جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

مردان سیاسی اقتصادی فوتبال


مردان سیاسی اقتصادی فوتبال
۱) ایالات متحده امریکا. اوایل دهه هفتاد میلادی
سرمایه داری جهانی به رهبری امپریالیسم امریکا، یله بر سودهای کلان و بادآورده جنگ جهانی دوم، سال های خوشی را سپری می کند. اروپا - و به ویژه آلمان و انگلیس - هنوز از خسارات ناشی از ویرانی های جنگ کمر راست نکرده اند. در بخش هایی از لندن و لیورپول و بیرمنگام آثار بمباران سنگین نازی ها به چشم می آید. مانند بروکسل. آلمان ها در شوک تجزیه و جداشدن بخش شرقی خود خواب خوش آینده طلایی شکوفایی «مارک» را دوره می کنند و از اینکه دوران وحشت گشتاپو و اس اس را فرا پشت نهاده اند، مسرورند. لهستانی ها مغموم از حضور دردناک اردوگاه های گاز، از پیوستن به پیمان ورشو شرم سارند. و چک ها در بهت بهار خونین پراگ، تعداد تانک های روسی را - که در اطراف شهرها به کمین آزادی سنگر گرفته اند - می شمارند و با عدد کشتگان استقلال و آزادی خواهی خود مقایسه می کنند. اردوگاه سوسیالیسم چند شقه شده است. پس از مرگ یا قتل استالین و تیرباران بریا و برگزاری کنگره بیست و بیست ویکم حزب، مدینه فاضله «دیکتاتوری پرولتاریا»ی ولادیمیر ایلیچ لنین جای خود را به رویزیونیسم خروشچفی راه رشد غیرسرمایه داری داده است. چین مائو - چوئن لای، یوگسلاوی مارشال تیتو؛ آلبانی انور خوجه و ویتنام هوشی مین، سرود ناسازگاری و جدایی از اردوگاه مادر سرداده اند. ویتنام در شرف شکستن شاخ ابرقدرت امریکاست. چپ های دنیا تصویری از هوشی مین را کنار عکس های چه گوارا و مارکس و انگلس آویخته اند. بمب افکن های ۵۲.B امریکایی یکی پس از دیگری در جنگل های هانوی سقوط می کنند و فریاد شادی ویت کنگ ها بر ترنم ترانه هو،هو، هوشی مین... بر تن و جان درخشان انبوه درختان رعشه می افکند... ایالات متحده امریکا، اوایل دهه هفتاد در بحرانی خودساخته دست و پا می زند. دموکرات ها و جمهوری خواهان به جان هم افتاده اند که ... ناگهان دومین حادثه مشابه اخطار می شود. لبخند تلخ آبراهام لینکلن - که در قابی نفیس کنار تابلوهای ونگوگ بر فراز اتاق های اصلی کاخ سفید نشسته است - با چهره جذاب جان اف کندی درمی آمیزد تا کرکس های حامل پیام خون و جنون، آسمان نیویورک و واشنگتن و تگزاس و کالیفرنیا را با سایه سیاه مرگ هاشور بزنند... رسانه های وابسته به «CIA» ضمن طراحی سناریویی مضحک می کوشند با پرتاب توپ قرمز ترور به سرزمین سرخ ها، خطر روزافزون مسکو را بر زمینه افزایش بودجه پنتاگون به زیر آگراندیسمان ببرند و از افسران روستایی KGB - که فقط استاد حرفه ای اعتراف گرفتن از روشنفکران ناراضی اند - غول های بی شاخ و دمی بسازند.
و با افزودن به هیمه آتش فروزان جنگ سرد شعله بحران را با شعاع فزون تری برافروزند، پس از ترور جان اف کندی برادر او (رابرت) نیز که آلترناتیو کم رنگی از سوی دموکرات ها به شمار می رود، به طرز مشکوکی کشته می شود.
