جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پرونده هسته ای ایران و سیمای روابط بین الملل


پرونده هسته ای ایران و سیمای روابط بین الملل
در دوران جدید، پس از جنگ جهانی دوم، بازیگران فاتح و مغلوب به جایگاهی كاملاً متفاوت با دوران پیش از جنگ دست یافتند. در این جابجایی قدرت، آلمان و ایتالیا كه پیش از جنگ قدرت های بزرگ اروپا و هم سنگ انگلستان و فرانسه بودند و ژاپن كه قدرت یگانه شرق آسیا بلكه سراسر این قاره بود، افول كردند. در عوض، ایالات متحده كه تا پیش از جنگ قدرتی بزرگ اما منزوی بود به قدرت برتر و بلكه یگانه تبدیل شد. اتحاد شوروی كه پیش از جنگ كشوری قدرتمند، اما خارج از مناسبات توازن قوای جهانی بود، به بازیگر اصلی در برابر آمریكا و متحدانش تبدیل شد. فرانسه و انگلستان كه پیش از جنگ به همراه آلمان، سه بازیگر اصلی جهان بودند، پس از جنگ به قدرت های عادی اروپایی و بازیگران رده سوم بین المللی (پس از آمریكا و شوروی) تبدیل شدند.تأثیر جنگ جهانی بر دیگر كشورها، تأثیر تبعی بود؛ یعنی اینكه كشورهای همراه و متحد فاتحان جنگ به بازیگران مؤثر منطقه ای تبدیل شدند و همبازی مغلوبان جنگ یا افول كردند و یا اینكه حداكثر بدون تغییر ماندند. در آن زمان چین بازیگر مؤثر جهانی نبود و تأثیری كه از جنگ جهانی گرفت، این بود كه با ضعیف شدن ژاپن، امكان بازی مؤثرتری در شرق آسیا به دست آورد.شبه قاره هند نیز به علت ضعیف تر شدن انگلستان پس از جنگ، امكان استقلال را به دست آورد، اما هنوز برای انگلستان آنقدر قدرت باقی مانده بود كه تاوان استقلال طلبی هندی ها را با تجزیه شبه قاره بازستاند.ظهور چین كمونیست در شرق آسیا و هم پیمانی كوتاه مدت این كشور با اتحاد شوروی، قدرت ایالات متحده را در اوایل دهه ۱۹۵۰ در شرق و جنوب شرقی آسیا به چالش كشید و در نهایت در قالب یك رفتار توازن قوایی حل و فصل شد.
یعنی اینكه پس از سه سال جنگ خونین در شبه جزیره كره، این منطقه به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد و بین شرق كمونیست با پرچم كره شمالی و غرب كاپیتالیست با پرچم كره جنوبی صف كشی شد.در خاورمیانه هم وضعی كمابیش مانند شرق آسیا رخ داد. یعنی اینكه امپراتوری انگلستان با بهره گیری از بقایای قدرت عصر ابرقدرتی خود، اسراییل را در میان مجموعه اعراب تأسیس كرد و شوروی بدون مخالفت جدی و بنیادین با این موجودیت جدید، به حمایت اعراب برخاست تا منطقه خاورمیانه یكسره به چنگ اردوگاه رقیب نیفتد. دیگر كشورها و مناطق جهان نیز با روش ها و منطق هایی كمابیش مشابه آنچه در اروپا، شرق آسیا و خاورمیانه رخ نمود، تقسیم و تجمیع شدند و تا سال های پایانی دهه ۱۹۸۰ بر مدار همان نظم چرخیدند.بزرگترین حادثه ای كه در حوزه روابط بین الملل پس از جنگ جهانی دوم رخ داد، فروپاشی اتحاد شوروی بود كه منطق و ابزار بازی پیشین را تغییر داد و جهان به سوی نظمی تازه روی نهاد. نظم جدید هنوز در مرحله تكوین است و نمی توان آن را از منظر تاریخی و یا نگاه كل نگر و جامع بررسی كرد. اما اجزای این نظم تازه كه از سال ۱۹۹۱ تاكنون به تدریج قوام یافته است می تواند تصویری اولیه از آنچه در چشم انداز آینده محقق خواهد شد، نشان دهد.نخستین حادثه در دوران جدید، جنگ اول عراق بود كه یك سال پیش از فروپاشی اتحاد شوروی رخ داد. در سال ۱۹۹۰ كه فروپاشی شوروی بسیار محتمل می نمود، آمریكا به عنوان نخستین اقدام در عصر جدید، نارضایتی شوروی از حمله به عراق را نادیده گرفت و به بزرگترین متحد منطقه ای این كشور در خاورمیانه حمله كرد و دولت آن را به مدت ۱۲ سال از اعمال حاكمیت بر بخش های شمالی و جنوبی عراق منع كرد. دو سال پیش از این جنگ، جابجایی قدرت در جنوب شرقی اروپا آغاز شده و در سال ۱۹۹۸ به اتحاد آلمان به نفع پاره كاپیتالیستی آن انجامیده و اقتدار سیاسی شوروی را به چالش كشیده بود. به همین علت، جنگ عراق در واقع نقطه پایان بر بازیگران بین المللی و حتی منطقه ای روسیه جدید بود.