دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

معلم ادبیات من


معلم ادبیات من
شاید هنوز خاطره ای از شعر حافظ در هر شرایطی از زندگی غافلگیرکننده باشد. لحظه ای چنان غذای سر سفره را از یادمان ببرد که سرد شود یا اصلاً گرسنگی را از خاطرمان دور کند. سفارش جنس و کالا را در فروشگاه و سوپرمارکت از نوک زبانمان بزداید یا فراتر از اینها ما را با یک لنگه جوراب راهی سرکار و زندگی روزانه کند! موردی ندارد. خاطرات دریا هستند. یک لحظه که به ساحلش قدم بگذاریم، ما را به دیدن صدف ها و مرجان های دل خود دعوت می کنند. آنجا در لابه لای تنفس ماهیان، بقایای قایقی قدیمی، خزه ها، تکه پاره پارچه هایی که شاید بادبانی بوده یا حتی عمیق تر از اینها انگشتر زمرد نشان دریانوردی از عهد باستان، چیزهای دیگری هم شاید باشند. برای نمونه مرواریدی که کسی نمی داند قیمت اش چیست. نمی گویم چند است! آخر «چیست» نخستین مرحله پرسش ماست. وقتی با کسی یا چیزی روبه رو می شویم یا می دانیم او چند است یا نمی دانیم چیست! بنابراین «او» یا «آن» خود خودش است. خود، خود معنا بشر از همان بدو طلیعه تاریخ با این چیستی روبه رو بوده است. فلاسفه از هستی به چیستی می رسند اما به نظرم خود هستی به منزله چیستی است. حقیقت اش را بخواهید ما باید یک نان بخوریم و یک نان هم نذر معلم ادبیاتمان بکنیم. خدایش نگه دارد آن «فرهیخته عمومی» را. منظورم از فرهیخته عمومی یا عام ، آدمی است که در همین زندگی است ،اگرنه اگر که فرهیخته خاص می بود، حضرت حافظ یا مولانا و باباطاهر می شد. حقیقت اش را که بخواهید من خودم، خیلی خودم را مدیون معلم ادبیاتمان می دانم. همیشه می گویم؛ یادش به خیر.
حتی گاهی می گویم یادش به خیر پائیز! حالا چرا پائیز! حتماً این سؤال را از من می پرسید! باور کنید نمی دانم. فقط می دانم پائیزی بوده است؛ پائیز پانزده سالگی من. شاید هم شانزده. پس وقتی از کسی یاد می کنیم، از فصل هم یاد می کنیم. زمان پدیده عجیبی است. مکان می رود، رنگ می بازد و غریب می شود اما زمان نه، چهار فصل هست، می چرخد و با ما و مکان های ما پیش می آید. پس یادت به خیر معلم من. اگر نانی هم نداشتم نذر سلامتی ات کنم، همین یک عدد نانی را هم که می خورم از تو دارم و یادت به خیر فصل. نود و نه درصد پائیز بود. معنی شعری را پرسیده بودم و او معنی کرده بود. اصولاً مداد را دوست داشت. ما را مقید به داشتن مداد می کرد. می گفت سعی کنید معنی بیت را بفهمید، اگرنه با مداد در قسمت پائین کتاب هر معنی را که ندانستید، یادداشت کنید. برعکس با خودکار میانه چندانی نداشت، خدای ناکرده اگر کسی با خودکار معنی شعر حافظ را زیر ابیات می نوشت! بشدت با این عمل برخورد می کرد. در کل شیوه تدریس اش، فلسفه بود و در کل همه معلم های ادبیات ما «فیلسوف عام» بوده و هستند. فیلسوف همین زندگی! و معنی کردن شعر قطعاً فلسفه است. وقتی شعری را نمی فهمیم، هر طور که شده دنبال معنی آن می گردیم. معنی اش را که فهمیدیم حس خوبی پیدا می کنیم، حس دانایی.
معنی کردن یک مزیت دیگر هم دارد. وقتی معنی می کنیم، چیزی می فهمیم، وقتی معنی نمی کنیم، امکان دارد چیز دیگری بفهمیم. همین است که اسمش را گذاشته اند؛ سوءتفاهم! و سوء تفاهم چیزی جز فکر نکردن ما به معنی نیست. معنی همیشه شفاف است و شعر همیشه شفاف است و فکر نمی کنم هیچ جای دنیا اینقدر امکانات آموختن برای شان باشد. شاعر، فقط شاعر نیست. نتوانیم صددرصد فیلسوفش بدانیم، نود و نه درصد، هست. حداقل پیر است. دانا است. زمان دیده است و حرف دانا همیشه ارزش معنی کردن دارد.

امید بی نیاز
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید