جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

حنجره‌ای که پنجاه سال فریاد کشید


حنجره‌ای که پنجاه سال فریاد کشید
گویی همین دیروز بود كه مرحوم استاد فخرالدین حجازی را در ساعات اولیه فتح جزایر مجنون عراق در عملیات «خیبر» در سال ۶۲ با هلیكوپتری كه رزمندگان عزیز اسلام را به داخل جزیره برای تداوم عملیاتی كه از شب گذشته آن آغاز شده بود به مجنون بردم. در ساعات اولیه صبح بچه‌ها هنوز در حال پیشروی بودند و عراقی‌ها در حال عقب نشینی. جزیره مجنون شمالی دست بچه‌ها افتاده بود. در تنها سنگر بتونی آن كه تازه از عراقی‌ها تصرف شده بود شهید مهدی زین‌الدین، فرمانده لشكر ۱۷ حضرت علی‌بن‌ابیطالب(ع) قم دیده می‌شد كه داشت فرمانده گردان‌های خود را با نقشه‌ای كه در روی زمین پهن كرده بود توجیه می‌كرد.
مرحوم آقا مهدی، تا استاد را دید به احترام بلند شد و همگان نیز برخاستند مهدی با تعجب از استاد پرسید، شما اینجا چه كار می‌كنید آقای حجازی؟ وضعیت اینجا هنوز تثبیت نشده است ولی حجازی كه سال‌ها از حنجره پاكش خروش جهاد و مقاومت شنیده شده بود و بارها در همین راه به زندان‌های مخوف ساواك افتاده بود پاسخ او را با لبخندی معنی‌دار داد! شاید آقا مهدی نمی‌دانست استاد از موقعیتی كه در آن قرار داشت، به خوبی آگاه است و همانگونه كه در سخنرانی‌های مكرر خود می‌گفت، از خدا می‌خواست شهادت را نصیب او بفرماید. یك بار كه خود شاهد آن بودم با همان لحن حماسی و نمایشی خود در حالی كه صورتش را در حال سخنرانی به آسمان بلند می‌كرد دستش را به آسمان كشید و گفت، ‌ای خدا تو شاهد باش كه من دوست دارم تیری از تیرهای دشمن كه به سوی اردوگاه اسلام شلیك می‌شود، به پیشانی من بخورد و مرا به شهادت برساند.
هواپیماهای عراقی امان نمی‌دادند و نفرات ما را كه تازه در مجنون مستقر شده بودند، مكرراً بمباران می‌كردند ولی استاد مانند كوه پا بر جا ایستاده بود و آمده بود تا با حضور خود به رزمندگان اسلام روحیه‌ای مضاعف ببخشد و بخشید. شاید برای اولین بار بود كه من در میان آن همه شخصیت‌هایی كه در طول جنگ به خطوط مقدم برده بودم بشدت نگران جان ایشان شدم و تا حدودی از كاری كه كرده بودم پشیمان با خودم می‌گفتم مگر این مملكت چند شخصیت مانند آقای حجازی دارد؟ از سال ۶۱ كه من در كار تبلیغات جبهه و جنگ مسئولیتی داشتم شاهد بودم وی به اشاره یك تلفن، مجلس و كار و سخنرانی‌ها و زندگی شخصی خود را رها می‌كرد و به جبهه‌ها می‌آمد و آنگونه با سخنرانی‌های حماسی خود در جبهه‌ها شور و حماسه ایجاد می‌كرد. استاد به تهران كه بازگشت در سفرنامه خود به جبهه در «كیهان» از این خاطره و نگرانی من نسبت به جان خویش نیز ذكری به میان آورده و نوشته بود كه رجائی بمن می‌گفت برویم، ادامه ماندن در اینجا خطرناك است ولی من مقاومت می‌كردم.
دیشب كه به خانه بازگشتم تا تصویر استاد را در تلویزیون دیدم قبل از شنیدن خبر دانستم حجازی هم به خدا پیوست و حنجره مردی كه بیش از ۵۰ سال برای اسلام و عدالت و محرومین فریاد زد برای همیشه خاموش گردید.