از جنگ اول عراق تا حمله سه سال پیش كه به سرنگونی رژیم صدام حسین انجامید، چند بحران دیگر نیز در جهان رخ داد كه برای بازیگران بین المللی به میدان وزن كشی تبدیل شد و پس از آن بحران ها لحن صدا و برق نگاه قدرت ها، تغییر كرد. نخستین بحران، تجزیه یوگسلاوی و جنگ بوسنی بود. در این جنگ، مسلمانان، صرب ها و كروات ها برای به دست آوردن سهمی بیشتر در قدرت به جنگ پرداختند. صرب ها كه به لحاظ جمعیتی پس از مسلمانان و پیش از كروات ها قرار داشتند با پشتگرمی روسیه خواستار سهمی بیشتر از قدرت سیاسی و سرزمین بودند. حمایت روسیه از صرب ها هم علت استراتژیك داشت و هم انگیزه مذهبی. زیرا صرب ها به شاخه ارتدوكس مسیحیت تعلق داشتند، حال آنكه كروات ها كاتولیك و تحت حمایت اروپا بودند و مسلمانان به علت تفاوت فرهنگی با مجموعه غرب تقریبا بی پناه مانده بودند. به همین علت در سال ۱۹۹۲ كه جنگ بوسنی آغاز شد، صرب ها دست برتر یافتند و مسلمانان و كروات ها به حاشیه رانده شدند. همه تلاش های اروپا برای مهار صرب ها ناكام ماند. روسیه نیز نه انگیزه تقابل با صرب ها را داشت و نه آمریت كافی برای جلوگیری از افزون خواهی آنان. به همین علت جنگ سه سال طول كشید و هزاران بوسینایی قربانی جنگ شدند. محرك اصلی جنگ، صربها بودند، اما خود آنان نیز از جنگ كم زیان ندیدند. در پی این تحولات و پس از آنكه اقتدار سیاسی و آمریت اخلاقی روسیه و اروپا خدشه دار شد، آمریكایی ها وارد عرصه شدند و در پی دو اجلاس بزرگ در دیتون آمریكا و پاریس قرارداد صلح بوسنی امضا شد و صلحی برقرار شد كه هنوز ادامه دارد.در سالهای پایانی بحران بوسنی جنگ های فراگیر و چند لایه ای نیز در آفریقا رخ داد. در این جنگ ها قبایل توتسی و هوتو در روآندا و بروندی، تقابل مرزی روآندا، بروندی و اوگاندا، جنگ داخلی زئیر (كنگو) و شورش های آفریقای مركزی تقریبا به صورت همزمان شكل گرفت و در گیر و دار چند جنگ داخلی و درگیری مرزی، وبای فراگیر نیز از راه رسید و مرگ دسته جمعی انسان ها آغاز شد.كشورهایی كه در آنها جنگ درگرفته بودند، مستعمرات سابق فرانسه و بلژیك بودند اما این كشورها چنان در حل بحران عاجز ماندند كه شهروندان خود را پیش از انگلیسی ها و آمریكایی ها از معركه خارج كردند. بحران آفریقا نیز تقریباً مانند بحران بوسنی پایان یافت و برای اروپا شرمساری اخلاقی و شكست سیاسی به ارث گذاشت.پس از جنگ اول عراق (۱۹۹۰) و جنگ های بوسنی و آفریقا، انفجارهای ۱۱ سپتامبر رخ داد كه به جنگ های افغانستان و عراق انجامید. در جنگ افغانستان، اقدام آمریكا با حمایت همه جانبه جهانی روبرو شد، اما جنگ عراق وضعی دیگر یافت. روسیه، فرانسه و آلمان كه هنوز زخم جنگ های بوسنی و آفریقا را بر تن داشتند با جنگ عراق مخالفت كردند. اما آمریكایی ها بی اعتنا به این مخالفت ها به عراق یورش بردند.افغانستان اكنون به ثبات رسیده است، اما عراق هنوز ناآرام است. این دو جنگ برخلاف جنگ های پیشین، برای اروپا و روسیه دردناك نیستند؛ زیرا جنگ افغانستان و سپس ثبات در افغانستان را نتیجه همراهی خود با آمریكا و ادامه جنگ و بی ثباتی در عراق را نتیجه تكروی آمریكا می دانند و از این جهت خرسندند.