دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


آیا شما تعادل دارید؟


آیا شما تعادل دارید؟
تعادل، موضوعی بسیار شخصی است. دنیا پر از امور متضاد است كه بر یكدیگر تأثیر می گذارند. ممكن است فردی چیزی را دوست داشته باشد و فرد دیگر درست نقطه ی مقابل آن را بخواهد. اما بیشتر مردم حالات میانه را می پسندند.
بعضی از این حالات متضاد عبارتند از: كار و تفریح، فعالیت و استراحت، در جمع بودن و تنها بودن. اكنون نگاهی دقیقتر به هریك از این حالات می اندازیم.
▪ كار و تفریح:
بعضیها از هدف گذاری و رسیدن به هدف لذت می برند. وقتی به یكی از هدفهای خود رسیدند، پرچم خود را بر بالای آن نصب می كنند و بلافاصله به دنبال هدف بعدی می روند این افراد از كار لذت می برند.
در مقابل، عده ای هستند كه ظاهرأ به آنچه دارند قانعند. آنها از لحظات زندگی خود لذت می برند. به طوری كه گاهی كار كردن برایشان مشكل می شود.
▪ فعالیت و استراحت:
بعضی ها دوست دارند كه فعال باشند. در نظر این افراد، خواب چیزی جز تلف كردن وقت نیست و لذا سعی می كنند وقت خود را كمتر تلف كنند. این اشخاص اگر به كاری جسمانی مشغول نباشند كسل می شوند.
كسانی هم هستند كه از استراحت لذت می برند. این افراد ورزش را كفر می دانند. اگر هم از جایشان بلند شوند دوست دارند كه در رختخواب بنشینند. از خواب لذت می برند و رؤیا را دوست دارند و معمولأ چند بلیت اضافی هواپیما را می خرند تا در مسافرتهای هوایی بتوانند دراز بكشند. معمولأ كمتر پیش می آید كه این عده بر اثر كار عرق كرده باشند.
▪ با هم بودن و تنها بودن:
بعضیها همیشه دوست دارند كه با كسی باشند. ممكن است این شخص، همیشه فرد معینی باشند یا افراد مختلفی، ولی در هنگام آشپزی،‌ استحمام، غذا خوردن و خواب هم اگر تنها باشند ناراحت می شوند. این اشخاص معمولأ به حیوانات خانگی نیز علاقه دارند. در هنگام تماشای تلویزیون، اگر طرف مقابلشان برای آوردن چای یا بستنی به آشپزخانه برود، آنها هم می روند.
در مقابل عده ای هم هستند كه از تنهایی لذت می برند و دوست دارند همیشه با خودشان باشند. این افراد، اگر كسی در خانه باشد خوابشان نمی برد، چه رسد به این كه كسی در اتاق خوابشان باشد. این اشخاص، مشاغلی از قبیل جنگلبانی، شب پایی و نویسندگی را دوست دارند.
مواردی كه بیان شد نمونه هایی از افراط و تفریط در امور بود و مسلمأ نمی توان یكی را صحیح و دیگری را غلط دانست.
● چیزهایی را كه نداریم، به دست آوریم، یا از آنچه كه داریم لذت ببریم؟
یكی از موضوع های مهم این است كه آیا باید سعی كنیم بر داراییهای خود بیفزاییم یا این كه سعی كنیم از داشته های فعلی خود بهره مند شویم و لذت ببریم.
فرض كنیم در یك زمستان سرد و در هوای طوفانی، در خانه خود در اتاقی گرم و راحت روی مبل راحتی و روبروی بخاری دیواری نشسته اید و یاری دمساز (كه می توانید كتاب باشد) در كنار خود دارید و به نوشیدن كاكائوی گرم مشغول هستید. این همان حالت بهره مندی از داراییهای موجود است.
اكنون در نظر بگیرید كه در همان هوای سرد، پوتین، لباس گرم، دستكش و كلاه خود را می پوشید، هرچه پول دارید برمی دارید و از خانه خارج می شوید و از میان راه های برف گرفته به سوی فروشگاه به راه می افتید و در دل دعا می كنید كه فروشگاه مورد نظر، هنوز باز باشد و پول كافی برای خرید مایحتاج خود در جیب داشته باشید. این همان حالت به دست آوردن چیزهایی است كه دوست داریم.
این دو قضیه، شباهتی به هم ندارند. پس تكلیف ما چیست؟ مسلمأ راه صحیح، حفظ تعادل است.
اگر روزها و هفته ها در جلو بخاری بنشینیم، بالاخره حوصله مان سر می رود و دلمان می گیرد. صحبت بهترین دوست، سرانجام دل آازار می شود.
▪ بالاخره از جا می پریم و در حالی كه لباس گرم خود را می پوشیم می گوییم:
- من می روم فروشگاه خرید كنم.
