چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


مؤمنان‌


مؤمنان‌
در میهمانی‌ زن‌ِ پهلودستی‌اش‌ لیموناد زنجبیلی‌ مزمزه‌ می‌كند، هر چند می‌داند او طرفدار پر و پاقرص‌ وُدكا مارتینی‌ است‌. به‌ نوشابهٔ‌ گازدار اشاره ‌می‌كند و می‌گوید: «چله‌روزه‌؟» زن‌ سرش‌ را به‌ علامت‌ تصدیق‌ تكان‌ می‌دهد. چشمانش‌ هم‌چون‌ تندیسی‌ آرام‌ است‌. مرد می‌داند او یك‌ مؤمنه‌ است‌. او هم ‌همین‌طور. اجازه‌ بدهید او را كِردو بنامیم‌.
كِردو در زیرزمین‌ كلیسایی‌ است‌. هم‌راه‌ با چهار بانوی‌ سال‌خورده‌، عضو كمیتهٔ‌ كلیسای‌ چرچ‌ هریتیج‌ است‌. مشكل‌شان‌ این‌ است‌ كه‌ قصد دارند به ‌كلیسای‌ جدیدی‌ با دیوارهای‌ پلاستیك‌ سفید نقل‌ مكان‌ كنند و نمی‌دانند با این‌همه‌ اسباب‌ و اثاثهٔ‌ كهنهٔ‌ مذهبی‌ چه‌كار بكنند؟ این‌ وسایل‌ قرن‌ها روی‌ هم‌انباشته‌ شده‌؛ نیمكت‌های‌ پشت‌دار و پاگرم‌كن‌های‌ حلبی‌ از عمارت‌های‌ سال‌۱۷۳۶، چهارپایه‌های‌ مفروش‌ نیایش‌ و كیسه‌های‌ مخمل‌ خیرات‌ ازعمارت‌های‌ سال‌ ۱۸۱۲، نیمكت‌ شمّاس‌ گوتیك‌ عظیم‌الجثه‌، از چوب‌ِ بلوط‌ قُبه‌دار، از بناهای‌ سال‌ ۱۸۸۵، كه‌ بلند كردن‌ و جابه‌جا كردنش‌ هفده‌ مرد غیرروحانی‌ را از پا درمی‌آورد. آن‌ روزها آدم‌ها باید خیلی‌ غول‌پیكر بوده‌ باشند، آدم‌های‌ غول‌پیكرِ مؤمن‌.
بانویی‌ سال‌خورده‌ بر روی‌ دسته‌های‌ لایی‌دار نیمكت‌ بالا می‌رود، ذرات ‌گرد و غبار از زیر پاهایش‌ به‌ هوا برمی‌خیزد. از قبهٔ‌ پشت‌ نیمكت‌ پرزرق‌‌وبرق‌ چیزی‌ ـ نوعی‌ جواهر ـ را می‌آورد. آن‌ را دست‌‌به‌دست‌ می‌دهند. عكسی‌است‌ قهوه‌ای‌رنگ‌، از بچه‌ای‌ مربوط‌ به‌ دورهٔ‌ ویكتوریا با تاجی‌ كاغذی‌ بر سر، كه‌ در شیشه‌ای‌ ترك‌دار كار گذاشته‌ شده‌ است‌.
زن‌ اولی‌ می‌گوید: «شاید كلیسایی‌ كه‌ تازه‌ ساخته‌ شده‌ بخواهد این‌ها رابخرد.»
زن‌ دومی‌ می‌افزاید: «از آن‌ فرقه‌های‌ جدید كالیفرنیایی‌.»
كِردو می‌گوید: «ابداً. كسی‌ این‌ آت‌ و آشغال‌ها را نمی‌خواهد.»
