پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

وکیل زبردست


وکیل زبردست
بازرگانی به دفتر کار زادیک وکیل نامدار رفت و گفت: در برابر چشم دو نفر شاهد، مبلغ زیادی به یک نفر وام داده ام اکنون که آن دو نفر شاهد مرده اند بدهکار از پس دادن پول من خودداری می کند و می گوید هرگز از من پولی نگرفته است.
وکیل پرسید: پول را در کجا به او دادی؟
بازرگان پاسخ داد: روی تکه سنگی بزرگ که در دامنه کوه است .
وکیل پرسید: بدهکار، آرام حرکت می کند یا تند و تیز؟
بازرگان پاسخ داد: او بسیار تند وتیز است.
وکیل گفت: بسیار خوب! او را به دادگاه می کشانم.
سرانجام مرد بدهکار در دادگاه حاضر شد.
وکیل بازرگان گفت: در پیشگاه دادگاه از این مرد می خواهم پولی را که وام گرفته پس بدهد.
قاضی پرسید شما شاهدی دارید؟
وکیل پاسخ داد: نه! دو نفر شاهد بوده اند که هر دو از دنیا رفته اند.
اما شاهد سومی نیز هست و آن تخته سنگی بزرگ است که روی آن پول ها را شمرده و به این مرد دادند، خواهش می کنم یک نفر را دنبال آن تکه سنگ بفرستید. امیدوارم آن تخته سنگ شهادت بدهد.
قاضی گفت: دادگاه درخواست شما را می پذیرد.
یک نفر را فرستادند تا از تخته سنگ بزرگ بخواهد که برای شهادت دادن در دادگاه حاضر شود.
پس از چند ساعت قاضی از وکیل بازرگان پرسید: خوب هنوز سنگ شما برای دادن شهادت نیامده؟
مرد بدهکار خنده اش گرفت و گفت: تا بامداد روز دیگر نیز آن سنگ به اینجا نخواهد رسید زیرا به اندازه ای بزرگ است که پانزده مرد شاید نتواند آن را اندکی تکان دهد!
وکیل فریاد زد: نگفتم که تخته سنگ شهادت می دهد؟!این مرد می داند که آن سنگ کجاست و همین الآن اعتراف کرد که روی آن سنگ پول را شمرده و به او داده اند.مرد ناچار گرفتن پول را پذیرفت و آن را به بازرگان پس داد.
منبع : روزنامه خراسان