یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


Yngwie Johan Malmsteen


Yngwie Johan Malmsteen
خیلی ها اینگوی یوهان مالمستین Yngwie Johan Malmsteen را اسطورة گیتار می دانند در حالیکه سنش تازه به چهل سال رسیده است.این سوئدی دراز و باریک با موهای ژولیده، ۳۰ ژوئن ۱۹۶۳ به دنیا آمده و تولدش را روزی می داند که جیمی هندریکس Jimi Hendrix گیتاریست افسانه ای جهان درگذشت. ۱۸ سپتامبر ۱۹۷۰ وقتی که تلویزیون سوئد ویژه برنامه ای در بارة مرگ هتدریکس پخش می کرد اینگوی ۷ ساله مردی را دید که با دندان گیتار می زد و در آخر گیتار را در آتش قربانی کرد.
او بعدها در مصاحبه ای در پاسخ این که شما بهترین گیتاریست کنونی دنیا هستید گفت: (خیر، اینطور نیست، من هنوز نمی توانم بخوبی با دندان گیتار بزنم!) به این ترتیب در ۷ سالگی درون اینگوی آتشی روشن شد که هنوز شعله ور است.
او گیتاری را که از مادرش در ۵ سالگی هدیه گرفته بود و به دیوار آویزان کرده بود، برداشت و شبانه روز فقط نواخت.
پس از هندریکس، دومین کشف اینگوی جوان, ریچی بلک مور Ritchie Blackmore گیتاریست نابغة گروه دیپ پرپل Deep Purple بود که دریچهای جدیدی را برابرش گشود. نوازندگی متأثر از آثار کلاسیک بلک مور به کمک خواهرش، که او هم اهل موسیقی بود، او را به سرچشمه های اصلی موسیقی سوق داد: باخ، ویوالدی، موتزارت، بتهوون. هنوز هم در قسمت تشکرهای ویژة دفترچه های CD آلبومهایش نام اینها را در کنار نام هندریکس و بلک مور والبته خواهرش، آن لوییزAnn Louis ، می توان دید.
در سرتاسر زندگی او عصیانی همیشه موج می زده است. او در ۱۰ سالگی مدرسه را ترک کرد تا فقط بتواند گیتار بنوازد، سومین کشف او در همین دوره است: نیکولو پاگانینیNiccolo Paganini نوازندة چیره دست و آهنگساز ایتالیایی قرن نوزدهمی که پیوند از دست رفتة بین ساختار رسمی موسیقی کلاسیک و اجراهای پر زرق و برق هندریکس را برایش ازنو ایجاد کرد. بدین وسیله او فهمید که چگونه عشقش به موسیقی کلاسیک را با مهارت در حال رشدش در نوازندگی گیتار و جذبة اثیری صحنه پیوند بزند.
او در ۱۵ سالگی در دوره ای که به عنوان تعمیرکار و سازندة سازهای زهی در یک مغازه کار می کرد با یک لوت قرن هفدهمی روبرو شد که دارای دسته ای بود که سطح قوس دار آن به سمت بیرون تراشیده شده بود. او پس از دیدن این ساز دستة یک گیتار را به این شکل در آورد و از آن پس این شکل دائمی سازهایش شد که در حال حاضر شرکت فندر Fender تولید گیتارهای قوس دار و منحصر به فرد اینگوی را تقبل کرده است.
در ۱۸ سالگی پس از تشکیل چندین گروه و اجرای آهنگهای گروههایی چون Deep Purple، به همراه چند تن از دوستانش گروه Rising Force را تشکیل داد و با آنها چندین آهنگ ضبط کرد که در سوئد اصلا مورد توجه قرار نگرفت او تصمیم به ترک سوئد گرفت. پس تعدادی از آهنگهایش را برای شرکتهای ضبط فرستاد که از طرف شرکت Shrapnel Music برای نوازندگی گیتار در گروه Steeler دعوت شد.