زن‌ سومی‌ با التماس‌ می‌گوید: «حداقل‌ بگذارید یك‌ دلال‌ عتیقه‌ بیاوریم‌ تاقاب‌ عكس‌ها را قیمت‌ بگذارد.» آن‌ها در پشت‌ پیانوی‌ كوچك‌ قدیمی‌ و جعبهٔ‌ كتاب‌های‌ مزامیر پیچیده‌ شده‌، شاید چهل‌ قاب‌ عكس‌ را از پوشش ‌درآورده‌اند، همگی‌ خالی‌اند. «امروزه‌ مردم‌ برای‌ چنین‌ چیزهایی‌ پول‌ زیادی ‌می‌دهند.»
كِردو می‌پرسد: «كدام‌ مردم‌؟» باورش‌ نمی‌شود، زیرزمین‌ خالی‌ از هوا به‌نظر می‌رسد، نمی‌تواند نفس‌ بكشد. بخاری‌ قدیمی‌ شروع‌ به‌كار می‌كند.ارتعاش‌ هیجان‌انگیزش‌ تراشه‌های‌ شُل‌ و وِل‌ پوشال‌ پنبهٔ‌ كوهی‌ لوله‌ها را به‌لرزه‌ درمی‌آورد. تراشه‌ها مثل‌ برف‌ بر كتاب‌های‌ كهنهٔ‌ مزامیر، قاب‌ عكس‌ها، چهارپایه‌های‌ پیانو، صندلی‌های‌ شكستهٔ‌ مدرسهٔ‌ یك‌شنبه‌، تابلوی‌ حضور وغیاب‌ با ستاره‌های‌ پشت‌ چسب‌دار خراب‌شده‌، كفش‌های‌ بولینگ‌ مسابقات ‌باشگاه‌ پیرمردان‌، چهارپایه‌های‌ نیایش‌ فرسوده‌ مانند یوغ‌ِ ورزاو، پاگرم‌كُن‌های‌ حلبی‌ سوراخ‌ سوراخ‌ مثل‌ رنده‌های‌ كلم‌، فرو می‌ریزند. خداوندا، غم‌انگیز است‌. پرودگارا.
بانوی‌ سال‌خوردهٔ‌ چهارمی‌ پاكتی‌ با خود آورده‌ است‌. از داخل‌ آن‌ كهنه‌های‌ گردگیری‌، یك‌ بُطر ویندكس‌، رنگین‌كمانی‌ از نشانه‌های‌ شگف‌انگیز، تعدادی‌ برچسب‌ حمل‌ و نقل‌ در دو رنگ‌ ـ سبز برای‌ نگه‌داری‌ وقرمز برای‌ از بین‌بردن‌ ـ بیرون‌ می‌آورد. به‌ سرعت‌ می‌گوید: «بیایید كاری‌ بكنیم‌. بیایید آن‌چیزهایی‌ را كه‌ به‌ درد نمی‌خورند از آن‌هایی‌ كه‌ به‌ درد می‌خورند سوا كنیم‌.»
كِردو به‌ دیدار كشیش‌ می‌رود. او آدم‌ بسیار خبره‌ای‌ است‌. می‌گوید:«امروز سهام‌ داوجونز ۳/۲% كاهش‌ یافت‌. یك‌صدای‌ مزاحم‌ از میان‌ صداهامان‌ كم‌تر.»
زن‌ِ كشیش‌ برای‌شان‌ چای‌ و عسل‌ می‌آورد. شیشهٔ‌ عسل‌ در شعاعی‌ از پرتوآفتاب‌ غبارآلود خانهٔ‌ كشیش‌ می‌درخشید. موهای‌ زن‌ كشیش‌ به‌ شكل‌ كندوی ‌بلندی‌ رو به‌ بالاست‌. او زنی‌ست‌ موبور و هوس‌انگیز. زن‌ كِردو سبزه‌گون‌ و بی‌سر و زبان‌ است‌. در حالی‌ كه‌ زاهدانه‌ چای‌ را مزمزه‌ می‌كند، می‌اندیشد، حالا بخر، بعداً پولش‌ را بده‌.
كِردو كلیسای‌ جدید را با دقت‌ وارسی‌ می‌كند. پوستهٔ‌ براق‌ گنبدی ‌شكل‌ كه ‌از پلاستیك‌ سفید است‌، مجموعهٔ‌ اتاق‌ را با رنگ‌ روشنی‌ منعكس‌ می‌كند. او در نیوكوشن‌ كامیتی‌ انجام‌ وظیفه‌ كرده‌، جایی‌ كه‌ با گروهی‌ از آرشیتكت‌ها هم‌كاری‌ می‌كرده‌، جلسات‌ بی‌پایان‌ و طرح‌های‌ بی‌شمار به‌ اجرا درمی‌آورده‌. این‌جا نامرادی‌های‌ پیش‌ پاافتادهٔ‌ بسیاری‌ وجود دارد. محل‌ منبر از هم‌گامی‌ بامكان‌ خطابه‌ خودداری‌ می‌كند.
منارهٔ‌ كلیسا در توفان‌ مویه‌ می‌كند. دیوارهای‌ جداكنندهٔ‌ اتاق‌ مدرسهٔ‌ یك‌شنبه‌، وقتی‌ به‌ سر جای‌ همیشگی‌شان‌ كشیده ‌می‌شوند خراشیده‌ شده‌ و تاب‌ برمی‌دارند. اُرگ‌ از جنس‌ فایبرگلاس‌ است‌. كانال‌ از مجرای‌ عوضی‌ هوا به‌ پایین‌ می‌دهد و مدام‌ شمعك‌ كورهٔ‌ دیواری‌ را خاموش‌ می‌كند. ابعاد اتاق‌ دیگ‌ بخار آدم‌ را بر سر شوق‌ نمی‌آورد. پی‌ساختمان‌ پیش‌ از این‌ تَرَك‌ برداشته‌ است‌. كِردو با نگاه‌ تَرك‌ِ پُراِعوجاج‌ را دنبال ‌می‌كند. زمین‌، البته‌، ناگهان‌ فرو می‌ریزد. منقبض‌ می‌شود، صفحات‌ قاره‌ای‌ درحال‌ لغزیدن‌ هستند. با وجود این‌ آدم‌ به‌ نحوی‌ انتظار دارد كه‌ زمین‌ زیر كلیسا پابرجا بماند. به‌ این‌ ترتیب‌، باز هم‌ معجزات‌ امری‌ روزمره‌ و جبری‌ خواهند بود. می‌اندیشد، هم‌چون‌ زلزلهٔ‌ لیسبون‌، ایمانش‌ می‌لغزد.
كتاب‌ سنت‌ آگوستین‌ را می‌خواند. هوا خیلی‌ داغ‌، درخشان‌، خیره‌كننده‌ و توفانی‌ است‌. «آه‌ پرودگارا، آیا به‌راستی‌ چیزی‌ در من‌ هست‌ كه‌ نشان‌ از تو داشته‌ باشد؟ آیا زمین‌ و آسمانی‌ كه‌ آفریده‌ای‌، و در آن‌ من‌ را خلق‌ كرده‌ای‌، نشان‌ از تو دارد؟ یا، چون‌ جز به‌ ارادهٔ‌ تو چیزی‌ نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد، آیا هر آن‌چه‌ هست‌ نشان‌ از تو دارد؟ پس‌ از آن‌جا كه‌ من‌ هم‌ وجود دارم‌، چراباید در طلب‌ باشم‌ كه‌ تو در من‌ درآیی‌، كه‌ درنمی‌آیی‌، آیا تو در من‌ نیستی‌؟ چرا؟» موضوع‌ بسیار جدی‌، هولناك‌ و هیجان‌انگیز است‌.
