پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

سراب تغییر


سراب تغییر
باراک اوباما با پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، سه شنبه هفته گذشته در پله های ساختمان کنگره سوگند یاد کرد و رسماً به عنوان چهل و چهارمین رئیس جمهور آمریکا کار خود را آغاز نمود. وی از دو سال پیش و در کوران رقابت های انتخاباتی توانست با طرح شعار «تغییر» رقبای خود را کنار زده و به عنوان اولین رئیس جمهور سیاه پوست وارد کاخ سفید شود. شعار «تغییر» اوباما به طور عمده دو رویکرد اقتصادی و سیاست خارجی دارد؛ یعنی همان گزینه هایی که بحرانهای کنونی ایالات متحده به شمار می آیند.
مهمترین مسئله داخلی آمریکا، بحران اقتصادی این کشور است. از ابتدای سال جدید میلادی- که حدود یک ماه از آن می گذرد- سومین بانک آمریکایی نیز در سال ۲۰۰۹ اعلام ورشکستگی کرد. اقتصاد آمریکا دوران وخامت خود را سپری می کند و علیرغم تزریق میلیاردها دلار به چرخه مالی و اقتصادی این کشور که زنگار نظام سرمایه داری لیبرالی سرتاسر آن را گرفته و از کار انداخته، هنوز اقتصاد این کشور از وضعیت بحران خارج نشده است. این روزها زندگی مردم آمریکا با یک نگرانی عمیق پیش می رود. آنهایی که شغل دارند، نگران از دست دادن آن هستند. سیستم امنیت اجتماعی این کشور دچار تخریب جدی شده است. افراد، صاحب خانه و خودرو هستند ولی همه اینها متعلق به دولت است که در صورت عدم پرداخت اقساط، آن را از مردم پس می گیرد. حتی بازنشسته ها نیز درباره آینده دریافت مستمری خود، احساس امنیت و آسودگی خاطر نمی کنند.
اوباما در بدترین شرایط اقتصادی، زمام امور آمریکا را در دست گرفته است. آیا او قادر به تغییر این وضع و عبور از بحران خواهد بود؟ اوباما اگر بخواهد به قولی که به مردم کشورش داده عمل کند باید دست به تغییرات بنیادی و استراتژیک در حوزه های یاد شده بزند.
تغییرات جزیی و روبنایی طبعاً نخواهد توانست مشکلات موجود را حل کند تردیدی نیست که اقتصاد جهانی- با رویکرد سرمایه داری- با فروپاشی بزرگی مواجه شده است. نظام اقتصاد باز و بازار آزاد- که غرب آن را تعریف و بدان عمل کرد- شکست خورد. امروز بازنگری در نظام موجود از ضروریات به شمار می آید. در واقع باید اصول و فلسفه نظام اقتصادی آمریکا دستخوش تغییر بنیادی شود.
آیا اوباما می تواند از پس چنین کاری برآید؟ به جواب این پرسش ها در ادامه یادداشت خواهیم رسید.
در زمینه سیاست خارجی عمده مشکلاتی که دامن گیر این کشور شده دو چالش «وجهه جهانی آمریکا» و «خاورمیانه» است.
امروز چهره مردم آمریکا و وجهه این کشور نزد مردم جهان به شدت مخدوش و تنزل یافته است. اولین اقدام اوباما اعلام بستن پایگاه و زندان گوانتانامو در کوبا بود. تایید مجدد پشتیبانی واشنگتن از کنوانسیون ژنو، مشارکت سازنده در گفت وگوهای جهانی در خصوص تغییرات آب و هوا و هم چنین کنار گذاشتن اظهارات و لحن جنگ طلبانه بوش در مبارزه علیه تروریسم و کارهایی از این است دست، آیا می تواند به بهبود چهره آمریکا نزد جهانیان کمک کند؟
سیاست دولتمردان سابق آمریکا، طرد کردن ملت ها بود. این کار باعث شد تا این کشور از قلب ملتهای جهان خارج شود. حمایتهای کاخ سفید در محاصره و حمله اخیر رژیم صهیونیستی به غزه و عمق فاجعه انسانی که در این باریکه روی داد، باعث حمایت گسترده مردم جهان از مبارزان فلسطینی و اعلام انزجار از ارتش رژیم کودک کش و حامیان آن شد.