- چه می خواهی بخری؟
- قدری شیر (یا چیز دیگر)
- اما شیر داریم.
- پس می روم چند تا همبرگر بخرم.
- گوشت داریم. می توانم خودم همبرگر درست كنم.
- زحمت نكش. فروشگاه فقط چند كیلومتر تا این جا فاصله دارد.
- پس صبر كن با هم برویم.
- باشد. همین الان برمی گردم. - این را می گوییم و بیرون می زنیم و در را پشت سرمان می بندیم.
آه آزادی! بوی هوای سرد و تازه. زیبایی برف. باد سردی كه به صورتمان می خورد و حالمان را جا می آورد.
توی برفها به طرف فروشگاه به راه می افتیم. هوا دارد تاریك می شود. سوز و سرما را حس می كنیم. فروشگاه در سر پیچ بعدی واقع شده است. اما چه فایده! بسته است.
اكنون هوا كاملأ تاریك شده است. برف همچنان می بارد و باد، دانه های برف را به سر و صورتمان می زند. پاهامان دیگر سرد نیست، بلكه از سرما بی حس شده است. صحنه هایی از كتاب دكتر ژیواگو در نظرمان مجسم می شود. به نظرمان می رسد كه مژه ها و سبیلمان یخ زده است.البته سبیل نداریم، اما حتمأ رطوبت هوا در پشت لبمان منجمد شده است.
اتومبیلی جلو پایمان ترمز می كند. همدم دلواپس خودمان است.
- به فروشگاه تلفن كردم، داشتند تعطیل می كردند. گفتم با اتومبیل بیایم دنبالت.
- بله! بله! متشكرم، متشكرم.
و یخهای پشت لبمان می شكند و فرو می ریزد. وارد اتومبیل می شویم. گرم و نرم است.
- چند تا همبرگر هم درست كردم.
- تو چقدر خوبی. برویم به خانه. دلم می خواهد جلو بخاری بنشینم. دلم نمی خواهد هرگز از خانه خارج شوم. هیچ جا مثل خانه نیست. هیچ جا خانه خود آدم نمی شود.
به نظر شما چه مدت می توان روبروی بخاری نشست؟ چقدر طول می كشد كه دوباره حوصله تان سر برود و بخواهید برای خرید همبرگر از خانه خارج شوید؟ یك ساعت؟ یك روز؟ یك هفته؟
در این جاست كه مسأله ی دانستن نقطه تعادل، مطرح می شود. مثلأ اگر بدانیم كه بعد از سه روز باید به طرف فروشگاه حركت كنیم، می توانیم برنامه ای برای این كار بریزیم و اگر بدانیم كه پس از دو ساعت، دوباره هوس می كنیم كه به خانه برگردیم، در آن صورت می توانیم از وقت خود به شكل مؤثرتری استفاده كنیم. وقتی دانستیم كه هرسه روز یك بار، باید به مدت دو ساعت تنها باشیم و پیاده روی یا ورزش كنیم، در آن صورت نقطه تعادل ما به دست می آید.
نكته مهم آن است كه نقطه تعادل هركسی، اختصاص به خود او دارد. بعضیها ممكن است دلشان بخواهد دو ساعت در خانه باشند و سه روز در بیرون خانه. شاید كسانی هم باشند كه پس از سه روز، دلشان بخواهد كه نگاهی به بیرون خانه بیندازند.
● یافتن نقطه تعادل
برای یافتن نقطه تعادل، فقط یك راه وجود دارد و آن شیوه آزمایش و خطاست. در اوایل كار، برای یافتن نقطه تعادل، مرتكب خطاهای بسیار می شویم. یافتن نقطه تعادل در زندگی، شبیه بندبازی است. وقتی می خواهیم تعادل خود را روی یك رشته طناب محكم، حفظ كنیم، در آغاز، بیش از آن كه راه برویم می افتیم. اما كم كم نقاط تعادلی را در درون خود پیدا می كنیم و می آموزیم كه به آنها اعتماد كنیم. تدریجأ هماهنگی حركات ما بیشتر می شود و تزلزل و عدم تعادل، در اثر آزمایش و خطا جای خود را به نرمش و وقار می دهد.
آزمایش به معنی این نیست كه باید چیزهای بسیاری را بیازمایید. بلكه باید در حال آزمایش باشید. خیلیها هستند كه فكر می كنند شما باید مطابق روش آنان زندگی كنید. این افراد، در عین حال هم قاضی، هم هیأت منصفه و هم مأمور اجرای حكم هستند. بگذارید آنها هرچه می خواهند بگویند، اما نگذارید احكامشان را در مورد شما اجرا كنند.
