یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

ربع قرن از آن حماسه آزادسازی گذشت


ربع قرن از آن حماسه آزادسازی گذشت
سال ،۱۳۸۶ ربع قرن از بزرگ ترین حماسه ۸ سال دفاع مقدس، یعنی آزادی خرمشهر، این پاره تن سرزمین مان ایران می گذرد. ۲۵ سال پیش در چنین روزهایی عملیاتی بزرگ در دستور كار فرماندهان سپاه و ارتش قرار گرفت كه به واقع كمر ارتش بعث عراق را در شمال خوزستان شكست. این عملیات كه نخستین عملیات گسترده و بزرگ نیروهای ایرانی پس از ۱۸ ماه از آغاز جنگ به شمار می رفت، فتح المبین نام داشت.
در این عملیات ۲۴۰۰ كیلومترمربع از سرزمین های اشغال شده بازپس گرفته شد و دشمن ضرب شست محكمی از نیروهای ایرانی خورد، ضرب شستی كه باور نمی كرد و چنان غافلگیرانه وارد شد كه رعب و هراس فراوانی بر دل ژنرال های ارتش عراق افكند.
گفته می شود «هشام فخری صباح» فرمانده سپاه چهارم عراق، پس از عملیات فتح المبین، خطر یك فرمانده جوان ایرانی به نام حسن باقری را به نیروهای تحت امر خود، گوشزد كرده بود. او به خوبی حسن باقری را می شناخت. حسن باقری جوانی بود ۲۶ ساله كه فرماندهی قرارگاه نصر را در فتح المبین به عهده داشت. همان قرارگاهی كه حرف اول را در تار و مار كردن نیروهای سپاه چهارم زد. البته این همه نقش حسن باقری نبود. او در روزهای ابتدایی مهر ۱۳۵۹ خودش را به خوزستان رساند و بسیار زود توانست ضعف عمده نیروهای ایران را تشخیص بدهد كه همانا عدم شناخت از جبهه دشمن بود.
بنابراین واحد اطلاعات عملیات را بنیان گذاشت و برای همه جبهه ها مسئول اطلاعات عملیات تعیین كرد. حسن باقری به سرعت توانست اطلاعات وسیعی را از جبهه های دشمن جمع آوری و طبقه بندی كند. این مهم ترین كاری بود كه توانست تحرك در نیروهای ایران ایجاد كند. سپس بر مبنای این اطلاعات به تحلیل جبهه دشمن و پس از آن به طراحی عملیات هایی برای آزادسازی مناطق اشغال شده پرداخت. حسن باقری در كسوت یك نظامی برجسته طراح زبده ای بود كه فتح المبین یكی از شاهكارهای او به شمار می رود. در حین عملیات نیز آدمی نبود كه در ستاد، پشت بی سیم بنشیند. بنابراین همواره در عملیات ، فرماندهی یكی از قرارگاه های سخت (فتح المبین وبیت المقدس قرارگاه نصر) را برعهده می گرفت.
هشام فخری نیز اطلاعات خوبی از نقش این فرمانده جوان داشت و وقتی شنید كه قرارگاه نصر به فرماندهی حسن باقری در غرب رودخانه كرخه و ارتفاعات علی گره زد چه بر سر یگان های تحت امر سپاه چهارم آورده است، خطر او را به سایر فرماندهان یادآوری كرد و گفت: حسن باقری، دست از سرما برنخواهد داشت و بزودی دوباره به سراغ مان خواهد آمد. هشام درست فهمیده بود، هدف بعدی خرمشهر بود.
حسن نیز در این سوی جبهه به شدت معتقد بود كه عراق را نباید به حال خود رها كند. دشمن مثل بوكسوری كه ضربه های مهلكی دریافت كرده، در گوشه رینگ هنوز از گیجی ضربات قبلی بیرون نیامده بود و باید ضربه های دیگری می خورد و این بار فلش این ضربه ها، به سوی خرمشهر بود، ضربه هایی كه دشمن را ناك اوت می كرد. پس از فتح المبین اغلب یگان های حاضر در عملیات به مرخصی رفتند اما از فردای عملیات طراحی بیت المقدس شروع شد. گرمای زودرس جنوب نیز در راه بود و از میانه های اردیبهشت تابستان شروع می شد. پس جلسات شبانه روزی در قرارگاه آغاز شد و...
