دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


زخمه‌های یک خاطره


زخمه‌های یک خاطره
یک ظرف هلو در روسیه
طعم این هلوها را با تمامی اندام می‌چشم
به آنها دست می‌کشم، می‌بویم‌شان. چه کسی سخن می‌گوید؟
از آنها، چون یکی آنجو که از دیارش، لبریز می‌شوم
به چشم عاشقی می‌نگرمشان.
چون عاشقی جوان که نخستین شکوفه‌های بهار را می‌بیند
یا بر گیتار وقتی سیاه اسپانیولی زخمه می‌زند.
چه کسی سخن می‌گوید؟ آن دیگرم بی‌گمان
همان وحشی، آن روس، آن تبعیدی
که آوای خلوص را زنگ‌های عبادتگاه برای او تکثیر می‌کنند.
هلوهائی درشت و گرد، و بله، سرخ
با پرزهای‌شان البته! خوشاب و پرمایه، با غشائی نرم.
سرشار از رنگ‌های دهکده‌ام هستند
و هوائی پاک، شبنم و صلح، تابستان.
در اتاقی آرام‌اند هلوها، با پنجره‌های گشوده
و پرتو آفتاب که پرده‌ها را می‌انبارد
جنبش پرده‌ها، حتی مختصر، آزارم می‌دهد،
شقاوت‌هائی از این دست، نمی‌دانستم
خویشتنِ آدمی را بتوانند از هم بگسلند
همان کار که اکنون هلوها می‌کنند.
Anjou: نام ایالتی قدیمی در غرب فرانسه. این ایالت سبب شکل‌گیری خانه پلانتاژنت انگلیس توسط هنری دوم شد (م).

تردیدی وجود ندارد که این شعر بیانگر خاطره‌ای دردآور و ناراحت کننده از میوه‌های به‌نام هلو است؛ از طعم، رنگ و بو و احساس لمس آن، و شکل و اندازه و جنس‌اش. این آگاهی روشن به یک رشته تداعی‌ها می‌انجامد و احساسی غنی و آشنا، و یادی عزیز از سرزمین و دیار خود، ”از دهکده“، را برای گوینده شعر زنده می‌کند.
تا این مقطع مشکلی وجود ندارد. جز آنکه میزان واکنش نسب به یک ظرف هلو، و شدت درک و تجربه آن، تا اندازه‌ای غیرمعقول و دور از قاعده
می‌نماید. البته شاید بتوان آن را به حساب راه و رسم شعر و شاعری گذاشت که در آن به مانند نقاشی، اشیاء آشنا را چنان رنگ و لعاب می‌دهند که حیاتی تازه و عجیب و در عین حال هیجان‌انگیز به خود بگیرند. امام قبل از آغاز هر گونه بحثی، شاید بهتر باشد به نکاتی غامض و دیر فهم در شعر اشاره کنم که تا به حال ذکری از آنها به میان نیاورده‌ام و یکی از آنها، پرسش تکرار شونده ”چه کسی سخن می‌گوید“ است، و دیگری، بند چهارم و معمائی این شعر و همچنین آخرین جمله آن.
شاید با خواندن ”چه کسی سخن می‌گوید“ اول، آن را ابهام‌آمیز بدانیم و پیش خود به دو صورت معنا کنیم: یا به معنای ”آیا کسی حرف مرا قطع کرد؟“، و یا ”این من بودم، یا فرد دیگری، که این سخنان را بر زبان آورد؟“ اما در ادامه با تکرار این جمله پرسشی، و بلافاصله قرار گرفتن جمله ”آن دیگرم بی‌گمان“ در دنباله آن، مشخص می‌شود که گوینده به خود شعر و کلام موجود در آن اشاره دارد و در همین مقطع است که شاید بتوانیم از دو تاویل ذکر شده در بالا، اولی را کنار بگذاریم. این در حالی است که گوینده در وضعیت فعلی (و حتی از همان بند اول) به ظاهر از لحن و بیان خود متعجب شده است و به درستی نمی‌داند که این حرف‌ها را دوباره هلوها چه کسی بر زبان می‌آورد؛ گوئی این نه خودِ همیشگی، که یک خود دیگر است، خودی ناآشنا، که وی در راه شناسائی و تعیین هویت او به دردسر افتاده است.
این خودِ ناآشنا را ”یک ظرف هلو در روسیه“ بیدار کرده است و برای همین گوینده او را ”آن روس“ می‌نامد؛ چون نوع واکنش او در مقابل هلوهای روسی به کسانی شبیه است که نشانه‌هائی از سرزمین خود یا مظاهر آشنای آن را دیده باشند (همان‌گونه که ”آن آنجو از دیارش لبریز می‌شود“، همان‌گون که سیاه اسپانیولی بر گیتارش زخمه می‌زند).
شاید در جریان بازخوانی شعر، در این مرحله به‌طور بسیار معقولانه‌ای به یک تاویل احتمالی برسیم و بخوانیم آن را به‌منظور درک شعر به محک آزمایش بگذاریم. تاویل این است: گوینده شعر را یک فرد روسی بدانیم که مدت‌ها دور از دیار خود به حال تبعید به‌سر برده، آنقدر که تقریباً دیگر تمام اصل و نسب‌اش را از یاد برده است. در این حالت، یک ظرف هلو، او را به سرزمین ناخودآگاهی‌ها می‌برد، به گذشته، به روسیه‌ای که فرایادش می‌آید و همه اینها به واسطه آن ظرف و تأثیر شدید آن بر حس‌های وی ایجاد می‌شود. این مرد سال‌ها عادت کرده است که خود را از اهالی سرزمینی دیگر، شاید آمریکا، بداند ولی اکنون تأثیر هلوها بر وی به اندازه‌ای شدید است و چنان وی را به تکاپو می‌اندازد که هویت خود را به سختی تشخیص می‌دهد. از این قرار می‌توان جمله ”چه کسی سخن می‌گوید“ را در بار اول، چنین معنا کرد ”این حرف‌ها از دهان من درنیامد، باور کنید؟“ اما تأثیر چنان عمیق است که راه بر هرگونه انکار می‌بندد و برای همین آنجا که برای بار دوم این سؤال را می‌پرسد، به ناچار زبان به اعتراف می‌گشاید که ”آن روس“ در واقع کسی جز خود وی نیست. همین امر موجب می‌شود تا او خود را رها کند و بگذارد تا هلوها و یادهائی که زنده می‌کنند، او را به گذشته ببرند، به دهکده‌اش، و بعد به مکانی خاص، در شرایط و لحظه‌ای خاص؛ خاطره‌ای که اکنون به یادش آمده است:
در اتاقی آرام‌اند هلوها، با پنجره‌هائی گشوده
و پرتو آفتاب که پرده‌ها را می‌انبارد
جنبش پرده‌ها، حتی مختصر، آزارم می‌دهد.با توجه به این شرایط، جمله آخر، زمینه‌ساز نوعی احساس رضایت کامل و بی‌کم و کاست می‌شود، چون هلوها چنان بر گوینده تأثیر می‌گذارند و او را پریشان می‌کنند که نمی‌تواند، با وجود تلاش برای کسب هویتی جدید در سرزمین دوم، خود را از دست خاطرات و هویت گذشته‌اش برهاند؛ هویتی که سال‌ها پیش به آن پشت کرده است. اما به بحث امکان وجود ظرف هلو در روسیه برگردیم. آیا مرد تبعیدی به موطن خویش مراجعت کرده و ظرف را در آنجا دیده است؟ اگر چنین باشد، تصور اینکه مرد با دیدن چیزی که یادآور اصل و نسب روسی‌اش باشد، این همه متعجب شود، چندان ساده نیست و در ذهن نمی‌گنجد، علاوه بر آن، سطر ”در اتاقی آرام‌اند دهلوها، با پنجره‌هائی گشوده“، شاید (و نه الزاماً) یادآور عدم حضور مرد در آن مکان است، ضمن آنکه به محض پذیرفتن احتمال متفاوت بودن مکان‌های مرد و ظرف هلو ـ بدان معنا که ظرف در روسیه باشد و مرد در کشوری دیگر ـ یک عامل موجب تقویت این گمانه، و رسیدن به این نقطه نظر می‌شود که ظرف هلو در جائی دیگر است و در برابر چشمان مرد قرار ندارد. این عامل که در نوع خود جالب توجه است (و شاید پیشتر باید به آن توجه می‌کردیم)، نحوه توالی و ترتیب حس‌های بشری است که در این شعر مختل شده و حس بینائی دیرتر از حس‌های دیگر وارد عمل می‌شود و پشت سر حس‌های چشائی، لامسه و بویائی قرار می‌گیرد. در میانه‌های شعر است که با ذکر کلماتی چون ”بزرگ و گرد“، امکان ”دیدن“ هلوها برای ما میسر می‌شود و در همین زمان است که چیزی شبیه به کشف و مکاشفه ـ ”و بله، سرخ/با پرزهایشان البته“ـ به وقوع می‌پیوندد. همه می‌دانیم که این عمل را انسان معمولاً در همان ابتدای مواجهه با یک پدیده مرئی انجام می‌دهد، نه به‌دنبال چشیدن، لمس کردن یا بوئیدن آن. آیا با تعمق در مورد نحوه دقیق چیدمان حس‌ها، به این نتیجه نخواهیم رسید که ترتیب موجود ناشی از شنیدن صدای کسی باشد که از هلوها سخن به میان آورده است؟ یا ناشی از اشاره‌ای به یک ظرف هلو در یک رمان؟ اگر فرض را بر این بگیریم که رمان، روسی باشد و خواننده آن (همان گوینده شعر) در کشور روسیه نباشد، آیا چنین فرضی با کلیت شعر همخوانی دارد؟
بله، به گمان من این همخوانی وجود دارد، ضمن آنکه بر مبنای این فرض می‌توان درک مناسبی از شعر پیدا کرد. اما شاید بهتر باشد که فعلاً ذکری از این معما به میان نیاوریم و در عوض، تاویلی از نکته اساسی و بسیار مهم شعر ارائه دهیم: اینکه چگونه یک شیء ساده در کتابی که یک شخص مشغول خواندن آن است، می‌تواند او را به لحظه‌ای فراموش شده در گذشته برگرداند؛ به مقطعی محدود و کوتاه در زندگی شخصی‌اش؟
اما از ظواهر امر چنین برمی‌آید که هنوز هم چیزی سرجای خودش نیست. برای شروع می‌توان چنین عنوان کرد که چنان به این فرد تبعیدی روس در حال خواند یک رمان روسی (حتی به زبان انگلیسی) باشد، نباید از به یاد آوردن تبار روسی خود تا این حد شگفت‌زده شود، چون او در حال انجام دادن کاری است (خواندن رمان روسی)، که مانع از بروز حالت شگفت‌زدگی می‌شود. ثانیاً، اگر فرض کنیم که دو عبارت ”چه کسی سخن می‌گوید“، نوعی حالت موازنه میانه گفته‌هائی برقرار می‌کند که در واقع زمینه‌ساز و عامل وجودی این دو هستند، و همچنین منشأ اولین عبارت ”چه کسی سخن می‌گوید“ را این استدلال بدانیم که، ”من هلوها را به نحوی تجربه و ادراک می‌کنم که گوئی واقعاً وجود دراد (در حالی که چنین نیست)“، پس از این قرار می‌توان چنین فرض کرد که خاستگاه و زمینه‌ساز دومین عبارت، چیزی نظیر این می‌شود، ”من این هلوهای روسی را به مانند یکی از اهالی روسیه تجربه و ادراک می‌کنم (در حالی که از نژادی دیگر هستم“.
از این قرار می‌توان شعر را به شکلی دیگر قرائت کرد. در قرائت جدید که با نمونه قبل تفاوت‌هائی دارد، گوینده شعر یک فرد روسی نیست بلکه خواننده‌ای انگلیسی زبان است که احتمالاً در جائی از یک رمان روسی به جمله‌ای برخورده است که در آن به یک ظرف هلو اشاره شده است. اما واکنش این خواننده در قبال آن، چنان شدید و تمام عیار است که گوئی او یکی از تبعیدهای روسی است و هلوها، در این لحظه، یاد سرزمین مادری را در وی زنده کرده‌اند. گوینده شعر در ابتدا به سختی باور می‌کند که آنکه هلوها را به شکل تجربه می‌کند، خود او باشد. از کلام خودش به حیرت افتاده است و تردید دارد که این حرف‌ها از دهان خودش خارج شده باشد. برای همین است که می‌پرسد ”چه کسی سخن می‌گوید؟“ اما در ادامه با اکراه زبان به اعتراف می‌گشاید که آنکه در مقابل هلوها به مانند یک فرد روسی از خود واکنش نشان می‌دهد، در واقع بخشی از وجود او، یا همان‌طور که در شعر گفته می‌شود، ”آن من“ است. اکراه وی از آن‌رو است که نمی‌خواهد یکسره زیر بار ”آن من“، ”همان وحشی“ برود و بیشتر مایل است که موجودیت خویشتن را انکار کند (که این کار ممکن نیست). اکنون که تداعی‌های مختلف مربوط به هلو (که خاستگاه آنها رمان‌های روسی است) به ذهن او هجوم آورده، خود را رها می‌سازد تا روستائی خیالی، اتاقی خیالی و سرانجام رفتار و کرداری خیالی در آن وضعیت جان بگیرد و نمودی عینی پیدا کند؛ و در نهایت حالت‌اش را در جمله‌ای چخوف‌وار توصیف کند:
”جنبش پرده‌ها، حتی مختصر، آزارم می‌دهد“.
به عقیده من، اگر شعر را با توجه به موارد فوق بخوانیم نکته مبهمی در آن باقی نمی‌ماند. شعر در پی کشف حسی است که با خواندن آثار تولستوی یا چخوف به سراغمان می‌آید و مربوط می‌شود به جزئیات عادی زندگی روزمره در داستان‌های آنها که اغلب به طرز حیرت‌انگیزی بومی و غیرخارجی هستند و با این همه، در کمال تعجب، برای یک خواننده انگلیسی زبان بسیار آشناتر و ملموس‌تر از جزئیاتی است که در یک داستان فرانسوی یا آلمانی ذکر می‌شود. این عامل، خواه ریشه در توانائی بی‌نظیر این نویسندگان در راه خلق دنیاهائی خاص در داستان‌هایشان داشته باشد که می‌تواند کاری کند تا ما با آنها چنان احساس نزدیکی و آشنائی کنیم که حتی در مخیله خود ما هم نگنجد، و خواه ناشی از مناسبات فرهنگی دیرپا میان روسیه و انگلستان باشد (که در این میان به‌ویژه شناخت گسترده در مورد شکسپیر و دیکنز در روسیه حائز اهمیت است)، به هر حال باید اذعان کرد که تجربه‌ای مشترک موجب می‌شود تا یک خواننده انگلیسی زبان، با قرائت روایت‌های روسیه قبل از انقلاب (سال۱۹۱۷) هیچ احساس غریبگی نکند و خود را ”در خانه“ احساس کند. استیونس نیز در شعر خود، فردی را به تصویر می‌کشد که از چنین احساسی برخودار است. این فرد خیال می‌کند که دارای یک شخصیت و خود دیگر است؛ خودی که برحسب تصادف، با خواندن شرحی در یک کتاب درباره یک ظرف هلو، دوباره سر برآورده و امکان حیات یافته است. چنانچه با این قرائت به سراغ شعر برویم، تناقضی هم که در انتساب صفت ”شقاوت“ به پدیده لطیف و ظریفی چون هلو وجود دارد، کاملاً توجیه‌پذیر خواهد شد.

نوشتهٔ آر. تی. جونز
ترجمهٔ مجتبی ویسی
Mojtaba_ Veissi@yahoo.com
Wallace Stevens


همچنین مشاهده کنید