پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا


موسم زیبای گل و می معرفت


موسم زیبای گل و می معرفت
● چاره جویی از بهارِ توبه شکن
ایران باستان، سرشار از حضور نیروهای ماوراءالطبیعه، اشکال، فرمهای انتراعی و مراسمهای آئینی است. هر یک به نوعی واقعه خلقت و رستاخیز را به صورت تمثیلی بازسازی و تکرار می کنند. بشر آن زمان همواره در آرزوی زندگی پس از مرگ، تکرارها و نو شدن های طبیعت را دلیلی بر تکرار خلقت و سندی برای حقیقت رستاخیز می دانست و باور داشت که هر یک از عناصر قدسی به شیوه ای جادوِیی پس از مرگ، زندگی را از نو آغاز می کنند.
در فرهنگ و سنن هر مردمی روزهایی وجود دارد که برخاسته از نظام اعتقادی و باورهای زلال ایشان است. ارزشمندی آنها نیز به همین خاطر است. مردم این روزها را چون رشته ای تنیده ز دل و بافته ز جان دوست می دارند و برای هرچه بهتر و موثر برگزار شدن آن می کوشند. یکی از این روزها آغاز سال نو خورشیدی است که از شایعترین آیین های جهانی به شمار می رود و کمتر تمدنی را خواهیم یافت که از آن تهی باشد. هر قومی بر اساس مضامین تاریخی و فرهنگی خود آغاز سال نو را در قالب برپایی مراسم و جشن های ملی و مذهبی پاس می دارد. عید نوروز و جشن های سال نو، در نزد ما ایرانیان که همزمان با حیات جهان و جان گرفتن مجدد زمین است، این برتری خاص را به آن بخشیده که از اعیاد سال نوی اقوام و ملل دیگر متمایز باشد.
آیین باستانی نوروز، فراتر از تنها تجدید خاطره یک تمدن، بلکه حلقه پیوند گذشته، حال و آینده است. زیرا پس از ظهور اسلام در این سرزمین فضیلت بیشتری می یابد و در بزرگداشت آیین و مراسم آن تاکید می شود(۱).
ایرانیان باستان نیز عقیده داشتند که با آغاز دوباره حیات طبیعت، روح رفتگان به کالبدشان باز گشته و چند روزی را در سرای دنیوی با بستگانشان می گذرانند. با آمدن نوروز همه جیز دوباره به همان حال نخستین خود باز می گردد و این رجعت دارای پیامهایی دلنشین است. از آن جمله این که جهان، جوان می شود و دوباره ارزش هایی که به ظاهر از رخساره جهان رخت بربسته بود به جهان باز می گردد. بدین سان از نظر ایرانیان هرگز چیزی در عالم گم نمی شود. این ما هستیم که چیزی را نمی بینیم و نمی یابیم. به گفته سعدی :
درخت غنچه بر آورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
در متن و بطن این شعر و سخنانی از این دست، همان هندسه پنهان و لاهوتی عالم را می بینیم. دایره، اگرچه در این شعر دیده نمی شود اما حس می شود. همه چیز دوباره به آغوش معنای اصیل خود باز می گردد و هرگز زندگی از حرکت زیبای خود باز نمی ایستد. مجموعه این عوامل باعث گردید که علی رغم گذر سالیان بسیار و سیر پر فراز و نشیب تاریخ، نوروز نه تنها در ایران بلکه هر آنجایی که از فرهنگ و تمدن کهن ایران اثری است همچنان پایدار واستوار بماند. نوروز، آغاز همه نیکی ها و نیک سرشتی هاست و خبر از بازگشت همه آن ارزشهایی می دهد که به تصور زمستانی آن دفن و فراموش شد. نوروز برای همه کسانی که به احیاء ضمیر انسانها می اندیشند و برآنند تا اشرف مخلوقات را به گوهرهای فطری اش توجه دهند و با این بیدار سازی او را به جان آورند و چشم های بصیرت او را به جانب حقیقت با طراوت، پویا سازند ارجمند ترین مجال ممکن است. برای همین است که شاعران حقیقت گرای این سرزمین از این فرصت طبیعی ِفراهم آمده - که دلالت مشترک بصری هم دارد - برای بیدار باش نفسانی مخاطبان خود به نیکوترین گونه ممکن بهره برده اند.
