شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

چگونه می توان مانع جنگ شد


چگونه می توان مانع جنگ شد
هنگامی كه تصویب قطعنامه‌های شورای امنیت علیه ایران و در راه بودن قطعنامه‌های بعدی را در كنار تشدید سیاست‌های ایالات متحده علیه ایران قرار می‌دهیم، به ناچار روندی را مشاهده می‌كنیم كه دیر یا زود به تقابل می‌رسد.
تقابلی كه در خصوص ابعاد و حواشی آن نمی‌توان پیش‌بینی دقیقی كرد، و صرفاً می‏باید به حدس و گمان متوسل شد، و تصور می‌كنم كه این عدم تعیّن حتی برای مقامات تصمیم‌گیرنده دو طرف نیز وجود دارد. و به همین دلیل فكر می‌كنم كه ایالات متحده و دولت ایران در وضعیتی قرار گرفته‌اند كه طرفین ضمن اینكه برای یكدیگر خط و نشان می‌كشند، در عین حال مترصدند كه از خطوط معینی پیش نروند تا موجب تحریك ناخواسته طرف مقابل نشوند، و به همین دلیل سیاست نمدمال كردن را پیشه می‌كنند، به این معنا كه گام‌های كوچكی برمی‌دارند تا واكنش طرف مقابل را بسنجند، اگر طرف مقابل دستش خالی باشد، توجیه مناسبی برای عدم واكنش خواهد داشت، اما اگر دستش پر باشد آن نیز واكنش مناسبی نشان می‌دهد. درست شبیه اتفاقی كه برای چهار سال دوم اصلاحات رخ داد و اصلاحات نمدمال شد، بدون آنكه رعد و برقی یا زلزله‌ای رخ دهد و در نهایت هم كالبد آن را در تاریخ اصلاح‌طلبی و البته به صورت غیر محترمانه‌ای به خاك سپردند. (ببخشید از این حاشیه كه حیفم آمد نگویم)
در این میان قضیه اخیر فرق می‌كند، اگر به نقطه بحرانی و بروز اتفاق ناخواسته برسد، نتایج آن به شكل هولناكی متفاوت از نمدمال شدن اصلاحات است، البته بروز چنین واقعه‌ای به زعم من یكی از نتایج محتمل و قابل تصور نمدمال شدن و تن دادن به نمدمالی اصلاحات است. در هر حال به دلیل این نگرانی، برخی می‌پرسند كه چه كار باید كرد تا این واقعه رخ ندهد؟ برخی از اصلاح‌طلبان بازگشت به سیاست‌های پیشین هسته‌ای (دولت قبلی) را توصیه می‌كند، گویی كه دولت قبلی در این سیاست استقلال رأی داشت، كه اگر چنین است، چرا در عرصه داخلی چنین استقلال رأیی را از خود نشان نمی‌داد. به علاوه دولت پیشین همواره مدعی بود كه در سیاست هسته‌ای پیرو رهبری نظام است، و طبیعی است كه رهبری نظام نیز كماكان چنین نقشی را عهده‌دار است و دولت جدید حتی بیش از قبلی‌ها بر این پیروی اصرار دارند. بنابراین چنین گزاره‌ای بیش از آن كه حل مسأله باشد، نوعی شعار برای كسب وجاهت سیاسی است. و اگر دولت قبلی هم بود دیر یا زود با همین سرنوشت مواجه بود، مگر آنكه می‌خواست خارج از چارچوب سیاست‌های كلی نظام و رهبری عمل كند.
عده‌ای دیگر پیشنهاد تعلیق را می‌دهند. این پیشنهاد راهی عملی است، اما برای كسی كه بخواهد آن را اجرا كند، مشكلات زیادی دارد. از جمله پذیرش شكست، بلاموضوع شدن طولانی مدت غنی‌سازی، بروز مشكلات دیگر در فرآیند برنامه‌های هسته‌ای و... و دیگر اینكه اگر آقایان می‌خواستند كه تعلیق را بپذیرند، چرا الآن باید بپذیرند، می‌توانستند سال قبل چنین كنند كه چیزی هم نصیب آنان شود. و از همه مهمتر اینكه این شعار را همراهی با و پذیرش خواست آمریكا می‌دانند كه عوارض چنین امری برای دست‌اندركاران امر سنگین‌تر از عوارض تحریم و حمله نظامی ،تحلیل می‌شود.