در سال ۱۹۸۳ از سوئد به آمریکا رفت و در گروههای Steeler و Alcatrazz به نوازندگی پرداخت.و در همان سال نامزد جایزة Grammy شد. در سال ۱۹۸۵ آلبوم Marching Out و در سال ۱۹۸۶ آلبومTrilogy را منتشر کرد. سال ۱۹۸۷ سال بدی برای اینگوی بود او در این سال با آسیب دیدگی مغزی و اعصاب حرکتی دست که در اثر تصادف برای او بوجود آمده بود مواجه شد، مرگ مادرش نیز در همین سال اتفاق افتاد. در سال ۱۹۸۸ آلبوم بعدی خود را با نام Odyssey و با خوانندگی Lynn Turner خوانندة سابق گروه Rainbow روانه بازار کرد. در سال ۱۹۸۹ در مسکو کنسرتی برگزار کرد و در همین سال گروهش بعد از شش سال فعالیت، نهایتا از هم پاشید. یک سال بعد آلبومی با نام Eclipse منتشر کرد.
آلبوم بعدی مالمستین با نام Fire & Ice در سال ۱۹۹۲ روانه بازار شد، Nigel Thomas مدیر برنامه هایش در اثر کهولت سن درگدشت. اینگوی فعال دست از تلاش بر نداشت و در سال ۱۹۹۳ گروه جدید خود را تشکیل داد و آهنگی به عنوان B-Side در سال بعد منتشر ساخت.
او آلبوم Magnum Opus را در سال ۱۹۹۵ به دست هوادارانش رساند. در همین سال تور بزرگی را از ژاپن شروع کرد و تا چندین کشور از اروپا ادامه داد. اینگوی باتجربه آلبومهایش را یکی پس از دیگری به شرکتهای ضبط آهنگ می سپرد. در سال ۱۹۹۶ آلبوم Inspiration خود را به اتمام رساند و آلبوم بعدی خود به همراه درامر سابق گروههای Black Sabbath, Rainbow (Cozy Powell) با نام Facing the Animal را ساخت. اولین فرزند وی در سال ۱۹۹۸ به دنیا آمد و Cozy در همین سال بر اثر سانحه رانندگی درگذشت. سال ۱۹۹۹ آلبوم بعدی خود را با نام Alchemy منتشر ساخت. در سال ۲۰۰۱ به همراه گروه ارکستر فیلارمونیکِ ژاپن و با نام&#۰۳۹;&#۰۳۹; کنسرتو سوییت&#۰۳۹;&#۰۳۹; اذهان عمومی را به خود معطوف کرد. و اواخر سال ۲۰۰۲ هم آلبوم Attack خود را منتشر کرد.
● یادداشتهای مالمستین بر کنسرتو سوییت Concerto Suite برای گیتار و ارکستر:
من از زمانی که به دنیا آمدم با موسیقی احاطه شده بودم. خواهر و برادر بزرگم هر دو نوازنده چند ساز بودند. پیانو، فلوت، ویولن و درامز. اولین گیتاری که گرفتم هدیة ۵ سالگی ام بود. اما هرگز دوره آموزشی ندیدم! هر چند برای دو سال دورههای درسی پیانو، کرنتCornet ، فلوت و درامز دیدم.
سال ۱۹۷۰ هفت ساله بودم که در تلویزیون سوئد جیمی هندریکسJimi Hendrix را دیدم، و از همان موقع عشقم به گیتار شروع شد تا به امروز. همان لحظه گیتار را برداشتم و در روزهای متمادی گیتار زدم. درست مثل یک جن زده مجنون در هشتمین سالگرد تولدم اولین Cover خود را ضبط کردم که آهنگ Fireball گروه Deep Purple بود. من عاشق انرژی و قدرت آن گروه بودم. در ۹ سالگی به گروهی پیوستم که اکثر آهنگهای Deep Purple را باز خوانی میکردند.
اما در خلال کار شروع به نوشتن آهنگهایی از خودم کردم و این کار عملا به جایی رسید که تمام تک نوازیها و آهنگهای Hendrix وBlackmore را به تنهائی می نواختم. در همین دوره خواهرم، لولو Lollo، آهنگی از جنسیسGenesis بنام Trespass (تخطی) برایم آورد.
تنظیم ساخته را آکوردی و ملودی های کنتریوان آن مرا سخت فریفته و مجذوب به خود کرد. آنها تمام مرزهای پنتاتونیک بلوز را درنوردیده بودند. در ابتدا از این متعجب بودم که تمام این چیزها از کجا آمده اند اما پس از این تجزیه و تحلیل مجموعه کلاسیک مادرم که اکثرا باروک بود فهمیدم که منشا آنها کجاست. از آن موقع به بعد علاقه و عشقی برگشت ناپدیر نسبت موسیقی کلاسیک در من به وجود آمد.
در دوازده سالگی به تشکیل گروههای مختلفی پرداختم که فقط ساخته های من را اجرا می کردند، آنها قطعات هوی راکHeavy Rock و سخت تحت تأثیر موسیقی باروک بودند. من در حالی که از روح و انرژی راک لذت می بردم اما از قسمتهای معمولی و یکنواخت ملودیک گروه متوسط راک، به خصوص زمانی که اصلا نمی خواستند از پنتاتومیک دور بشوند احساس پوچی و خنثایی می کردم. از این پس علاقه ام به گوش دادن به راک را از دست دادم.
در ۱۳ سالگی، گیدون کرمرGiden Kermer ، نوازنده ویولن را در تلویزیون سوئد دیدم و آنچه می شنیدم براستی مجذوبم کرد که سریعا آنرا خریدم. این یک انقلاب مهم در من ایجاد کرد. زیرا رویکرد و میل من را نسبت به گیتار برای همیشه تغییر داد. نت های ساستینینگ طولانی با ویبراتوهای دراماتیک، خطوط اوج و فرود آبشاری و آرپژهای تقریبا غیر ممکن، در دراز مدت به بزرگترین تأثیر بر تک نوازی من تبدیل شدند.
به هر حال به جای آموختن مستقیم این قطعات، اکثرا در حالتهای مشابه آن بداهه نوازی Improvise می کردم. آشکارا این کار سختی بود و سالها پشت سر گذاشته شد تا به هدفم نزدیک شدم. همانطور که به سیر نئوکلاسیک خودم ادامه می دادم، در خیال خود به این فکر می کردم که شاید روزی بتوانم قطعه یی برای ارکستر، گروه سرودخوانان کلیسایی Choir(مادرم در یک گروه Choir باروک می خواند) بنویسم و گیتار را خودم به عنوان تکنواز بدون درامر (راک) و بدون خواننده بزنم.
پس از آمدن به آمریکا در ۱۹ سالگی، در سال ۱۹۸۳ کار ضبط، طوری پیش می رفت که خوابش را هم نمی دیدم. احساس خیلی خوبی داشتم، تنها به خاطر اینکه استوار ایستاده بودم و در موسیقی آزادی کامل داشتم و نتیجه آن تعدادی آلبوم Hard Rock بسیار متأثر از باروک بود که نسبتا خوب از آب در آمد. گرچه از موسیقی یی که در آن زمان ساخته بودم راضی و خوشحال بودم، همیشه در پس ذهنم تصویری از آن قطعه کلاسیکی بود که خودم آنرا نوشته باشم و توسط یک ارکستر کامل و Choir اجرا شده باشد. این فرصت دست نداد تا سال ۱۹۹۶ که بطور جدی برای ساخت این قطعات وقت گذاشتم، مقدار زیادی نت کلاسیک در ذهن داشتم ولی آنها را روی کاغذ نیاورده بودم. آنها را از گوش کردن بسیار دقیق به دست آورده بودم. من همیشه به وسیله گوشهایم می نوازم.
اساسا من بداهه نوازی می کردم تا به تم خوبی برسم، تا پیوستگی و پیشرفت آکورد حاصل شود. از خوش شانسی یک استودیوی Multitrack داشتم که کار ضبط نسخه های اولیه Demo را آسان می کرد و خوشبختی بزرگترم یک نوازنده بزرگ کیبورد بنام متس الاسن Mats Olausson در گروه ام بود، ساعات نامحدود و غیرقابل شمارش را با من در استودیو می گذراند. من آنها را می نوشتم و Mats آنها را با کیبورد برگردان می کرد. مثلا من می گفتم:( این قسمت را با صدای ویولن سل بزن) من آنها را با دهان می زدم یا با گیتار می نواختم. سپس می رفتم سراغ هارپیسکورد، کنترباس، ویولن ها، فلوت، ترمبون، ابوا، تیمپانی،Choir و... این کار تقریبا سه ماه طول می کشید و در حین کار ایده های جدیدی به ذهنم می رسید، بندها مورد تجدیدنظر قرار می گرفتند یا تغییر می کردند، گامها تغییر می کردند، تم های اصلی چیز دیگری می شد، تم های جدید و ملودی ها زیرورو می شدند، و همینطور کار پیش می رفت.
در طول این همه دیوانگی، Mats صمیمانه در کنارم بود و به این خاطر عمیقاً از او تشکر می کنم. زمانی که ساخت من در حال کامل شدن بود، مرحله منطقی بعدی تهیه نسخه یی بود که تمام قسمتها را برای سازها،Choir و...نشان بدهد. زمانی که مشغول ضبط یکی از آلبومهایم بودم، Mats خارج از کشور بود، برای چند قطعه به یک نوازنده کیبورد نیاز پیدا کردم.
دیوید رزنتال David Rosenthal به من پیشنهاد شد. قبلاً راجع به او شنیده بودم، از او برای همکاری دعوت کردم. او به استودیوی من آمد و عالی نواخت. او بسیار خوب پیش رفت و از او خواستم به ایده های من برای قطعات ارکسترال گوش دهد. پس از اینکه آنها را برایش نواختم گفت او کسی است که می تواند آنها را بازنویسی کند. او آنها را برای تمام سازها و Choir نوشت و یک نسخه سینتی سایزری ضبط کرد و من تمام قطعات گیتار را دوباره ضبط کردم، و خوب از کار در آمد.
مرحله بعدی پیدا کردن یک رهبر و یک ارکستر خوب بود. به نظر می رسد در حیطه موسیقی کلاسیک، اکثر رهبرها و ارکسترهای خوب، سالها در وضعیتی مترقی و پیش رفته بی کم و کاست پابرجا می مانند. هنگامیکه در یک تور یوئل لوی Yoel Levi، رهبر ارکستر سمفونی آتلانتا را ملاقات کردم، به دموی قطعات من گوش کرد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت. او نوازندگی من را از طریق پسرش می شناخت و برای این پروژه بسیار مشتاق و علاقه مند بود.
در ژوئن ۱۹۹۷، سوار هواپیما شدم به شهر زیبای پراگ پرواز کردم تا تمرین برای اجرا و ضبط را آغاز کنم. Pony Canyon، شرکت ضبط و توزیع ژاپنی ام، رابطه نزدیکی با ارکستر فیلارمونیک چک داشت. پس از گفتگو با تعداد زیادی ارکستر دیگر، تصمیم گرفتیم ترکیبی از نوازندگان، سالن کنسرت ( کنسرت هال) و تسهیلات ضبط با کیفیتی بالا گرد آوریم تا بتواند نیازهای ما را به بهترین شکل بر آورده سازد.
ضبط موقعیت بی نظیری برای من، ارکستر و مهندسین بود.
همه چیز عالی پیش رفت. پس از پایان ضبط ارکستر. به میامی Miami برگشتیم تا قسمتهای گیتار را ضبط کنیم و آلبوم را میکس کنیم. نتیجه کار، وحشیانه ترین آرزوهایم را فرا برد. رویایم درست از آب در آمد...
منبع : سایت موسیقی راک