در اوایل دهه هفتاد میلادی، چرخ های دنیا به کام جمهوری خواهان می چرخد... در این میان نام دو نفر بیش از همه مردان جمهوری خواه ورد زبان ها شده است. هنری کیسینجر و ریچارد نیکسون. دو مرد تنومند با وجه مشترک بینی بزرگ و چهره ای سرد و خشن. نیکسون که صورت و سیرت اش به مراتب تلخ تر از میمیک سر (Sir) آنتونی هاپکینز فیلم نیکسون اولیور استون است؛ اگرچه به ظاهر پرچم نفر نخست تازه واردان به کاخ سفید را به دست گرفته است، اما به واقع در محاسبات نظری و تئوریک و سیاست سازی، حداکثر فرد دوم به شمار می رود. مرد اول هنری کیسینجر است. مردم امریکا هنوز از بهت ماجرای ترور کندی و ضربه سقوط در جنگل های ویتنام رها نشده اند و سر و صورت و سینه خونین رئیس جمهور دموکرات خود را که بر سینه «ژاکلین» آرام گرفته است، فراموش نکرده اند. تصاویر جدید ژاکلین در جوار همسر جدیدش اوناسیس- پیر سرمایه داری که به کفتاری در کنار آهویی مانسته است- از کاخ سفید رخت بربسته و مغلوب شهرت و جذابیت کم نظیر مرلین مونرو شده است. اگر زمانی تی.اس. الیوت. بی توجه به مذمت شاعران جوان امریکا و اروپا، دفتری از شعرهای اش را به ستاره بی چون و چرای اروتیک غرب (جین فوندا) تقدیم کرده بود، آنک در کنار همه قامت زیبایی مرلین مونرو، نویسنده ای بزرگ به اندازه آرتور میلر ایستاده بود... درهای سیاست و اقتصاد و فرهنگ در امریکای دهه هفتاد بر پاشنه دیگری می چرخد،
تا اینجای حکایت ما یادتان باشد و رشته کلام از کف تان بیرون نرود تا بازگردیم.
۲) امریکا. نخستین سال، ۱۹۷۰. امریکای جنوبی در ابتدای شروع دهه جدید.
مکزیکی ها تمام شورآفرینی های زاپاتا را فراموش کرده اند و چشم و دلشان را فقط و فقط به ساق ها و سرهای فوتبالیست ها دوخته اند. در زندان مکزیکوکالی؛ زندانیان محکوم به حبس ابد پس از حذف تیم ملی مکزیک زندان را روی سرشان گذاشته اند. رئیس زندان دستور می دهد برای رفع اغتشاش و بازگشت آرامش به زندان تنها رادیوی یک موج موجود در سلول «خطر» مصادره شود. یک ساعت بعد زندانیان عصبانی سر یکی از هم بندی های خود را گوش تا گوش می برند و با آن گل کوچیک می زنند،، آن هم تیغی،، کاپیتان تیم بازنده موظف می شود مسوولیت قتل را بپذیرد. غهنوز آندریاس اسکوبار (مدافع تیم ملی کلمبیا) به جرم گل به خودی با ۱۲ گلوله مافیای کوکایین و کازینو و شرط بندی به قتل نرسیده است. فوتبال بوی خون می دهد. هرجا که سرمایه باشد خون هم هست. پول و جنون همف. بیرون از زندان مکزیکوکالی در شهرهای مکزیک غوغای شگفتناکی برپاست. آلمان ها در یک ماراتون پر گل مغلوب ایتالیایی ها می شوند. این بار در عرصه جدید از جنگ اجتماعی؛ متحدان جنگ سابق علیه هم صف بسته اند.
روزگار وحدت هیتلر و موسولینی به پایان رسیده است. فرانتس بکن باوئر جوان با دست شکسته و گچ بسته به میدان می رود تا گرد مولر گل زن اول آلمان ها باشد. اما ایتالیای فاکتی پیروز نبرد است تا رم عصر باشکوه سزارها را تا صبح جشن بگیرد. در مسابقه دیگر همه ستاره های دنیا جمع شده اند تا از میان آنان خورشید ادسون دوناسیمنتو آرانتس مروارید سیاه به نام «پله» را به صفحه اول دفتر غول های جادویی مستطیل سبز سنجاق کند. توستایو، جرسون، کارلوس آلبرتو و دیگران هم هستند. اما زیر شعاع پرفروغ پله رنگ باخته اند. ذهن همه انگلیسی ها معطوف صید مروارید سیاه است. پشت منطقه جریمه، سفیدپوش های مغرور - مدافعان قهرمانی دور قبل (لندن ۱۹۶۶)- مروارید طلایی پوش را محاصره می کنند. توپ حلقه محاصره را می شکند و به جرزینهو می رسد تا مغلوب نهایی گوردون بنکس باشد. برزیل و ایتالیا در فینال جام جهانی ۱۹۷۰ در مقابل هم صف می بندند... در تهران ساعت چهار صبح است و به غیر از شیفتگان فوتبال همه خوابیده اند. جام ژول ریمه تا ۹۰ دقیقه دیگر در دستان مسافران سرزمین قهوه، آسمان استادیوم آزتک مکزیک را طلاباران خواهد کرد. تمام امریکا تا صبح بیدار می ماند و با مردم فقیر ریودوژانیرو و سائوپولو می رقصد. ژول ریمه تمام می شود تا عصر دیگری آغاز شود.
۳) ایالات متحده امریکا؛ همه مردان ریاست جمهوری که ساعتی پیش برای تماشای مسابقه فینال گرد آمده بودند متفرق می شوند. کادیلاک ها و پونتیاک های مشکی هشت در از کاخ سفید فاصله می گیرند. فقط یک اتومبیل با چند مرد مسلح در پارکینگ موقت مانده است؛ رولزرویس انگلیسی و فقط یکی از همه مردان ریاست جمهوری سوار اتومبیل انگلیسی نقره ای می شود؛ هنری کیسینجر . او مانده است. در اتاق ویژه خود در کاخ سفید.
او درمانده است. ذهن کیسینجر سخت مشغول اندیشه دیگری است... او با خود می اندیشد چگونه می شود ناگهان همه شرکت های بزرگ مالی برای خرید تصویر پله و نصب آن روی کالاهای خود از یکدیگر پیشی می گیرند؛ از کوکاکولا تا فورد. چرا دیگر کسی به سراغ ستارگان هالیوود نمی رود؟ مگر نه اینکه کرک داگلاس با اسپارتاکوس هاوارد فاوست برای همیشه جاودانه شده است و چارلتون هوستون با ال سید و بن هور و ده فرمان؟
یعنی هالیوود با تمام جاه و جلالش مغلوب فیفا شده است؟ چرا نه؟ باور نکردنی است. اما کیسینجر از محافظه کاران واقع گرا و البته عمل گرا است. پس باور می کند. باور از نظر او یعنی قبول و پذیرش واقعیت و تمهیدی برای کاربست آن در عرصه های فراوان سرمایه داری. پس باید باور کرد و به سرعت دست به کار شد.
۴) هنوز کسی از بدبین ترین شهروندان ایالات متحده نیز تصویر ماجرای واترگیت را به مخیله خود راه نداده است. هنوز دو روزنامه نگار واشنگتن پست مسیر نفوذ به ستاد انتخاباتی جمهوریخواهان را مرور نکرده اند. جرالد فورد مرد کوچکی است. در قیاس با رئیس جمهوری معاون او در میان سیاستمداران چندان مطرح نیست . (مانند همین دکتر حسن حبیبی خودمان،) حتی کیسینجر نیز گمان نمی کند آینده رئیس بزرگ مرعوب حوادثی خواهد شد که... قدرت فوتبال ذهن کیسینجر را از رویاهای شیرین انباشته است. «اگر فوتبال با هالیوود جمع شود، آنگاه سرمایه داری ایالات متحده امریکا تمام جهان را بدون شلیک یک گلوله فتح خواهد کرد.»