عده‌ای دیگر شعار صلح سر می‌دهند. این‌ها دو گروه هستند، گروهی از موضع ایرانی و گروهی از موضع آمریكایی. گروه اول كه موردنظر من است، وقتی كه این شعار را بدهند، و خواهان عدم حمله شوند، فوری متهم به همراهی با دولت ایران می‌شوند، زیرا صلح‌طلبی فی‌نفسه مطلوب معرفی نمی‌شود. حتی بسیاری از صلح‌طلبان هم در مواقع خاصی از جنگ دفاع می‌كنند، بنابراین شعار صلح‌طلبی در بحران فعلی لزوماً معادل شعار دسترسی ایران به غنی‌سازی اورانیوم تحت شرایط حاضر تعبیر خواهد شد و این شعار در نهایت چون موضع یك طرف را تقویت می‌كند، مشابه شعار تعلیق است كه آن نیز به تقویت موضع یك طرف كمك می‌كند و چنین شعارهائی اگر به نتائج عملی نرسد(که معتقدم در شرائط کنونی نخواهد رسید)، موجب تشدید بحران می‌شود، زیرا با تقویت كفه طرفین، امكان عقب‌نشینی و مصالحه را كمتر می‌كند.
برخی دیگر هم هستند (هم در ایران و هم در ایالات متحده ) و درصددند با بزرگ كردن نتایج و تبعات عدم عقب‌نشینی طرف مقابل، آنها را به عقب‌نشینی وادارند و از این طریق مانع جنگ شوند. در ایالات متحده با تأكید بر قطعنامه‌های شورای امنیت، تحریم‌های بانكی و مالی، ناوها و هواپیماها و موشك‌های پاتریوت در منطقه و نوشتن مقالات متعدد و... دولت ایران را مرعوب می كنند، از این طرف هم با دادن پاسخ كه در صورت حمله، تنگه هرمز را می‌بندیم و به همه منافع آمریكا در همه جهان حمله می‌كنیم و... هزینه اقدام علیه خود را بالا می برند.
این سیاست از سوی هر دو طرف با جدیت پیگیری می‌شود و به نظر می‌رسد در كوتاه‌مدت موثرترین شیوه هم هست. اما مشكل این است كه نقش آن فقط در كوتاه‌مدت و مثل قرص مسكن است و فقط درد را آرام میکند ، بدون آنكه درمانش كند. این شیوه دو طرف را مجبور می‌كند كه جانب احتیاط را رعایت كنند، اما از آنجا كه شكاف میان آنان نیز بیشتر می‌شود، شدت برخورد احتمالی را نیز افزایش می‌دهد. دو طرف را به سوی حل مسأله رهنمون نمی‌كند، بلكه آنها را در بهترین حالت در صلح مسلح نگه می‌دارد. چنین احتیاطی دیر یا زود احتمالا بر اثر حادثه‌ای پیش‌بینی نشده یا محاسبه غلط یك طرف از میان خواهد رفت. ضمن این كه طرفین برای ارزیابی یكدیگر هم كه شده سكوت نمی‌كنند و اقدامات محدودی را علیه یكدیگر به عمل می‌آورند كه چنین چیزی هر آن می‌تواند به تشدید بحران منجر شود.
چرا همه راه‌ها بسته است؟ ساخت بازی موجود میان ایران و آمریكا، در قالبی است كه بازی را صفر و یك كرده و نه تنها سر جمع مثبت برای آن وجود ندارد، بلكه پذیرش شكست نسبی و فرار از شكست مطلق هم در حال رنگ باختن است و با این حساب راهی برای جلوگیری از بروز فاجعه یا كم كردن احتمال بروز آن در ساختار موجود باقی نمی‌ماند. اگر راهی هست باید معطوف به تغییر در ساخت بازی شود.
