یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

لطیفه‌های رسیده در هفته دوم بهمن ماه


لطیفه‌های رسیده در هفته دوم بهمن ماه
مردی نزد پزشک رفت و گفت:
- دکتر مدتی است که رنگ صورتم زرد شده، چشمم سیاهی می رود، دنیا را به رنگ خون می بینم،تنم کبود شده و روی زبانم را یک ورقه سفید پوشانده فکر می کنید من دچار چه مرضی شده ام؟
پزشک لحظه ی فکر کرد و گفت:
-این طور که شما می گویید فکر کنم باید اسم بیماری شما را قوس و قزح گذاشت!
□□□
در یک روز بارانی بچه ی از مادرش پرسید:
-مادر باران چرا می بارد؟
مادر جواب داد:
باران می بارد بری آنکه گیاهان بتوانند نمو کنند. زمین به ما گندم بدهد. درخت ها سیب و گلابی و بوته ها گل هی قشنگ بدهند .
پسر بجه لحظه ی فکر کرد و گفت:
-خوب مامان پس چرا روی آسفالت باران می بارد!
□□□
مستخدم یك اسكاتلندی بیمار شده بود و در منزل خوابیده بود روز دوم اسكاتلندی رو به مستخدم كرده و گفت:
- حالا كه تو مریض هستی و من ناچارم به جای تو برای خرید از خانه بیرون بروم پس كفش های تو را می پوشم !
□□□
پدر رو به پسرش کرد و با اعتراض گفت:
-هر دفعه که تو یک کار بد می کنی یکی از موهای سر من سفید می شود.
پسر بلافاصله جواب داد:
-پس علت این که موهای سر پدر بزرگ اینقدر سفید شده این است که شما خیلی کار بد می کردید؟
□□□
مردی نزد پزشک رفت و شکایت کرد که موقع خواب حرف می زند. دکتر به او گفت:
-چیز مهمی نیست نگران نباشید.
بیمار جواب داد:
-اما دوستانی که در کنار من هستند از این وضع شکایت می کنند .
دکتر با تعجب پرسید:
-گفتید دوستانتان؟ مگر شما چند نفر هستید؟
بیمار جواب داد:
هفت نفر. همه آنهایی که در اداره با من کار می کنند.
□□□
یك مرتاض هندی وارد یك مغازه شد و مقدار سه كیلو میخ خواست . فروشنده پرسید:
- میخ ها تا چه اندازه باشد؟
مرتاض جواب داد:
- یك كیلو كوچك برای صبحانه و دو كیلو بزرگتر برای ناهار و شام .
□□□
در کارخانه به مناسبت بازنشسته شدن یکی از قدیمی ترین کارگران مراسمی بر پا شده بود . از خبرنگار یک روزنامه هم دعوت کرده بودند. خبرنگار از کارگری که بازنشسته می شد سوال کرد:
-شما چند سال دارید؟
کارگر جواب داد:
- شصت سال
خبرنگار پرسید:
-چند سال است که در ین کارخانه کار می کنید؟ کارگر گفت:
- شصت و شش سال.
خبرنگار با تعجب گفت:
- اما ین غیر ممکن است.
کارگر جواب داد:
-آخر من در ین مدت اضافه کاری هم داشتم.
□□□
موکل از وکیل مدافع خود پرسید:
- آیا توانستی حکم اعدام مرا لغو کنی و یا لااقل به حبس ابد تبدیل کنی؟
وکیل جواب داد:
- نه. ولی خوشبختانه این خبر خوش را برایت دارم که روز اجرای حکم را که روز ۱۳ ماه بود، به علت نحس بودن ۱۳ به روز ۱۲ ماه تبدیل کردم .
□□□
یك پزشك پیر و قدیمی و با تجربه در حضور شاگردانش بیماران را معاینه می كرد. بعد از معاینه یكی از بیماران پس از آنكه با دقت نبض او را گرفت و گوشش را روی سینه در محل قلب او گذاشت گفت:
-آقای عزیز من به شما توصیه كرده بودم كه تخم مرغ نخورید آما می بینم بر خلاف دستور من عمل كردید!
بیمار با شرمندگی گفت:
-راست می گویید آقای دكتر. اما از كجا فهمیدید تخم مرغ خوردم؟
دكتر گفت:
-تخم مرغ گوگرد، آلبومین و ازت دارد . و این مواد روی ضربان نبض اثر می گذارد.
بعد از پایان معاینه یكی از شاگردان جوان به استاد پیر گفت:
-استاد آفرین به شما تشخیص بیماری آن هم با این دقت واقعا" معجزه است!
دكتر جواب داد:
- از معجزه گذشته به تجربه من ارتباط دارد . مثلا" روی پیراهن این بیمار لكه زرده تخم مرغ وجود داشت كه نشان می داد او ناپرهیزی كرده تخم مرغ خورده است !
□□□
یك پسر و دختر جوان تازه با هم آشنا شده بودند. روزی پسر از دختر پرسید:
- اگر من از تو تقاضای ازدواج كنم قبول می كنی یا نه؟
دختر جواب داد:
- اگر بدانی كه من قبول می كنم باز هم درخواست ازدواج می كنی یا نه؟
منبع : مطالب ارسال شده