دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

درباره فیلم «اسب»


درباره فیلم «اسب»
فیلم تلویزیونی «اسب» ساخته بابک محمدی که چندی پیش از تلویزیون پخش شد، نمونه مثال‌زدنی خوبی است برای یک فیلم تلویزیونی مناسبتی که هم بیننده را سرگرم و هم پیام و مفهومی را متناسب با یک موقعیت زمانی به او منتقل می‌کند.
با این که فیلم برای مناسبت خاصی تولید شده، ولی داستانش اصلا رو نیست و در یک بستر کاملا رئال شکل می‌گیرد و پیش می‌رود و با پیوندی ظریف به نقطه اوج و نتیجه‌گیری‌اش می‌رسد.
اسب، داستان ساده‌ای دارد که شاید تعریف کردنش خیلی کار جالبی برای معرفی محصول نهایی نیست.
بابک حمیدیان با بازی خوبش نقش جوانی را دارد که از نظر خانوادگی خیلی خانواده محکمی ندارد و معتاد است؛ اما حضور اتفاقی یک اسب سرگردان همه چیز را تغییر می‌دهد و باعث می‌شود با درک جدیدی از شرایط خودش، راحت‌تر و بهتر با اطراف و اطرافیانش ارتباط برقرار کند.
اما این داستان ساده با یک روایت بی‌تکلف و بی‌اغراق، شیرین روایت می‌شود و در پایان هم نرم و آرام قصه را به سرانجامی که می‌خواهد می‌رساند. اسب در حین سواری دادن در گودالی نزدیک جایی که قرار است مجلس تعزیه‌ای برپا شود او را به زمین می‌زند و همین باعث می‌شود تعزیه‌خوان‌ها ضمن تیمار و مراقبت، از او بخواهند اسبش را برای تعزیه حضرت عباس در اختیار آنها بگذارد.
در نگاه اول شاید بشود گفت داستان بر اساس یک تصادف به سرانجام رسیده، ولی مهم این است که چنین اتفاق و حادثه‌ای جور خوبی در جایی که باید، کنار داستان اصلی قرار گرفته و به آن جهت داده است. اول فیلم، اسب یک حیوان پیر و به درد نخور است که خیلی وقت‌ها تا پای مرگ هم پیش می‌رود، اما هربار حادثه کوچکی او را پیش صاحب جدیدش و شخصیت اصلی فیلم بازمی‌گرداند تا او را به جایی که قرار است، برساند.
فیلم اسب برای تبدیل شدن به یک فیلم مناسبتی معمولی به نحوه روایت دیگری نیاز داشت و همین طور نماهای دیگری که معمولا به بودنشان در این جور کارها عادت کرده‌ایم، اما همه تفاوت فیلم دقیقا از اینجا سرچشمه می‌گیرد که نویسنده و کارگردان در روایتشان مرعوب حرف نهایی که قرار بوده به خاطر مناسبتی بودن کار بزنند، نشده‌اند، بنابراین همه چیز خیلی روان و آرام پیش رفته است.
نمای افتادن بابک حمیدیان از روی اسب در گودالی نزدیک محل برگزاری تعزیه، ضمن این که داستان را وارد پاساژ دیگری می‌کند، با تلنگری به داشته‌های ذهنی ما براحتی روایت واقعه کربلا و گودی قتلگاه را تداعی می‌کند. جوری که می‌شود گفت همه بار معنایی کار در همان یک پلان به مخاطب منتقل شده است و بر خلاف نمونه‌های مشابه، با انبوهی از نشانه‌ها و المان‌ها روبه رو نمی‌شویم. در نتیجه احساس نمی‌کنیم مثل خیلی وقت‌ها با یک مشت شعار ریز و درشت رو به رو هستیم که در لفافی از داستان به ما القا می‌شود. به اصطلاح معناگرایی، روی کار سوار نشده است.
یکی از نقاط قوت کار هم این است که آخرش بر خلاف نمونه‌های مشابه، مسائل و مشکلات با راه‌حل‌های خلق‌الساعه از بین نمی‌روند و برای همه آنها نسخه‌ای پیچیده نمی‌شود. نتیجه‌ای اگر در کار باشد، همان است که شخصیت اصلی داستان با حضور اسب با خودش و اطرافیانش بیشتر به صلح رسیده است.

جابر تواضعی
منبع : روزنامه جام جم


همچنین مشاهده کنید