تغییر در ساخت بازی چه معنایی دارد؟ قصد ندارم كه توضیح فنی دهم، زیرا یادداشت را مفصل و كمی پیچیده می‌كند، اما اجمالاً بگویم كه یكی از شیوه‌های تحقق این هدف، ورود عنصر ثالث به بازی است كه با دخالت خود و ارایه داده‌های جدید در بازی موجب می‌شود كه بازی از وضع صفر و یك موجود و "شكست" یا "پیروزی" خارج شود. این عنصر ثالث قبل از رفتن پرونده به شورای امنیت، می‌توانست كشورهای اروپایی و چین و روسیه باشند، اما با عدم پذیرش ایران و ارجاع پرونده به شورای امنیت و سپس صدور قطعنامه، قضیه پیچیده شد و عنصر ثالث از میدان خارج و ساخت بازی بیش از پیش صفر و یك شد.
عنصر ثالث در داخل هم می‌توانست اصلاح‌طلبان باشند كه با اتلاف سرمایه مردمی خود، امكان ایفای چنین نقشی را حداقل در شرایط حاضر از دست داده‌اند و در ساخت قدرت هم تنها آقای هاشمی است كه بالقوه توان ایفای چنین نقشی را دارد. اما معلوم نیست كه در نهایت اقدامی كند. من قصد باز كردن غده‌های گذشته را ندارم اما در سال‌های بعد از ۱۳۷۶ بارها گفتم كه اگر آقای هاشمی كمی فاصله می‌گرفتند و وارد میدان نمی‌شدند (مثل ریاست مجمع، یا انتخابات مجلس ششم و...) قطعاً سرمایه‌ای محسوب می‌شدند كه می‌توانستند روزی و روزگاری كه نیاز باشد، گره‌ای از كار كشور بگشایند، و امروز آن روز است، اما چه می‌توان گفت كه توان لازم خود را برای این كار در جریان ۹ سال اخیر تا حدود زیادی صرف امور فرسایشی غیر ضرور کرده است.
عامل دیگری هم كه خارج از اراده من و شماست و می‌تواند تغییراتی اساسی را موجب شود و زمینه را برای فعال شدن عناصر ثالث فراهم كند، درآمدهای نفتی است كه با كاهش آن چنین شرایطی به سرعت فراهم می‌شود، اما مشكل اینجاست كه اولاً معلوم نیست این واقعه در حد نیاز رخ دهد. ثانیاً، معلوم نیست كه قبل از بروز بحران رخ دهد.
برخی‌ها معتقدند كه در صورت بروز هر تهاجمی، منافع آمریكا در كل منطقه از طرف ایران با خطر مواجه می‌شود. خوب، چنین احتمالی كاملاً معقول است، اما مشكل ما هزینه‌هایی نیست كه ایالات متحده در جریان چنین اقدامی پرداخت می‌كند، مشكل هزینه‌هایی است كه مردم ایران خواهند پرداخت. اما می‌دانیم كه این استدلال برای تفاهم و خروج از بحران كافی نیست، زیرا اگر به صرف واهمه داشتن از هزینه‌های احتمالی از هر درگیری پرهیز شود، در این صورت همه كشورها علیه چنین كشوری طمع پیدا می‌كنند، بنابراین برای رفع درگیری باید استدلال‌های دیگری را بكار گرفت. از جمله این كه جامعه ایران تا چه حد در اتخاذ چنین تصمیمی مشاركت دارد و هزینه‌های آن را به منافعش ترجیح می‌دهد؟ جامعه‌ای كه چالش اصلی مجلس و دولت آن قیمت گوجه‌فرنگی است تا چه حد آمادگی ذهنی ورود به این عرصه را دارد؟ یا این كه اگر هم این سیاست می‌خواهد پیش رود، چرا به ابزار داخلی آن كه مردم‌سالاری و حمایت‌های بی‌شائبه مردم از حكومت خویش است گردن نهاده نمی‌شود؟ و...
انتظار شما چیست؟ كدام یك از عناصر ثالث فعال خواهند شد؟ آیا اصولاً چنین امری محقق می‌شود یا این كه این راه تا پایان ادامه خواهد یافت؟
عباس عبدی
منبع : روزنامه اعتماد ملی