سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

داروینیسم ارتباطی


داروینیسم ارتباطی
تا حالا از خودتون پرسیدید که نظریه های جامعه شناسی موجود چه آنهایی که تاریخ مصرفشون گذشته و چه آنهایی که فکر می شه هنوز محلی از اعتنا دارند، چطور می توانند دنیای ارتباطی را که ما آدم ها برای خودمون به وجود آوردیم ترسیم کنند. پناه بردن انسان ها به کامپیوترها و غرق شدنشون در شاهراه های ارتباطی، کم رنگ شدن نهاد خانواده، کم رنگ شدن ارتباط های چهره به چهره، وقت نداشتن انسان ها برای هم و خیلی چیز های دیگر که هر کدام مبنای یک نظریه بودند و حالا خودشان را حل شده در مسئله ای بزرگتر می بینند! راستی چطور باید به تحلیل قضایا پرداخت؟ باید همه چیز را رو به تکامل و پیشرفت دید یا رو به سقوط و اضمحلال؟ باید به سیر تحولات خوشبینانه نگاه کرد یا بدبینانه؟ برای رسیدن به هدفم دو جامعه شناس را مورد بررسی قرار خواهم داد; ابتدا با اسپنسر و چگونگی نگریستن او به تحولات اجتماعی شروع می کنم و مطلبم را با نظرات سوروکین ادامه خواهم داد و بعد هم به بررسی شرایط موجود خواهم پرداخت.
اسپنسر به عنوان یک داروینیست، معتقد به این نظر تکاملی بود که جهان پیوسته به سوی وضعیت پیشرفته تر رشد می کند; بنابراین باید آن را به حال خود گذاشت زیرا دخالت خارجی تنها می تواند وضع را بدتر کند. او این نظریه را پذیرفته بود که نهادهای اجتماعی نیز مانند گیاهان و جانوران خود را با محیط اجتماعی شان به گونه مثبت و پیشرفت آمیزی تطبیق می دهند.
اسپنسر همانند داروین بر این نظر بود که فراگردی از انتخاب طبیعی و بقای اصلح در جهان اجتماعی در کار است .این بدان معناست که اگر دخالت خارجی در کار نباشد، آدم هایی که صالح ترند ابقا و تکثیر می شوند،حال آنکه افراد ناصالح تر سرانجام از صحنه بقا حذف می شوند. او همچنین به این می پردازد که چرا برخی جوامع باقی می مانند و برخی دیگر نابود می شوند. او اساسا نظرش بر این بود که جوامع صالح تر از طریق بقا، سطح قدرت تطبیقی کل جهان را بالا می برند. او عوامل متعددی را در احتمال موفقیت یک جامعه دخیل می داند که از آن جمله می توان به حجم جامعه، سطح باروری،کارایی ارتباطات، میزان نظارت اجتماعی بر منابع، سازمان نظامی و نظایر آن اشاره کرد.
درست در نقطه مقابل اسپنسر نظریه پردازانی مانند سوروکین و همفکران او وجود دارند که بر خلاف او که در صدد تشریح دگرگونی های اجتماعی از طریق نظریه های تکاملی بود; نظریه ای چرخه ای را سامان بخشیدند که بر طبق آن جوامع بشری را در میان سه گونه ذهنیت در نوسان می دیدند:
۱) ذهنیت حسی
۲) ذهنیت مفهوم پردازانه
۳) ذهنیت آرمانگرایانه
جوامع مبتنی برذهنیت حسی بر نقش حواس در درک واقعیت تاکید می ورزند،جوامعی که تحت تسلط شیوه های متعالی تر و مذهبی تر فهم واقعیت قرار دارند، ذهنیت مفهوم پردازانه دارند و جوامع مبتنی بر ذهنیت آرمانگرایانه از نوع گذاری اند و تعادل میان دو گونه دیگر را برقرار می کنند.
سوروکین محرک دگرگونی اجتماعی را در منطق درونی هریک از این جوامع جستجو می کند; به این معنا که جوامع بشری تحت فشار داخلی برای بسط شیوه تفکرشان به آخرین حد منطقی اش قرار دارند. بدین سان که یک جامعه سنتی سرانجام آن قدر حسی می شود که زمینه برای سقوطش فراهم می گردد. وقتی ذهنیت حسی به آخرین حد منطقی اش می رسد، مردم به نظام های مفهوم پردازانه پناه می برند.اما همین که این نظام تازه تفوق می یابد، باز دوباره به آخرین حدش سوق داده می شود و در نتیجه،جامعه بیش از حد مذهبی می شود. در این هنگام صحنه برای پیدایی یک فرهنگ آرمانگرایانه آماده می گردد و سرانجام، همان چرخه پیشین دوباره تکرار می شود.

نویسنده : مهدی خسروشاهی
منبع : روزنامه مردم سالاری