جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وضعیت وحی نبوی در برابر علوم دنیای مدرن


وضعیت وحی نبوی در برابر علوم دنیای مدرن
متن زیر ترجمه مقاله علوم مدرن و کسوف توحید نوشته پروفسور ویلیام چیتیک است که توسط سید امیر حسین اصغری ترجمه شده است.
اینجا قصد من آن است که موضوعاتی را از ناحیه تفکر اسلامی در بحث پیرامون علم و دین ارائه کنم . به همین دلیل ، سنت عقلانی اسلامی – خصوصا در مراتب بالاتر آن- وقتی که مکاتب مختلف به منظر مشابهی می رسند را در نظر خواهم داشت .
چنانکه در باب علم نیز دو منظر را در نظر خواهم داشت : نخست علم به مفهوم مدرن کلمه و دوم به عنوان صفت سنت عقلانی اسلام که موضوعاتی را در مواجه با مطالعات جهان طبعی در حالت مدرن آن ابراز می دارد. در حقیقت ، سنت عقلانی اسلامی همان است که محققان بسیاری را در حوزه مطالعاتی جهان طبیعی پرورش داده است که امروزه از آن با عنوان روش علمی نام می برند.
برای درک طبیعت آموزه های علمی که با سنت عقلی زاده شدند ، نیازمند آنیم که این سنت را در گستره وسیع آموزه های اسلامی – به عنوان یک کل – قرار دهیم . کلمه عقلی به سنت افزوده شد که تا حدودی میان آن و آموزه های دیگر سنتی که به نقلی معروفند، تمایز ایجاد کند.
درک تفاوت میان این دو گروه از آموزه ها (عقلی و نقلی ) دارای اهمیت است .امروزه اغلب مسلمانان در حالی در باب علوم مدرن بحث می کنند که فقط از علوم نقلی بهره می گیرند و هیچ آگاهی ندارند که متفکران بزرگ مسلمان در گذشته چه پژوهش های عمیقی در باب علوم طبیعی داشته اند.
در سنت اسلامی تفاوت روشنی میان آموزه های عقلی و نقلی وجود داشته است . علوم نقلی دانشی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است . در مقابل آموزه های عقلی نمی توانند چنین سیری داشته باشند.آموزه های عقلی باید توسط هر نسل احیاء و شکوفا شوند. نمونه ای واقعی آموزه های نقلی عبارتند از : زبان قرآن ، حدیث و همه آنچه که باید آنها را همان گونه که هست بپذیریم . برای مثال بدون متن نمی توان چیزی درباره قرآن فهمید و هنگامی که متن نازل و دریافت شد قابل تغییر دادن نیست . هر چند که می تواند به طرق مختلف تفسیر شود .
آموزه های عقلی از نوع دیگرند . مثال رایج آن ریاضیات است . هر چند که ریاضیات به ما منتقل شده است اما ما نمی توانیم بگوییم که به دلیل این ۲+۲=۴ است که معلم من چنین می گوید: ذهن آدمی به خودی خود قادر به درک و کشف مفاهیم ریاضی است . کتاب و معلم در اینجا برای کمک به درک ما حضور دارند. هنگامی که ذهن این دانش را فرا می گیرد، دیگر وابسته به منابع خارجی نیست . دانش بدان دلیل پذیرفته می شود که حقیقت دارد و صدق آن بدیهی است . علوم عقلی همانند ریاضیات درک می شود و انسان در درون خود می تواند آن را درک کند.
اینجا متن و معلم برای توسعه ظرفیت فهم دانشجو است . وقتی دانشجو علم عقلی را در درون خود فرا گرفت دیگر نیازمند متن و معلم نیست. علم عقلی در فعالیت صرف ذهنی قابل کشف است و در این علوم نیاز به نقل و انتقال نیست . به بیان دیگر ، وجود انسانی ، به حد کفایت از آن نعمت برخوردار است که حقایق عقلی ماهیت اشیا را بفهمد . هر چند که در عمل ، علوم عقلی برای فراچنگ آمدن نیازمند انتقالند ، اما افراد نادری بدون کمک خبرگان علوم عقلی ، قادر خواهند بود به تنهایی ، آن را به دست آورند.
یکی از روشنترین مثال های علوم نقلی در آموزه های دینی ،علم شریعت است که سازنده قالب و اسلوب عمل دینی است . برای مثال چرا اغلب مسلمانان نماز را در اوقات پنج گانه می خوانند؟ تنها پاسخ واقعی به این سوال این است که ؛ خدا چنین گفته است . عقل به تنهایی و بدون شنیدن قرآن و احادث نبوی که از نسلهای پیشین منتقل شده اند ، قادر به کشف چیستی گفته های خدا نیست . حتی وقتی هم که علوم عقلی به دست می آید ، این رمز گشوده نمی شود که چرا فرمود: ۵ بار در روز نماز بخوانید ،چرا نگفت : ۳ یا ۶ بار در روز نماز بخوانید . تنها روش توصیف آنها تعبدی است . به طور خلاصه، در آموزهای نقلی دین ، استقلال اولیه بیان حقیقت آن است که : خدا چنین فرمود: در آموزه های عقلی ، استدلال اولیه به حقایق بدیهی اولیه باز می گردد .