اگر این اشخاص، به دیانت مسیح معتقد هستند به آنها بگویید كه مسیح فرموده است: «قضاوت نكنید تا درباره ی شما قضاوت نشود، سرزنش نكنید تا مورد سرزنش قرار نگیرید، دیگران را ببخشایید تا مورد عفو قرار گیرید».
البته گاهی هم خودمان قاضی خودمان می شویم. ما نتیجه عوامل فرهنگی محیطمان هستیم. به ما آموخته اند كه خود را به مخاطره نیندازیم، به قلمروهای تازه وارد نشویم، دست به كارهای تازه نزنیم و سعی نكنیم تا به نتایجی تازه دست یابیم.
به ما آموخته اند كه دنباله رو دیگران باشیم، خود را با محیط، سازگار كنیم و افرادی معمولی باشیم.
پس از آن كه در زمینه معینی نقطه تعادل خود را یافتیم، خوب است كه نقطه تعادل نزدیكان و اطرافیان را نیز دریابیم. اگر نقطه تعادل آنان در زمینه های گوناگون، نزدیك یا مكمل نقطه تعادل ما باشد، در این صورت بین ما توافق و سازگاری ایجاد می شود.
برای این كه دو نفر، یكدیگر را كامل كنند، لازم نیست كه نقاط تعادلشان عینأ یكی باشد. ممكن است فرد ایثارگر، فرد متوقعی را بهتر كامل كند تا فرد دیگری كه او هم ایثارگر باشد.
اگر دو نفر با گذشت به هم بیفتند ممكن است یكی شان بگویند «بفرمایید» و دیگری جواب دهد «شما بفرمایید» و اولی بگوید «نخیر، شما مقدم هستید» و دومی اصرار كند «اختیار دارید شما اول بفرمایید» و این قضیه همین طور ادامه پیدا كند.
یافتن نقطه تعادل برای هر موضوعی، آسان نیست. اما در درجه اول سعی كنید در زمینه هایی كه به هدف بزرگتان مربوط است،‌ نقطه تعادل را پیدا كنید. اگر در بعضی زمینه ها هم نتوانستید نقطه تعادل را پیدا كنید مهم نیست. زندگی همین است.
● شهامت برای اداره یك زندگی متعادل
این كه هریك از ما نسبت به عامل معین، دارای نقطه اعتدال متفاوتی هستیم، مشكل مهمی نیست، زیرا جهان بسیار بزرگ است و سلیقه ها بسیار متفاوت. اما مشكل از آن جا آغاز می شود كه فرهنگ و جامعه بخواهد هركسی را به نقطه متوسطی در هر زمینه براند و بگوید «نقطه تعادل، این جاست. اگر چنین زندگی كنی متعادلی وگرنه غیرعادی و نامتعارف».
ما علت این امر را می دانیم. قوانین اجتماعی را در آغاز، كسانی وضع كرده اند كه می خواسته اند بر جامعه حكومت كنند و چنانچه افراد، مطابق الگوهای پیش ساخته ای رفتار كنند، آسانتر می توان بر آنها حكومت كرد.
ما اجباری نداریم كه همیشه به راهنماییهای دیگران گوش فرا دهیم، چه رسد به این كه آنها را اطاعت كنیم. بعضیها بخش مهمی از ارزشها و جوهر وجودی خویش را از كف می دهند،‌ تنها برای این كه متعارف باشند.
عادی بودن، افسانه ای بیش نیست. با وجود این،‌ ترس از غیرعادی بودن به قدری شدید است كه خیلیها جان خود را در این راه فدا می كنند. (ما در این مورد قصد مبالغه نداریم. علت بسیاری از خودكشیها، ناسازگاری با قراردادهای اجتماعی است).
پس اگر سعی كنیم براساس معیارهای فرهنگی، زندگی خود را متعادل سازیم، ممكن است از حد تعادل خارج شویم و وقتی می خواهیم زندگی خود را مطابق آنچه كه در جامعه «زندگی بسیار متعادل» نامیده می شود اداره كنیم، تعادل فردی خود را از دست می دهیم.
شهامت داشته باشید و نقاط تعادل زندگی خود را مطابق دلخواه خویش اختیار كنید. خود را دوست بدارید و زندگی خود را بر آن اساس متعادل كنید.
● گفته ها
«اگر كاری را نمی توانی انجام دهی، اصلأ آن را انجام مده. زیرا اگر كار، در حد كمال نباشد، نه سودآور است و نه لذت بخش و اگر هدفت سود یا لذت نیست، پس بگو چه می كنی؟»
نویسنده: جان راجر- پیتر مك ویلیامز
مترجم: مهدی مجردزاده كرمانی
منبع : سایت روانشناسی و جامعه
منبع : سایت کانون قلم


همچنین مشاهده کنید