هر دمی فکری چو مهمان عزیز
آید اندر سینه ات هر روز نیز
فکر را ای جان به جای شخص دان
زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جان
فکر ِ غم گر راه ِ شادی می زند
کار سازی های شادی می کند
خانه می روبد به تندی او ز غیر
تا در آید شادی ِ نو ز اصل ِ خیر
می فشاند برگ ِ زرد از شاخ ِ دل
تا بروید برگ ِ سبز ِ متصل(۲)
"پیوند انسان و طبیعت که پیوندی ذاتی و درونی است، در گذر زمان و با تمثیلات و تشبیهاتی که هر قوم و تمدنی برای درک و توصیف طبیعت کار می برد، تغییرات زیادی کرده است. هنر که حافظة فرهنگی تمدنهاست، چگونگی این رابطه و نحوة نگرش انسان به طبیــعت را در زمان ها و فرهنــگ های مختلف بازنمایی کرده است."(۳) " هخامنشیان تسلط خویش را بر سیستم های آبیاری با ساخت آبراهه هایی سنگ فرش شده و سایر سازه های آبی و آبرسانی پیچیده در مرودشت و دشتهایی وسیع پرسپولیس به منصه ظهور رساندند. پلان چهارقسمتی باغ سلطنتی کوروش چیزی فراتر از یک قطعه بندی ساده و جدید الشکل در زمین می باشد. شکل قطعه بندی باغ در پاسارگاد در حقیقت سمبلی از قدرت و اعتبار ایرانیان و طرح چهارتایی باغ استعاره ای از تمدن ایرانی می باشد. ایرانیان تقسیم بندی چهارتایی را نمادی خوش یمن می دانستند. اعتقاد داشتند، همان طور که جهان به چهار بخش تقسیم شده و چهار عنصر اصلی منشاء پیدایش جهان می باشد، پس باغهای هخامنشی نیز بایستی تقسیم بندی چهارتایی داشته باشد. با این عمل در حقیقت باغهای سلطنتی هخامنشی نمادی از عالم یا جهان است. بوستانهای وسیعی که به دستور پادشاه پاسارگاد ساخته شدند ( پارادسیوس paradeisos) دارای تعریف مشخصی از دیدگاه پادشاه بوده اند. در حقیقت، پردیسها از نظر کوروش کبیر نماد زمینهای حاصلخیز دنیای نظم داده شده و جهانی یکدست فارغ از هرگونه گسستگی داخلی یا خارجی می باشد."(۴)
ایران باستان، سرشار از حضور نیروهای ماوراءالطبیعه، اشکال، فرمهای انتراعی و مراسمهای آئینی است. هر یک به نوعی واقعه خلقت و رستاخیز را به صورت تمثیلی بازسازی و تکرار می کنند. بشر آن زمان همواره در آرزوی زندگی پس از مرگ، تکرارها و نو شدن های طبیعت را دلیلی بر تکرار خلقت و سندی برای حقیقت رستاخیز می دانست و باور داشت که هر یک از عناصر قدسی به شیوه ای جادوِیی پس از مرگ، زندگی را از نو آغاز می کنند. ارزش های رمزی و مذهبی عناصر طبیعت باعث می شد، هر بار که این عناصر را با آئینی خاص هم سوی آرمانهای خود می نمایند، مطمئن شوند، جلو ه قدسی آن عناصر و تمامی نیروهای جادویی مربوط به آن را، ترغیب به خلقت، و تحقق آرمان بی مرگی نموده اند. در پهنه هنرِ ایران شاعری نیست که به طریقی و زبانی در قالب های قصیده، مثنوی، مخمس، قطعه، رباعی و دوبیتی و...) از طبیعت و به خصوص از جلو های جمیل ِبهار و نوروز سخن نگفته باشد. از شاعران متقدم گرفته تا متأخر؛ حتی شاعران امروز با هر اندیشه و تفکری، از شاعر مرفه و درباری گرفته تا شاعر دربه در، محروم و فقیر، درویش و عارف. در این بین حافظ شاعری است توانا که مضمون بهار و نوروز را با زبان غزل بیان می کند، اما در همین غزل ها هم به تنهایی به وصف بهار یا عید نمی پردازد و گاهی جریانی اسطوره ای و افسانه ای، تاریخی و اجتماعی، عشقی و تغزلی را نشان می دهد. البته نکته قابل تاملی که در بهاریه های وی وجود دارد این است که او در زمانی زندگی می کند که فرصت و انگیزه ای برای وجد شادمانی وی یا هر عارف و رند و دانشمندی چون او پیش نمی آید. غزل حافظ بهترین و گویاترین و موثق ترین تاریخ عصر اوست. هیچ تاریخ و تاریخ نگاری نتوانسته است مانند غزل حافظ روحیات و نگره های عصر آل مظفر و ریاکاری و بیداد امیرمبارزالدین محمد (محتسب ) را نشان می دهد. عصری که پدر به فرزند و فرزند به پدر و برادر به برادر رحم نمی کند و هرکس برای بقای خود و ادامه ی سلطنت حاضر است نزدیک ترین آشنای خود را با قهر و غضب از میان بردارد. امیر مبارزالدین محمد، سلطان خون ریز آل مظفر و فرزندش شاه شجاع برای شادمانی ها و دلخوشی های مردم ارزشی چندان که باید قایل نبودند. حکمرانان در سویدای اکتساب اورنگ و سریر قدرت بودند و مردم خود را به فراموشی سپارده بودند. اگر حافظ از عید نوروز (نه از بهار) کم تر سخن می گوید بدین روی نیست که به آیین و آداب و رسوم و اعیاد ایرانی احترام نمی گذارد، بل بدین جهت است که حکومت امیر مبارزالدین و شاه شجاع (به ویژه در دوران دوم سلطنت) جایی برای شادی و آرامش مردم و از جمله حافظ باقی نگذاسته بودند. او در زمانه ای زندگی می کند که نابخردان و فرصت طلبان بر مصدر امورند و بر خرِ مراد سوار ولی فرهیختگان، خانه نشین. خود می گوید:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
پس در این زمانه ی خون ریز و قهار، حافظ بهار و عید را بهانه می کند تا عقیده ی خود را با زبانی شاعرانه و آمیخته به قند الهام و تلمیح و کنایه بیان نماید:
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است
صراحیی و حریفی گرت به چنگ افتد
به عیش نوش که ایام فتنه انگیز است
حافظ امن و عیش و خوشی را در زمانه نمی بیند؛ زمانه ای که بی شک به اغراض گونه گونش آلوده اند. زمانه ای که هرکسی سر خود را گرفته و یرور خود را. زمانه ای که کسی در اندیشه سراغ گرفتن از ریشه ها نیست و در همه جای آن تنها خود خواهی و خود پسندی حاکم است. آشفتگی ناشی از ندیدن افق های گسترده فراسو و سربه جیب بی خبری بردن مردمان روزگار چنان شاعر را پریشان خاطر و ملول ساخته که می سراید:
خدای را به می ام شستشوی خرقه کنید
که من نمی شنوم بوی خیر از این اوضاع
حافظ به بی ثباتی جهان مادی نیز به شدت معتقد و معترف است. در جهانی که الزامات ماده (تغییر) بر آن حاکم است و هیچ چیز در "بود" خود نمی پاید و نمی ماند و همه چیز به جانب "شدن" در حرکت است مجالی و جایی برای دلبستگی و دلبستن نیست. نه عیش این عالم و نه اندوه آن هیچ کدام به یک آهنگ نمی ماند. برای همین است که بر اساس آموزه های دینی ما نه می باید در هنگامه های که غم فراگیر وجود مان می شود از نای جان بنالیم و نه آن دمی که شادی به سراغمان می آید به دوام بی حصر آن غره شویم. از نظر حافظ زندگی در این جهان، تنها درنگی است تا توشه ای برگیریم و برگی به دیار باقی خود روانه سازیم. ما مسافران کم اقامت جهان ناپایداری هستیم که همواره از حالتی به حالتی به اقتضای ماهیت مادی خود تبدیل می شود:
مجوی عیش خوش از دور ِواژگون سپهر
که صاف این سر خُم جمله دُردی آمیز است
یا:
مرا در منزل جانان چه امن عیش، چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
چاره جویی از بهارِ توبه شکن
بهار با همه زیبایی های شور انگیزش جلوه های از جلوات ِفیض سرمدی است. فهم این نازک ِخیالی های هستی، از آن کسی است که نشانه شناسانه به دنبال مبدا همه فیض هاست. این مبدا بی تردید خود، همه زیبایی و زیبایی همه است. همه چیز سخنگوی کوی یار ازل است و به حکم آنکه رشته تعلق خود را به این ساحت بی انتها دارد واجد زیبایی و دارنده حقیقت است.