این دو آموزه ها، در روح انسانی در هم می آمیزند . ارتباط آنها تکمیل یکدیگر است نه معارضه با هم . بسیاری از متفکران اسلامی ، این مساله را مسلم می دانند که ایمان به آموزه های نقلی ، همراه با عمل به آن ، یاوران ضروری درک عقلی هستند. در برخی شاخه های سنت عقلی ، چنین گفته می شد که دانش نقلی ، برای فعال شدن کامل عقل انسانی ضروری است.
علم در صدق و کذبش به قرآن و حدیث ارتباطی ندارد. فرض بگیریم که اینها دو ریشه متفاوت علم اند ، و با فرض این که تقلید ، روش خاص پیروی از علوم نقلی است و اثبات نیز روش شایسته برای علوم عقلی است ؛ این مساله این موضوع را به دنبال دارد که اگر مردم علوم عقلی است ، این مساله این موضوع را به دنبال دارد که اگر مردم علوم عقلی را فرا بگیرند، در حالی که آنها را برای خود و در خود اثبات نکرده اند ، پس در حقیقت آنچه را که آنها علم می دانستند، در نیافته و نمی دانند. (عملشان تنها تصویری از علم و دانایی است) . این جهل مرکب است. به بیان دیگر ، آنها به نادانیشان جاهلند.
جهل مرکب آفت روح انسانی است، چرا که درها را به سوی دانش و یادگیری می بندد . اگر انسان گمان کند که می داند، دیگر چرا باید برای آموختن تلاش کند؟ تنها راه علاج جهل مرکب ، شناخت جهل است . بعد از آن ، جهل تبدیل به جهل بسیط می شود . راه علاج جهل بسیط طلب علم است .
به طور خلاصه ، اگر هیچ چیز درباره سنت عقلی در ذهن نباشد، این نکته را باید به خاطر داشت که ؛ اولین هدف آموزه های عقلی تحقیق است و تحقیق عبارت از معرفت اشیاء با اثبات حقیقت آن ها توسط آدمی در درون خود است . اگر علم تنها حفظ نظرات اندیشمندان و کارشناسان بود در آن صورت، آن دانش ، دانشی تقلیدی و خالی از تحقق خواهد بود .
از آنچه گفتم باید روشن باشد که غالب مردم اساس نظریات خود را بر علوم منقول و نه بر علوم عقلی ، بنا نهاده است . علوم در درونشان اثبات نشده و تحقق نیافته است. مطمئنا آنچه را که گمان می کنند دارند، ندارند و همان را همچون باور اصیلی می انگارند. علم تقلیدی می تواند از منابع مختلفی سرچشمه گیرد، از جمله روش مدرن آموزش ، که پیامبرانی چون داروین ، فروید و انیشتن داشت . اگر کسی مطمئن باشد که مرجع صادقی را برای تقلید انتخاب کرده است مطمئنا پس از آن نیاز به تحقیق در حوزه اعتبار و صدق علوم نقلی خواهد داشت.
قبل از ادامه بحث درباره رابطه میان سنت عقلی اسلامی و علوم مدرن ،لازم است مطلبی را در باب کلمه علم از حیث ریشه شناختن بیان کنم . این کلمه می تواند به هر نوع دانشی اطلاق شود، اما وقتی که در تقابل با دین قرار می گیرد ما از آن معنای جهد دانشمندان مدرن در حوزه هایی چون فیزیک ، زیست شناسی را درک می کنیم . از علم ، به بیانی دیگر ، دانش تجربی مراد می شود که نتایجش با روش علمی به دست می آید. با اطلاع از این معنای علم باید حقیقت روش علمی را مورد توجه قرار دهیم .
روش علمی آن چنان که فیزیکدان و منتقد اجتماعی می گوید، عبارت است از قبول علم به عنوان الهیات و فرض تکنولوژی پیش رونده به عنوان دین روز به روز روش علمی راهی برای نگاه به عالم است و نوعی از ارزش صدق به آن می دهد که قبلا به متن دینی متصور بود.
با وجود این که بسیاری از فیلسوفان و نویسندگان دوران مدرنیسم ، روش علمی را به عنوان تنها راه قابل اتکاء و اطمینان می شناسند. فرهنگ عامه غربی .و همچنین مشابه آن فرهنگ که در بسیاری از جوامع اسلامی رواج یافته است . بر دیدگاهی بنا شده که در آن نظریه های علمی، عین حقیقت فرض شده اند و علم تنها پاسخگوی قابل اعتماد پرسش از هستی است . در این منظر نقش دین در بهترین حالت عرضه داشت سیستم اعتقادی ای است که در سایه آن آدمیان به تسکین روحی و استقامت اجتماعی دست می یابند.