آنچه در ۱۵ سال اخیر به ویژه سه سال گذشته در روابط بازیگران جهانی رخ داده، نشانه تغییری بنیادین در رویكردها و منافع كشورها در روابط بین المللی است. صف بندی های پیش از فروپاشی اتحاد شوروی و آثاری كه تحولات بزرگ آن دوران از خود به جا می گذاشتند، كمابیش برآمده از «رئالیسم سیاسی» در روابط بین المللی بود. طبق نگاه رئالیستی به روابط بین الملل، جهان صحنه ای است كه در آن نیروهای نظم ناپذیر با هم جدال می كنند. بازیگران اصلی این جدال هم دولت ها هستند كه برای رسیدن به هدف ها باید قدرت نظامی و اقتصادی خود را افزایش دهند. هر گاه كشوری به لحاظ قدرت بین المللی از سایرین جلو افتاد، بقیه لاجرم متحد شوند تا قدرت آن را مهار كنند. این اتحادها نیز كوتاه مدت است و به محض برطرف شدن خطر، از بین خواهد رفت. در این چارچوب رئالیستی، بازیگران غیردولتی مانند سازمان های بین المللی، سازمان های غیر دولتی، بنگاههای اقتصادی و نظایر اینها، تأثیر مستقیمی بر روابط بین المللی ندارند و اراده آنها تنها از طریق دولت ها اعمال خواهد شد.این نگاه به روابط بین المللی كه اكنون به تدریج جای خود را به نگاه های دیگری می دهد، محصول دورانی است كه قدرت كشورها عمدتا درون زاد و مبتنی بر قابلیت های ملی بود. در آن زمان میزان پیوستگی و وابستگی واحدهای ملی به دیگران به تجارت كالا و خدمات محدود می شد و مرزهای منافع كشورها كاملاً قابل تمیز بود. اما از دو دهه پیش و مدتها قبل از فروپاشی اتحاد شوروی سیمای جهان دگرگون شده و مناسباتی تازه بر روابط بین المللی حاكم شده است.پیدایش ده ها اتحاد تجاری منطقه ای و جهانی از جمله اوپك و سازمان جهانی تجارت و رواج مناطق آزاد تجاری، اكنون شبكه ای درهم تنیده آفریده است كه تشخیص منافع كشورها و یا افراد انسانی را ناممكن كرده است. در این نظم جدید، محور تحلیل ها از رئالیسم سیاسی به سوی لیبرالیسم گرایش پیدا كرده است. در نگاه لیبرالیستی به روابط بین الملل كه بر محور رقابت آزاد استوار است به جای تأكید بر روابط دولت ها بر روابط كشورها، بنگاهها و افراد تأكید می شود.این وضع تازه در جهان باعث شده است كه دیگر دولت ها نتوانند مانند دوران گذشته، برای ایجاد موازنه قوا در برابر یكدیگر متحد شوند؛ زیرا هر اتحادی به ویژه اگر توسط كشورهای صنعتی باشد، می تواند منافع شهروندان آن كشورها را تهدید كند. فی المثل اتحاد آلمان و فرانسه علیه انگلیس، ممكن است سرمایه های آلمانی و فرانسوی را در انگلستان به خطر بیندازد و پابه پای فشار بر بازرگانان انگلیسی، بازرگانان آلمانی و فرانسوی هم زیان ببینند. در این صورت بندی تازه، هر كشوری كه قدرت برتر (نه یگانه) باشد، لاجرم از ابزار بیشتری بر دیگر كشورها برخوردار است، حال آنكه دیگران از ابزار موازنه قوا محرومند و نمی توانند آن كشور را زیر فشار بگذارند.آنچه در روزهای اخیر (پس از اجلاس مهر شورای حكام) در مورد پرونده هسته ای ایران رخ داده، وجهی از تحولات جدید در روابط بین المللی است. از مهر گذشته تاكنون مواضع آمریكا و اروپا در مورد ایران به همدیگر نزدیك تر شده و روسیه از سرسختی سابق خود در حمایت از ایران دست برداشته و چین سكوت را برهرگونه اظهار نظری ترجیح داده است. علت این رفتار در چارچوب نگاه تازه به روابط بین الملل قابل فهم است. طبق نگاه تازه، دولت ها بازیگران انحصاری روابط بین الملل نیستند و سازمان ها و بنگاه های ملی و بین المللی عمدتاً در شعاع نفوذ قدرت برتر (آمریكا) عمل می كنند. فی المثل گفته می شود در هر یك از كشورهای صنعتی اروپا به طور میانگین معادل ۵۰۰ میلیارد اوراق قرضه آمریكایی فروخته شده است