دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


منحنی «فیلیپس» و نظریات «فریدمن»


منحنی «فیلیپس» و نظریات «فریدمن»
بسیار بعید است کسی در دنیا پیدا بشود که نام «فیلیپس» به گوشش نخورده باشد. شرکت(در حال حاضر چند ملیتی) «فیلیپس» در سال ۱۸۹۱م، توسط فردی هلندی با همین نام برای تولید لامپ روشنایی تاسیس شد و بعدها مشهورترین محصول آن یعنی ماشین ریش تراشی به بازار عرضه شد که سال هاست بیش از نیمی از بازار این محصول به این شرکت تعلق دارد.
البته شهرت واژه «فیلیپس» تنها مربوط به بنیانگذار این شرکت هلندی نیست. در سال ۱۹۵۸م، اقتصاددان مشهوری به همین نام با بررسی اقتصاد کشور انگلستان بین سال های ۱۸۶۱ تا ۱۹۵۷ پی به رابطه مستقیم موجود میان دو شاخص اقتصادی یعنی «نرخ بیکاری» و «نرخ تورم» برد و نموداری را که در تصویر مشاهده می کنید، ارائه کرد که به نام خودش مشهور شد. بر اساس این نمودار; هرچه نرخ تورم بالا برود از نرخ بیکاری کاسته می شود و برعکس.! همانطور که در نمودار مشاهده می شود بیکاری هرگز به صفر نمی رسد.
به زبان خیلی ساده اگر بخواهیم توضیح بدهیم; براساس این نظریه، وقتی در جامعه تورم ایجاد می شود، درآمد افراد با همان سرعت تورم افزوده نمی شود و در نتیجه نفع بیشتری به صنایع می رسد و صنایع برای افزودن بر منافعشان سعی می کنند بیشتر تولید کنند در نتیجه کارگران بیشتری را استخدام می کنند و بیکاری کم می شود. از آن طرف کسانی که تا دیروز بیکار بودند در نتیجه استخدام و کسب درآمد بیشتر از گذشته خرید می کنند و این امر بازهم موجب بالا رفتن تورم می شود و این سیکل ادامه پیدا می کند. عکس این قضیه وقتی رخ می دهد که از قیمت ها کاسته شود. در این هنگام صنایع برای کم کردن از زیان خودشان سعی در کم کردن هزینه های زائد کرده و کارگران را اخراج می کنند و بیکاری افزایش می یابد. به این ترتیب خرید افراد کمتر شده و بازهم صنایع متضرر شده و از تولید خواهند کاست و بازهم کارگران بیشتری بیکار می شوند و....این نظریه ظاهرا مبنای علمی و دقیقی داشت و به سرعت مورد استقبال قرار گرفت و توسط دولت ها به مورد اجرا گذاشته شد.
دهه ۶۰ میلادی اوج استقبال از این نظریه بود. دولت ها با بالا بردن تورم سعی در کاستن از بیکاری داشتند. هرچه باشد همه متفق القول هستند که زیان تورم کمتر از بیکاری است. این موج علاوه بر اروپا در آمریکا هم رواج یافت و طرفداران نظریه های دخالت دولت در اقتصاد ایده های خود را بر دولت های مختلف ایالات متحده از «فرانکلین روزولت» تا «لیندون جانسون» تحمیل کردند، تا به این وسیله از نرخ بیکاری در جامعه آمریکا کاسته شود. اما در دهه ۷۰ میلادی، موج بزرگ تورم با جریان بیکاری عظیم در آمریکا همراه شد و به عبارتی دیگر; این چنین بود که صحت این نظریه با چالش جدی مواجه شد. در این هنگام بود که «میلتون فریدمن» رهبر مکتب فکری «دانشگاه شیکاگو» نظریات خود درباره اقتصاد آزاد(بدون دخالت دولت) را ارائه داد. «فریدمن» و همکارانشان استدلال کردند که افزایش تورم تنها در کوتاه مدت موجب کاهش بیکاری می شود ولی در بلندمدت این نقش را نخواهد داشت و تنها زیان آن است که بر اقتصاد باقی می ماند بدون آنکه نفعی به جامعه برسد.
«فریدمن» اقتصاد را در تمامی ارکان جامعه موثر می دید. وی در کتاب «آزادی و سرمایه داری»(۱۹۶۲) کاهش نقش دولت در یک بازار آزاد را به عنوان تنها راه ایجاد آزادی سیاسی و اجتماعی معرفی کرد. وی مجموعه برنامه تلویزیونی «آزادی انتخاب» را در اوایل ۱۹۸۰ در شبکه های تلویزیونی آمریکا اجرا کرد و بعدها همان مباحث را با همکاری همسرش به کتاب مشهور «آزادی انتخاب» تبدیل کرد. مکتب «دانشگاه شیکاگو» که فریدمن رهبر آن بود، بر پایه نظریه «بازار آزاد و ضددولتی» بنیان نهاده شده بود و برپایه آن تلاش ها بود که بسیاری از اقتصاددانان، سیاست گذاران و حتی مردم معمولی در آمریکا به این نتیجه رسیدند که «دولت بزرگ» مانع اصلی توسعه است. از آن زمان در دولت «ریگان» اقتصاد بازار آزاد توسعه یافت و اقتصاد دولتی در این کشور به حاشیه رفت. در واقع هیچ کس نمی تواند منکر نقش فریدمن در رشد اقتصادی آمریکا باشد. جالب اینجاست که فریدمن برای کشورهای نفت خیز هم راهکار برون رفت از اقتصاد دولتی را پیشنهاد کرده بود. وی معتقد بود بهترین راهکار برای کشورهای نفت خیز اعطای سهام یکسان نفتی به هر فرد بالای ۲۱ سال در این کشورها می باشد.
به اعتقاد او به این ترتیب حق و مسئولیت یکسانی برای تمام ساکنان کشورهای نفتی ایجاد می شود و دولت(یا هیچ گروه خاص دیگری) انحصار ثروت را در اختیار نخواهد داشت و نفت مانعی بر سر راه سایر فعالیت های اقتصادی بخش خصوصی نخواهد شد. لازم به گفتن نیست که گوش شنوایی برای این توصیه فریدمن در هیچ کشور نفت خیزی وجود نداشت.
منبع : روزنامه ابتکار