یکی از نتایج علمی آن بوده است که سنن عقلی اسلامی چون :فلسفه ، جامعه گرفته است . این بدان معنا است که متفکران مسلمان معاصر براساس قواعد مدرن آموزش دیده اند و عمدتا در باب علم و دین با اصطلاحات غربی بحث می کنند. اگر دین نقشی در زندگیشان داشته باشد، بسیار کم اهمیت است ؛اما در آموزه های سنت عقلانی .اگر آگاهی در باب آن وجود داشته باشد. بدان چنان نگریسته می شود که گویی نیای دیر سال مرده علم مدرن است . نیایی که آموزه های پر ابهام آن، اکنون جایگزین حقایق شده اند.در متون اسلامی بنیان تفکری که می گوید: دین خودش را با سوالات علمی درگیر نمی کند، اندیشه ای است که وظیفه دین را گفتن باورها و آداب می داند. با وجود این ، وقتی به سنت تقلی اسلامی می نگریم در می یابیم که آن سنت دانشهای مختلی را در دل خود جای داده بود آنچه را که ما روش علمی می نامیم ، یکی از صور آموزشی بود که در حوزه روش های عقلی جان داشت، اما برای درک اهمیت شمول آن ، نخست باید دریابیم که متفکران مسلمان قصد انجام چه کاری را داشتند؟ اگر بخواهیم مقاصد و اهداف متفکران مسلمان را در یابیم ، باید در خاطر داشته باشیم که روش آنها تحقیق و شناخت بود . با به خاطر آوردن چنین موضوعی ، از خودمان می پرسیم : کدام گونه از علم می توان تحقق یابد؟ متفکران مسلمان سعی می کردند تا چه چیزی را به وسیله خود و برای خودشان ، بدون تعلق به منابع بیرونی دریابند؟ به نظر آنها کدام گونه از فهم ها نمی تواند با احادیث نبوی و حکما و فقها عرضه شود؟
توجه کنید که قصد جستجوگر عقلی ، گردآوردن اطلاعات و یا آنچه که آن را امروزه حقایق می نامیم نبود همچنین مشارکت در پروژه علم و کمتر از آن، بنای اطلاعات بنیانی هم نبود ، بلکه مراد آن، تصفیه و تهذیب درک انسان بود. به بیان دیگر ، جستجوگران این معرفت ، به دنبال تربیت اذهان و تهزب قلوب خود بودند تا بتوانند آنچه که توسط ذهن انسان قابل فهم است و هر چیزی که ممکن است به وسیله آن به معرفت مطمئن و یقینی و دانش محقق رسید، را به شایستگی درک کنند.
هر طالب علمی در انتظار بود تا خود به معرف علمی یقینی دست یابد و چنان بود که مجهول خود را در اولین نقطه با معرفت مستقیم دریابد. اگر او به جای شناخت حقیقت در درون خویش ، به کلام استاد یا کتابی تکیه می کرد، مقلدی بیش نبود. تقلید قادر به ساختن علم عقلی نیست ، بلکه تنها علم نقلی را بر می سازد.به طور کلی ، ۴ منطقه اصلی برای تحقیق و اثبات وجود دارد که عبارتند از : ریاضیات ، کیهان شناسی ، روانشناسی و اخلاق .
متافیزیک مطالعه خاستگاه و نهایت واقعیتی است که زیر ساخت همه پدیده های جهانی است . خدا بر فراز بحث قرارداد . با وجود این، خدا به اسامی غیر شخصی چون وجود یا ضرورت ، یا اول نامیده می شود. کیهان شناسی علم پیدایش و ناپیدایی عالم است .
جهان از کجا آمده است و به کجا می رود؟ به طور طبیعی عالم از احد پدید آمده است و به سوی او بر خواهد گشت.
اما چگونه بدین جا رسیده است؟ و چگونه باز خواهد گشت ؟ سنت عقلانی یادآور می شود که اثبات خط سیر آمدن و بازگشتن ممکن است.
چرا افراد این قدر با هم تفاوت دارند ؟ انسانها چگونه می توانند استعدادهای خدادادی خود را شکوفا کنند؟ اگر آنها انسان کاملند چگونه می توانند هر چیزی بشنوند که باید وشاید بشوند؟
در نهایت ، اخلاق حوزه عقل عملی است . چگونه می توان به روح کسی آموخت تا فرامین عقل و هدایت های الهی را اطاعت کند؟ و فعالیت های روزانه اش را با خدا ، جهان و دیگر انسانها هماهنگ کند؟سلامتی روح چه خواصی دارد؟ این خواص چگونه می توانند تبدیل به فطرت ثانوی روح شوند؟
باید اشاره کنم که نقطه مرکزی توجه هر کدام از این علوم چهار گانه همان نفس است .از آنجا که تنها نفس انسانی می تواند به معرفت خدا دست یابد پس نفس مساله کلیدی است.
راهی که نفس این عمل را در آن انجام می دهد عبارت است از پرورش و تهذیب نیروی درونی خود یعنی عقل یا قلب . برای پرورش این نیرو انسان باید بداند که با چگونه نفسی طرف است. اما متن مرجع یا یک کارشناس نمی تواند نفس شما را بشناسد و بگوید که شما چگونه اید ؟ آدمی چنان که از درون می تواند نفس خود را بشناسد نمی تواند از بیرون به این معرفت دست بیاید . شناخت بیرونی ، معرفت نفس را بر تقلید بنیان می نهد و نه تحقیق و اثبات. بنابراین چنان دانشی عقلی نمی تواند باشد، بلکه معرفت نقلی است .