آمریکا جهان اسلام را با جنگ های ویران گری روبرو ساخت. ابتدا بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر به بهانه مبارزه علیه تروریسم و نابودی القاعده- که جزیی از گروه های خودساخته سازمان جاسوسی آمریکا است- به افغانستان یورش برد. پس از آن نیز براساس یک دروغ بزرگ- وجود سلاح های زیرزمینی- به جنگ با عراق رفت. واقعاً چه کسی آمریکا را پلیس جهان خوانده و این حق را به آن داده است که به هر کجای دنیا لازم می بیند، مستکبرانه لشکرکشی نماید؟ مشکلی که بشریت از آن رنج می برد، «استکبار» کشورهایی چون آمریکاست که از عدالت تجاوز کرده و به سوی تسلط و سلطه جویی حرکت کرده اند.
آیا تغییراتی که مدنظر اوباما است در مسیر رهایی از این مسئله خواهد بود؟ آیا او قادر است وجهه و چهره مخدوش آمریکا را نزد ملت های جهان بازسازی و ترمیم نماید؟
موضوع بعدی مسئله «خاورمیانه» است. خاورمیانه جایی است که اوباما بیشترین چالش های سیاست خارجی خود را در آنجا خواهد داشت؛ چرا که غیر از مسئله «ایران» که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، باید راهی برای خروج از دو باتلاق جنگ عراق و افغانستان یافته و نیروهای خود را از آنجا خارج کند. آیا عبور از این بحران و پاسخ به سؤالات و شبهات فراوانی که در این زمینه وجود دارد با یک جدول زمان بندی شده خروج مسیر می شود؟ حقیقت آن است که در شرایط موجود ملت آمریکا نمی تواند بیش از این خسارتها و زیان های اقتصادی و روانی ناشی از جنگ آمریکا در منطقه را تحمل کند.
موضوع دیگری که همچنان لاینحل باقی مانده مسئله تجاوزگری رژیم صهیونیستی است. آیا رئیس جمهور جدید آمریکا برای آنکه فلسطینی ها به حقوق از دست رفته خود برسند، اسرائیل را تحت فشار قرار خواهد داد تا از مواضع توسعه طلبانه خود دست بردارد و یا آنکه مانند روسای جمهوری قبلی و جیره خوار بطور دائم و ثابت کنار این رژیم می ایستد و به حمایت از آن می پردازد؟ شواهد امر، بخش دوم این گزاره را تایید می کند.
واشنگتن باید در سیاست خود در قبال کشورهای منطقه تغییرات اساسی دهد و دست از حمایت یکجانبه رژیم صهیونیستی بردارد چرا که برای حل مسایل خود در خاورمیانه نیاز به همکاری و مساعدت کشورهای تاثیرگذار منطقه دارد و از کنار قدرتهایی چون ایران نمی تواند عبور کند.
یکی از موضوعات پیش روی مستاجر جدید کاخ سفید، چگونگی برخورد و تعامل با «ایران» است. آمریکا در دشمنی ۳۰ساله خود با نظام اسلامی ایران همه راهکارهای خود را به کار بسته و امروز پس از مشاهده ناکارآمدی آن اقدامات و عدم انزوای جمهوری اسلامی چاره ای جز پذیرش ایران قدرتمند در منطقه نمی بیند. اوباما علیرغم آنکه برای حل مسایل فی مابین مذاکره بدون پیش شرط و تعامل مستقیم با ایران را پیشنهاد کرده اما در اولین مصاحبه خود پس از استقرار در کاخ سفید، اتهاماتی چون تهدید علیه اسرائیل، حمایت از گروههای تروریستی و تلاش برای بدست آوردن سلاح اتمی را درباره ایران به کار برده است. سوزان رایس- سفیر جدید آمریکا در سازمان ملل- نیز برنامه هسته ای ایران را اولویت دیپلماتیک واشنگتن خوانده است.