كِرد و مجبور است ‌بلند شود و با نوشیدنی‌ خودش‌ را تسكین‌ دهد، طوری‌ كه‌ بتواند به‌ خواندن ‌ادامه‌ دهد. آگوستین‌ با حاشیهٔ‌ سرسام‌آوری‌ قلم‌انداز را ادامه‌ می‌دهد؛ او تقریباً خداوند را به‌علت‌ دورهٔ‌ طفولیت‌ ذلت‌بارش‌، برای‌ شلاق‌خوردنش‌ به‌عنوان‌شاگرد مدرسه‌، در مظان‌ اتهام‌ قرار می‌دهد، بعد حرفش‌ را پی‌‌می‌گیرد، خودش‌ را سرزنش‌ می‌كند و خداوند را مُبرّا می‌كند... نگذار روح‌ و روانم‌ درتحت‌ تعالیمت‌ به‌ سستی‌ گراید، و اجازه‌ نده‌ در اقرار به‌ تمامی‌ رحمت‌هایت‌ به‌ ضعف‌ گرایم‌، كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ مرا از بدترین‌ راه‌ها رهانیده‌ای‌، تو قادر مطلق‌فراتر از تمامی‌ وسوسه‌هایی‌ كه‌ زمانی‌ دنبال‌ می‌كردم‌ مایهٔ‌ شادمانی‌ام‌ شدی‌... این‌ فوق‌العاده‌ است‌، نرمشی‌ وجود ندارد. كِردو نوشیدنی‌ دیگری‌ درست‌می‌كند، از پنجره‌ به‌ بیرون‌ چشم‌ می‌دوزد، می‌گذارد گربه‌ داخل‌ شود، از بچه‌ای‌ می‌پرسد روزش‌ در مدرسه‌ چه‌طور گذشته‌، هر چیزی‌ برای‌ خلاصی ‌از این‌ گردباد... آیا همه‌چیز دود و باد نیست‌؟
آیا چیز دیگری‌ وجود نداشت‌ كه‌با آن‌ قوهٔ‌ تعقل‌ و گفتار مرا به‌كار گیری‌؟ حمد و ثنایت‌، پرودگارا، حمد و ثنایت ‌شاید شاخهٔ‌ نرم‌ و نازك‌ جانم‌ را با تكیه‌ بر كتاب‌ مقدست‌ آرام‌ و قرار دهد، طوری‌ كه‌ در میان‌ این‌ مسایل‌ پوچ‌ و تهی‌ رفته‌رفته‌ به‌ خاموشی‌ نگراید، طعمه‌ای‌ ملوث‌ برای‌ آلودن‌ هوا. زیرا كه‌ آدمیان‌ به‌ طرق‌ بسیاری‌ برای ‌فرشتگان‌ نافرمان‌ قربانی‌ می‌كنند.
نمی‌تواند ادامه‌ بدهد. چهاردهه‌ به‌ انتظار بوده‌ است‌ تا این‌ كتاب‌ را بخواند، قلبش‌ تاب‌ مقاومت‌ ندارد. كتاب‌ بسیار صریح‌ و گزنده‌، بی‌رحم‌ و خردمندانه‌ است‌، هیچ‌ شائبه‌ای‌ در آن‌ وجود ندارد. كِردو در عوض‌ آن‌ ضمیمهٔ‌ مجلهٔ‌ یك‌شنبهٔ‌ نیویورك‌ تایمز را می‌خواند. «چین‌: نقش‌های‌ جدید و قدیم‌.»، «بورژوازی‌ سیاه‌ از گتو می‌گریزد.»، «من‌ گُل‌ِجعفری‌ بودم‌.»، صفحات‌ مصور ورزشی‌، اخبار هنری‌ را ورق‌ می‌زند. كتاب ‌سنت‌ آگوستین‌ را در جای‌ خودش‌ توی‌ قفسه‌ می‌گذارد، بین‌ ماركوس ‌اورلیوس‌ و بوتیوس‌. آن‌جا جاش‌ امن‌ است‌. دوباره‌ آن‌ را پایین‌ خواهد آورد، وقتی‌ كه‌ شصت‌ و پنج‌ سالش‌ است‌ و حاضر و آماده‌. آن‌چه‌ را كه‌ تو می‌بینی‌، پروردگارا، و دم‌ برنمی‌آوری‌، صبور و با رحم‌ و شفقت‌ بسیار. آیا برای‌ همیشه ‌دم‌ بر نخواهی‌ آورد؟
كِردو در مُتل‌ است‌. مخلوطی‌ از ودكا ورموت‌ و یك‌ قوطی‌ لیموناد زنجبیلی‌، محض‌ احتیاط‌ با خود آورده‌ است‌. زن‌ هم‌ راهش‌ را نمی‌تواند از راه‌به‌در برد، هنوز چله‌روزه‌ است‌. زن‌ از قوطی‌ لیموناد جرعه‌ جرعه‌ می‌نوشد و او از نوشیدنی‌ مخلوط‌، یك‌دیگر را تحسین‌ می‌كنند. باعث‌ شادی‌ هم‌ می‌شوند. چون‌ مؤمن‌ هستند. اعمال‌شان‌ دارای‌ جنبهٔ‌ فوق‌العاده‌ای‌ از زیبایی‌ و مخاطره‌ است‌. آن‌ دو دوزخی‌ بودن‌ را سرسری‌ می‌گیرند؛ اگرچه‌ آن‌ را بر زبان ‌نمی‌آورند. متناسب‌ با حق‌شناسی‌ و شعفی‌ كه‌ احساس‌ می‌كنند، تنها ازچیزهای‌ پر از لطف‌ و محبت‌ حرف‌ می‌زنند. كِردو برای‌ این‌كه‌ او را از نو به‌ هیجان‌ آورد از كتاب‌ سنت‌ آگوستین‌ نقل‌ می‌كند: اگر آدمیان‌ مایهٔ‌ مسرتت‌ می‌شوند، در برخورد با آن‌ها شكر خدای‌ را به‌ جای‌ آور، و مبادا كه‌ از خالق‌خود و از آن‌چه‌ مایهٔ‌ شادمانی‌ و تكدر توست‌ روی‌ برگردانی‌.
كِردو در بیمارستان‌ بستری‌ است‌. دچار حادثه‌ شده‌ است‌، و بعد عمل‌ جراحی‌. در حالی‌ كه‌ اثر دار و در خونش‌ فروكش‌ می‌كند، درد مانند ماهی‌مركب‌ سمی‌، كه‌ از زیر شناگر غوطه‌وری‌ در اقیانوس‌ بالا می‌آید، سربرمی‌آورد. زانویش‌ را محكم‌ می‌گیرد. رهایش‌ نخواهد كرد. با توجه‌ به‌ ساعت ‌شب‌تاب‌ روی‌ میز دو ساعت‌ مانده‌ است‌ تا بتواند زنگ‌ پرستار را بزند و سهم‌ دیمرول‌ خودش‌ را بخورد.
تنها پنجره‌ای‌، شهر خلوت‌ و روشن‌ از چراغ‌ خیابان‌ها را در معرض‌ تماشا می‌گذارد. كِردو دعا می‌خواند، با صدای‌ بلند. این‌ عبادت‌ محاوره‌ای‌ طولانی‌ است‌، نه‌ اعتذارآمیز و نه‌ شبهه‌انگیز، درد و رنجش‌ او را در وضعیت‌ جدیدی‌ قرار داده‌ است‌. با صدای‌ بلند حرف‌ می‌زند، انگار در تلویزیون‌ دارد اخبار نیمه‌شب‌ را می‌گوید. ناگهان‌ عرق‌ دل‌پذیر برتنش‌ می‌نشیند. به‌طرز معجزه‌آسایی‌ آرام‌ می‌گیرد. ماهی‌ مركب‌ رهایش‌ می‌كند، به‌ اعماق‌ ناشناخته‌ عقب‌ می‌نشیند. وقتی‌ پرستار می‌آید می‌بیند كه ‌كِردو خواب‌ است‌. صبح‌ سرزده‌ است‌. در سرتاسر راه‌رو، دانه‌های‌ تسبیح‌ تیك‌تیك‌ صدا می‌كنند.