همه معارف در سنت عقلانی ، چه عقلی و چه نقلی ، دستمایه ای برای معرفت نفس بودند. روح آگاه روحی است که کاملا خودش باشد. فلاسفه چنان روحی را در آثارشان عقل بالفعل نامیده اند. این عقل بالفعل، روح تغییر یافته و فراتر رفته ای است که هر دو قوای نظری و عملی وی به کمال رسیده اند. با داشتن چنین عقلی ، نفس در هماهنگی با خدا، جهان دیگر انسانهاست. هنگامی که استادان بزرگ سنت در باب این چهار عنوان می نوشتند، در واقع در باب چیزی می نوشتند که برایشان اثبات شده و به ثبوت رسیده بود، نه چیزی که آن را از دیگری شنیده باشند. آنها منتقد سرسخت کسی بودند که می خواست این مسایل را تنها از دریچه نقل ، تقلید و اجماع عام بفهمد. پرسش های عقلانی پاسخ های عقلانی می طلبند و جای مطرح کردن سوالات و درک پاسخها ، روی انسانی است .
باید دانست که بسیاری از مردم قدرت ، نیرو یا انگیزه یا تهذیب نفس و شناخت خود را ندارد . بطور عمومی مورد موافقت بود که چنین افرادی باید به علوم نقلی راضی باشند. آنها باید به آموزه های الهیاتی مومن باشند و از هدایتهای عملی انبیا پیروی کنند.برایمان چون اسلوب مشارکت منفعل در فهم عقلانی نگریسته می شد . چنان که حدیث مشهور نبوی تاکید دارد، ایمان نوری الهی است که وارد قلب می شود و به مردم اجازه درک مستقیم آنچه را که در نمی یابند، می دهد و موجب میثاق محکم با موضوع خود می شود که درجه اول خدا ، قرآن ، پیامبر و روز قیامت است.
از آنچه که ذکر کردم باید روشن باشد که اصلی ترین کلید به سمت سنت عقلی اسلامی کلمه عقل است .تنها پیامبر و اوحدی از عارفان حقیقی پیرو او به عقل فعال دست می یابند. این عقل چیزی نیست جز روحی که خود را از آن چنان که خدا آفریده شناخته است .
در زبان قرآن از هستی اعطایی خدا به طبیعت انسان ، با عنوان فطرت یاد می شود. فطرت اولین میهمان در وجود هر انسانی است. این فطرت ذاتا خوب و عاقل است ، چرا که طبیعتا رو به توحید دارد که در قلب هر وحی نبوی است و شکل دهنده مبانی حصول معرفت صدق همه چیز است .
مشکلی که برای مردم در مواجهه با فطرت طبیعیشان پیش می آید از آنجا ناشی می شود که انسانها مغلوب جهل و فراموشی می شوند . تا زمانی که روح از خدا غافل و جاهل باشد توان شناخت خود را نخواهد داشت و نمی توان آن را عقل خطاب کرد . به مقداری که مردم در فعال کردن فطرت خود شکست بخورند آنها از کیستی خود و طبیعت هستی غافل خواهند بود. به همان مقدار که آن را فعال کنند، توان فهم مبنایی و ریشه ای اشیاء و واقعیت آنها را خواهند داشت.
به بیان دیگر ، آنها جهان و نفس را چنان که به خدا پیوسته اند به دست خواهند آورد و از دیدن پدیده ها و مظاهر متعجب نخواهند بود . به طور خلاصه ، هدف سنت عقلی کمک به انسان برای شناخت خود و در نهایت رسیدن به کمال انسانی بود . برای وصول به کمال انسان باید عقل نظری – که نفس انسانی دانای همه حقایق و اسماء تعلیم شده توسط خداست- و عقل عملی اش – که خرد انسانی دانای چگونگی رفتار صحیح بر پایه علوم و نظری درست است – را کامل می کرد.
از منظر سنت عقلانی ، یافتن دانش صحیح نسبت به یک چیز، علم به آن در متن روح ملکوتی است که آن را خداوند پس از خلق آدم (ع) از گل در وجود وی دمید. روحی که آن نیز عقل خوانده می شود . ما اگر به معرفت اشیاء خارج از متن الهی دست بیابیم ، در حقیقت بدانها علم پیدا نکرده ایم . اگر تصور کنیم که بدانها علم داریم ، دچار بیماری جهل مرکب شده ایم . هر چه بیشتر نسبت به دستی این علممان معتقد باشیم، علاج بیماری جهل مرکبمان دشوارتر خواهد بود . علاوه بر این ، باید روشن باشد که هر فعالیتی که براساس جهل - جهل مرکب را ذکر نمی کنم - صورت گیرد چه برای فرد، جامع یا انسانیت نتایج بیمار گونه به بار خواهد آورد .