آمریکا و برخی از متحدان اروپایی آن ادعا می کنند که ایران در تلاش برای دستیابی به سلاحهای اتمی است. شورای امنیت سازمان ملل تاکنون ۵ قطعنامه علیه ایران صادر کرده تا تهران را متقاعد به تعلیق فعالیت های هسته ای نماید. اوایل ماه فوریه (اواسط بهمن ماه) نیز گروه ۱+۵ متشکل از آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه، چین و آلمان در برلین گرد هم می آیند تا درباره پرونده هسته ای ایران گفت وگو کنند. در چنین شرایطی آیا اوباما روی پیشنهاد خود مبنی بر مذاکره بدون پیش شرط خواهد ماند؟
واقعیت آن است که اگر جواب این سؤال مثبت هم باشد، این فقط یک تغییر تاکتیکی است. رئیس جمهور آمریکا باید تغییرات اساسی تری ایجاد کند. مقام معظم رهبری ستیز بین جمهوری اسلامی ایران و آمریکا را فراتر از نزاع بین دو دولت می خوانند.جنگ ما و آمریکا جنگ هویت است. آمریکا باید حقانیت انقلاب اسلامی ایران را بپذیرد و اگر می خواهد باید با واقعیتی به نام جمهوری اسلامی ایران تعامل نماید.
اوباما، هیلاری کلینتون را وزیر خارجه خود کرده است. اظهارات این دو درباره ایران و مواضعی که درباره سایر مسایل اتخاذ کرده اند، نشان می دهد که تفاوت زیادی با مواضع و سیاست های بوش و مک کین - نامزد جمهوری خواه- ندارند. مضافا اینکه با حفظ افرادی چون رابرت گیتس در پست وزارت دفاع، عملا ارتباط و پل میان دوره دوم بوش و دوره اوباما، برقرار خواهد شد.
اما «تغییر » در آمریکا سرابی بیش نیست چرا که در سیستم حاکمه این کشور، سیاست های کلی و جهت گیری ها توسط قدرتهای سایه و پشت پرده تعیین می شود. تغییر افراد در کرسی های قدرت تغییری در سیاستهای کلی آمریکا ایجاد نمی کند. اوباما- یا هرکس دیگری که رئیس جمهور می شد- دقیقا همان استراتژی و راهبردی را در پیش خواهد گرفت که جرج بوش از رئیس جمهور قبلی آمریکا دریافت کرده و به آن عمل نمود. در این میان تنها ممکن است قدری شیوه ها و اسلوب کاری تغییر کند، نه کمتر و نه بیشتر.
در نظام های لیبرال دموکراسی، نقش هر فرد- حتی اگر رئیس جمهور باشد- در حدود اختیارات قایل شده برای آن فرد تعیین می شود. رئیس جمهور هم توانایی تغییرات بنیادی و اساسی ندارد. در مورد اوباما این مساله قدری شدیدتر است چرا که وی در روز انتخاب تیم امنیت ملی خود، با اشاره به دوحزبی بودن دولت جدید، این دولت را عملگرا و نه ایدئولوژیست خواند.
عملگراهایی چون اوباما- که سابقه سالهای فعالیت سیاسی اش این موضوع را تایید می کند- هرگز ایدئولوژی خاصی را در سیاست های خود جستجو نکرده و تلاش می کنند در موقعیت های مختلف، واکنش لازم را نشان دهند. به این ترتیب واکنش آینده وی در قبال ایران نیز تابعی از شرایط آینده داخل آمریکا، منطقه و بویژه ایران خواهد بود. ایران دست از آرمانهای خود نخواهد کشید. سیاست های کلی و راهبردی آمریکا نیز در نظام موجود حاکم بر آن ظاهرا تغییر جدی نخواهد کرد. به نظر می رسد «تغییر» اوباما در حد همان شعار تبلیغاتی باقی بماند.
حمید امیدی
منبع : روزنامه کیهان