محمد جهان آرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر دستور داده بود تا همه پاسداران شهر در مقر سپاه جمع شوند. بچه های سپاه خسته و بعضاً با سرو رویی خونین تك تك از راه می رسیدند. در چهره های گردو خاك گرفته شان غم و اندوه موج می زد. سكوت شب را صدای پیاپی انفجار گلوله ها می شكست. آنها در سالن غذاخوری مقر سپاه دور جمع شدند. جهان آرا به جمع شان پیوست. بچه ها آخرین اخبار خود را از تلفات شهر گفتند. دست آخر جهان آرا لب به سخن گشود. با هر كلمه ای كه از دهانش بیرون می آمد دل یارانش قرص تر می شد:
بچه ها! تمام آنچه را كه تا به حال انجام داده ایم، تعلیماتی كه دیده ایم و همه نامه هایی كه داشته ایم، برای چنین روزی بوده هر چند تعلیمات پانزده روزه، آموزش كاملی نیست اما امروز روزی است كه باید وارد صحنه شویم و خود را نشان دشمن بدهیم. پس از این سخنان نیروهای داوطلب روانه مرز شدند.
دو تیپ ۲۶ و ۶ زرهی عراق از سوی شلمچه (منطقه مرزی ایران و عراق) به سوی جاده خرمشهر ـ اهواز در حركت بود. گردان دوم ویژه تیپ ۳۱ عراق نیز برای نفوذ به داخل خرمشهر عملیات خود را آغاز كرده بود. پاسگا ه های شلمچه، حدود وخین زیر آتش بود. آن شب، در طول ۴۵ كیلومتری مرز خرمشهر با عراق، یك یك پاسگاه ها سقوط می كرد اما در دژ مركزی، ژاندارم ها مقاومت می كردند. این دژ اگر سقوط می كرد، دستیابی به شهر برای عراقی ها راحت تر بود. تانك های عراقی چندین بار هجوم آوردند اما سربازها با شلیك گلوله های توپ ۱۰۶ آنها را پس زدند. هر بار كه تانك ها عقب می نشستند، صدای تكبیر سربازان ایرانی به آسمان می رفت، عراقی ها دست بردار نبودند. فرمانده دژ نیروهایش را جمع كرد و از آنها خواست كه مقاومت كنند. او گفت كه این دژ گلوگاه خرمشهر است و اگر سقوط كند ...
پس از طلوع خورشید دومین روز تهاجم، خبر سقوط پاسگاه شلمچه به نیروهای ایرانی رسید. با رسیدن این خبر، به پاسگاه شلمچه یورش بردند و آن را آزاد كردند. آن سوتر از این پاسگاه، پاسگاه شلمچه عراق قرار داشت. نیروهای ایرانی آن را هم به تصرف درآورده و پرچم عراق را پایین كشیدند و پرچم ایران را به اهتزاز درآوردند. ۲۰ عراقی را به اسارت گرفتند اما چون تعدادشان كم بود، درمقابل یورش عراقی ها تاب نیاوردند و پس از به شهادت رسیدن تعدادی از نفرات ؛ تا دژ مركزی (پاسگاه كه به شهر نزدیك تر بود) عقب نشستند.
مهمات و اسلحه مدافعین شهر اندك بود. از طرف سپاه خوزستان به مركز اعلام شد كه اگر مهمات نرسد نیروهای عراقی فردا صبح به خرمشهر می رسند.
در سومین روز تهاجم، مانع اصلی پیشروی عراقی ها از میان رفت و تانك های آنهابه خرمشهر نزدیك تر شدند. پس از سقوط دژ مركزی، از دو محور جاده شلمچه به پل نو و نهر عرایض به سوی خرمشهر حركت كردند تا جاده خرمشهر ـ اهواز را اشغال كنند. صبح چهارمین روز، تانك ها با آ رایش هلالی شروع به پیشروی كردند. ایرانی ها با موشك انداز آرپی جی هفت به جان تانك ها افتادند با انهدام هر تانك ، صدای الله اكبرشان به گوش می رسید. اما گلوله های آرپی جی شان تمام شد. مدام بی سیم می زدند و كمك می خواستند ناگهان یك جیپ آهو در زیر آتش خودش را به آنها رساند. باچند صندوق موشك آرپی جی ، نیروها جان تازه ای گرفتند و عراقی ها از پیشروی بازماندند...
روز دهم مهر جنگ تن و تانك در دروازه های ورودی خرمشهر درگرفت. درمیدان راه آهن. مدافعین چون صاعقه بر تانك ها فرود آمد و با پرتاب نارنجك و كوكتل مولوتف آنها را منهدم كردند. دشمن با تقویت نیروهایش در نظر داشت با یك گام بلند شهررا تصرف كند. تانك ها با این كه كشتارگاه را تصرف كردند و به داخل میدان راه آهن رسیدند ، اما شكست خوردند و عقب نشستند.دراین روز بچه های آغاجاری در محور بندر مقاومت كردند. چندتانك عراقی را زدند اما مهمات شان تمام شد و با دستان خالی به محاصره افتادند. آنها خود را به زیر اسكله رساندند، درحالی كه عراقی ها روی اسكله نگهبانی می دادند بالاخره راهی پیدا كردند و خودرا پشت دروازه گمرك رساندند و با نیروهای تازه نفس ایرانی روبه رو شدند.
عراقی ها تا ۱۹ مهر همچنان در دروازه های شهر و حوالی آن متوقف شدند. دو سه روز پیش سرلشگر ستاد «اسماعیل تابه النعیمی» فرمانده سپاه سوم ارتش عراق وارد منطقه شده بود تا راه چاره ای بیندیشد. عراقی ها، با آن همه نیرو، به راحتی نمی توانستند به پیشروی شان ادامه دهند واین برای آنها تعجب آور بود. دراین شرایط، جبهه ای در برابر دشمن به امتداد بندر ، میدان راه آهن تا كشتارگاه و پلیس راه و كمی بالاتر از آن به وجود آمد. ۲۲مهرماه برای خرمشهر روز سرنوشت سازی بود. خبرهایی كه از پیشروی دشمن می رسید نشان از قریب الوقوع بودن سقوط شهر می داد.
عراقی ها با تسلط بر ساختمان های كوی طالقانی و استقرار در ابتدای چهل متری، مسافت زیادی از خیابانی را كه به مركز شهر ختم می شد در تیررس خود گرفتند. از مقاومت مدافعین بندر و پلیس راه كاسته شد و پادگان دژ به طور كامل سقوط كرد. در واقع، كنترل دشمن بر منطقه شمال پلیس راه و جاده كمربندی كامل شده بود. تعدادی از نیروهای مدافع، وقتی به پادگان دژ رسیدند آن را در دست دشمن دیدند. در حوالی پادگان، صحنه عجیبی درمقابل دیدگان شان قرار گرفت. عراقی ها سرچند افسر را بریده بودند. بغض راه گلوی شان را بست. ارتشی ها مستقر در پادگان دژ، پس از مقاومت در مقابل دشمن مظلومانه به شهادت رسیدند.
در روز ۲۹ مهر ، عراقی ها طرحی را به اجرا درآورند تا با تصرف پلی كه خرمشهر را به آبادان متصل می كرد شهر را به چنگ در آورند. با آغاز تهاجم و پیشروی آنها به سمت پل خرمشهر، درگیری به حوالی فرمانداری ، روبه روی پل كشیده شد. از این پس، پل خرمشهر كه عقبه تداركاتی نیروهای خودی بود مورد تهدید قرار گرفت.
مدافعین شهر مقاومت سختی از خود نشان دادند، آنها می دانستندكه رگ حیاتی شهر همین پل است تحمل هرگونه مقاومتی، برای دشمن كه یك ماه در پشت دروازه های خرمشهر معطل مانده بود دشوار به نظر می آمد. لشكر ۳ به نیروهای تحت امر خود ضرب الاجل ۴۸ساعته تعیین كرد تا هرچه زودتر شهر را به اشغال دربیاورند.
در نخستین دقایق بامداد ۲ آبان ماه طرح هجوم نهایی به اجرا درآمد دشمن از جاده كمربندی قصد نفوذ داشت و می خواست از دو خیابان آرش و عشایر خود را به فلكه فرمانداری برساند. سی تا چهل نفر از مدافعین شهر درمقابل انبوه سربازان عراقی مقاومت می كردند. لحظه به لحظه از تعدادشان كاسته می شد. مهمات شان اندك بود و می دانستندكه ساعتی دیگر حتی یك گلوله برای شلیك نخواهند داشت. یكی از نیروهابا مقداری مهمات رسید و رزمندگان جان تازه ای گرفتند جهان آرا تعدادی را كه در نقطه دیگری جنگیده و برای استراحت به مقر بازگشته بودندبه خیابان آرش فرا خواند. او با بی سیم به آنها گفت: بچه ها! بیایید كه شهر دارد سقوط می كند.
اما در شهر نیروی چشمگیری باقی نمانده بود. با رسیدن نیروها تعدادی از نفرات دشمن كشته شدند و بقیه پا به فرار گذاشتند. ساعت ۴ صبح به ساختمان فرمانداری رفتند تا استراحت كنند. هنوز چشم شان گرم نشده بودكه با صدای تیراندازی به خود آمدند . دشمن نزدیك ساختمان فرمانداری رسیده بود. خود را به خیابان رساند. در نقاط مناسبی كمین كردند و دشمن را زیر آتش گرفتند.اما تعداد نیروهای مهاجم بیش از آن بودكه توان مقاومت داشته باشند. عراقی ها از خیابان عشایر نیز قصد حمله داشتند. ۲۵ سرباز و افسر پادگان دژ تا پای جان دراین خیابان ایستادگی كردند. اما تمام آنها به شهادت رسیدند یا به اسارت درآمدند.
دشمن با به كارگیری ۵ گردان از نیروهای مخصوص و پیاده و یك گروهان تانك و آتشبارها توپخانه را به ساختمان فرمانداری رساند و بر پل خرمشهر مسلط شد. اوایل شب ساختمان فرمانداری به محاصره نیروهای ایرانی درآمد و برای چندساعتی عراقی ها آن را خالی كردند و تسلط دشمن روی پل از بین رفت. اواخر شب، عراقی ها یورش سنگینی را دوباره آغاز كردند و ساختمان فرمانداری را باز پس گرفتند. حالا دشمن قصد تصرف آخرین نقطه امید شهر را داشت.
آنها خود را به مسجد جامع نزدیك تر كردند. دو سه گروه از بچه های خرمشهر و تعدادی نیروهای اعزامی مقاومت می كردند. عده دیگری از راه های مختلف شهر را ترك كردند. روز سوم آبان دشمن به نزدیكی های مسجد جامع رسید. شهر درآستانه سقوط كامل بود. فرماندهان ارتشی دستور عقب نشینی دادند و تأكید كردند كه هواپیماهای خودی قصد بمباران شهر را دارند. بچه های خرمشهر حاضر به تخلیه شهر نبودند. حرف شان این بود كه ما مقاومت می كنیم تا نیروهای تازه نفس از راه برسند. پل در تسلط كامل نیروهای عراقی بود. بچه های خرمشهری درخیابان ۴۵متری كه به فلكه فرمانداری می رسید. سنگر گرفته بودند و آخرین گلوله های خود را شلیك می كردند.
شب ، سفره سیاه خود را به سر شهر گستراند. مقاومت ها فروكش كرد و دشمن با سربازان مسلح و بی رحمش بر شهر مسلط شد. چند نفر كه باقی مانده بودند به گشت و گذار در شهر پرداختند. تا كسی در شهر به جا نماند. آنها برای آخرین بار سراغ مسجد جامع رفتند. در و دیوار آن را بوسیدند و با مسجد وداع كردند. تنها راه خروج از شهر، راه باریكی از زیر پل بود كه دشمن آن را زیر آتش گرفته بود. یكی از بچه های خرمشهری، با تیربار مواضع دشمن را هدف قرار داد تا شاید از حجم آتش آنها بكاهد و بقیه از زیر پل بگذرد و شهر را ترك كنند. او آنقدر مقاومت كرد تا همه از زیر پل عبور كردند و دست آخر خود به شهادت رسید.
ساعت ده صبح چهارم آبان ماه، شهر سقوط كرد و آخرین مدافعان پس از ۳۴ روز مقاومت، با دلی خونین و با تنی خسته عقب نشستند و با قایق خود را به شرق كارون رساندند. در آن سوی كارون بغض یكی از بچه ها تركید و بر لب رودخانه ایستاد و رو به شهرش، شهری كه حالا دیگر زیر چكمه های دشمن بود، فریاد كشید. خرمشهر، صدای من را می شنوی؟ خرمشهر، به بعثی ها بگو ما برمی گردیم! آزادت خواهیم كرد. همه گریه كردند و بعضی سر را به نخل ها كوبیدند، اما در دل، همه با خرمشهر وعده می كردند كه بازگردند و از چنگ دشمن عراقی رهایش كنند. از فردای سقوط كامل خرمشهر، بچه های سپاه خرمشهر در آبادان هتل پرشین را مقر خود كردند و بلافاصله كار شناسایی مواضع دشمن در شهر آغاز شد. گروه های دو، سه نفری شناسایی، با تاریك شدن هوا به آب می زدند و با كلك هایی كه با تیوپ چرخ ماشین ساخته بودند از كارون عبور می كردند و وارد شهر می شدند.
یكی از نخستین گروه های شناسایی را رضا دشتی از فرماندهان نیروهای مدافع شهر در مقاومت ۳۴ روزه تشكیل داد و خود در نخستین شناسایی به شهادت رسید.
دشمن به غارت اموال مردم مشغول شد و حتی به شیر آب خانه ها نیز رحم نكرد. از سوی دیگر امكانات و ادوات بسیاری به سوی خرمشهر گسیل داشت. چرا كه خوب می دانست خرمشهر چشم اسفندیار این جنگ نابرابر است و ایرانی ها به هیچ قیمتی حاضر نیستند نه تنها خرمشهر بلكه حتی یك وجب از خاك خود را در زیر چكمه های سربازان عراقی ببینند. ترس از هجوم چتربازها، دشمن را واداشت تا خودرو های اسقاطی را به حال ایستاده درآورده در نقاط بسیاری، تیرآهن نصب كند تا مانع از فرود چتربازها شود.
در شهر، سنگرها و مقرهای مستحكم بسیاری ساخت و آذوقه و مهمات انبار كرد تا در صورت نیاز به مدت طولانی توان مقاومت در برابر رزمندگان ایرانی را داشته باشد. اما همه اینها چون حبابی روی آب بیش نبود، چرا كه ایرانی ها ۵۷۵ روز بعد سر رسیدند و آن حباب با صدای مهیبی تركید. ربع قرن پس از آن حماسه بزرگ، اكنون خرمشهر در غرب سرزمین مان ایران، در كنار كارون بزرگ عمر می گذراند. این شهر كوچك كه سرگذشت مردان و زنان بزرگی را در سینه دارد، در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ به آغوش مهربان وطن بازگشت. وقتی هجده ماه پس از آن مقاومت ۴۵ روزه شگفت انگیز، رزمندگان ایرانی پا بر خاك خرمشهر گذاشتند، شهر چون تكه ای بلور بود كه در دستان مردان پاك سرشت سرزمین مان می درخشید.
از دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ تا سوم خرداد همان سال، در ۲۳ روز، صدها هزار مرد و زن، بی وقفه جنگیدند و هزاران نفر خون پاك شان بر زمین ریخته شد تا این قطعه زیبا از خاك پاك ایران، از زیر چكمه های دشمن بعثی خارج شود. حالا، وقتی در سال ۱۳۸۶ به پشت سر می نگریم، به این ربع قرنی كه گذشت، بر خود می بالیم كه آن دفاع جانانه هشت ساله ، چون میراثی از گذشتگانمان، در گنجینه هویت ما گوهری است گرانقدر.
حسین حیدری
منبع : روزنامه ایران