۵) پس از بایگانی شدن جام ژول ریمه، دوران دیگری با جام جهانی فوتبال آغاز می شود. اقتصاد آلمان غربی در حال شکوفایی است. مارک در اروپا حرف اول نظام پولی و بانکی را می زند. پیمان ورشو در آستانه ورشکستگی است. آلمان شرقی - یکی از مقروض ترین اعضای این پیمان - در گرداب بحران دست و پا می زند، لهستان نیز. آلمان غربی با هلموت شون و دستیارش یوپ دروال به فرماندهی فرانتس بکن باوئر سودای سروری بر اروپا و جهان را در سویدای وجودش پرورش می دهد. آلمان غربی میزبان مسابقات جام جهانی ۱۹۷۴ است. دور مقدماتی. در جریان یک مسابقه محاسبه شده آلمان غربی مغلوب آلمان شرقی می شود تا در بازی های بعدی مقابل برزیل و هلند قرار نگیرد. پس از درخشش آژاکس، تیم ملی هلند با رینوس میشل و غول هایی همچون یوهان کرویف، نسکنس و رپ به جام جهانی آمده است تا برای اولین بار بر سکوی نخست فوتبال بایستد. نسل طلایی برزیلی ها خود را به بازنشستگی زودرس سپرده اند. فقط ریوه لینو مانده است. فرانچسکو مارینهو و لیائو نیز به جمع جدید اضافه شده اند. آرژانتین و برزیل در مجموع شش گل (۴ و ۲ تا) از هلند دریافت می کنند تا نارنجی ها خود را در فینال ببینند. آلمان ها در زمینی مرداب گونه دژ لهستان کازیمیرزدینا و لاتو ژارماخ و توشفسکی را درهم می شکنند. هنوز بحران اعتصاب کشتی سازان تصویر لخ والسا را - با آن سبیل های پرپشت استالینی - روی جلد تایمز و نیوزویک نکشیده است. فوتبال لهستان با همه دانش و پزشکان فیزیوپاتولوژیست اش مغلوب اراده برتر ژرمن ها می شود و سرانجام ۴۵ ثانیه بعد از اینکه جک تیلور سوت مسابقه فینال را به صدا در می آورد، برتی فوگتس - در میان ناباوری تماشاگران مونیخی و میلیون ها بیننده تلویزیونی - و در شرایطی که هنوز توپ به پای آلمان ها نخورده است، کرویف جادوگر را در محوطه جریمه سرنگون می کند تا نسکنس توپ را از همان جایی وارد دروازه سازد که سپ مایر ایستاده بود... پایان مسابقه اما حکم دیگری را رقم می زند تا باواریای آلمان اولین برنده جام جهانی جدید باشد...
۶) هنوز یک هفته از جشن ژرمن ها نگذشته که هنری کیسینجر تصمیم نهایی خود را گرفته است. در ایالات متحده، فوتبال هرگز ورزش مطرح و محبوبی نبوده است. آن سال ها همه حوادث ورزشی امریکا در مسابقات بوکس سنگین وزن حرفه ای خلاصه می شد. در مدیسن اسکوئر گاردن نیویورک؛ جایی که کاسیوس رنگین پوست مسلمان شده در اوج محبوبیت با نام محمدعلی کلی وارد رینگ می شد و با آن رقص پای طلایی حریفان گردن کلفتی همچون جوفریزر و جورج فورمن را ناک اوت می کرد تا فقیران و سیاهان محله های هارلم و برانکس با انگیزه تر از همیشه یکی پس از دیگری وارد رینگ بوکس و بسکتبال و موسیقی جاز شوند. لیگ NBA و بزرگانی مانند مایکل جردن بیست سال پس از محمدعلی کلی به وجود آمدند. بی بی کینگ (اسطوره موسیقی سیاهان) از همان زمان پخته شد و باب مورلی همان هنگام ترانه مشهور I shut the sheriff را خواند. امریکاییان به جز بوکس حرفه ای و بسکتبال و جاز خوره راگبی نیز هستند، اما فوتبال نه، هرگز. کیسینجر با خود می اندیشید نسل طلایی هالیوود در حال فراموشی است. مرلین مونرو مرده بود و پیش از او همفری بوگارت. بوکس حرفه ای نیز پس از کلی حرف تازه ای برای گفتن نداشت. با این همه دره سیلیکن با حضور شاخص ترین متخصصان تکنولوژی اطلاعات (IT) در حال شکل بندی بود. جایی که امثال بیل گیتس را پرورش می داد. کیسینجر اما به حربه فوتبال می اندیشید. دو روز پس از قهرمانی آلمان ها، جلسه ای با حضور صاحبان کارتل ها و تراست ها تشکیل شد تا کیسینجر دغدغه های خود را به میان نهد و آرزوهای سرمایه داری سرزمین امریکا را در زمینه فوتبال نشان دهد. فوتبال با تمام جاذبه هایش می توانست زیان دهی زرادخانه های پنتاگون را جبران کند. همان روز بازرگانان بزرگ ایالات متحده با توضیحات کیسینجر مجاب شدند که بخشی از دلارهای خود را به حساب فوتبال واریز کنند و چنان بود که پله و فرانتس بکن باوئر و یوهان کرویف در اوج قدرت و محبوبیت به ایالات متحده رفتند تا مگر فوتبال امریکا جان بگیرد اما این تصمیم سازی کافی نبود. کمتر از یک ماه بعد زمانی که ژائوهاوه لانژ برزیلی (رئیس وقت فیفا) در شهر ژنو گوشی تلفن را به دست گرفت تا از سوی رئیس دفتر وزیر امور خارجه امریکا و به منظور جلسه مهم به آن کشور فراخوانده شود فیفا دو میزبان بعدی جام را نیز تعیین کرده بود؛ ۱۹۷۸ آرژانتین و ۱۹۸۲ اسپانیا. هاوه لانژ که به عنوان مهمان ویژه آقای وزیر از در مخصوص وارد وزارت امور خارجه امریکا شده بود فقط ۱۵ دقیقه در اتاق انتظار معطل ماند و بعد وقتی که در صندلی راحتی تشریفاتی گوشه دفتر وزیر نشست و کیسینجر را - که از پشت میز کنار آمده بود - روبه روی خود دید و از آقای وزیر شنید؛ «عالیجناب شما و همکارانتان در فیفا باید ترتیبی بدهید که در آینده نزدیک ایالات متحده امریکا میزبان جام جهانی فوتبال باشد باید...» از فرط حیرت در عمق صندلی راحتی فرو رفت و بدون آنکه قصد مخالفتی داشته باشد گفت؛ آخر جناب وزیر امریکا که فوتبال ندارد. میزبان جام جهانی باید... شما حتی لیگ هم ندارید... کیسینجر ابرو در هم کشید و بلند شد و در حالی که وانمود می کرد جملات معترضه رئیس بزرگ را نشنیده است حرف های او را برید و گفت همه ما با تمام امکانات مان از ابقای شما در این مقام دفاع خواهیم کرد. ما آماده ایم به نظرات کارشناسان شما درباره راه اندازی لیگ حرفه ای و تاسیس استادیوم های مجهز اقدام کنیم. ویلیامز غرئیس دفتر وزیرف ترتیب بقیه کارها را خواهد داد. همه مذاکره یا گفت وگو در کمتر از پنج دقیقه تمام شد. روز بعد سخنگوی فیفا اعلام کرد؛«فیفا آماده است تا پیشنهاد امریکا برای برگزاری مسابقات جام جهانی ۱۹۹۴ را مورد مطالعه و بررسی جدی قرار دهد.۷) آخرین تیم ملی روسیه تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی با پرچم سرخ ها در آلمان حاضر شده است. به قصد شرکت در جام ملت های اروپا. آنان با داسایف دروازه بانی از جنس لئویاشین به فینال می رسند تا در مقابل هلندی ها بایستند. هلند با مثلث مارکوفان باستن، فرانک رایکارد و رود گولیت و به رهبری مربی صاحب سبکی به نام رینوس میشل سنگر روس ها را پیش از فرا رسیدن اصلاحات گلاسنوستی و پروسترویکایی گورباچف فرو می ریزد. ضربه سر چکشی گولیت و شوت بی مانند فان باستن از نزدیکی خط کرنر کار روس ها را یک سره می کند. حالا دیگر سورینامی های هلند به ستاره های بزرگ جهان فوتبال تبدیل شده اند. مثلث قدرت با دلارهای فراوان مافیا به ایتالیا می رود تا همای اقبال روی شانه آث میلان در استادیوم جوزفه مئاتزا (سن سیرو) بنشیند. نام سیلویو برلوسکونی چنان اوج می گیرد که آریگو ساکی (سرمربی) و فابیو کاپلو (دستیار) آث میلان در برابر چشمان اعضای هیات مدیره کفش های او را جفت می کنند. حالا دیگر برلوسکونی نخست وزیر سرزمین چکمه ها شده است. میلانی ها قهرمان اروپا. و بدین سان پس از سال ها میزبانی جام جهانی ۱۹۹۰ به ایتالیا می رسد.
در کنار درخشش باشگاه میلان و تیم هلند پس از یوهان کرویف و برادران کرول نوبت به کودک گرسنه سورینامی می رسد تا زمین فوتبال را به زمینه های سیاست دموکراتیک و دفاع از آزادی پیوند بزند. رودگولیت به دفاع از نلسون ماندلا دروازه های آپارتاید را یکی پس از دیگری فرو می ریزد. در ایران احمد شاملو به پاس مقاومت ماندلا در زندان نژادپرستان یان اسمیت شعر سپاس گونه ای می سراید؛
«تو آن سوی زمینی در قفس سوزانت/ من این سوی/ و خط رابط ما فارغ از شائبه زمان است/ کوتاه ترین فاصله جهان است/ زی من به اعتماد دستی دراز کن/ ای همسایه درد...»
غاحمد شاملو (۱۳۸۲)، دفتر اول؛ شعرها، تهران؛ نگاه، ص ۹۴۱ف
و در اروپا رودگولیت به سبک اعضای فعال جنبش ضدکوکلاس کلان موهای خود را می بافد و علیه تمام ژانرهای نژادپرستی وارد صحنه مبارزه می شود و برای آزادی نلسون ماندلا گل می زند.
۸) فالکلند. جزیره مالویناس
قوی ترین نیروی دریایی جهان با پرچم انگلستان برای تصرف این جزیره در مقابل ناوهای ضعیف آرژانتینی صف بسته است. دیپلماسی چانه زنی خیلی زود به بن بست می رسد تا توپ های چند ناو غول آسای انگلیسی در عرض کمتر از دو روز هم مالویناس را اشغال کنند و هم ژنرال های آرژانتین را تحقیر. در حالی که اراده ملی آرژانتینی ها به شدت مجروح شده بود، جام جهانی ۱۹۸۶ فرا رسید و این بار دو کشور آرژانتین - انگلیس در عرصه ای جدید رودرروی هم ایستادند. همه شواهد حاکی از آن بود که هنگام تلافی شکست جنگ فالکلند سر رسیده است. دو کشور در مسابقه حساس نیمه نهایی به هم خوردند تا جنگ نظامی چهره خود را در زمین فوتبال و این بار در برابر چشمان میلیون ها بیننده تلویزیونی به نمایش بگذارد. ناجی آرژانتینی ها در این جنگ برابر مردی کوتاه قد و عضلانی با موهای مجعد بود؛ دیه گو آرماندو مارادونا. زمانی که مارادونا از میانه زمین صاحب توپ شد و مردان انگلیسی را یکی پس از دیگری درو کرد و پس از عبور از سنگربان مغرور و پیر آنان (پیتر شیلتون)، آخرین دژشان را فرو ریخت و دقایقی بعد بالاتر از مدافعان بلندقد انگلیسی به پرواز درآمد تا با ضربه فانتزی دست - به دور از چشمان قاضی میدان - همه مردان انگلیسی را به تلافی شکست فالکلند تحقیر کند، مردم آرژانتین در حالی که صلیب می کشیدند و دعای شکر می گفتند، به این آموزه ایمان آوردند که «مارادونا» دست غانتقامف خداست. بعد از این پیروزی بود که کارلوس منم رئیس جمهور وقت آرژانتین شخصاً به دیدار مارادونا رفت. «منم» که سیاستمداری تلخ و تندخو بود و به جز وزیر کشور، هیچ یک از اعضای کابینه را خارج از وقت مقرر نمی پذیرفت به رئیس دفترش (خوزه مندوزا) دستور اکید داده بود هر لحظه - گاه و بی گاه - اگر مارادونا تماس تلفنی گرفت یا قصد ملاقات کرد بی درنگ او را وصل کند. دو سال بعد فیدل کاسترو از مارادونا به منظور بازدید از کوبا دعوت کرد. به سال ۱۹۹۱ - یک سال پس از آنکه آرژانتین در فینال جام جهانی به دنبال یک پنالتی مشکوک مغلوب آلمان فرانتس بکن باوئر شد - بار دیگر مارادونا به دعوت صمیمانه کاسترو به هاوانا رفت تا پیراهن شماره ۱۰ او در کنار کلاه ارنستو چه گوارا زینت بخش خاطرات و یادمان های تلخ تاریخی امریکای جنوبی باشد. شخصیت مارادونا اگرچه بعدها مغلوب مافیای افیون و کوکائین شد - ماجرایی که گفته می شد پس از قهرمانی ناپلئونی توسط مافیای ایتالیا صورت بسته است - اما با تمام این اوصاف و با وجودی که دیه گو بارها برای ترک اعتیاد به کوبا رفته و تا آستانه مرگ شتافته، اما نام او برای همیشه در قلب چپ های جهان جا خوش کرده است. کم و بیش مانند زاپاتا، بولیوار، چه گوارا و ...
۹) ایالات متحده امریکا. ۱۹۹۴. جام جهانی فوتبال. حسب ظاهر دو دهه تلاش کیسینجر و سرمایه داران امریکایی نتیجه داده است و جام جهانی فوتبال در کشوری برگزار می شود که در تمام طول تاریخ خود حتی یک فوتبالیست درجه سوم نیز نداشته است. تیم امریکا ناپلئونی صعود می کند تا در مرحله حذفی با تک گل روماریوی برزیلی حذف شود. چهار سال بعد - جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه- تیم امریکا با دو گل از تیم ملی فوتبال ایران هم شکست می خورد تا در همان مرحله ابتدایی دست از پا درازتر بازگردد. نه کیسینجر و نه دیک چنی که تمام توجه خود را معطوف به گسترش فوتبال کرده بودند، به نتیجه مورد نظر نرسیدند. آنان و حامیانشان با این فرضیه درست به میدان آمده بودند که بعد از صنعت نفت، در فوتبال بیشترین گردش مالی صورت می گیرد؛ کم و بیش سالانه رقمی بالغ بر هشتصد میلیارد دلار، مبلغی نجومی، زین الدین زیدان، شش سال پیش با قیمت ۶۰ میلیون دلار به رئال مادرید رفته بود. دقیقاً معادل بهای یک فروند جت .۱۴ F همین امسال کالدرون (مدیر رئال) برای جذب کریستین رونالدو ۱۲۰ میلیون دلار پیشنهاد کرده بود. روزگار مرد گران قیمت «۶ میلیون دلاری» سپری شده است. ماسیمو موراتی (مدیر باشگاه اینترمیلان) که یکی از دلالان شاخص مافیای نفت اروپا به شمار می رود بخش عمده ای از وقت خود را به باشگاه فوتبال اختصاص داده است. برلوسکونی نخست وزیر سابق ایتالیا (و مدیر آث میلان) همین طور.
کمترین سرمایه آنیلی (مدیر باشگاه یوونتوس)، کارخانه فیات است. آبراموویچ روس که یکی از بزرگترین سرمایه داران حال حاضر غرب محسوب می شود، از طریق خرید امتیاز تیم چلسی بخش قابل توجهی از سرمایه خود را بیمه کرده است. فعالیت شرکت های بیمه، اسپانسرها، تبلیغات، پخش تلویزیونی، فروش بلیت، مالیات، ترانسفر فوتبالیست ها، ساخت و ساز استادیوم ها و ایجاد اشتغال، برگزاری تورنمنت های مختلف و رونق هتل ها و صنعت توریسم و... در مجموع فوتبال را به صنعتی پرسود تبدیل کرده است که در کنار صنعت نفت و سینما، مثلث اصلی تغذیه سرمایه داری جهانی را شکل داده و سیاستمداران اقتصادی را وارد میدان آن کرده است.
۱۰) ایالات متحده. سال ۲۰۰۷ میلادی. بار دیگر امریکاییان به فوتبال روی آورده اند و فوتبال را به طرزی زیرکانه و حرفه ای به پشتوانه هالیوود آمیخته اند. انتقال جنجالی دیوید بکام با رقم حیرت انگیز ۲۵۰ میلیون دلار به تیم گالکسی امریکا در شرایطی شکل گرفته است که تام کروز (مدیر برنامه های بکام) به نمایندگی تلویحی از هالیوود به این بازار چرب پیوسته است. هنوز امضای قرارداد بکام خشک نشده است که تیم آبراموویچ (چلسی) در یک دیدار دوستانه به مسابقه با گالکسی رفته است. و این مسابقه- که بکام فقط پانزده دقیقه در آن بازی کرده و با یک گل جان تری به نفع چلسی تمام شده- به شدت از سوی مردم و شبکه های تلویزیونی استقبال شده است. بیش از یک و نیم میلیون نفر شهروند امریکایی برای اولین بار پای تلویزیون می نشینند. پله با تاکید بر حضور بکام در امریکا گفته است که دست کم در هر مسابقه پانزده هزار نفر بر تعداد تماشاگران حاضر در استادیوم افزوده خواهد شد. تام کروز بسیار خوش بین است که زوج دیوید بکام- ویکتوریا آدامز (همسر بکام) بتوانند در آینده وارد هالیوود شوند. در امریکا بوکس سنگین وزن حرفه ای بعد از محمدعلی کلی هرگز نتوانست بازار شرط بندی را گرم کند. حتی با حضور هالی فیلد و تایسون.
راگبی (فوتبال امریکایی) نیز در میان مردم سایر کشورها جایگاهی ندارد و نمی توان به آینده آن چندان خوش بین بود. امریکاییان خوب می دانند که مدیران ورزشگاه آرسنال لندن در جریان بلیت فروشی مسابقه دوستانه برزیل- پرتغال (که به پیروزی ۰-۲ پرتغالی ها با مربی برزیلی خود «اسکولاری» انجامید) با احتساب قیمت هر بلیت دو هزار پوند، فقط یکصد و بیست میلیون پوند به جیب زده اند. رقمی که درآمدهای ناشی از پخش تلویزیونی، تبلیغات و غیره را دربر نمی گیرد... بی تردید جام جهانی آینده نقش بسزایی در شکوفایی اقتصاد آفریقای جنوبی ایفا خواهد کرد. دعا کنیم تا سال ۲۰۱۰ نلسون ماندلا زنده باشد تا صدای شاد تعامل سبز فرهنگ ها با حضور او از قاره سیاه - «سیاه همچون آفریقای خودم»- به همه جهان طنین اندازد.
کوتاه اینکه در چندسال گذشته از همه ماجراهای اقتصادی- سیاسی فوتبال- و حتی شادی های اجتماعی آن- برای مردم ایران فقط غصه شکست های پی در پی به جا مانده است و رقم های سیصد، چهارصدمیلیون تومانی (ده ها برابر درآمد تمام عمر یک استاد تمام دانشگاه و ایضاً پژوهشگر و نویسنده حرفه ای) برای چند فوتبالیست درجه سه و ارقام میلیاردی برای یکی دو فوتبالیست، و البته تعداد زیادی اتوبوس درهم شکسته برای شرکت واحد اتوبوسرانی،،
محمد قراگوزلو
منبع : روزنامه اعتماد