تکرار می کنم که بر حسب نظر بزرگان سنت عقلانی ، هیچ کس با گوش سپردن به دیگران و یا خواندن کتابها نمی تواند معرفت عقلی خود را فعال کند. این دانش توسط کمیسیون یا دانلود کردن از اینترنت به دست نمی آید . برای هر کس در هنگامی که ما به معلمان بزرگ گوش فرا می دهیم در می یابیم که آنها در باب بسیاری از موضوعات توافق دارند ولو این که در فهمیدن این که متفکران مسلمان دوره پیش از مدرن پی اثبات و فهم چه بوده اند، به ما کمک کند. بگذارید ده تای آنها را فهرست کنم.
نخست ، توحید که بر یگانگی خداست . توحید بدان معناست که همه هستی در اساس خود یگانه است . به بیان دیگر همه چیز در جهان از خداست و به سوی او باز می گردد. علاوه بر این ، توحید همواره در تاثیر (عمل ) است . بدین معنا که همه چیز در جهان به اعلاء درجه و مطلقا امروز ، فردا و هماره به خدا وابسته است . دوم این که در نظام آفرینش هستی ، حضور دائمی هست که بدان عقل ،قلب یا روح می گویند . این حضور دایمی نور درونی خداست. این عقل همه اشیاء را می شناسد چرا که او طرح های آفرینش جهان و انسان را در بر می گیرد . سوم این که جهان سلسله بزرگی از مراتب است که در آن هرمنطقه از هستی همزمانی را مهیا می کند.این سلسله مراتب بر حسب حکمت الهی به طرز ماهرانه ای واقع شده است . از عقل – که شعاع نور خداست – شروع شده و بدان ختم می گردد. چهارم این که جهان به دو قسمت اساسی تقسیم می شود که یکی دیدنی و دیگری نادیدنی است . بخش نادیدنی منطقه روح، نور، عقل و آگاهی است .
بخش دیدنی منطقه جسم ، تاریکی ، جهل و ناهوشیاری است . بخش نادیدنی به خدا نزدیک تر و بسیار واقعی تر از جهان دیدنی است. بخش دیدنی بسیار ناموزون ، کمتر قابل فهم و کم جوهرترین عوالم است. مسلم است که منطقه فیزیکی نسبتا غیرواقعی است و هیچ کنترلی بر منطقه روحانی ندارد . درست مثل مخلوقاتی که کنترلی بر خدا ندارند .
هر چند که این مساله قابل تکذیب نیست که این دو قلمرو در طرق متفاوتی دارای کنش متقابلند. پنجم ؛ وجود انسانی در هستی دارای نقش یگانه ای است . خدا او را به شکل خویش آفریده و همه اسماء را به وی آموزانده است . بنابراین به خاطر این که او فطرتا اسماء را می داند ، هر چه که در عالم خارج یافت ، همچنین می تواند در جوهر هستی آدمی و لوح وجود او یا فطرتش یافت شود.
ششم ؛ هدف نهایی همه ادیان و در واقع همه جهد انسان، بیدار کردن عقل در قلب است . معرفت انسانی از هر نوع ، چیزی جز تابش نور عقل نیست و آنجا مراتب بی پایانی از آگاهی وجود دارد .
مردم در یافتن نور الهی درونی شان متنوعند . آموزه های نبوی برای همه انسانها بیان شده است و بدین معناست که همه را – در این جهان یا جهان دیگر – به سوی نور الهی رهنمون شود. سنت عقلانی قصد هدایت آنهایی را داشت که از طریق اثبات و شناخت ظرفیت تعالی دادن به خودآگاهی درونی را داشتند . هفتم ، ما برابریم با آگاهیمان از چیزها .ما داناییمان هستیم . تنها راه رسیدن به کمال فطریمان رسیدن به کمال آگاهی است.هر چه بیشتر بفهیمیم ، بیشتر انسانیم . هر چه بیشتر غافل باشیم کمتر انسانیم.
کمال انسانی ما در وحدت شخصی و تنهاتی انسانی ما ریشه ندارد . بلکه ریشه کمال ما در فطرت مشترک ماست که به صورت الهی آفریده شده که در کمالش عقل فعال نامیده می شود. هشتم باید عقل نظری و عملی با هماهنگی پرورش داده شوند. نقش عقل نظری شناخت اشیاء آن چنان که هستند و نقش عقل عملی هدایت وجود انسانی به سوی عمل به شایسته ترین فعل و رفتار صحیح است .این دو تنها می توانند تحت نومنه تکامل یافته انسانی پرورش یابند که بهترین نمونه چنان انسانی پیامبران و در راس آنها حضرت محمد (ص) است . بدون اقتدا به پیامبران در علوم نقلی کسی نمی تواند به مرتبه کمال برسد . نهم ، طالبان علم باید کمترین زمان ممکن را صرف آنچه که امروزه جهان واقعی نامیده می شود بکنند.زیرا که در حقیقت این عالم کمترین واقعیت از عوامل هستی را در خود دارد. دانشجویان باید حداقل درگیری را با احتیاجات مادی داشته و نفس را متوجه خودشناسی کنند . هر چیزی بیش از حد لزوم برای حفظ سلامت بدن – مقدار کمی از غذا، لباس و مکان زیست- افراط بوده و برای عروج انسان خطرناک می باشد و دهم، حوزه تمهیدات مکانیکی- نمی گویم تقسیمات الکترونیکی – مردم را از توجه به اهدافشان پریشان کرده و به سرعت به روح آسیب می رساند . کمترین آسیب آن است که انسان را به سرگرمی های سبک و بیهوده مشغول می کند. آسیب نهایی آن نه تنها به ویرانی زمین ، بلکه به پریشانی ارواح انسانی می انجامد.
فکر می کنم به اندازه کافی در باب نوع اقدامات متفکران مسلمان و این که آن ها در طول صدها سال به چه چیزهایی مشغول بوده اند سخن گفته ام .
حال اجازه بدهید تا واقعه عجیبی را که به هنگام برای تبیین اهمیت سنت عقلی اسلامی برایم رخ داد برای شما بازگو کنم . در باغچه حیاط خانه ام در نیویورک نشسته بودم و خیره به گلهای تازه نگاه می کردم .
ناگهان در جایی که دری برای ورود نبود پیر مردی ظاهر شد و به سمت من آمد.من از تعجب نمی توانستم چیزی بگویم . هر چند بعد از این که از نزدیک به چهره اش نگاه کردم درخششی در آن دیدم که قابل اشتباه نبود. فورا فهمیدم که او باید صورتی از عالمی باشد که در سنت عقلی بدان عالم خیال می گویند . پیرمرد مستقیم به سمت من آمد و به عربی به من گفت : نام من ابن یقظان است و گمان می کنم می توانم تو را در مشکلت کمک کنم. بدون این که اجازه بیان چیزی به من بدهد، شروع به سخن گفتن کرد . کمی بعد من در باب نام او شگفت زده شدم .
از خودم پرسیدم آیا این همان حی ابن یقظان است که این سینا و ابن طفیل درباره او نوشته اند؟ راستش ابتدا خیلی شک کردم ، اما احتمالا یقظان من باید نسبتی با او می داشت . به هر حال بگذارید خلاصه آنچه را که او می گفت برایتان بازگو کنم . او به من گفت که تمام جهان مدرن را بررسی کرده است و از آنچه که دیده است متحیر است.
وقتی که در دوران او، تمدن اسلامی با قدرت زنده بود، هیچ گاه تصور نمی کرد که امور چنین بشوند . علم و آموزش به اوج هیجانی خود رسیده ، اما آنچه که واقعاً متحیر کننده است گسترش و وفور اطلاعات نبود بلکه آنچه که ذهن را وحشت زده می کند این حقیقت است که مردم هیچ نظری در باب بی فایده بودن آن اطلاعات ندارند . این کاملا با مقصود از خلقت انسان مخالف است .فهم آنها از موقعیت واقعی انسانی شان در نسبت معکوسشان با اطلاعات فراوانی که به دست می آورند، کاهش یافته است . هر چه که مردم از این دست حقایق بیشتر درکشان از خود و جهان پیرامونشان کمتر می شود.
ابن یقظان از این که سوال از چرایی علم و غایت آن گم شده است ، هراسان بود. مردم گمان می کنند که اگر تحصیل علم کنند می توانند جامعه و طبیعت اطراف خود را کنترل کرده و حیات مادیشان را راحت تر کنند.
اما او گفت: جستجوی علم که پیامبر آن را بر هرمومن واجب گردانید جستجوی اطلاعات و یا حیات بهتر نیست ، بلکه جستجو برای فهم قرآن و حدیث و سپس براساس این فهم ، طلب خودشناسی و خودآگاهی و معرفت آیات الهی در جهان و خود است. آن طلب حکمت و سلطه بر خود است نه کنترل و دستکاری جامعه و جهان.
ابن یقظان از سوء استفاده از لغاتی همچون علم و عقل نگران بود. او دید که مردم کلمه دانشمند را به کار می برند تا کارشناسان دانشی را تعیین کنند که به گمانشان تنها دانش صادق و قابل اعتماد است. اگر چه در حقیقت، دانش علمی فقط به معنای فهم ظواهر است که می توانند برای دستیابی به خواسته های نفسانی انسان در آنها دستکاری کرد. او گفت : آنچه که امروزه مردم آن را علم می نامند هویتش مانند همان چیزی است که در دوران او افسون و جادویش می نامیدند . مطمئنا هدف دقیقا مشابه است: کنترل آفریده های خدا برای اغراض نفسانی : اگر نه برای فرجام اهریمنی بارجوع به معانی ای که قدرت ادراک معمولی انسان را فراری می دهد. بعد از آن کلمه عقل وجود دارد. در زمان او ، عاقل کسی بود که خدا ، جهان و روح انسانی را براساس تحقیق و نه تقلید ، بشناسد. عاقل کسی بود که مدعی دانستن آن چه که در درون خود اثبات کرده بود می شد.در غیر این صورت نادانی خود یا این حقیقت را که نظر دیگری را ارائه می دهد، می پذیرفت .
در حالی که در دوران مدرن عاقل به کسی گفته می شود که عملا تمام دانش خود را به تقلید به دست آورده است و نه تحقیق و اثبات.آن چه را که بدان حقایق می گویند تماما آن چیزی است که بدون تحقیق در باب صدقشان ، از دیگران اخذ کرده اند. پس نظریه ها و اعمالشان را براساس همان حقایق می سازند. تولید بی پایان و متکثر نظریه ها و حقایق جدید بدان باز می گردد که آنها هیچ زیربنایی از واقعیت ندارند.
ابن یقظان دریافت که گرچه تقلید- در دریافت معارف نقلی انبیاء - اهمیت دارد، اما مردم چنان رفتار می کنند که گویی خود می دانند که چه چیزی برای خوشبختی آنها لازم است.
در حال یکه اثبات و تحقیق امور ضروری هستند، آن ها برعکس برای یافتن راه از تقلید استفاده می کنند. به جای سعی در تحقیق برای معرفت عالم و خودشان ، در جهلی مرکب لذت می برند. نظریات رایج را که از طریق رسانه های گروهی و موسسات آموزشی منتشر می شود کورکورانه می پذیرند. هر وقت کس بگوید: دانشمندان معتقدند که ... آنها باور می کنند که این باید صحیح باشد چرا که مورد اجماع نخبگان فکری است.فناوران و دانشمندان بزرگ تبدیل به بتهایی شده اند که به عنوان قهرمان های خیالی و راهنمایان آسمانی قرن جدید به شمار می روند.
ابن یقظان از چند خدایی و پرستش خدایان متعدد که ناشی از جد و جهد فکری و اجتماعی است متحیر بود. در نهایت خدا آن است که فرد آرزوها و خواسته هایش را بدو بر می گرداند . توحیدعبارت است از معرفت به یک خدای شایسته عبادت، اما ابن یقظان نگریست که دنیای مدرن از وجود خدایان متعدد و متکثر دفاع می کند. البته که آنها خدا نامیده نمی شوند چرا که مردم امروزه خود را از اعتقاد به خرافات اولیه مبرا می دانند، اما با وجود این، خدایان نامهای به ظاهر علمی قابل احترامی دارند : دموکراسی ، پیشرفت ،تحصیلات، برابری ، تکامل ، رفاه مدیریت ، مدرنیزم ، برنامه ریزی ، ترقیف استاندارد زندگی ، سیستم ، رفاه اجتماعی . این خدایان به هر اسمی که خوانده شوند- که نامهای بسیاری دارند- در جامعه مدرن مقدسند و در هر کجا عبادت می شوند.ابن یقظان از میزانی که مردم و بویژه مسلمان از توحید دور شده بودند ابزار شگفتی می کرد .برعکس گسترده متوجه گستره عالمی تکثیر شد. تکثیر نقطه مقابل توحید است . توحید به معنای یکی ساختن و تکثیر به معنای بسیار ساختن است.
توحید به معنای اعلان وحدت از طریق اثبات صدق یگانه ای که حقیقت مطلق است و آن به معنای شناخت اولیت و آخریت واقعیت یگانه ای است که حاکم عالم است . توحید مسیر نگرشی بر اشیاء است که بر طبق آن میان آنها هماهنگی ، توازن و همکنشی وجود دارد. در مقابل ، تکثیر به معنای اذعان به خدایان متعدد و غایات متعدد است . تکثیر مسیر نگرشی بر اشیاء است که براساس آن میان آنها ناهماهنگی ، جدایی ، تفارق ، تکثر و حقایق نامرتبط به هم وجود دارد . این نخستین شاخصه دوران اطلاعات است .
ابن یقظان ملاحظه نمود که تمام تدابیر تکنیکی ، علمی ، اجتماعی و راهکارهای سیاسی که بنا بود صلح و توازن را به جهان هدیه کند فقط به تشدید بحران های منتج شد . همراه با خدایان متعدد که به طور خلاصه ، اسماء مورد احترام ، نامیده می شوند، ابن یقظان به مشاهده کشیشانی و روحانیانی پرداخت که صف در صف به خدمت خدایان بیشمار کمر بسته اند و پیروانشان را نیز به فرو رفتن در ناهماهنگی و تفارق تشویق می کنند.
او دید که هر کشیش رشکمندانه از خلوت و دانش قدرت خود حفاظت می کند. دید که عامه مردم- کسانی که خود را به خاطر زیست در دوران دانش علمی منور می دیدند. دیگر به کشیشان اعتقادی ندارند . به همین خاطر کشیشان را با اسامی چون دکتر ، جراح ، فیزیکدان، زیست شناس ، مهندس ، جامعه شناس ، سیاستمدار ، دانشمند ، وکیل ، استاد و کارشناس می خوانند . ابن یقظان به شگفتی دریافت که همه گمان می برند که کشیشان علم مقدسی دارند که شایسته تقلید و اطاعت کورکورانه است .
