركتی، آینده دموكراسی نمایندگی است و در این جهت هم خودش حركت می‌كند و در عین حال، حوزه سیاسی باید تلاش كند فرایند ملت‌سازی و دولت‌سازی را هم انجام بدهد. ‌
چون طی كردن فرایندهای ملت‌سازی و دولت‌سازی به صورت موازی در دموكراسی نمایندگی قابل تحقق است و تحكیم این فرایندها در كشور ما ضرورت دارد. ‌
بالاخره دولت باید با اثرات منفی جماعت‌گرایی‌های جدید شهری و با نیازسنجی هویتی برخورد كند. باید پذیرفت كه در شهرهای جدید، هویت با هم متداخل هستند و نمی‌توان انتظار داشت كه انسان، فقط یك هویت داشته باشد. به نظر من، باید سعی كرد این هویت‌ها با هم تركیب شوند و كاری كرد كه افراد با جماعت‌گرایی خودشان، هویت كم‌اهمیت‌تر را بر هویت مهمتر ترجیح ندهند. مثلا فرد باید به این نتیجه برسد كه اهمیت هویت محلی را كمتر از هویت ملی بداند. مبارزه با جماعت‌گرایی‌ها از طریق زور هم عملی نیست. این كار باید از طریق تفهیم انجام شود. یعنی افراد باید بفهمند و درك كنند كه در شرایط جهانی بودن، بالاخره باید تابع یك دولت بود. اما مهمترین چیزی كه باید شهروندان به فكر آن باشند داشتن یك دولت مقتدر است و دولتی كه بتواند صلح و امنیت اجتماعی را حفظ كند. اگر چنین دولتی وجود نداشته باشد، بسیاری از اهداف مردم غیرقابل تحقق خواهد بود و خواسته‌های آنها برآورده نخواهد شد. ‌
ناصر فكوهی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید