پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

کدام یک؟


کدام یک؟
تجربه های اصلاح و تحول در جوامع مختلف متفاوت است. معروف است که انگلیسی ها از طریق سیاست، اصلاح دین و اقتصاد کردند، یعنی با در اختیار گرفتن کلیسا در عمل در ید قدرت پادشاه قرار گرفت و بعد تغییر تدریجی در قدرت سیاسی در پروسه ای طولانی در تحقق اصلاحات موفق شدند.
تجربه انگلیسی اصلاح دین نشان از آن می دهد که پادشاه انگلیس به عنوان فرد اول کلیسا انگلیکن فعال مایشاء کلیسا شد و با دگرگون کردن مناسبات قدرت به طرف اصلاح، کلیسا هم در میسر اصلاح قرار گرفت.
تجربه ایتالیا، ایتالیایی های با حرارت و احساساتی، به واسطه قدرت کلیسای کاتولیک با دور زدن اصلاح دین، به اصلاح سیاسی پرداختند. ایتالیا مسیر اصلاح را پرفراز و نشیب آمد. امپراتوری دولت شهر، تبدیل به پادشاهی و پادشاهی به فاشیست و فاشیست به جمهوری پر از احساس همراه با لقب های سیاسی مبدل شد. تجربه فرانسوی های سیاست پیشه تغییر طلب نیز جای توجه دارد.
در فرانسه سیاست انقلابی چاره کار شد و اصلاح دینی جای خود را به بی طرفی دین داد و سیاست و احزاب در نوسانی طولانی از سال ۱۷۸۹ تا ۱۹۱۲ م و از مسیر سنگلاخی تحولات توانستند راه دموکراسی را بگشایند.
اما این همه ماجرا نبود. تجربه آلمان نیز وجود داشت. آلمان با اصلاح دینی شروع و با تجربه مارتین لوتری ایمان مسیحی را در خدمت آباد کردن دنیا گرفت و کار را آلمان آمرزیدن گناه اولیه قرار داد، به عبارتی تجربه آلمان جامعه مدنی را هدف اصلاح قرار می داد که بالطبع دولت را در خود می گرفت. سخن از چهار تجربه غربی به میان آوردیم تا تفاوت ها و اشتراکات آنان را بازجوییم.
آنچه مشخص است اینکه مسیحیت عرصه تفکیک نهاد ملت از دولت را در درون خود دارد. چرا که کار مسیح را به مسیح، کار امپراتور را به امپراتور باید سپرد.سپردن هر کار به کسی، امکان تفکیک را فراهم می کند البته تفکیک به معنی عدم رابطه و ارتباط نیست.
● تجربه ایرانی
اگر به تجربه سیدجمال الدین اسدآبادی، میرزاملکم خان و امیرکبیر توجه کنیم، جامعه ما انواع تجربیات را آزموده اما حکایت مشکل همچنان باقی است.
میرزا تقی خان امیرکبیر با نظم میرزا تقی خانی، سودای اصلاح سیاسی در سر داشت که همان دربار سیاسی او را ناکام کرد و اصلاحات امیرکبیر در خدمت دولت ناصرالدین شاه قرار گرفت تا به واسطه تمرکز قدرت ایجاد شده، کنترل بیشتری بر جامعه اعمال کند.
مصدق به قصد اصلاح ساختار دولت تلاش کرد اما کامیاب نشد. سیدجمال سودای اصلاح دینی - دولتی را توأمان پیش برد که ماجراها آفرید و همچنان می آفریند اما بهروزی و کامیابی حاصل نشده است.
بازرگان از همین مسیر رفت. اصلاح دینی- دولتی را توأمان هدف قرار داد. در اصلاح دینی دستاوردی داشت اما در اصلاح ساختار دولت کامیاب نشد و عقب نشست اما خوشنام ماند. در همین راستا علی شریعتی اصلاح دینی - سیاسی و اجتماعی را هدف گرفت. وی به اصلاح دولت نپرداخت، اما اصلاح دینی- سیاسی را باور داشت.
اگر توجه کنیم اصلاح ساختار دولت یا اصلاح دینی در جامعه ما پروژه های تلفیقی بوده اند که به سنتز کامیاب نرسیده اند. اگر به شرایط چهارگانه تجربه کشورهای اروپایی نگاه کنیم شاید علت کامیابی آنان روشن شود.
در انگلیس اصلاح و تحول جامعه با تحول در دولت امکان پذیر نیست، آن دولتی که اختیار کلیسا را داشت؛ در نتیجه تحول دولت، تحول کلیسا بود.
اما در انگلستان اشرافیت به تحول تن داد و امکان رشد بورژوازی فراهم شد. تجربه ایتالیا دور زدن اصلاح دینی در جامعه ای که دولت قدرتمندتر از جامعه مدنی بود، منجر شد که فاشیست سر برآورد و اصلاح با تلاطم بیشتری عملی شد، اما مشکل اینجا بود که جامعه مدنی در ایتالیا قدرتمندتر از دولت نبود. سنت ماکیاولی سیاست نخبگان را ملاک می گرفت در نتیجه لیبرالیسم ناکارآمد به پوپولیسم و عوام فریبی میدان داد.
در فرانسه احزاب سیاسی و جامعه مدنی قوی اما آشفته در مواجهه با دولت ها در مسیری پرفراز و نشیب دموکراسی می آورند. جامعه مدنی، تئوری سیاسی و احزاب در نقش سیاسی و جایگزین اخلاق و مذهب شدند. در آلمان جامعه مدنی قوی وجود نداشت، در نتیجه اصلاح دینی در مرحله ای از کار بازماند اما کار خود را انجام داد. در فقدان طبقات قدرتمند دولت توسعه را انجام داد که نتیجه آن فاشیسم و جنبش های رادیکال در مقابل فاشیسم بود.
به این موارد اگر نیک بنگریم، شاید وضع جامعه ما بیشتر فرانسوی است. این ویژگی به دو دلیل عدم انعطاف به موقع حاکمان و رفتار روشنفکران سیاسی است.
اما غیرممکن است که تجربه فرانسه در جامعه ما بدون تحقق جامعه مدنی(نه عرصه عمومی) تکرار شود.جامعه مدنی یا حوزه عمومی جایی که جریانات مطابق منافع، بینش و باور خود با یکدیگر توافق و معامله می کنند.
به نظر می رسد که پروژه اصلاح دینی و اصلاح دولت در جامعه ما باید حلقه گمشده خود را مورد توجه قرار دهد. مسیر اصلاح دینی به دولت بازرگان یا اصلاح دینی به سیاست شریعتی نیاز به آن دارد که عده و عده لازم را تدارک ببیند تا بتواند پروسه مطلوب را طی کند. بدون داشتن شرایط عینی مطلوب پروژه اصلاح دینی - دولتی شکست می خورد.
شریعتی در آخر وظیفه روشنفکر را بیداری جامعه دانست و مردم را عامل مناسب تحول در سیاست و قدرت معرفی کرد.
می توان گفت به جای نقب های تئوریک و دور افتادن از واقعیت جامعه مقوله ای که اکثر روشنفکران ما اعم از مذهبی، دینی و غیرمذهبی به آن مبتلا شده اند بهتر آن است که به زمینه عینی تحقق اصلاح دینی - اصلاح دولت بپردازیم.
این مسیر آکادتئوریک غیرتحققی یا توصیه اخلاقی و... نیست بلکه ساختن محل مطمئن استقرار و شرایط عینی برای جریان اصلاح دینی - سیاسی است. عادت روشنفکران سیاسی ایرانی است که در تحلیل علل شکست گذشته دلایل ذهنی می آورند تا دلایل تئوریک.
ایشان مشکل جامعه را معرفتی می دانند یا بینشی، در نتیجه خطای گذشته را با شروع خطای جدید توجیه و تحلیل می کنند.اصلاح طلبان علل تجربه دهه شصت را مشکل معرفتی دانستند، اما با عصای معرفت شناسی نیز اصلاحات کامیاب نشد، حتی خوشنام نیز نگشت.
در هر سه دوره پارادایم روشنفکری که اولی آن دوره ترقی و توسعه، دومی آن عدالت سوسیالیستی و سومی آن حقوق بشر است، نقد دوره جدید به دوره قبلی بیشتر نقد بینشی است. شریعتی مشکل نهضت ملی را نداشتن ایدئولوژی یا اندیشه و تئوری دانست. بی گمان این نقدها بیراه نیست، اما پرراه هم نیست، به عبارتی جامع نیست. از شریعتی آموخته ایم که باید پراکسیسی دید و عمل کرد. پراکسیس به ما می گوید که کمیت کار جامعه ما در یک جایی می لنگد و در نتیجه انباشت تجربه ایجاد نمی شود.
اصلاح دینی در میان کاتولیک ها در کلیسا رخ نمود و در پروتستان ها هم کلیسای خود را ساختند، احزاب سیاسی در جامعه مدنی بر دوش اصناف کارگری یا بر شانه کلوپ های منظم بورژوازی نشستند تا امکان انباشت یافتند و در دو ساله انباشت تجربه و تئوری و داشتن مکان مستقل به اصلاح دینی و سیاسی نائل آمدند.
بی گمان تجربه اصلاح دینی و سیاسی جامعه ما متفاوت از غرب است، اما نیاز به اصلاح ضروری است. از همین روی تعامل با روحانیت برای اصلاح دین ضروری است. به نظر می رسد که جریان روشنفکری دینی در این مورد به تردید کامل افتاده و برنامه معینی ندارد چرا که دین را در عرصه خصوصی می خواهد. در این مورد راهکار امام محمد غزالی وجود دارد که این جریان آن را مطرح می کند. دین خواص به دست خواص و دین عوام به دست نهاد رسمی دین خواهد بود. این یعنی پایان پروسه نواندیشی مذهبی در ایران.
اما روشنفکران مذهبی که ادعای تنوع را داشته و دارند چرا تزلزل دارند. گرایش بازرگانی این جریان در امور فروع دین پیرو نهاد رسمی دین است و در امور اصولی دین خود را مجتهد می داند. این ویژگی در جریان نهضت آزادی بارز است.
چرا چپ مذهبی از شریعتی و نخشب، پیمان، حنیف نژاد، لطف الله میثمی و... گرفته تا جریان های پیرو این دیدگاه در عین اندیشه نومذهبی و عدم باور به شیوه تفکیک فروع از اصول، هم ادعای تنوع مرجعیت دینی را دارند اما نتوانستند اسباب این مهم را آماده کنند و ثبات مرجعیت تفسیر را برای خود به ارمغان بیاورند.
اگرچه این روشنفکران مذهبی بر نهاد رسمی دین تاثیر فراوان گذاشته اند اما مدتی است که از تعامل با نهاد رسمی دین بازمانده اند. در ادامه همین راه حل ها است که باید دقت کرد که می توان راه میانه را متصور بود و آن اینکه جریان روشنفکری چه مذهبی و چه دینی با تعامل با نهاد رسمی دین، مرکزیت اصلاح دینی را به حوزه ها منتقل کند و جریان مزبور را در اصلاح دین یاری دهد.یا اینکه دو نهاد دانشگاه مدرن و حوزه جدید را به عنوان دو خاستگاه و محل اصلاح دینی مورد نظر قرار دهد.
در این صورت اصلاح دینی، سیاسی می شود. روشنفکری مذهبی برای یافتن محل مستقل خود نیاز به حامی مالی و نهاد مدنی مستقل دارد تا بتواند مخاطبان بدون سازمان خود را سامان دهد و با اینان رابطه ارگانیک پیدا کند. تجربه امام صادق در این می تواند مورد توجه قرار گیرد.
ایشان در عصر خود، روی به جامعه آورد و پایگاه ساخت، یک بیت اندیشه ورزی و تئوری پردازی و ایجاد ارتباط با مخاطبان اجتماعی خود.
برای تحقق این دو امر مهم سیستم نمایندگی را پایه گذاری کرد که نتیجه آن ایجاد دو جریان مهم شیعه بود که اولی را شیعه امامیه و دومی را اسماعیلیه می نامند.به نظر می رسد که شریعتی سودای رفتار امام صادق داشت و بازرگان ادعای چنین روشی را در سر داشت.شریعتی از شیعه صفوی و هم از عالم دینی سخن گفته است.
تجربه جریانات شیعه نشان داده که تنوع و تکثر مراجع تفسیر و تبیین دین، بدون داشتن بیت مستقل اندیشه ورزی و تئوری سازی و تکیه گاه به نهاد مدنی یا اقشار اجتماعی امکان پذیر نیست.
اسماعیلیان و فاطمیون هم بیت مستقل فکری داشتند و هم سازمانی که مخاطبان اجتماعی آنان را به یکدیگر ارتباط می داد.
در همین راستا که اصلاح دینی در جامعه ما، سیاسی می شود و سیاست فرم و اصولی در جامعه ما بدون جامعه مدنی و ایجاد نهادی شدن اقشار و اصناف ممکن نیست.
از همین رو این سوالات پیش روی جریان روشنفکری ایران به خصوص از نوع مسلمان آن و به ویژه گرایش مذهبی باز می ماند که:
۱) اصلاح دین از طریق اصلاح نهاد دین - اصلاح دین از طریق جریان روشنفکری
۲) آیا بدون مکان مستقل و نهاد و خانه انباشت تجربه اصلاح ممکن است؟
۳) آیا اجازه داده می شود که مکان مستقل و نهاد مدنی در جامعه شکل بگیرد و قدرتمند شود؟
۴) اصلاح طلبی به محل اندیشه ورزی و نهاد صنفی، قوی و فرهنگی مستقل نیاز دارد تا بتواند نهادینه شود.
● خاتمه
پاسخ به این سوالات مسیر راه را روشن می سازد.نباید از نظر دور داشت که جریان روشنفکری به خصوص گرایش مسلمانان و به ویژه جناح مذهبی آن مشعل راه بوده، اما تجربه نشان می دهد که دیگر مشعل راه بودن کافی نیست بلکه باید مسیر راه را هم تدارک دید. بازرگان و شریعتی و دیگران در این مسیر مشعل راه بودند، اما نقشه راه مناسب در کف نداشته اند، بدون نقشه راه، مشعل راه کافی نیست.
به نظر می رسد که باید تکثر مراجع تفسیر را به رسمیت شناخت و با نهادهای رسمی تعامل داشت اما استقلال خود را حفظ کرد و در راه سیاست نیز باید نهادهای مدنی را قوی ساخت تا امکان محل دولت چرخش مسالمت آمیز داشته باشد و هر کس که از اسب دولت افتاد بر اصل خود در جامعه مدنی برجا بماند. نسبت اصلاح دینی و اصلاح سیاسی در ایران جدی است اما به نظر می رسد که باید از سوی بینش کلی و ارائه الگوهای تاریخی به سوی مدل های تحققی آمد، اصلاح دینی محل مستقل می خواهد، اصلاح سیاسی به جامعه مدنی نیاز دارد.
تقی رحمانی
منبع : روزنامه شرق