البته ابن یقظان از دنیایی مذهبی به عالم مردن پای نهاده بود که در اولین نقطه، تصویر تاریکی از کشیشان است . او از دیدن ستیزه هر گروه از کشیشان به هم وابسته با دیگران برای بهره مندی از ثروت، پر ستیژ ، قدرت و کنترل جامعه تعجب نکرد ، اما از این شگفت زده شد که آنها میل و رغبت خود را به دست آن کشیشان واگذار کرده و گمان می برند آن ها پیروان طریق علم روشن و مترقی هستند. او مطمئن بود که هیچ کشیشی در دوران میانه نمی توانست چاپلوسی و تملق پذیر باشد. ابن یقظان از کار بزرگ کشیشان دوران مدرن متاثر شد . او به من گفت که برخی از معابد این خدایان تکثیر ، در طریقه غریب خودشان، موثر از اهرام مصر بوده اند. او توانست دریابد که چرا در مصر باستان برای خدایانی که حیات ابدی داشتند مقبره ساخته می شد.
آنچه که او نتوانست از آن سردرآورد عبارت بود از آن که چرا مردم دوران مدرن برای خدایان چون پزشکی ، تکنولوژی و پژوهش که خطا بودن آنوها به سرعت آشکار می شود، معبد می سازند . علاوه بر این ، او بشدت از آداب غیر گفتاری که در عصر مدرنیسم در برخی از معابد توسط کشیشان انجام می شود، خوف زده شد. تا آنجا که او می دانست مردم قدیم تا آن مایه آداب سفاکانه انجام نمی دادند . خاصه آنجا از همه برای او شوک آورتر بود که آخرین عملی بود که برای باورمندان به خدای پزشکی اندوخته می شد، اعمالی که در کلیساهای کوچکی به نام مراکز مراقبت ویژه انجام می شد.
خلاصه بگویم ، ابن یقظان نه تنها از وضعیت عامه مردم هراسان شد ، بلکه از وضعیت کلاسهای آموزشی نیز برآشفت. در هر ۲ مورد او دریافت که مردم پرسش از این که چه چیز واقعی است را فراموش کرده اند. او از این شوک زده شد که می دید مردم خود را در اختیار آرزوهای بی معنی و تلاش های وهمی قرار می دهند. او از اشتیاق کورکورانه به سمت واقعیت جاودانی که روح - نور عقلی الهی – نامیده می شد، وحشت زده شد . او از فقدان هرگونه توجه به ساختار سلسله مراتبی جهان و روح بشدت مبهوت شد. او از آن که مردم اختیار خود را به دانش خصوصی و محرمانه کشیشان می دهند متعجب شد . او از آن در حیرت شد که طبقه ای از عقلا را دید که گمان می کردند توحید و هر امر قابل تقدیس و عبادت در دوران گذشته چیزی جز بد آموزی و فریب و خودخواهی در زمان بی عدالتی های اجتماعی نبوده است .
ابن یقظان ، با ملاحظه دقیق جهان مدرن ما، دلواپس بازگشت به عقل بود. هر چند که من به او گفتم که نمی دانم عیب یابی های او از دوران مدرن را بدون راهنمایی هایی از او به عنوان این که علاج چگونه می تواند کامل شود، به دیگران گزارش دهم اولین واکنش او بسیار جالب بود. وی گفت : نمی دانی که علاج در عیبها روشن است ؟ اگر بدانچه گفتم دقت کنی، راه به سمت سلامت روشن است .
خوب ! این برای من روشن نبود، از او خواستم آموزه های بیشتری را ارائه دهد. او گفت : هر کس که در او خرد دریافت هدایت از آن چه گفتم نباشد،آموزه های افزون تر من در وی اثر نتواند کرد. هرکس که فقط به دنبال آن است تا کشیش دیگری بیابد تا از او تقلید کند، یا سیستم باور دیگری بیابد تا از آن پیروی کند، کیفیات لازمه برای درک مفاهیم عقلانی را نخواهد داشت. من عرض حال بدو بگفتم. در آخر بر من نرم دل شده و گفت :از آن نگرانم که کسی که تو با او سخن می گویی چون موسی در برابر خضر باشد. اکنون به تو می گویم که عملا هیچ کس به نصایحت گوش نخواهد داد، زیرا که مردم ، بسیار فریب حیات واقعی برآمده از مستی تکنولوژی را خورده اند.
آنچه که مرا نسبت به نصایح ابن یقظان متعجب کرد، با وجود این که او نسبت به آثار جهان مدرن صحبت کرد عبارت بود از این که وی اشاره ای به حاکما ن ، تلاش گروهی ، مسوولیت مشترک ، تکنولوژی یا اینترنت نکرد . این چنان می نماید که او همه اینها را به عنوان حجاب هایی می دید که فقط در خدمت فزونی تاریکی جهل مرکب اند. قبل از آن که کسی بخواهد جوهر اصیل خود را احیا کند، آن ها می بایست پوست بیندازند . با وجود این که افراد می توانند حکمت را - که چیزی جز پرتو روح الهی نیست – در درون خود احیا کنند ، جامعه نسبت به احیای حکمت در میان حکمرانان نمی تواند امیدی داشته باشد. آن گاه که حکمت گم شد درهای سعادت بسته می شوند.
منبع : مرکز اطلاع‌ رسانی خانواده شمیم