درست چهار ماه پیش بود كه برادر و فاضل ارجمند حاج قاسم تبریزی كه از دوستان قدیمی استاد در انتشارات بعثت بود و علاقه و سابقه مرا به او و با او می‌دانست بمن تلفن زد و گفت فردا جمعه قصد داریم به منزل آقای حجازی برویم. روز بعد كه محضر استاد را در منزلشان در قیطریه درك كردیم یكی از حاضرین مبارز و انقلابی اردبیل بنام ابوذر بیدار هم آنجا آمده بود كه در كمال تواضع دست استاد را بوسید و از سخنرانیهای ضد رژیم و انقلابی حجازی در دوران انقلاب در آذربایجان سخن گفت. در این دیدار شاگردهای دهه ۴۰ و ۵۰ استاد هم بودند سید مهدی فرزند مرحوم طالقانی، طاهایی و دیگران همه و همه از استاد گفتند و دوربین صدا و سیما ضبط كرد تا تاریخ بداند كه، كه بوده است این مرد‌! ولی آنچه كه درد آور بود حالت استاد بود كه به نقطه‌ای خیره شده بود و هیچ نمی‌گفت. همسرمحترمه و فداكارش می‌گفت مردی كه ۵۷ سال فریاد زد ناگهان این‌گونه خاموش شده است وهیچ كس را نمی‌شناسد.
وی در پاسخ به پرسش ما كه وضع شنوایی ایشان چگونه است، گفت: حجازی همه چیز را می‌شنود اما نمی‌تواند جواب بدهد. طی آن چند ساعت حضور در منزل استاد بارها به چشمان نافذ او خیره شدم و خاطراتم را با او مرور كردم.
از دیداری كه با مرحوم شهید دكتر مصطفی چمران در كاخ استانداری كه مقر ستاد جنگهای نامنظم در اهواز بود تا رفتن به سوسنگرد تا سخنرانی‌های او در ماهشهر و دزفول و و شوش و اهواز و حضور در همه لشكرها و تیپ‌هاو...
سیمای استاد نورانیت خاصی پیدا كرده بود. سكوت و آرامش در چهره او موج می‌زد. خاطرات او از دكتر شریعتی بی نظیر بود. كمتر دیده شد سخنی بگوید و در آن بر عدالت و رفع فقر و محرومیت و مبارزه با سرمایه داران زالو صفتی كه جز به منافع خود نمی‌اندیشند تكیه نكند.
قلمی شیوا و رسا داشت شعرهای خوبی می‌گفت كه در آنها نبوغ ادبی و قریحه خوش او موج می‌زد كه از آن جمله چكامه‌ای است كه برای ۲۲ بهمن سروده بود. در انتخابات مجلس شورای اسلامی دوره اول و دوم با بیشترین آراء از طرف مردم قدرشناس تهران به مجلس راه یافت. فاصله او با نفرات بعد از خود كه همه از شخصیت‌ها و روحانیون بزرگ انقلاب بودند بسیار زیاد بود. به یاد دارم در دوره دوم مجلس شورای اسلامی از جبهه پیام تشكری برای مردمی كه به او رأی داده بودند فرستاد. او امیر كلام و بیان بود. همگان نطق حماسی او را در محضر امام در جماران به یاددارند و می‌دانند كه امام از او بعنوان ناطقی برومند یاد كردند. هنگامی كه سخن می‌گفت چنان همگان را مسحور كلام و بیان خود می‌كرد كه گویی پرنده‌ای بر سر هریك نشسته است.
حجازی در پشتیبانی از این انقلاب هیچ كوتاهی نكرد و به رغم بی مهری‌هایی كه در اواخر عمر خود دید و از این بابت بسیار رنجید كه دوستان دیروز و مسئولان امروز او را به فراموشی سپرده‌اند هرگز دست از حمایت از انقلاب برنداشت.
مطالعه كتاب شگفتیهای نهج البلاغه او هنوز برای همگان جذاب و شیرین و زیباست و از عشق نامتناهی او به مولای موحدان علی (ع) حكایت می‌كند. تاریخ ادب و دین این مملكت هرگز خدمات وی را در انتشارات بعثت در ترویج فرهنگ و معارف تشیع فراموش نخواهد كرد.
فردا مردم تهران و همه كسانی كه روزها و ماه‌ها و سال‌ها فریاد حجازی را در دفاع از اسلام و ایران در همه جا شاهد بوده‌اند به تشییع پیكر مطهر او آمده و نشان خواهند داد چگونه قدر شناس بزرگان خود هستند و امید كه در همه استان‌ها و به ویژه خراسان كه مولد او بود برای او مجالس یادبود و قدردانی گذاشته شود. آیا حوزه‌های مقدسه علمیه هم برای او كه سالها در دفاع از شریعت مقدس فریاد كشید، با مجلس یادبودی قدردانی خواهد كرد؟
سلام خدا بر او كه پاك زیست و پاك رفت، برای خدا فریاد زد و برای خدا خاموش ماند و سرانجام سرفراز و رستگار به امام و شهیدان پیوست.
دکتر غلامعلی رجایی