حافظ به مانند خبیری و حکیمی آگاه، مخاطب خود را دراین گذران شتاب آلوده عالم به اغتنام فرصت توجه می دهد و از او می خواهد که از فرصت فراهم آمده بهار و دمیدن سبزه بیشترین بهره ممکن را به دست آورد:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر(۵) و دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول(۶) که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
کسانی می توانند انتظار ِعید را بکشند که نفسشان را از غبارهای نازل ِ دنیایی تکانده باشند. عید به دیدار دنیا پرستان بی بصیرت نی آید. عید از آن کسی است که برحذر از فتنه های دون دنیا باشد:
"شما را از دنیا برحذر می دارم! زیرا منزلی است که هر آن باید از آن آماده کوچ بود. دنیا جایگاه اقامت نیست. خویش را با مکر و غرور زینت کرده و با زیورش فریب داده است؛ خانه ای است که در نظر مالک اصلی اش بی ارزش است؛ حلالش را با حرامش و خیرش را با شرش؛ زندگیش را با مرگش؛ شیرینی اش را با تلخی اش به هم آمیخته؛ به همین دلیل خداوند آن را مخصوص اولیا خویش قرار نداده و از اعطای آن به دشمنانش مضایقه نکرده است.(۷) " عید برای کسانی است که به روی شاه ِ حقیقت می نگرند و از ساقی وعده ایزدی مطالبه می ِ بیخودی دارند:
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
سپس به ناگاه گریزی می زند تا دیدگاه و انتقاد شدید خود را به ریاکاران و متشرعین کهنه گرا و ظاهر اندیش بنمایاند:
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه ی رند شراب خوار
اگرچه حافظ عالم ماده را گذرا و ناپایدار می داند و به مخاطبان خود دلبستگی به آن را مایه خسران برمی شمارد اما این همه باعث آن نمی شود که کنج عزلت را برگزیند و بی تحرکی پیش گیرد. او نوروز و بهار را به مثابه نشانه هایی می داند که خبر از حقیقتی شگفت می دهند. بینش حافظ به مانند همه عارفان شاعر و شاعران عارف این دیار، بینشی آیه نگرانه و تسبیحی است. حافظ همه اجزای این عالم را به مانند آیه ها و آینه هایی می داند که می توان در آن رخساره حقیقت را به زیباترین گونه ممکن دید. همه بهار و طراوتمندی های آن، آیه های روشن خداوندند که اگر چشم دل به درستی و درایت بگشاییم می توانیم در آن همه گمشده های فطری خود را باز یابیم. در حقیقت، بهار کتاب گشوده ای است برای همه کسانی که اهل تنبه اند.
از دیگر سوی همه چیز در این عالم "مُسبِح " ( شناور) در دریای تنزیه و تقدیس ِذات اقدس الهی هستند. هیچ جزیی از اجزای هستی، آنی، از تسبیح او باز نمی ماند. راز شگفت تعالی و رشد موجودات نیز در همین نکته باریک تر ز مو نهفته است. شهود این حقایق که البته در بهار با طراوت و تلاوت خاصی نیز همراه است، حافظ را به شعفی خاص می کشاند:
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
حافظ به شکرانه این فهم عارفانه و غایتمند دانستن هستی، مصلحت را در آن می بیند که به میخانه یار رود. یعنی همان جایی که همه از همه چیز و همه کس – جز دلدار ازل – بی خبرند. جایی که تنها به یک نقطه هوشیاری را سزد. میخانه نه جایی معروف و مشخص بلکه همه عالم است. همه هستی، آگاه به او و بی خبر و مست از غیر اوست. همه جهت ها به جانب او و همه نگاه ها نگران اوست. در این میخانه بی بدیل، به مهمان شراب ِ عطش می دهند:
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
حافظ، همه زیبایی های عالم وجود را مدیون و مرهون عنایت بی کرانه خداوند می داند. بهار با همه زیبایی های شور انگیزش جلوه های از جلوات ِفیض سرمدی است. فهم این نازک ِخیالی های هستی، از آن کسی است که نشانه شناسانه به دنبال مبدا همه فیض هاست. این مبدا بی تردید خود، همه زیبایی و زیبایی همه است. همه چیز سخنگوی کوی یار ازل است و به حکم آنکه رشته تعلق خود را به این ساحت بی انتها دارد واجد زیبایی و دارنده حقیقت است:
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
سخن در پده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
چو گل گر خُرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زر اندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت پیروزی
یکی از بازی های آیینی متداول در بیشتر شهرهای ایران بازی میر نوروزی یا کوسه برنشین بوده است. در این بازی کوسه ای موضوع تمسخر و بهانه شادی های تماشاگران قرار می گیرد. ابوریحان محمد بن احمد بیرونی در قانون مسعودی می نویسد:" اما بهار جشن از این روی به این نام نامیده شده است که در زمان اکاسره آغاز بهار بوده است و در آن مردی کوسه بر خری یا استری بر می نشست و مژده رفتن سرما و آمدن گرما را می داد و خود را با بادبیزن باد می زد." در این مراسم کوسه احکامی را صادر می کند که برای مردم مایه تمسخر و خنده است. احکامی که هرگز منزلت و اعتباری ندارد. گاه شخصی بی نام و نشان را امیر یا سلطان نامیده و بر تخت می نشانیده اند. این " میر نوروزی" مانند امیر فرمان می رانده و احکامش (از عزل، نصب و توقیف و حبس و جریمه و مصادره ) اجرا می شده اما پس از چند روزی امارت و حکومتش پایان می پذیرفته و طبعاً اوضاع شهر به صورت عادی بر می گشته است. به همین مناسبت در زبان فارسی هرجا اشاره به حکومت میر نوروزی شده کنایتی است از سلطنت ها و امارت های کوتاه مدت و بی دوام. در این وام گیری هوشمندانه و ظریف از مراسم آیینی زمان، حافظ به طرفه طریقی احوال احکام دنیا را به این گونه به تمسخر می گیرد و کسانی هم که در پی مطالبه و تمنای دنیا هستند به واقع زبون تر از میر نوروزی می داند. زیرا هرآنچه دنیا، آدمی را به آن فرا می خواند تنها چند روزی می پاید. بی شک مرام دنیا نمی تواند مبتنی بر دوام و پایداری باشد. راه، صراط مستقیم الهی است، شیوه رفتار، عبادتگری است و توشه این طریق همان پارسایی و تقوی است. پس اکنون که از سوی خداوند برای ما مجالی فراهم آمده می باید آن را مغتنم بداریم و در موسم زیبای گل، می ِ" معرفت " بنوشیم و مست ساقی شویم نه مست ِمی. زیرا:
مست می بیدار گردد نیمه شب
مست ساقی روز محشر بامداد
حافظ ترک این می را هرگز برای خود جایز نمی شمارد و می خواهد تا همواره در لذت شُرب مدام به سر ببرد. می خواهد همواره از قرب فرایض هم بگذرد و به قرب نوافل برسد. یعنی از حالی به مقامی واصل شود. این حال هرگز بدون می ِ معرفت، آن هم معرفت تاویلی و شهودی ممکن نخواهد شد:
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل می زنم، این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ بربط و آواز نی کنم &#۶۱۴۷۲;
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
و در جای دیگر اشاره به همین مطلب دارد:
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن پیر مغان است و به جان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
خوش هوایی ست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم
بهار اگرچه گذراست اما مجال مغتنمی است که آدمی در احوال آن سیری معنوی کند و از این سیر برای دنیای درون خود توشه بردارد.
نویسنده: علیرضا - باوندیان
منبع: سایت - باشگاه اندیشه
۱) گفته شده است آفرینش و هبوط آدم به زمین و همچنین بعثت پیامبر اکرم (ص) و امامت حضرت علی (ع) نیز در این روز آغاز گشت.
۲) مثنوی معنوی مولوی / دفتر پنجم
۳) فرازی برگرفته از سایت فرهنگستان هنر
۴) گفت و گو با حجت الله اصلی درباره " آرمان شهر در اندیشه ایرانی " – خبرگزاری میراث فرهنگی – گروه ۸ – سولماز نراقی
۵) دنیای کهن. به این اعتبار که زمین نسبت به انسان قدیم است. رمزی از زمستان
۶) ظلم و ستم و دراز دستی. اما در این بیت مقصود ظلم و ستم خزان است که بلبل را به هجر گل نشانده است
۷) نهج البلاغه علی (ع)
منبع : باشگاه اندیشه