و هرگونه فشار اقتصادی مؤثر بر این كشور، سهامداران اروپایی را متضرر می كند و به صورت طبیعی بر روندهای اقتصاد كلان این كشورها (اشتغال و تورم) تأثیر سوء می گذارد. همین ملاحظات، اروپا و روسیه را به اتخاذ شیوه های محتاطانه در برابر آمریكا وادار كرده و این كشورها می كوشند مسأله هسته ای ایران را به گونه ای فیصله دهند كه موجب رنجش ایالات متحده نشود. تحقق خواسته آمریكا نیز تقریباً ناممكن به نظر می رسد؛ زیرا آمریكا خواستار توقف كامل غنی سازی اورانیوم توسط ایران است، حال آنكه ایران این خواسته را عبور از خط قرمز خود می داند و بر این نكته تأكید ورزیده است كه غنی سازی را حتماً و در داخل خاك خود ادامه خواهد داد. تأكید بر «داخل خاك» اشاره به طرحی دارد كه گفته می شود طبق آن ایران مجاز خواهد بود فراوری اولیه را در خاك خود اما غنی سازی نهایی را در خاك روسیه انجام دهد.شایعه ارائه این طرح توسط روسیه و تأیید آن توسط آمریكا و اروپا، دو هفته پیش مطرح شد اما ایران تاكنون آن را تأیید نكرده است.اگر چنین طرحی واقعیت داشته باشد، ایران دو راه پیش رو دارد. اگر این طرح را بپذیرد به معنای محرومیت از داشتن چرخه سوخت بومی است و اگر نپذیرد خطر دور شدن روسیه از ایران و نزدیك تر شدن آن به آمریكا وجود دارد. رفتار احتمالی روسیه برآمده از چارچوب های جدید روابط بین المللی است؛ زیرا طبق چارچوب های پیشین، روسیه یا باید با ایران همكاری كند تا قدرت آمریكا در منطقه خاورمیانه و به تبع آن قفقاز و آسیای مركزی (كه حوزه نفوذ اصلی روسیه است) محدود شود؛ و یا اینكه مناسباتی را سامان دهد كه مبتنی بر تقسیم حوزه های نفوذ باشد. آنگونه كه از قرائن برمی آید (گفته های وزیر خارجه روسیه در هفته گذشته) رهبران مسكو اكنون تمایل چندانی به مواجهه با آمریكا ندارند و اصرار دارند ایران با پذیرش طرح انتقال تأسیسات خود به روسیه، عملاً این كشور را از رویارویی با آمریكا معاف كند.بنابراین، با توجه به هدف آمریكا كه توقف برنامه هسته ای ایران است و پاسخ قاطع ایران مبتنی بر بهره مندی از حق غنی سازی و با توجه همكاری اروپا و آمریكا و احتیاط روسیه، پیدا شدن راه حلی قریب الوقوع برای این مسأله بسیار نامحتمل به نظر می رسد؛ زیرا نگاه كنونی آمریكا و ایران به این مسأله به گونه ای است كه نتیجه بازی لزوما برد یكی و باخت دیگری است. بازی برد _ باخت نیز تنها نوع بازی است كه هیچكس داوطلبانه به نتیجه آن تمكین نخواهد كرد. به همین علت می توان گفت اكنون دورانی از تعلیق آغاز شده است كه در آن بیش از آنكه ایران درگیر مذاكره با طرف های بین المللی باشد، مذاكره اصلی بین طرف های بین المللی به قصد رسیدن به قاعده ای مرضی الطرفین است. كامیابی دیپلماسی جهانی در این مرحله به درك هدف ها و ابزار بازیگران بین المللی و ایران بستگی دارد.ابزار آمریكا كه عمدتا از نوع سخت افزاری است، اساسا مورد انكار ایران نیست و مسئولان جمهوری اسلامی بارها گفته اند كه به استقبال خطر نمی روند. بنابراین آنچه می ماند، دریافت دقیق بازیگران بین المللی از نقش موازنه ای ایران در منطقه و نفوذ معنوی آن در خاورمیانه است.اگر بازیگران جهانی به ویژه آمریكا این ابزار مغفول را وارد تحلیل های خود كنند، این احتمال به صورت جدی وجود دارد كه بازی از حالت برد _ باخت خارج شود و طرفین به راه حل هایی برای بازی برد _ برد نزدیك شوند. تجربه های بوسنی، افغانستان و عراق و نقش ایران در آنها می تواند كلید راهنمای بازیگران جهانی و تغییر نگاه آنها به قدرت و نفوذ ایران باشد.

محمود صدری
منبع : روزنامه همشهری