كِردو در مترو نشسته‌ است‌. روبه‌روی‌ مردان‌ دیگری‌ كه‌ تكان‌تكان ‌می‌خورند و در نوسان‌اند، تكان‌ تكان‌ می‌خورد و در نوسان‌ است‌. سر كاربرمی‌گردد، هر چند حالا می‌لنگد. برای‌ همیشه‌ خواهد لنگید. تن‌ از خطا چشم‌ نمی‌پوشد. فقط‌ خداوند بخشاینده‌ است‌. بین‌ دو ایست‌گاه‌، مترو بر روی‌ پلی‌، در روشنایی‌ بالا می‌آید.
پایین‌، رودخانه‌ در تلألو است‌، انگار آلوده‌ نیست‌، قایق‌های‌ شراعی‌ در بادِ هوای‌ درخشان‌ یك‌بری‌ می‌شوند. كِردو آن‌ معبر را در بیدهٔ‌ مقدس‌ به‌خاطر می‌آورد، وقتی‌ كه‌ یكی‌ از اعضای‌ انجمن‌ شهر در بحث‌ گرویدن‌ به‌ مسیحیت‌، زندگی‌ ما را به ‌پرواز گنجشكی‌ از میان‌ مرغ‌زار روشنی ‌تشبیه‌ كرد: «شهریارا، چنین‌ به‌ نظرم‌ می‌رسد، این‌ امر زندگی‌ انسان‌ را بر روی‌ زمین‌ در قیاس‌ با زمانی‌ كه‌ برای‌مان‌ ناشناخته‌ بود جلوه‌گر می‌سازد، گویی‌ در ضیافتی‌ با سرداران‌تان‌ نشسته‌اید، زمستان‌ است‌ و آتش‌ روشن‌ و تالارتان‌ گرم‌. بیرون‌ برف‌ و باران‌ می‌بارد و هوا توفانی‌ است‌. گنجشكی‌ داخل‌ می‌شود و به‌سرعت‌ در سرتاسر خانه‌ پرواز می‌كند. از دری‌ داخل‌ و از در دیگر خارج‌ می‌شود.»
كردو، در فاصلهٔ‌ روشنایی‌، در روبه‌رویش‌ متوجه‌ مردی‌ می‌شود. آدمی ‌معمولی‌، فرسوده‌، با قد و وزنی‌ متوسط‌، به‌ نحوی‌ جبونانه‌ مُلبس‌، با این‌حال ‌چیزی‌ عمیقاً نامطبوع‌ و ثابت‌ دور دهانش‌ دیده‌ می‌شود كه‌ نماد كلی‌ یگانگی‌ تام‌ و تمام‌ با ماشین‌ بی‌احساس‌ جهان‌. كِردو او را با آدمی‌ خدانشناس‌ عوضی ‌می‌گیرد. با خود می‌اندیشد، بین‌ این‌ آدم‌ بی‌آزار و من‌ ورطه‌ای‌ لایتناهی‌ دهان ‌می‌گشاید، چون‌ من‌ مؤمن‌ام‌.
مترو تلق‌تلق‌كنان‌، به‌ زیرزمین‌ فرو می‌رود. یا، شاید، همان‌طور كه‌ برخی ‌قدیسان‌ افراطی‌ تلویحاً اظهار داشته‌اند، كه‌ در زیر جلال‌ و جبروت‌ سرمدی‌، مؤمنان‌ و غیرمؤمنان‌ دقیقاً یك‌سان‌ هستند.
جان‌ آپدایك‌
برگردان: جمشید كارآگاهی‌
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی دیباچه